سالهاست به دروغ گفته میشود هیتلر در پی کشتار یهودیان بود اما واقعیت این است که یهودیان بودند که میخواستند در قالب طرح مورگنتهو، ۴۰ در صد از جمعیت ۹۰ میلیونی نژاد ژرمن را از بین ببرند.
به گزارش ردنا (ادیان نیوز)، در چهارمینقسمت از پرونده بررسی کتاب افشاگر «فاتحین جهانی» نوشته لوئیس مارشالکو، به برخی واقعیات تکاندهنده از جنگ جهانی دوم و تاریخ استیلای یهود بر جهان میپردازیم که سالهاست از مردم جهان مخفی نگه داشته شده و یا تلاش میشود افکار عمومی از آنها منحرف شوند.
بهطور مثال، چون تاریخ را قوم غالب مینویسند، بهطور عمومی شنیدهایم هیتلر دیکتاتوری بوده که در پی حذف همه یهودیان و پاککردن آلمان و اروپا از نژاد یهود بوده است. در حالیکه هیتلر در پی خالی کردن آلمان از یهودیان بود و هیچگاه برنامه حذف و تصفیه آنها را نداشت. همچنین، این یهودیان بودند که پیش از شروع جنگ، در قالب طرحهای مورگنتهو و گومبرگ در پی کشتار جمعی و حذف عده زیادی از مردم آلمان بودند.
در ادامه مشروح چهارمینقسمت از پرونده بررسی کتاب «فاتحین جهانی» را میخوانیم؛
کشتار و حذف ۴۰ میلیون آلمانی در طرح مورگنتهو
یهودیان موفق شدند پس از پایان جنگ، در دادگاه نمایشی نورمبرگ، ثابت کنند که این نیت هیتلر بود که تمام قوم یهود را نابود کند. اما حقیقتی که سالهاست مخفی نگه داشته شده یا تلاش میشود افکار مردم جهان را از آن منحرف کنند، این است که این یهودیان بودند که در صدد بودند در قالب یکطرح و برنامه مدون، ۴۰ در صد از جمعیت ۹۰ میلیونی نژاد حریف یعنی نژاد ژرمن را به کلی از بین ببرند. با اجرای این طرح که طرح مورگنتهو نام داشت، تمام یکملت بزرگ به قتل میرسید. جزئیات این طرح هرگز در آمریکا چاپ نشد، چون برای افکار عمومی آمریکاییان هم افراطی و تحملناپذیر بود.
هنری مورگنتهو وزیر خزانهداری روزولت بود که در روزهای بحران عظیم مالی آمریکا، معاون خزانهداری بود و هنگامی که بهدستور روزولت قیمت طلا را به هر اونس خالص ۳۵ دلار رساند، در یادداشتهای روزانه خود نوشت: «اگر افکار عمومی آمریکا میفهمید ما چگونه قیمت طلا را تعیین کرده بودیم، یقیناً دچار شوک و ضربه روحی میشد.»
مورگنتهو به منزله یکی از قدرتمندترین رهبران یهودی آمریکا در مقام دوم بعد از برنارد باروخ قرار میگیرد و آنچه انجام میداد با تائید کامل کل جامعه یهودیان غربی بود؛ هرچند که از طرف یهودیان شرق (شوروی) نیز حمایت میشد. در خلال محاکمه آلجر هیس به جرم جاسوسی برای شوروی و خیانت، نشان داده شد که طرح مورگنتهو به دست کمونیستها و با کمک روسیه شوروی تهیه شده بود.
در خلال محاکمه آلجر هیس به جرم جاسوسی برای شوروی و خیانت، نشان داده شد که طرح مورگنتهو به دست کمونیستها و با کمک روسیه شوروی تهیه شده بود. اما در پشت سر مورگنتهو به عنوان یک بانکدار یهودی غربی، چهره تاریک دیگری بهنام هری دکستر وایت (دستیار وزارت خزانهداری آمریکا) قرار داشت. او در آمریکا متولد شده بود اما والدینش از روسیه آمده بودند. او که مولف طرح مورگنتهو بود، بعدها مدیر صندوق بینالمللی پول شداما در پشت سر مورگنتهو به عنوان یک بانکدار یهودی غربی، چهره تاریک دیگری بهنام هری دکستر وایت (دستیار وزارت خزانهداری آمریکا) قرار داشت. او در آمریکا متولد شده بود اما والدینش از روسیه آمده بودند. او که مولف طرح مورگنتهو بود، بعدها مدیر صندوق بینالمللی پول شد. لوئیس مارشالکو با اشاره با این افراد و کارنامه سیاه غیرانسانیشان، میگوید این جریان، یک «ناسیونالیسم قومی دوچهره (منافق)» با رهبری افرادی سادیستی است که از شکنجه کردن دیگران لذت میبرند.
در سال ۱۹۴۱ حتی پیش از آنکه آمریکا وارد جنگ جهانی دوم شود، یکمجموعه طرح و برنامه از طرف «موریس گومبرگ» در زمینه نظم اخلاقی جدید دنیا برای صلح و آزادی پایدار چاپ شده بود که لوئیس مارشالکو میگوید در این «نظم اخلاقی جهانی» اخلاقیات کتاب تلمود دست بالا را داشت. در این نظم اخلاقی این مساله دیده شده بود که سرزمین فلسطین بهدلیل حقوق تاریخی مردم یهود، به سرزمینهای ماورای اردن و پیرامون آن ملحق شود. همچنین نقشههای قتل و تبعید همه ملل نیز آماده بود که در پوتسدام به مرحله اجرا گذاشته شد؛ جایی که طرح و نقشههای جامعه جهانی یهود تهیه شده بود. دستور اجرای این نقشهها در همان سالهای ابتدایی دهه ۱۹۴۰، مطیعانه بهدست سازمان ملل متحد امضا شد.
یهودیان در طرح و نقشه جهانی خود، بندهای مختلفی داشتند که در بخشی از بند ۳۶ آن، به این مساله اشاره شده بود که کشورهای سرزمینهای آلمانی، ایتالیایی و ژاپنی باید برای مدت نامحدودی تحت مراقبت ویژه یا قرنطینه قرار گیرند و مدیریتشان به دست افرادی باشد که با نظارت سازمان ملل منصوب میشوند. همه این موضوعات و حوادثِ بهظاهر پس از جنگ، در واقع پیش از شروع جنگ بهطور کامل پیشبینی شده بودند. مارشالکو میگوید این، برای اولینبار در تاریخ بشری بود که یکاقلیت بهطور آشکار از نیات خود درباره تخریب و نابودی اقوام دیگر صحبت میکرد.
نکته مهم درباره جنگ جهانی دوم، آلمان و یهودیت، این است که آنچه دستگاههای رسانهای و تبلیغاتی غرب (یهودی) اصطلاحاً در بوق و کرنا کردند، دقیقاً عکس واقعیت بود. به بیان سادهتر اتفاقاتی که امروز در خودآگاه یا ناخودآگاه اکثر مردم جهان بهعنوان جنایات جنگی جنگ جهانی دوم ثبت شده، علیه خود آلمانیها و دیگر ملل انجام شد. مارشالکو در اینباره به طرح و نقشه «مورگنتهو» اشاره کرده که در آن مرگ ۴۰ درصد از جمعیت آلمان بر اثر گرسنگی طراحی شده بود. همچنین به ۲۵ میلیون مسیحی توجه شده بود که از سرزمینهای بومی خود اخراج یا تبعید شدند. مارشالکو با توجه به آیات تورات میگوید طرح و نحوه اجرای قتلعام گومبرگ پیشتر در تورات مشخص شده و یهودیان در این زمینه، طبق کتاب مقدس خود عمل کردند.
چارلز هارتمن در کتاب «پس از جنگ، نباید کشوری به نام آلمان وجود داشته باشد» که این کتاب هم سال ۱۹۴۲ در نیویورک چاپ شد، خواستار نابودی فیزیکی ملت آلمان شد. همچنین آنیزیگ پالیل در کتاب «آیا ما میتوانی برنده صلح شویم؟» و ایور دانکن در مقاله «سرمنشا پانژرمنیسم»، خواستار عقیمکردن ۴۰ میلیون آلمانی شدند و داگلاس میلر هم در مقالهای که سال ۱۹۴۲ در نیویورک تایمز منتشر شد، گفت رقم ۷۰ میلیون آلمانی در جهان خیلی زیاد است و باید کاری کرد که ۴۰ میلیون نفر از آنها بمیرندتوضیح بیشتر اینکه، سموئیل فرید صهیونیست در اوایل دهه ۱۹۳۰ از احیای مجدد آلمان اظهار نگرانی کرده و گفته بود «ما هرگونه کوشش در جهت احیای آلمان را در نطفه خفه خواهیم کرد.» سموئیل روت هم در سال ۱۹۳۴ در کتاب «یهودیان باید زندگی کنند» که توسط انتشارات گلدن پرس چاپ شد، نوشته بود «ما به این عنوان که از دست شکنجه و آزار دیگران میگریزیم، با بقیه ملل و اقوام میآمیزیم. ما بیرحمترین شکنجهگرانی هستیم که میزان میزان خشونت و بی رحمیمان در کل تاریخ حیات بشری با هیچ چیز قابل مقایسه نیست.»
مارشالکو از ماندل روتچیلد وزیر کشور فرانسه بهعنوان یک نمونه جنایتکار یهودی نام میبَرد که چندصدنفر از اهالی فرانسه را تحت عنوان وحدت ملی به قتل رساند و با انجام این کار از فرانسویان خواست مقابل آلمان بایستند. اما مطبوعات و رادیوهای غربی در کنار اساتید و چهرههای مطرح فکری و علمی، بهنحو بیرحمانهای این واقعیات را تحریف کردند و بهقول مارشالکو، باورنکردنی بود که دیده شود افرادی با ظرفیتهای بالای فکری از قبیل نویسندگان، استادان دانشگاه و ارباب جراید و نویسندگان مقالات سیاسی، بهناگاه و در وسط قرن بیستم، به زبان پیامبران عهد عتیق که مردم را به قتل و کشتار تحریک میکردند، سخن بگویند!
یکی دیگر از مواردی که بهطور عکس و وارونه در رسانههای منعکس شد، مساله تمامیتخواهی آلمان و دیکتاتوری و نژادپرستی سران آن است. در حالیکه در هماندوران که رسانهها و پایگاه تبلیغاتی یهود مشغول تزریق این اطلاعات مسموم به مردم جهان بودند، ناتان کافمن یهودی در کتاب «آلمان باید از صحنه روزگار حذف شود» که اوایل دهه ۱۹۴۰ چاپ شد، نوشت آلمان را باید کاملاً تجزیه و قطعهقطعه کرد. همچنین باید تمام جمعیت آلمان از زن و مرد را عقیم کرد تا نژاد ژرمن بهطور کامل نابود شود.
موریس لئون دُد هم در کتاب «چند جنگ جهانی؟» که سال ۱۹۴۲ در نیویورک چاپ شد، گفت پس از جنگ جهانی دوم، نباید هیچ آلمان و آلمانیای باقی بماند. چارلز هارتمن در کتاب «پس از جنگ، نباید کشوری به نام آلمان وجود داشته باشد» که این کتاب هم سال ۱۹۴۲ در نیویورک چاپ شد، خواستار نابودی فیزیکی ملت آلمان شد. همچنین آنیزیگ پالیل در کتاب «آیا ما میتوانی برنده صلح شویم؟» و ایور دانکن در مقاله «سرمنشا پانژرمنیسم»، خواستار عقیمکردن ۴۰ میلیون آلمانی شدند و داگلاس میلر هم در مقالهای که سال ۱۹۴۲ در نیویورک تایمز منتشر شد، گفت رقم ۷۰ میلیون آلمانی در جهان خیلی زیاد است و باید کاری کرد که ۴۰ میلیون نفر از آنها بمیرند.
فرانکلین دی روزولت (نشسته) و هنری مورگنتهو (ایستاده در چپ)؛ سال ۱۹۳۲
به این ترتیب آنگونه که مارشالکو در فصل هشتم کتاب «فاتحین جهانی» با عنوان «فاتحین واقعی جنگ جهانی دوم» مینویسد، از جایی به بعد، دیگر هدف یهودیان، بمباران ناسیونالسوسیالیسم آلمان نبود بلکه هدف، پیناکوتک مونیخ [خانههای کارگران]، صومعه مونت کازینو [جایی که فرهنگ مسیحی اروپا در آن زاده شد] و در کل تاریخ دو هزار ساله تمدن مسیحی اروپایی بود.
او مینویسد: «میتوان ثابت کرد که قوم یهود، تلاشهای به عمل آمده در خلال جنگ دوم جهانی بهمنظور رسیدن به یک آتشبس و برقراری صلح و تفاهم را عقیم ساخته است. گروه متفکران پشت سر هیتلر، مسئول درخواست تسلیم بیقید و شرط آْلمانها بودند و مورگنتهو با حضور شخصی خویش در کازابلانکا، روزولت را مجبور ساخت تا در پیگیری این درخواست، هیچ ژست مصالحه و آشتی نگیرد. قوم یهود با این کار، موفق شد تا جنگ را دو سال دیگر طول دهد.» (صفحه ۱۸۵)
لشکر فاتحین انتقامجو به اروپا سرازیر میشود
با وجود اینکه اتفاقات اروپا طی سالهای ۱۹۴۵ تا ۱۹۵۰، چیزی جز تحقق مرموزانه پیشگوییها و پروتکلهای شیوخ صهیون نبود، اما یهودیان شرایطی را به وجود آوردند که در آن، دروغ لباس حقیقت پوشید و اجرای طرح بزرگ انتقام یهودیان از دیگر نژادها و ملل، اجرای عدالت نام گرفت. بیان حقیقت و واقعیتهای ضدیهودی هم تحسین و تمجیدِ جنایات جنگی عنوان شد. لوئیس مارشالکو معتقد است این تبلیغات دروغین بنا بود به تودههای ناآگاه یا بدآگاه مسیحی بقبولانند قوم یهود تنها قربانی جنگ خانمانسوز بوده است. به این ترتیب، داستانهای مربوط به بلایای یهودیان، بزرگ و بزرگتر میشد تا مزایای ویژهای که یهود برای خود در کمکهای سازمانهای بینالمللی قایل شده بود، توجیهناپذیر باشد؛ زیرا خود یهودیان اداره این تشکیلات را بر عهده داشتند و از لحاظ جیرههای غذایی و کمکهای مالی، چندبرابر دیگر قربانیان جنگی سهم برمیداشتند.
مارشالکو فصل نهم کتابش را «انتقام از آن ماست» نامگذاری کرده و در آن از عصر جدیدی صحبت میکند که پس از پایان جنگ جهانی دوم با جلوتر رفتن و تکمیل طرح انتقام یهودیان، طلوع کرد. این نویسنده مجارستانی میگوید در مطلع این عصر جدید، قوم یهود میتوانست از تبعات همه اعمال خود، هر اندازه هم که ناجوانمردانه بودند، فرار کند. کل اروپای مسیحی هم تبدیل به شکارگاه خوشحالکننده انتقام یهودیان شده بود. به این ترتیب فضایی به وجود آمد که در آن، مقامات نظامی متفقین، نهتنها نمیتوانستند جلوی زیادهرویهای انتقامجویانه یهودیها را بگیرند، بلکه اگر کوچکترین ملاحظه یا تعللی نشان میدادند، جان خود را به خطر میانداختند.
انتقامگیرندگان همانکارهایی را که به اتهام جنایت بر ضد هیتلر مطرح کرده بودند، با خشونت و بیرحمی بیشتر مرتکب میشدند. آنان که در مناصب کلیدی نیروهای اشغالگر جا گرفته بودند، میتوانستند هر کس را که بخواهند _ اعم از گناهکار یا بیگناه _ تنبیه کنند. در چشم آنان فقط یک جنایت وجود داشت: اینکه کسی در گذشته با ناسیونالیسم یهودی مخالفت کرده بوددوایت دیوید آیزنهاور رئیسجمهور وقت آمریکا در روزهای پایانی جنگ جهانی دوم اعلام کرد «ما بهعنوان نیروهای آزادیبخش به اروپا نمیآییم بلکه بهمنزله فاتحین جنگ میآییم.» بهدنبال چنینسخنانی بود که همراه با نیروهای ارتش آمریکا، یکستون پنجمِ بهقول مارشالکو شوم هم وارد اروپا شد که ۹۹ درصد نیروهایش، آمریکایی نبودند.
مارشالکو از این ستون پنجم با عنوان «ارتش انتقامجو» یاد میکند که تمام پستهای اصلی و فرعی CIC و OSS و همچنین سازمان کمکهای انسانی سازمان ملل (UNRRA) را اداره میکردند. «در فهرست اولیه سازمان ملل متحد تنها ۲ هزار و ۵۰۰ و بیستوچهار جنایتکار جنگی آلمانی وجود داشت اما کمیته CIC و فاتحین آمریکایی بهدنبال یافتن یک میلیون جنایتکار جنگی آلمانی بودند. در ابتدا روسها میخواستند ۵۰ هزار آلمانی را بدون محاکمه اعدام کنند، اما بعداً پیشنهاد کردند که ۲۰۰ هزار جنایتکار جنگی را به دادگاه نورمبرگ بیاورند.» (صفحه ۱۹۶)
گفتیم ۹۹ درصد از اعضای آن ستون پنجم انتقامجو، آمریکایی نبودند. حقیقت این است که این ۹۹ درصد، یهودی بودند. بههمیندلیل است که مارشالکو میگوید نباید گفت اروپا توسط روسها، انگلیسیها یا آمریکاییها سقوط کرد. بلکه صحیح این است که بگوییم قاره سبز توسط یهودیان اشغال شد و از پا درآمد. «هر آنچه بهدرست یا غلط برای مدت ۲ هزار سال به اروپا تعلق داشت، اکنون منهدم و نابود شده بود. انتقامگیرندگان همانکارهایی را که به اتهام جنایت بر ضد هیتلر مطرح کرده بودند، با خشونت و بیرحمی بیشتر مرتکب میشدند.
این اشغال اروپا بهدست نیروهای دموکراسی آمریکایی و یا نیروهای بلشویسم نبود، بلکه اشغال آن از ناحیه نیروهای ناسیونالیسم پیروز یهودی بود که با تنفر میدرخشید. آنان که در مناصب کلیدی نیروهای اشغالگر جا گرفته بودند، میتوانستند هر کس را که بخواهند _ اعم از گناهکار یا بیگناه _ تنبیه کنند. در چشم آنان فقط یک جنایت وجود داشت: اینکه کسی در گذشته با ناسیونالیسم یهودی مخالفت کرده بود یا در موقعیتی بود که میتوانست در آینده چنین مخالفتی به عمل آورد.» (صفحه ۱۹۷)
اما ارتش انتقامجوی یهودی بهتنهایی وارد اروپا نشد و در این لشکرکشی از همراهی جناح رسانهای و تبلیغاتی یهودی هم بهرهمند بود. به این ترتیب، همزمان با ارتش جنایتکار یهودی، روزنامهنگاران یهودی به آلمان مراجعت کرده و اداره کامل روزنامهها و کانالهای خبری مناطق اشغالی را به عهده گرفتند و سپس انتقام را خود از ملت آلمان، داخل خاک آلمان گرفتند.
ادوارد بنش که به افتخار ورودش به پراگ، شهروندان آلمانی را در میدان سنونسلاس زندهزنده سوزاندند
مارشالکو میگوید فقط رهبران آلمان نازی نبودند که محاکمه و تصفیه میشدند، بلکه رهبران ملل مسیحی نیز فارغ از اعتقاد یا حزب سیاسیشان توسط ارتش انتقامجوی یهودی تصفیه شدند. این نویسنده میگوید کسانی که جنایتکارانِ به اصطلاح جنگی را در گروههای دههاهزار نفری جمع کرده و در زندانهای خود گناهکار و بیگناه را یکجا شکنجه و آزار میدادند، تقریباً همه یهودی بودند.
هنگامی که ادوارد بِنِس، اومانیست بزرگ و استاد فراماسونری، روز یکشنبه ۱۳ مه ۱۹۴۵ وارد پراگ شد، به افتخار این ورود شهروندان آلمانی را در میدان سن ونسلاس زندهزنده سوزاندند. «بسیاری از آلمانیها را نیز در همانمیدان از تابلوهای بزرگ تبلیغاتی پاآویز کردند و سپس وقتی این انساندوست بزرگ از کنار آنها عبور میکرد، بدن آغشته به نفت آنان را آتش میزدند تا به صورت مشعلهای زنده درآیند.»(براساس سند شماره ۱۵ در مورد اخراج آلمانهای جنوب) هنگامی که ادوارد بِنِس (ادوارد بنش)، اومانیست و فراماسونر بزرگ، روز یکشنبه ۱۳ مه ۱۹۴۵ وارد پراگ شد، به افتخار این ورود شهروندان آلمانی را در میدان سن ونسلاس زندهزنده سوزاندند.
«بسیاری از آلمانیها را نیز در همانمیدان از تابلوهای بزرگ تبلیغاتی پاآویز کردند و سپس وقتی این انساندوست بزرگ از کنار آنها عبور میکرد، بدن آغشته به نفت آنان را آتش میزدند تا به صورت مشعلهای زنده درآیند.» (صفحه ۲۰۲) مارشالکو براساس سند شماره ۶ اخراج آلمانهای جنوب مینویسد ۶ هزار نفر از آلمانهای جنوب درخلال قتل عامهای جهنم زمینی اردوگاههای مرگ چکسلواکی جان باختند. اسناد سفید (نانوشته) آلمان جنوبی، جزئیات این جنایات مخوف را در بیش از هزار برگ تاریخی ضبط کرده است؛ جنایاتی که بیسابقهاند. در گوشهای از این جنایات، زنهای مسلح چکسلواکی و یهودی، آنقدر به رحم زنهای حامله میزدند تا کودکان نارس خویش را سقط کنند.
تنها در یکی از اردوگاهها، روزانه ده زن آلمانی به این ترتیب تلف میشدند. در یک اردوگاه دیگر، رفتاری با آلمانیها شده که مخاطب را به یاد حوادث غیرانسانی زندان ابوغریب در عراق میاندازد. در این اردوگاه، زندانیان آلمانی، توسط یهودیان وارد میشدند تا مغزهای متلاشیشده دوستان و زندانیان همبند خود را که بهعلت ضربوشتم کشته شده بودند، لیس بزنند. ارتش انتقامجوی یهود همچنین براساس سند شماره ۱۷، زندانیان آلمانی را مجبور کرد که لباسهای زیر آلوده همبندهای خود را که دچار اسهال خونی شده بودند، لیس بزنند و تمیز کنند. در همینحال، پزشکان یهودی و چکسلواک از دادن هرگونه کمک طبی به زنان آلمانی که مورد تجاوز جنسی سربازان روسی قرار گرفته بودند، خودداری کردند.
صدها هزار نفر از اسرای آلمانی با کیفیاتی که اشاره کردیم، جان باختند و یا برای نجات خود، دست به خودکشی زدند. تنها در یک روز در برون (Brun) ۲۷۵ زن آلمانی خودکشی کردند. مارشالکو میگوید در چنینشرایطی، مطبوعات انساندوست غربی، شبکه رادیویی آمریکا و مفسران اخبار بیبیسی کاملاً مراقب بودند مبادا کوچکترین خبری از این حقایق به گوش مخاطبان برسد. اما سوال مهم اینجاست که چرا ما همیشه از وحشیگری و جنایات آلمان در جنگ شنیده یا خواندهایم؟
مارشالکو پاسخ این سوال را اینگونه میدهد: «آنان برای توجیه اینانتقامجوییهای خشن خود، باید چیزی ظاهراً وحشتناکتر از ۳۰۰ هزار بدن مرده درسدن و یا جنایات کاتینوود یا قتلعامهای برومبرگ پیدا میکردند تا بتواند جلوی چشم مردم را بگیرد و افکار عمومی را منحرف کند. از طرف دیگر، قتلعامهای ۱۹۴۵ را به هیچوجه نمیشد توجیه کرد مگر اینکه خشونتهای آلمانها را – به دروغ – چندصدبرابر بزرگتر از آنچه واقعاً بوده، جلوه دهند. کل مساله تلافی و انتقامگیری فینفسه، باید موجه جلوه داده میشد. همچنین روحیه، نگرش و رفتار جامعه یهودی پس از جنگ – که تعداد فراوانی از خود یهودیان را نیز دچار ضربه و شوک کرده بود – باید به نحوی توجیه میشد.» (صفحه ۲۱۲ به ۲۱۳)
مارشالکو، از راسلو اندر هم بهعنوان قهرمان میهنپرست بزرگ مجارستان نام میبرد که قربانی این طرح ترور روانی و ۲۱ مارس ۱۹۴۶ توسط یهودیها به دار آویخته شد. او در نامه خداحافظی خود در روز کشتهشدنش نوشت: «محتویات پروتکلهای بزرگان و شیوخ صهیون حقیقت دارند…»علاوه بر ترورهای فیزیکی و جنایتهای وحشیانه، مارشالکو از روشهای مخصوص ترورهای روانی هم در کتابش صحبت کرده که برای پوشاندن جنایتهای ارتش انتقامجو انجام شدند. مثلاً تعداد زیادی از شهود یهودی دادگاه نورمبرگ شهادت دادند که هرچند آنان در نزدیکی کورههای آدمسوزی زندگی میکردند، اما اطلاعی از وجود آنها نداشتهاند.
با این وجود، گویندگان رادیویی و قضات دادگاه، مردم آلمان را سرزنش میکردند که از وجود چنینکورههایی خبر داشتهاند و همه جنایتکارند! در حالی که همانطور که خواهیم دید، چنین کورهها و سیستم آدمکشیای، اصلاً وجود خارجی نداشته است. اما اگر فردی پیدا میشد، حتی یک اسقف کلیسا و یا یک کاردینال که سعی داشت به اندازه یککلمه با این جریان ترور روانی مخالفت کند و حقیقت را بگوید، فوراً با اتهام نازیبودن منکوب میشد. بهتعبیر مارشالکو، شاید هم تهدیدش میکردند که به روسها تحویلش خواهند داد. به این ترتیب، یهودیان، پس از پایان جنگ جهانی دوم، «نه تنها مردم آلمان، که همه اروپای بافرهنگ را به شدت ترسانده بودند. از این رو، کار به جایی رسید که هیچکس، از ترس اینکه مبادا مدافع قتل و جنایت قلمداد شود، جرات نمیکرد حقیقت را بر زبان بیاورد.» (صفحه ۲۱۴)
لوئیس مارشالکو همانطور که در فصول دیگر کتابش تاکید کرده، در فصل نهم و بحث ترورهای روانی و تصفیههای خونین پس از جنگ هم به این نکته اشاره کرده که نازیسم یهودی بهجز دشمنان قوم یهود، یهودیها و کمونیستها را هم بلعید و در این زمینه از چند نمونه نام برده است؛ مثلاً کمونیست صاحبنامی چون لاسلو راجک یا فردی مثل کاردینال میندزنتی که در طول جنگ جهانی دوم سعی در نجات جان یهودیان داشت و پس از جنگ سعی کرد از کشتار وسیع یهودیان علیه آلمانیها و دیگر ملل جلوگیری کند.
مارشالکو، از راسلو اندر هم بهعنوان قهرمان میهنپرست بزرگ مجارستان نام میبرد که قربانی این طرح ترور روانی و ۲۱ مارس ۱۹۴۶ توسط یهودیها به دار آویخته شد. او در نامه خداحافظی خود در روز کشتهشدنش نوشت: «محتویات پروتکلهای بزرگان و شیوخ صهیون حقیقت دارند…» (صفحه ۲۱۰)
در مجموع، آلمان و متحدانش اولین قربانیان انتقامجویی یهُوه نبودند. بلکه فرانسه پیروز هم دچار همین سرنوشت شد. در بلژیک و هلند هم همین کیفر و مجازات گسترش پیدا کرد تا انتقام تاریخی قوم یهود محقق شود.