پیش از انقلاب شخصی که متأسفانه معمم هم بود کتابی درباره توحید نوشته بود و میخواست تفکرات مارکسیسم را با ادبیات اسلامی تئوریزه کند.
به گزارش ردنا (ادیان نیوز)، خطبه فدکیه نام سخنرانی حضرت فاطمه (س) در مسجد النبی که در اعتراض به غصب فدک ایراد شد. خلیفه اول پس از جریانات بعد از رحلت پیامبر (ص) با منسوب کردن روایتی به پیامبر مبنی بر اینکه پیامبران از خود ارث برجای نمیگذارند، زمینهای فدک را که پیامبر (ص) به حضرت فاطمه (س) بخشیده بود، به نفع خلافت مصادره کرد. فاطمه (س) پس از بیثمر بودن دادخواهیاش به مسجد پیامبر رفت و خطبهای ایراد کرد که به خطبه فدکیه مشهور شد. ایشان در این خطبه بر مالکیتش درباره فدک تصریح کرد. همچنین به دفاع از حق حضرت علی (ع) درباره خلافت پرداخت و مسلمانان را بهخاطر سکوت در مقابل ستم به اهل بیت (ع) سرزنش کرد.
خطبه فدکیه مجموعهای از معارف ناب در زمینههای خداشناسی، معاد شناسی، نبوت و بعثت پیامبر اسلام (ص)، عظمت قرآن، فلسفه احکام و ولایت را در بردارد.
آنچه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان مرحوم آیتالله مصباح یزدی است که در خصوص شرح خطبه فدکیه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها ایراد کردهاند:
رابطه توحید و اخلاص
وَ أَشْهَدُ أَنَّ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ، کَلِمَهٌ جَعَلَ الْإِخْلَاصَ تَأْوِیلَهَا، وَ ضَمَّنَ الْقُلُوبَ مَوْصُولَهَا، وَ أَنَارَ فِی الْفِکْرَهِ مَعْقُولَهَا؛ در این خطبه شریف بعد از حمد خدای متعال شهادت به توحید است. این سنت پیامبر اکرم و ائمه اطهار (ص) در انشا خطبه است که اول حمد و شکر خدا را به جا میآورند و بعد شهادت به توحید میدهند و بعد سایر مطالب مورد نظر را بیان میکنند.
حضرت زهرا سلاماللهعلیها میفرمایند: شهادت به وحدانیت خدا کلمهای است که ظاهری دارد و باطنی. ظاهر آن همین است که میگوئیم: شهادت میدهم خدا یکی است؛ اما حقیقتی دارد که باید آن را درک و در عمل پیاده کرد. به تعبیر حضرت، تأویل این شهادت، اخلاص است. بعد در جمله دوم اشاره به نکتهای میکنند که باب وسیعی در معرفت الهی است؛ میفرمایند: خدای متعال نوعی از معرفت به خود و به وحدانیت خودش را در درون دلها قرار داده است، و در جمله سوم اشاره میکنند که خدای متعال معرفت علمی و ذهنی را هم که با فکر حاصل میشود، خیلی روشن و واضح قرار داده است.
در این شهادت چند نکته مورد توجه قرار گرفته است؛ مسأله اول رابطه بین توحید و اخلاص است. اخلاص یعنی خالص و ناب کردن؛ اما در عرف و محاورات فارسی معمولاً اخلاص را برای اخلاص در عمل به کار میبرند. یعنی انسان در عملش نیت خالص داشته باشد و قصد ریاکاری و تظاهر نداشته باشد.
روشن شدن این ارتباط و معنایی که در اینجا مراد است نیاز به توضیح دارد. توحید یعنی یگانه دانستن خدا. توحید باب تفعیل از وحد است و باب تفعیل چند معنا دارد. یک معنای آن تعدیه است؛ یعنی یگانه و یکی کردن؛ ولی آن توحیدی که از اعتقادات ماست یعنی یکی دانستن و؛ یکی شمردن؛ وحّده یعنی عدّه واحداً، علمه واحداً، و این یکی دیگر از معانی باب تفعیل است. من به دوستان جوان طلبه تأکید میکنم که ادبیات را سبک نشمارید! بسیاری از اشتباهاتی که در فهم حدیث و روایت پیش میآید به ضعف در ادبیات برمیگردد. متأسفانه اخیراً به ادبیات بها داده نمیشود. پیش از انقلاب شخصی که متأسفانه معمم هم بود کتابی درباره توحید نوشته بود و میخواست تفکرات مارکسیسم را با ادبیات اسلامی تئوریزه کند. از اینجا شروع کرده بود که: «توحید باب تفعیل است و معنای آن یکی کردن است».
درباره خدا معنی ندارد که او را یکی کنیم؛ زیرا خدا یکی هست. ما باید چیزی را که یکی نیست، یکی کنیم. آنچه که در آن اختلاف و کثرت است و ما باید کثرتش را برطرف کنیم جامعه است. ما باید جامعه را یکی کنیم. پس توحید که یکی از عقاید اسلامی است یعنی سعی کنیم جامعه یکی شود و این یعنی کمونیسم. اصلاً اسلام یعنی همین!»؛ اینها بازی با الفاظ است که در طول تاریخ هر روز به رنگی و شکلی جلوه میکند. حتی گاهی افراد خوب، با نیتهای خوب در این دامها میافتند.
اخلاص در اعتقاد
به هر حال معنای توحید یکی کردن نیست. هرچند گاهی به این معنا استعمال میشود؛ اما توحیدی که از اصول اعتقادات ماست یعنی یگانه دانستن خدا. طبیعتاً توحید، ابتدا نیاز به معرفت و شناختن خدا دارد؛ یعنی ابتدا پی به وجود خدا میبریم و بعد صفات او، از جمله یکی بودن را میفهمیم. گمان ما این است که وقتی میگوئیم: ذات خدا یکی است؛ یعنی دو تا یا بیشتر نیست و فرض صحیح این است که او یکی باشد؛ اما اگر خود این خدا اجزایی داشته باشد با یکی بودنش منافات ندارد! در حالیکه نداشتن اجزا هم یکی از معانی وحدانیت خداست. در جنگ جمل شخصی در میدان جنگ اصرار داشت که نزد فرمانده و امیرالمؤمنین علیهالسلام برود. او را نزد حضرت امیر بردند. عرض کرد یا علی! اینکه میگوئید: خدا یکی است یعنیچه؟ اطرافیان خیلی ناراحت شدند و گفتند: در این موقعیت حساس این چه سؤالی است؟ حضرت، امر به آرامش کردند و فرمودند: ما اصلاً به خاطر توحید میجنگیم. بعد با صبر و حوصله فرمودند: واحد که میگوئیم چند معنا دارد. یک معنایش هم این است که خدا اجزا ندارد.
وقتی میگوئیم: خدا یکی است، این جمله باطنی دارد. باید دقت کنیم تا عمق مطلب را درک کنیم. ما باید هم در مقام فکر، نظر و اعتقاد توحیدمان عمق داشته باشد و تنها به یک فهم سطحی اکتفا نکنیم و هم در مقام عمل باید دقت کنیم که توحید ما آمیخته با شرک نباشد. توحیدِ غالب مؤمنین با نوعی شرک توأم است. تعجب نکنید! قرآن میفرماید: «وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِکُون؛ ایمان اکثریت مردم آمیخته با شرک است.»؛ این آمیختگی مراتبی دارد. خالص آن است که هیچ آمیزهای ندارد؛ لذا فقط یک مرتبه دارد و مانند مخلوط مراتب ندارد. اگر با اندک چیزی مخلوط شود از خلوص در میآید. از خلوص که در آمد هزاران مرتبه پیدا میکند. توحید خالص آن است که هیچ شرکی در آن نباشد؛ نه در مقام اعتقاد و نه در مقام عمل. متأسفانه ما خلوصمان کم است و غالباً آمیختگی دارد. باید سعی کنیم این آمیختگیها را کم و آن ماده اصلی را تقویت کنیم.
شرک جلی و آشکار یکی از مراتب شرک است؛ مانند آنچه که بتپرستان به آن معتقدند و قائل به وجود چند خدا هستند. نفی این نوع شرک برای رسیدن به توحید خالص کافی نیست. باید بدانیم که ذات خداوند هم دارای اجزا و مرکب از چند عضو یا چند جز نیست. حال آیا اگر معتقد شدیم که خدا بسیط است و هیچ نوع ترکیبی در ذاتش نیست، از نظر اعتقاد توحیدمان کامل است؟ طبق فرمایش امیرالمومنین علیهالسلام هنوز کامل نیست.
حضرت در نهجالبلاغه میفرمایند: کَمَالُ تَوْحِیدِهِ الْإِخْلَاصُ لَهُ وَ کَمَالُ الْإِخْلَاصِ لَهُ نَفْیُ الصِّفَاتِ عَنْهُ لِشَهَادَهِ کُلِّ صِفَهٍ أَنَّهَا غَیْرُ الْمَوْصُوفِ وَ شَهَادَهِ کُلِّ مَوْصُوفٍ أَنَّهُ غَیْرُ الصِّفَهِ. این نکته را با یک مثال توضیح میدهیم. وقتی میگوئیم: این کاغذ سفید است، کاغذ موصوف است و سفیدی صفت برای کاغذ. آنچه ما از معنای صفت و موصوف درک میکنیم این است که موصوف چیزی و صفت چیز دیگری است که عارض بر موصوف میشود.
میگوئیم کاغذ جوهری جسمانی و سفیدی آن، عرضی است؛ لذا کاغذ ممکن است کاغذ باشد اما رنگش عوض شود. پس رنگ غیر از خود کاغذ است. معمولاً از صفت و موصوف چنین برداشتی داریم. حال آیا وقتی میگوئیم: خدا حیات، علم، قدرت و … دارد، یعنی خدا یک چیز است و حیاتش، علمش، قدرتش و… یک چیز دیگری است؟! آیا اینها عارض بر خداوند میشوند؟! آیا قدرت او مانند قدرت ماست که ممکن است کم شود و یا از بین برود؟! بسیاری از کسانی که آن دو مرحله از مراحل توحید را گذرانده بودند، در این مرحله سوم موفق نبودند. شاید امروز این گرایش یعنی جدا دانستن صفات الهی از ذات او، گرایش غالب در میان برادران اهل تسنن باشد.
شاید امیرالمومنین علیهالسلام اولین کسی باشد که در عالَم اسلام و چه بسا در عالَم نظر صریحاً این عبارت را گفته باشد که کمال الاخلاص له نفی الصفات عنه؛ البته صفت در اینجا یعنی چیزی غیر از موصوف و ذات. چنین چیزی را نباید برای خدا اثبات کرد؛ بلکه باید آن را نفی کرد. باید بگوییم: خداوند صفتی که غیر از ذات باشد ندارد؛ خدا عالِم است؛ اما علمش عین خودش است و خودش هم عین علم است. خدا قادر است؛ اما خودش عین قدرت است. خداوند یک ذات بسیط است که ما از او چند مفهوم انتزاع میکنیم؛ مفهوم ذات، مفهوم صفت علم، مفهوم صفت قدرت و…. اینها دامهایی است که ذهن ما پهن میکند تا این مفاهیم را جذب کند.
اخلاص در عمل
تا اینجا اخلاص در اعتقاد بود. علاوه بر این توحید یک مراتب طولی در عمل دارد و آن این است که ما وقتی خدا را با این صفات شناختیم، رفتار ما مطابق مقتضای این صفات الهی باشد؛ از جمله باید معتقد باشیم که منشأ همه هستیها خداست و هیچ هستیای نمیتواند جز از ناحیه اراده خدا تحقق پیدا کند.
فقط خداست که به ذات خود قائم است و بقیه را او آفریده است؛ وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ وَ ما تَعْمَلُون .این معنا را در قالبهای مختلفی بیان میکنند که یکی از آنها توحید افعالی است. لازمه توحید افعالی این است که انسان منشأ همه خیرات را خدا بداند. کسی که همه خیرات را از خدا بداند دیگر امیدی به غیر او ندارد. اگر کسی بخواهد ضرری به کسی بزند با چه عاملی میتواند این کار را بکند؟ برای ضرر زدن نیاز به نیرو دارد. آن نیرو از کجا میآید؟ این هم از خداست. پس هر نفع و ضرری وابسته به اراده خداست؛ وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا کاشِفَ لَهُ إِلاَّ هُوَ وَ إِنْ یُرِدْکَ بِخَیْرٍ فَلا رَادَّ لِفَضْلِهِ؛ این بینشی است که فهم آن کمی سخت و التزام عملی به آن خیلی سختتر است.
ما عادت کردهایم که بگوییم: این کار من است؛ این کار فلانی است! گاهی هم میگوئیم: این کار ربطی به خدا ندارد خودت کردی! اما قرآن طور دیگری با ما صحبت میکند؛ میگوید: «وَ هُوَ الَّذی یُرْسِلُ الرِّیاحَ بُشْراً بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ حَتَّی إِذا أَقَلَّتْ سَحاباً ثِقالاً سُقْناهُ لِبَلَدٍ مَیِّتٍ فَأَنْزَلْنا بِهِ الْماءَ فَأَخْرَجْنا بِهِ مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ؛ او کسی است که بادها را بشارت دهنده در پیشاپیش رحمتش میفرستد؛ تا ابرهای سنگین بار را بر دوش کشند؛ ما آنها را به سوی زمینهای مرده میفرستیم و به وسیله آنها، آب را نازل میکنیم و با آن، از هر گونه میوهای از خاک بیرون میآوریم.»؛ باد را خدا به جریان میاندازد؛ خدا به وسیله ابر باران را میباراند؛ کار خداست؛ اوست که گیاه را از زمین میرویاند.
این یک فرهنگ خاص است و با آنچه ما با آن آشنا هستیم و گفتگو میکنیم و در کتابها میخوانیم و مینویسیم تفاوت دارد. سرّ اینگونه بیان این است که میخواهد ما همیشه وابستگی همه چیز به خدا را در یاد داشته باشیم. درست است که فاعلهای واسطهای در کار است؛ اما باید آن کسی را شناخت که اصل هستی به دست اوست و این نظام را برقرار کرده و هر وقت هم بخواهد میتواند ختمش کند. آیا وقتی مسئولی یک حکمی برای شما بنویسد شما امید و نگاهتان به خودکار است و اگر نوشت میگوئید: آقای قلم خیلی متشکرم؟ این قلم ابزار است. دست نویسنده است که دارد با این قلم مینویسد. همه عالم اسباب است؛ گرچه بعضی از این اسباب شعور و اختیار هم دارند؛ ولی مسببالاسباب کسی دیگر است.
دیگران واسطههای جزئیاند. اگر انسان این را درست بفهمد آن وقت حالی پیدا میکند که از هیچکس نمیترسد. امام (ره) به خاطر چنین درکی بود که میگفت: «به خدا قسم، در تمام عمرم از هیچ چیز نترسیدم!»؛ او دانسته بود که هیچ چیز در عالم بیاذن و اراده خدا انجام نمیگیرد.
انسان هر چه را دوست دارد به خاطر خوبی آن است؛ حال اگر این درک را پیدا کرد که همه خوبیها از اوست و هر کس هر چه دارد خدا به او داده است، دیگر دل به غیر او نمیدهد. همه زیباییها را از او میبیند. این توحید در عمل است.
چنین کسی به خاطر دیگران نمازش را طول نمیدهد؛ حتی دوست ندارد که دیگران بفهمند او چه پایهای از معرفت و عبادت را داراست و چه کار خیری انجام داده است. تا آنجا که میتواند سعی میکند دیگران از کارهای خیر او خبردار نشوند؛ چون میداند خداوند دوست دارد که بندهاش مخصوص خودش باشد؛ «قُلْ إِنَّ صَلاتی؛ وَ نُسُکی؛ وَ مَحْیایَ وَ مَماتی؛ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ؛ بگو نه تنها نماز و عبادتم، بلکه مرگ و زندگیام مال اوست؛ من چیزی برای خودم نمیخواهم.»؛ توحید خالص در عمل یعنی همین.
اسلام آمده تا اول این معارف را به بشر بفهماند و بعد او را طوری تربیت کند که اینگونه رشد کند؛ همه جا دست خدا را ببیند؛ کار را برای خدا انجام دهد؛ فقط برای خدا حساب باز کند؛ از کسی جز خدا نترسد؛ محبت اصیل به کسی جز خدا نداشته باشد؛ این چنین انسانی توحید خالص دارد.
حضرت زهرا سلاماللهعلیها میفرمایند: «کلمه جعل الإخلاص تأویلها؛ شهادت به لاالهالاالله کلمهای است که یک معنای ظاهری دارد؛ اما حقیقتی فراتر از آنچه به ذهن میرسد دارد و آن حقیقت این است که انسان برای خدا خالص شود، به گونهای که نه تنها در ذهن و اعتقاد او شائبهای از شرک وجود نداشته باشد، بلکه در عمل، رفتار و احساسش هم شائبهای برای غیر خدا وجود نداشته باشد.»؛ گویا میخواهند بفرمایند: «این مرتبه توحیدی است که ما داریم؛ شما خود را بیازمایید ببیند چه اندازه از توحید بهره دارید.»؛ و از آنجا که توحید ما غالباً با شرک آمیخته است، تأکید میکنند که: «من شهادت میدهم به وحدانیت خدا؛ اما این شهادت باطن، تأویل، کنه و حقیقتی دارد و آن خالص شدن از شائبههای شرک در اعتقاد و عمل است.»