ناصر مهدوی برای دینداری سه خصوصیت را برمیشمارد؛ نخست اینکه دین باید انسانی باشد و حرمت و شأن انسان را حفظ کند. دوم، دین عقلانی میتواند به غرض رسول خدا(ص) نزدیک باشد و سوم هم اینکه دین باید اخلاقی باشد.
به گزارش ردنا (ادیان نیوز)، بخش نخست گفتوگو با ناصر مهدوی، استاد دانشگاه و پژوهشگر دینی، در مجموعه پرونده نواندیشی دینی و با تیتر «سه مشکل دینداری سنتی در عصر مدرن/ فرصت تجربه معنوی از انسان سلب ه است» منتشر شد و در آن به مهمترین چالشهای دینداری سنتی و معنوی در عصر مدرن پرداخته شد. اکنون بخشی از گفتوگوی تفصیلی با مهدوی را میخوانید که در آن به راه رسیدن به خوانش صحیحی از دین و تبیین قلمرو عقل پرداخته شده است؛
به چالشهای موجود برای دینداری سنتی و معنوی اشاره کردید. چطور باید به یک قرائت و خوانش درست دست یافت؟ آیا باید دینداری سنتی را رها کرد و به شکل دیگری از دینداری روی آورد یا دست به اصلاح زد؟ به دیگر سخن چطور باید یک رویکرد را برگزید؟
آنچه در میان فیلسوفان دین رخ میدهد و اتفاق بزرگی تلقی میشود این است که معیاری را از بیرون تعیین کردهاند، آن هم با توجه به تحولاتی که در حوزه انسانشناسی پدید آمده است. آنها دین را عامل رشد انسان میدانند و میگویند که از میان همه قرائتهایی که وجود دارد میتوانیم با چند معیار پیش برویم و چیزی که با این معیارها سازگار باشد گمشده انسان امروز است. بعد میگویند که گمشده انسان امروز یکی از غرضهای پیامبر(ص) است.
قرآن درباره رسول خدا(ص) میفرماید: «لَقَدْ جَاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَءُوفٌ رَحِیمٌ»؛ یعنی پیامبر(ص) طاقت ندارد که انسانها رنج بکشند و معنای مقابلش این است که گویی رسول خدا(ص) میفرماید که من آمدهام تا به شما آرامش، امکان زندگی بزرگ معنوی، شادمانی و جرئت خوب زندگی کردن را بدهم. معنای آیه میتواند چنین باشد و کسی نمیتواند بگوید این برداشت غلط است. اینکه میگوید پیامبر(ص) آمد تا رنج شما کم شود، یعنی انسان بتواند شجاعت زندگی خوب را پیدا کند و زندگی خوب نیز پیدا نمیشود مگر اینکه آدمی از درون شکوفا شود و وزن و قدر و قیمتش از درون بالا برود.
دینی که از غرض پیامبر(ص) دور است
همچنین قرآن کریم میگوید: «لَیْلَهُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ». اساساً شب قدر شبی است که آدمی منزلت پیدا میکند و به فرزانگی میرسد. اگر از قرآن چنین برداشت کنیم، میتوانیم بگوییم دینی امروزیتر و انسانیتر و نیز به غرض پیامبر(ص) نزدیکتر است که حرمت و حقوق و آزادی انسان را لحاظ کند. اگر کسی بخواهد به نام دین با حرمت، شأن، آزادی و عقل آدمی در بیفتد و اسم خودش را دیندار بگذارد، در حقیقت از غرض پیامبر(ص) دور است. به عبارت بهتر، دینی که انسانی و در راستای شکوفایی انسان نیست از غرض پیامبر(ص) به دور است.
دومین خصوصیت از خوانش صحیح دین، عقلانیت است؛ یعنی دینی میتواند ادعا کند به غرض پیامبر(ص) نزدیک است که عقلانی باشد؛ به این معنا که به دور از خرافات و حرفهای غیرقابل باور باشد. امروزه برخی همین خرافات را به زبان میآورند، اما غیرعقلانی و نشدنی هستند و حتی اگر اسم آنها دین باشد، مادامی که ضد خرد باشد و عقل آنها را برنتابد نمیتواند صحیح باشد. پس خرافات باقی نمیماند و خروجی آن تشکیل گروههایی نظیر طالبان است که فقط اسم خود را مسلمان گذاشتهاند.
متعارض با عقل را کنار بگذار
سومین خصوصیت اینکه دین باید اخلاقی باشد و شما را به شفقت و مهربانی دعوت کند. قرآن میگوید: «وَ أَحْسِنْ کَمَا أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَیْکَ». مولانا نیز میگوید: «من ندیدم در جهان جستوجو/ هیچ اهلیت به از خوی نکو». دینی که شما را به فروتنی، شفقت، شجاعت و داشتن یک زندگی عادلانه دعوت میکند، به غرض پیامبر(ص) نزدیک است. من برای تمام این موارد میتوانم آیاتی را مثال بزنم. اگر دین اینطور نباشد، به درد ما نمیخورد. دنیای مدرن و انسانشناسی امروز میگوید که اگر تعارض با عقل به وجود آمد، آنچه را متعارض با عقل است کنار بگذارید، چون تعارض با عقل یعنی انکار واقعیت و دینی که با اخلاق مشکل داشته باشد دین نیست.
هرچه زمان میگذرد غرض پیامبر(ص) بیشتر روشن میشود. به همین دلیل در آینده دلبستگی انسان به مسائل معنوی بیشتر خواهد شد، زیرا حجاب و غباری که دینداران روی دین انداختند در حال کنار رفتن است و این دین از بین نمیرود و روشنی بیشتری نشان میدهد. آن وقت دینی که برای شما باقی میماند انسانی است و وقتی یک آیه را میخوانید از آن لذت میبرید و میگویید بهتر است این را بخوانم و عمل کنم. همچنین دینی که باقی میماند عقلانی است و فراتر از جهان عقلانی، شما را به جهان زیباتری فرامیخواند. علاوه بر این اخلاق و فروتنی مهم است و انسان به این آیین دینی تعلق خاطر پیدا میکند و اعتقاد دارم که در آینده این اتفاق خواهد افتاد.
در صحبتهایتان به عقلانیت به عنوان یکی از مؤلفههای دینداری صحیح اشاره کردید. مسئلهای که در اینجا مطرح میشود، قلمرو عقل است که ظاهراً خیلی هم مشخص نیست؛ یعنی وقتی فقها و دیگران از عقل و جایگاه آن سخن به میان میآورند، گویی چندان مشخص نیست که چه چیزی مراد آنهاست. از سویی برخی نقلها و گزارهها با عقل در تعارض هستند و کنار میروند، اما از سوی دیگر بسیاری از مسلمات دینی هم شاید با عقل محض قابل اثبات نباشند. بنابراین به نظر میرسد با یک چالش مواجه هستیم.
سؤال عالی و مهمی را مطرح کردید. این پرسشها در فرهنگ ما کم مطرح میشوند. همین سؤال را در مورد دین هم میتوانیم طرح کنیم؛ یعنی بگوییم از دین چه توقع و انتظاری داریم؟ یا مثلاً بگوییم وقتی میخواهیم قرآن بخوانیم باید دنبال چه چیزی باشیم؟ این مرز مشخص نبوده است. اینها در تاریخ بشر مشوش بوده است، اما غربیها در رنسانس، مرزها و حریمها را یافتند. مثلاً گفتند وقتی که دارید از خیال صحبت میکنید، باید به دنبال هنر و احساس بگردید و وقتی از حس مادی صحبت میکنید، باید به جهان ملموس توجه کنید و عالمی که کارش حس است، نمیتواند در مورد مابعدالطبیعه نظر بدهد.
البته آنجا هم تشویشهایی وجود داشت و بین دین و علم چالشهایی به وجود آمد و سپس گفتند تا شما چاقو دستتان است فقط میتوانید در مورد مادیات حرف بزنید و تا زمانی که در عالم خیال هستید میتوانید از هنر و خیالات حرف بزنید. با وجود اینکه کار عقل گرهگشایی، پاسخ دادن به پرسشهای مهم و تبدیل مجهولات به امور معلوم شمرده میشود، اما شگفتآور است که امروزه حوزه کاری او در متافیزیک یا امر مابعدالطبیعی یا جایی که به عالم بینهایت وارد میشویم، محدود میشود.
عقل در عالم نهایت و محسوس و زندگی دنیوی میتواند مفاهیمی را بسازد تا زندگی ما نظم پیدا کند و میتواند استدلال بیاورد تا مجهولات حل شود یا روشی را درست کند تا به آرمانهای خود برسیم. عقل میتواند واقعیت جهان بیرون را برای ما شرح بدهد، اما از اینجا که بالاتر میروید وارد امر بینهایت میشوید. وقتی که پا در امر بینهایت میگذارید، عقل کاشف نیست. میگویم میخواهم انسان موفقی شوم و عقل به من توضیح میدهد که موفقیت به چه معناست و راهنمایی میکند که برای موفقیت در این حیطه باید از این روش استفاده کنید و عقل بازیگر تمامعیاری است. مثلاً شما با خود فکر میکنید یا ادعا میکنم که فردا هوا ابری خواهد شد، اما عقل میگوید میتوانی دلیلی بیاوری؟ وقتی شما نشانههایتان را میآورید، میگوید ادعاهای شما قابل اعتماد است و عقل برای ادعاهای شما دلیل پیدا میکند و برای آرمانهایتان نیز روش مییابد و یک کار اخلاقی هم میکند و آن اینکه میگوید اگر خشمگین شدی این پیامدها را دارد و … .
عقل میتواند داوری کند
وقتی پایتان را به عالم بینهایت میگذارید که پیامبران نیز ما را از این عالم و زندگی خستهکننده به آن بینهایت میبرند، عقل دیگر کاشف نیست و عقل فقط میتواند داوری کند. یعنی پیامبر(ص) میگوید که من اینجا رفتم و خدا و بهشت و جهنم را دیدم و عشق را تجربه کردم و صدای اهل جهنم و بهشت را شنیدم، اما با عقل قابل اثبات نیست و عقل در هیچ کدام نمیتواند اثبات کند، بلکه داور است و میگوید چیزهایی که تو یافتهای خارج از حریم و حیطه و میدان من است، اما با منِ عقل سر جنگ و ستیز ندارد و من فقط میتوانم بگویم خاموش هستم و دست من به آن دنیای بینهایت نمیرسد.
معنای این حرف این نیست که عقل ضعیف است، بلکه یعنی عقل به دنیای خودش وفادار است. توقع ما از عقل باید حریم دنیایی باشد و به ما کمک میکند که برای ادعاهای خود دلیل بیاوریم و کمک میکند تا برای آرمانهایمان روش بیابیم و آینده دورتر را ببینیم، اما در امر بینهایت میگوید آنجا دیگر حریم من نیست و انسان امکانی به نام تجربههای روحی و قلبی دارد که با حقایق به صورت مستقیم روبهرو میشود. سپس گزارشهایی میدهد که برخی درست و برخی غلط هستند. عقل میگوید که من نمیتوانم غلط و درست بودن را تشخیص دهم، بلکه میتوانم بگویم با یکسری مسلمات من جور نیست و با یکسری مسلمات جور است. بنابراین حیطه آن ابتدا روشن نبوده است. حیطه دین ورود به آن عالم بیمنتهای بیکرانه است. البته به این معنا نیست که دین با دنیا کاری ندارد. شما برای اینکه به آن عالم وارد شوید باید در عالم سیاست هم باشید و باید به عدالت هم توجه کنید و خوبی و نیکی کنید، اما این مال و … برای این است که شما به دنیای زیبای مقدس بیمنتها وارد شوید و آنجا فراتر از کشف عقل است و دل کشف میکند و گزارش خود را به عقل میدهد و عقل میتواند داوری کند. پس عقل و دل سر جای خودشان میمانند.
این حرف فیلسوفان ماست و کانت هم گفت که اگر عقل در حوزه متافیزیک وارد شود خودش را مسخره کرده و در آنجا باید ایمان بتواند ماهیهای گرانقیمت صید کند. یک نفر میتواند به جایی برسد که بگوید همه چیز لذت و شوریدگی و زیبایی است و عقل میگوید من نمیتوانم بیایم، اما با من هم منافاتی ندارد و داوری میکند و میگوید که اگر آنجا رفته باشی، باید حال تو خوش باشد و سعه صدر پیدا کرده باشی.
پس در این بین نزاع بین فیلسوفان که عقل محور هستند با عرفا بر سر همین حد و مرزهاست؟
مشکل فیلسوفان این بود که در کشفیات عرفا مداخله میکردند و مشکل عرفا هم این بود که میگفتند عقل نباید داوری کند و هرچه ما میگوییم راست است؛ بنابراین مشکل فیلسوفان این است که میخواهند در حریمی مداخله کنند که عقل توانایی ندارد و بگویند میخواهیم اثبات کنیم که نشدنی است و مشکل عرفا هم این است که میگویند عقل دارد فضولی میکند و نباید داوری کند. نکته مهم این است که عقل نمیتواند انکشاف داشته باشد؛ چون کار دل است و دل هم نمیتواند عقل را از داوری کردن محروم کند. اگر این دو حریم جدی گرفته شود، خیلی از مشکلات حل میشود… ادامه دارد.