باوجود تناقضات و افول اسلام سیاسی در جهان عرب، خارج از مرز جهان عرب، طالبان ظهور خیزش جدیدی از اسلامگریان در جهان اسلام میباشد. دلیل این جنگ شدید بین اسلامگرایان و دولتها چیست؟ آیا ظهور اسلامگرایان منعکسکننده بحران تمدنی در جهان اسلام است؟
ردنا (ادیان نیوز)- آخرین هواپیمای حامل نیروهای آمریکایی هنوز از زمین بلند نشده بود که نیروهای طالبان بر مناطق مرکزی کابل تسلط یافتند و پس از ۲۰ سال اشغالگری آمریکا، زمام امور را به دست گرفتند. رسیدن طالبان به قدرت در سال ۱۹۹۶ مصادف با سقوط حزب عدالت و توسعه مراکش بود، حزبی که سالها با پیشینه اسلامی و وابسته به تفکر اسلام سیاسی، اکثر کرسیهای پارلمان را در اختیار داشت؛ در این انتخابات از رتبه اول به رتبه هشتم سقوط کرد و تنها ۱۲ کرسی را از آن خود کرد.
در این مقاله تاریخ اسلام سیاسی و رویگردانی جهان عرب از اسلام سیاسی بررسی میشود؛ باوجود تناقضات و افول اسلام سیاسی در جهان عرب، خارج از مرز جهان عرب، طالبان ظهور خیزش جدیدی از اسلامگریان در جهان اسلام میباشد. دلیل این جنگ شدید بین اسلامگرایان و دولتها چیست؟ آیا ظهور اسلامگرایان منعکسکننده بحران تمدنی در جهان اسلام است؟
ریشههای تاریخی اسلام سیاسی
اواسط قرن ۱۹، سال ۱۸۵۷، سربازان مسلمان شمال هند شهر میروت دست به شورش زدند؛ این شورش منجر به یکی از مهمترین رویدادهای تاریخ معاصر هند شد. پادگانهای دهلی، پایتخت هند، به سربازان شورشی پیوستند. همچنین هندوهایی که از استعمار بریتانیا رنج میبردند به آنها پیوستند و علیه سلطه بریتانیا قیام کردند.
هفتههای اول انقلابیون شاهد پیروزیهای پی در پی بر اشغالگران بودند، اما به دلیل سازماندهی ضعیف صفوف انقلابیها و رسیدن نیروهای کمکی اشغالگران این انقلاب شکست خورد و بریتانیا بار دیگر در سپتامبر ۱۸۵۷ دهلی را اشغال کرد، همچنین شاه بهادر دوم را مجبور به کنارهگیری از قدرت در ازای جانش کردند، در نتیجه حکومت مغول رسما پایان یافت. در طول دوسال بعد انگلیسها شروع به انتقام از مسلمانان و حامیان انقلاب کردند و جان هزاران نفر را بهویژه در دهلی گرفتند.
جنبشهای اسلامی بر اساس اتحاد طبقه متوسط جدید در شهرها در کنار دانشجویان به عنوان ستون اصلی جنبش و در کنار طبقه پیشهوران ایجاد میشد. این جنبشها در سوریه و ایران فعالیت چشمگیری داشتهاند
مسلمانان هند به سختی توانستند این شکست را هضم کنند تا اینکه در سال ۱۸۵۸ بریتانیا رسما اشغال هند را اعلام کرد. علمای دینی که در انقلاب علیه انگلیسیها شرکت داشتند؛ در این زمان راه سکوت و عدم مقابله مستقیم با انگلیسها را برگزیدند؛ آنها راه گسترش اسلام، حفظ مفاهیم دینی و انتقال آن به نسلهای بعد را انتخاب کردند و در نتیجه مدرسه دارالعلوم در شهر کوچک دیوبند واقع در ایالت اوتارپرادش تاسیس شد.
یکی از مهمترین موارد که در منشور مدرسه دارالعلوم آمده بود؛ عدم پذیرش کمکهای دولت هند چه مسلمان باشد و چه نباشد بود و در واقع صرفا متکی به کمکهای مردم مسلمان هند بود. مدرسه دیوبندی در لکهنو هند نیز تاسیس شد؛ عالم معروف دینی ابوالحسن الندوی نویسنده کتاب «جهان با زوال مسلمانان چه از دست داد؟» در آن مدرسه بوده است.
خروج اشغالگران انگلیسی همزمان با بحران سیاسی بین گروههای مسلمان و هندو بود که بر اثر آن پاکستان در سال ۱۹۴۷ از هند جدا شد. قبل از ظهور پاکستان مدرسه دیوبندی علیه جریانهای سکولار مدرن، مانند لیبرالیسم، کمونیسم و مارکسیسم فعالیت میکرد. در همان زمان بین سالهای ۱۹۳۷ تا ۱۹۴۱، اندیشههای ابوالاعلی المودودی ظهور کرد؛ او در کتابهای خود مانند «حکومت اسلامی» و «انقلاب اسلامی» از مسیر هر مسلمانی که در محاصره همه جانبه است و تلخیها پیرامون او را گرفته است صحبت میکند.
مشکل مسلمانان هند این است که حاکمیت دست انگلیسیها بود و در آینده به هندوهای بت پرست میرسید؛ المودودی راه حل این مشکل را در برترشدن مسلمانان و جلوگیری از هرگونه نفوذ غربی، هندی و سکولار میدید. پیشنهاد المودودی با اتفاق تجزیه هند همزمان شد.
صدها نفر از طلاب و دانشمندان مدرسه دیوبندیه به پاکستان مهاجرت کردند؛ این مدارس تا افغانستان گسترش یافت و جنبش طالبان با تفکر و تربیت این مدارس متولد شد و از هدف آن برقراری حکومت اسلامی بود.
از طرف دیگر ابوالحسن الندوی و المودودی معاصر شیخ حسن البنا، موسس حرکت اخوان المسلمین، بودند؛ او در ایام حج با تفکرات مدرسه الدیوبندیه و طلاب آن مدرسه آشنا شد اما ابوالحسن الندوی، با وجود اینکه از فعالیت البنا خبر داشت اما او را تا سال ۱۹۵۰ ملاقات نکرد؛ با این وجود با شاگردانش ارتباط نزدیکی داشت.
با این حال اندیشه های المودودی و الندوی در سرزمینهای عربی به وضوح ظاهر نشد. بعد از درگذشت البنا، سید قطب از نظریه های المودودی بهره گرفت. طبق این اندیشه حاکمیت خدا با هیچ حاکمیت دنیایی قابل قیاس نیست و نظام سکولاری که دنیا در آن درحال غرق شدن است در واقع همان جهالت آشکار است.
شباهت دو مسیر نهضت اسلامی در شبه قاره هند و سرزمینهای شرقی عربی نه تنها در شرایط ظهور و اشغال و نه حتی فقط در اشتراک ایده طالبان و ایدهای که سید قطب در سرزمینهای عربی گسترش داد بود، بلکه تشابه عمیقتر است؛ این تشابه در محیط، ترکیب و حتی تشکلات اجتماعی است.
ریشههای اجتماعی اسلام سیاسی
فهمی هویدی، نویسنده مصری، در سفر خود به کابل بعد از سلطه طالبان و قبل از اشغالگری آمریکا، حقایق جالبی در مورد طالبان بیان کرد که مهمترین آن این بود که، اکثریت قریب به اتفاق از رهبران طالبان برای اولین بار زندگی شهری را تجربه میکنند و برخی از آنها برای اولین بار در زندگی خود وارد کابل شدهاند. در نتیجه رهبران طالبان از مکتب روستا به میدان جهاد و از میدان جهاد به سمت قدرت حرکت کردند.
نکته دوم این است که اکثر رهبران جنبش از سه استان جنوبی افغانستان، قندهار، زابل و ارزگان واقع در مرز پاکستان آمدهاند. این مناطق افغانستان عقبمانده و ساده از جهت فرهنگی و عمرانی محسوب میشود که بریده از جهان خارجی میباشد. این امر بدین معناست که فرزندان این مناطق زمانیکه به کابل وارد شدند، روستایی که در آن زندگی میکردند الگوی فهم و درک آنها بود.
و نکته سوم که هویدی به آن اشاره کرد این است که یکی از دلایل شکلگیری طالبان این بود که برخی از رهبران جهادی پس از خروج شوروی، مفاسد اخلاقی داشتند که سبب تحریک اقشار مذهبی شد.
نکته جالب اینجاست که این سه نکته در مورد ظهور جنبش اسلامی در کشورهای عربی نیز به نحوی صدق میکند، جنبشهای اسلامی بر اساس اتحاد طبقه متوسط جدید در شهرها در کنار دانشجویان به عنوان ستون اصلی جنبش و در کنار طبقه پیشهوران ایجاد میشد. این جنبشها در سوریه و ایران فعالیت چشمگیری داشتهاند تا جایی که طبقه کارگر اعتصاباتی مانند اعتصاب کارگران شرکت نفت ایران را در سال ۱۹۷۸ رهبری کردند.
لئونارد بندر، دانشمند علوم سیاسی آمریکا، این روند را به اختصار توضیح داد و اشاره کرد ظهور جنبش اسلامی در واقع ایدئولوژی محدود کردن قدرت دولتی است که توسط دهقانان و طبقه بورژوا شکل میگیرد؛ افراد زحمتکش در دستگاههای دولتی، شامل خرده بورژوازی، تحصیلکردههای بیکار و دانشجویان در این جنبشها علیرغم تضاد منافع با تضعیف دولت، مشارکت دارند.
ظهور جنبشهای اسلامی در شهرها همزمان با بحرانهای اقتصادی، اجتماعی و تمدنی بود. از آغاز قرن نوزدهم، دهقانان مصری با انواع شدیدی از استثمار مواجه بودند؛ شدیدترین آن سیاستهای انحصاری محمدعلی در سال ۱۸۱۲ بود که فروش مستقیم غلات به تجار را ممنوع کرد و سود تولید غلات را مصادره کرد.
مالیات ها نیز از حدود ۷ میلیون قرش در طول لشکرکشی فرانسه در سال ۱۷۹۸ به ۶۶ میلیون قرش در سال ۱۸۲۲ افزایش یافت، علاوه بر اینکه کشاورزان مجبور به کار رایگان برای دولت شدند، کشاورز مصری مجبور بود به طور متوسط هر سال دو ماه برای حفاری قنات، نگهبانی و پاکسازی کانالها و رودخانهها کار کند.
از آغاز قرن بیستم همه کشاورزان از وضع موجود گلایهمند شدند، اوضاع در شهرها بهتر نبود؛ محمد علی در سال ۱۸۱۰ به همه کارگران و بناها دستور داد که فقط در پروژههای دولتی کار کنند و انجام هر فعالیت ساختمانی خارج از پروژههای دولتی ممنوع شد.
در سال ۱۸۲۱ افراد از هرگونه فعالیت مانند خیاطی و نجاری منع شدند؛ دولت شروع به دخالت در همه امور کرد و صنایع کوچک برای انجام هرکاری از جمله خرید ماده اولیه و فروش محصول مجبور به هماهنگی با دولت بودند.
در همه جوامع عربی در قرن نوزدهم تا اواسط قرن بیستم، روستاییان شرایط مشابهی را پشتسر گذاشتند؛ از طرفی مشاغل شهری به دلیل ارتباط با دولت و بازرگانان خارجی از امتیازات بیشتری برخوردار شدند. محدودیتهای اعمالی بر صنایع دستی و حرکت به سمت تجارت جهانی مانند تجارت پنبه، سبب مهاجرت کشاورزان از روستا به شهر برای ادامه زندگی شد؛ اما شهرها قادر به جذب این تعداد از مهاجرین روستایی نبودند.
از کار مناسب و حمایت اجتماعی در شهر خبر نبود! از طرفی زندگی روزمره سختتر و برگشت به روستا ناممکن بود. همچنین با وجود تضادهای فرهنگی داخل شهر خیلی از مهاجران تاب و تحمل شهر را نداشتند؛ پس به حاشیه شهرها رفتند و منتظر زمان مناسب برای حمله و اشغال شهرها ماندند.
ریشههای اقتصادی اسلام سیاسی
زمانیکه اعراب در مصر مستقر شدند، قبایل بادیهنشین ترجیح دادند در مصر شمالی برای شباهت آب وهوایی آنجا، ساکن شوند؛ اما قبایل عرب جنوبی سرزمین دلتای مصر را به دلیل حاصلخیزی ترجیح دادند.
تبعیض بین اعراب و کشاورزان حاکم بود؛ پس از وصلت بین قبایل عرب و کشاورزان طبقهای جدید به نام کشاورزان مسلمان ایجاد شد. طبقات اجتماعی آنزمان بدین صورت بود:
-عرب بالانشین
-بقیه عرب ها
-کشاورزان مسلمان
-کشاورزان مسیحی
به دلیل تغافل دولتها از توسعه، تا مدتها این طبقات اجتماعی در همین وضعیت باقیماندند تا در اواسط قرن نوزدهم با رونق گرفتن تجارت ادویه، شتر و غلات این وضعیت تغییر کرد. و طبقه تجاری بهویژه در شهرها ایجاد شد؛ همچنین تجارت صنایع دستی مانند کندهکاری عاج، نجاری، ساخت مبلمان بامبو و قالیبافی پشمی، بین مصر و سودان که روابط اقتصادی آنها تحت اشغال بریتانیا تثبیت شده بود؛ ظاهر شد.
اندک اندک تعداد مسیحیان بازرگان جنوب مصر زیاد شد و با حمایتهای انگلیس مبلغان کاتولیک در شهرهای جنوبی مصر آزادانه فعالیت میکردند و همچنین مسیحیان فرزندان خود را به مدارس خاص مسیحیت میسپردند.
آنها با شبکه های تجاری فعالیت خود را به قاهره و اسکندریه رساندند و بعد از آن در تمام مصر گسترش یافتند. در نتیجه توازن اجتماعی تغییر کرد؛ اروپاییها و یونانیها ترجیح دادند فقط با قبطیها تجارت کنند؛ اوضاع مسلمانان سخت شد و پس از آن اعراب هیچ گونه برتری نداشتند.
به محض اینکه دهقانان به شهرها رسیدند، خود را در کنار جاده تنها دیدند، زیرا مالکان زمین و بازرگانان نیمه فئودال، مالک بیشتر منافع تجاری، کارخانه ها و کارگاه ها بودند و اصناف پیشهوران در گروههایی که با توجه به محلهها و وفاداریهایی که بر اساس علایق تجاری آنها شکل میگرفت؛ با خود ادغام شدند. برای مثال ساخت و تعمیر کفش در دست یونانیها، ارمنیها و مالتیها بود، و تجارت آدامس در دست یهودیان و سوریها بود و یهودیان خیاطی، لولهکشی و ارمنیان عکاسی را در انحصار خود داشتند.
نظامهای شغلی به شکل هرمی مشخص میشد که از شیخ فرقه شروع میشد و به شاگردان میرسید؛ این امر به داوطلبان مشاغل اجازه میداد بر اساس مهارت نه ژنتیک به شغل مدنظرشان برسند. اما با ظهور نخبگان تجاری، تغییر ذائقه و گشایش کانال سوئز، شهرها و کشورها که تا قرنها اهمیت داشتند؛ جایگاه خود را از دست دادند و اهمیت شهرها و کشورها براساس سود تجار تغییر کرد. بیشتر صنعتگران ضرر کردند و ثروت بازرگانان به شدت افزایش یافت.
با غرق شدن بازارهای عربی، دهها صنعت در معرض انقراض و نابودی قرار گرفتند و صنایع جدیدی ظهور کردند، بازرگانان محلی هیچ تلاشی برای نجات یا توسعه صنایع دستی به سطح صنعتی انجام ندادند. با گسترش این تغییرات اجتماعی، مبارزه علیه استعمار و حمایت از تولیدات ملی آغاز شد.
با اعلام سقوط خلافت و گسترش فساد اخلاقی در شهرها، تعداد اعضای گروههای اسلامی مانند اخوان المسلمین در شهرها افزایش یافت؛ از دهه سی قرن بیستم این حزب تلاش کرد تا جایگاه اجتماعی مناسبی در شهرها به ویژه قاهره و اسکندریه پیدا کند و خلا حزب وفد را پر کند.
اخوان همچنین به دنبال کنار زدن جنبش چپ و یافتن موقعیت مناسب بین کارگران بود و در سال ۱۹۴۶ یک کارخانه نساجی به نام «کارخانه ریسندگی و بافندگی اخوان المسلمین» تاسیس کرد؛ تا از اعضای خود در برابر بیکاری حمایت کند و کارآمدی موازین اسلامی در اداره صنایع را نشان دهد؛ هر کارگر باید حداقل یک سهم از کارخانه را میخرید تا بین مدیران و کارگران اختلاف ایجاد نشود.
اخوان برای گسترش نفوذ خود در شهرها بیمارستانهای خصوصی و خیریههایی تاسیس کرد؛ مهم ترین عامل محبوب شدن اخوان، حمایت از طبقه آسیبدیده از تجارت خارجی بود و با دادن موقعیت نظامی به آنها برای تخلیه حس انتقامشان از نابود کردن تجارت پدرانشان توسط خارجیها؛ آنها را حمایت کرد. در واقع بازوی نظامی اخوان متشکل از صنعتگران، دانشجویان و کارمندان بخشهای کوچک بود. رییس دادگاه مردمی که اعضای اطلاعات اخوان را محکوم کرد؛ پیشینه اجتماعی آنها را به سخره گرفت و گفت: «یعنی الحمدالله همه اعضای سرویس اطلاعاتی اخوان یا لوله کش یا مغازهدار یا کارمند بخشهای کوچک هستند، نه یک نفر مهندس پیدا کردم نه یک مدیر!»
نزیه الایوبی در کتاب خود در مورد اسلام سیاسی به تاثیرات اخوان اشاره میکند: «جامعه اسلامی عادلانه مبتنی بر اقتصاد اخلاقی است و حمایت جدی از کارگران و روستاییان جدا شده از شبکه کاری خود میکند و با نظام تجاری تحت سلطه اروپاییها مبارزه میکند.»
تفکرات اخوان، صنعتگران و پیشهورانی که سابقا نظام سرمایهداری حرفه آنها را نابود کرد، جذب نمود تا جایی که در ۲۶ ژانویه سال ۱۹۵۲ در عرض چند ساعت حدود ۷۰۰ مغازه، سینما، هتل، ادرات و باشگاه در خیابان و میادین مرکز شهر سوختند.
دولت-ملت و اختلال در سازوکار پیشرفت اجتماعی
بعد از به قدرت رسیدن افسران آزاد در سال ۱۹۵۲، وضعیت اقتصادی در شهرهای دور از پایتخت تغییری نکرد، زیرا انقلاب صنعتی در اسیوط بسیار ساده بود. در سال ۱۹۵۷، دانشگاه اسیوط تاسیس شد و حضور دولت بیش از قبل نمایان شد. به دلیل عدم پیشرفت صنعتی همزمان با نابودی صنایع کوچک قدیمی، جوانان بن بست پیشرفت اجتماعی را در مقابل خود دیدند و بسیاری از مسیحیان قبطی دریافتند که امتیازات آنها به تدریج کاهش مییابد.
افسرانی که عمدتاً از بطن نهضت ملی اسلامی برخاسته بودند و فضاهای آموزشی را برای آنها فراهم شده بود و جامعه و افکار عمومی را علیه استعمار و جنگ اقتصادی و فرهنگی بسیج کرده بودند، به صدر نردبان اجتماعی رسیدند و به لطف تلاش های مبارزاتی که توسط اقشار جامعه، به ویژه طبقات متوسط و کارکنان پایین رتبه انجام شد، محبوبیت زیادی به دست آورد؛ علیه آن شدند. با این حال، آنها به زودی متوجه شدند که به طور ناگهانی تمام دستاوردهای خود را به نفع گروه کوچکی از افسران که برای کنترل همه چیز آمده اند، از دست میدهند و نیروهای مبارز به ارتجاع و عقب ماندگی متهم میشوند.
با این وجود دولتهای بعثی، ناصریه، بورقیبیه و سایر جمهوریهای عربی برای تشکیل صفوف اجتماعی تلاش کردند. عبدالناصر با گروههای کوچک کشاورزان، کارمندان و افسران برای ایجاد یک دستگاه بروکراسی استفاده کرد. در حالیکه رژیم بعث از گروه افسران استفاده میکرد؛ دولت اموال و دارایی اسلامگرایان را تصرف و بین اعضای دستگاه بروکراسی و امنیتی خود توزیع کرد. منطقه مصر علیا و سایر مناطق بدون توجه دولت همانطور باقی ماند.
با این حال، این اشکال جدید حکومت نتوانستند روند توسعه مستقلی را که وعده داده بودند حفظ کنند، حتی نتوانستند به وعده های خود مبنی بر تأمین زندگی مناسب برای همه شهروندان عمل کنند. این شکست توسعه مصادف بود با تورم دستگاه بوروکراسی و امنیتی دولت و افزایش ویژگی های سکولار آن که در برخی موارد خصمانه با فرهنگ اسلامی بود (مانند تونس) و تلاش آن برای تحمیل هژمونی خود بر فرهنگ دینی با ادغام اسلام و ملی کردن نهادهای خود (مثل مصر) که منجر به ظهور موج دیگری از اسلامگرایان شد که بیشتر از دولت و اقتدار آن ناراضی هستند.
در عین حال قاهره شاهد حاشیهنشینی و مهاجرت بی سابقه در دهه شصت بود؛ این مهاجران و خانوادههایشان نه تنها با معضل انحطاط اخلاقی در شهر مواجه بودند؛ بلکه شرایط مسکن، بهداشت و حمل نقل اوضاع را بدتر میکرد و آنها را روز به روز از شهر و دولت متنفرتر میکرد. مهاجران حدود دو سوم جمعیت شهر را تشکیل میدادند و عمدتا از استانهای مصر علیا بودند.
جمعیت مهاجران این مناطق فقیرنشین به دوقسمت تقسیم میشد: بخش اول لومپن پرولتاریا بود که به دلیل شرایط محرومیت اقتصادی، فروپاشی نظام حمایت از خانواده و نداشتن نقش مهم در جامعه به سمت زندگی همراه با ذلت و جهالت طرد شدند. آنها به عنوان دستفروش، کارگر روزمزد و گاریچی مشغول بودند و همسرانشان به عنوان خدمتکار، کارگر خشکشویی و سبزیفروش کار میکردند.
باندهای خشن و راهزنان شهری از میان این اقشار پدید آمدند، شورشها و نزاعها را راه میانداختند، به مصرف مواد مخدر، مشروبات الکلی و رفتارهای انحرافی جنسی روی آوردند و اگرچه گاهی به قیام های توده ای مانند قیام نان در مصر در سال ۱۹۷۷ می پیوستند، اما فاقد آگاهی بودند و به خشونت متوسل میشدند و به راحتی توسط نیروهای دولتی دستگیر میشدند. در سال های اخیر و از سال ۲۰۰۵، رژیم مصر از این گروه ها به عنوان اراذل و اوباش برای حمله به تظاهرات مسالمت آمیز و تحصن ها استفاده کرده است.
و اما دسته دوم عبارتند از: کارمندان ساده دولتی، نویسندگان، خرده حسابداران، سربازان، معلمان، شیوخ، رانندگان تاکسی، رانندگان کامیون، تاجران کوچک و کارگران که معمولاً با زنان غیر شاغل ازدواج می کردند و تعداد زیادی فرزند داشتند. آنها بخشهای محافظهکارانه اجتماع را تشکیل میدهند که معمولاً از افرادی تشکیل میشوند که برای بهبود شرایط و پیشرفت اجتماعی خود تلاش میکنند یا از فرود آمدن به طبقات پایینتر بسیار میترسند.
در میان همه اینها، دانشجویان دانشگاهی برجسته هستند که احساس قویتری از استحقاق اقتصادی و اجتماعی دارند، با در نظر گرفتن اینکه چگونه خانوادههایشان فداکاریهای زیادی انجام دادهاند تا بتوانند تحصیلات عالی را در یک دانشگاه بزرگ کسب کنند وبه این امید که مدرک دانشگاهی باعث بهبود ثروت آنها شود؛ اما بیشتر اوقات این اتفاق نمیافتاد و اغلب یا بیکار میشدند یا با دستمزدهای خیلی کم کارهای دور از تخصص دانشگاهیشان را انجام میدادند. خانواده هایی که به شهر نقل مکان کرده اند از بدتر شدن استانداردهای زندگی ناشی از ازدحام بیش از حد و امکانات ضعیف، حمل و نقل و مسکن رنج میبردند. این وضعیت برای طبقه متوسط رو به پایین که از نظر مالی محدود بود، دردناکتر شد تاجایی که خود را مجبور به زندگی در آستانه گذار به پرولتاریای لومپن بدون هیچ نقش یا حمایتی از سوی دولت می دیدند.
با توجه به این حقایق، جای تعجب نیست که سید قطب، شکری مصطفی و بسیاری از اعضای جنبشهای اسلامی از همه اقشار از نواحی مصر علیا، به ویژه اسیوط، و سایر مناطقی که این احساس تنش، بیگانگی و محاصره در آنها افزایش یافته بود، بودند. آنگونه که با چشمان خود مظاهر آزار و اذیت و بیعدالتی اجتماعی و فرهنگی را میدیدند و راههای ترقی اجتماعی که همیشه خود را سزاوار آن میدانستند؛ بر رویشان بسته میشد.
دیگر ریشههای اسلام سیاسی
با وجود تمام موارد طرح شده نمیتوان مطمئن بود که ظهور اسلام سیاسی در پی بحرانهای شهری بوده است؛ همچنین یک بحران هویتی و فرهنگی وجود دارد که با شرایط اجتماعی در تعامل بوده است. نمونه آن گسترش مبارزات تبلیغی است که حسن البنا، المودودی و الندوی در آغاز قرن بیستم برای رفع آن تلاش کردند. همچنین که در قوانین حقوقی جدید با منشأ غربی که از قرن نوزدهم توسط دولت تحمیل شد و تا حدی نقش قوانین اسلامی را که قرن ها بر جوامع اسلامی تسلط داشت، حذف کرد. قوانین جدید خشونت و بی عدالتی در جامعه را نقض نکرد، بلکه آنها را به نفع نیروهای جدید زمین داران، بازرگانان و نخبگانی که کمتر با فرهنگ اسلامی مرتبط بودند، تنظیم کرد و دهقانان و کارگران شهرها را تحقیر کرد. در مقابل این تغییرات جنبشهای اسلامگرا برای اعاده حقوق مستضعفین از حاشیه شهرها شکل گرفتند.
بنابراین، قوانین تحمیلی از بالا و تغییرات اجتماعی ناشی از ترکیب عوامل استعمار، ادغام در بازار جهانی، غرب زدگی و تغییر در رابطه دین با جامعه و قدرت، منجر به ظهور دنیای جدید با دو بعد گردید: دنیای قوانین دولتی، قوانین حقوقی، عمران و آبادانی، منافع ساختمانها، خیابانها، ماموران، بازرگانان، فرهنگ، کلوپ های شبانه، سریال های نمایشی و تبلیغات بلاغی، برخلاف دنیای پیرامونی با کوچه های باریک و خصوصی اش، شبکه های همبستگی اجتماعی، گوشه های مذهبی، مساجد کوچک، آداب و رسوم محافظهکارانه، گفتمان اسلامی غیر ریشهای، اقتصاد غیررسمی جدید، کافهها، باندهای مواد مخدر و حملونقل جدید (مانند میکروبوس و توک توک)
از این رو، واقعیت احاطه کننده دولت با وجود آن همزیستی و در عین حال مقاومت در برابر آن، تبدیل به جهانی با فرهنگ خاص خود شده است که اسلام قدرتمندترین خراج در آن است که نقشه های تمدنی، اقتصاد و قانون خودش را دارد و در حالی که دولت به دنبال حذف این واقعیت «غیررسمی» از نظر خود، و گنجاندن آن در آغوش خود است، هیچ راه گریزی از برخورد دائمی بین دو طرف نیست که هر یک در دیگری درجه زیادی از «بی لیاقتی» می بینند؛ و هر کدام نقشی ایفا میکنند و نیروهایی را در اختیار دارد که دیگری طبق قانون خود آنها را «نامشروع» می داند. انقلاب ژانویه ۲۰۱۱ ریشههای بحران را آشکار کرد و با مذاکره با تمام اقشار جامعه و تنظیم یک قرارداد اجتماعی جامع جدید که دولت-ملت را با توجه به ریشههای مختلف اجتماعی که براساس آن متفاوت است، بازسازی کرد و درهای حل مشکل را باز کرد. جامعه به شکلی بیسابقه ایستاد، در نهایت، با اراده دولت قدیمی، نخبگان از تصویب هر پروژه ای برای تنظیم مجدد رابطه بین این مقولات خودداری کردند، بنابراین معادله به برخورد کلاسیک بین این دو جهان بازگشت.