در این گفتار از مجموعه تفسیر آیات الهی به رابطه معرفت به خدا و ارتباط با خدا و توضیح درباره چهار نفر از انبیای الهی که دعای آنها موجب اجابت قرار گرفت، میپردازیم.
ردنا (ادیان نیوز)- «هُنَالِکَ دَعَا زَکَرِیَّا رَبَّهُ قَالَ رَبِّ هَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ ذُرِّیَّهً طَیِّبَهً إِنَّکَ سَمِیعُ الدُّعَاءِ»؛ اگر تمام رسالت انبیا را در متحقق کردن توحید خلاصه کنیم گزاف نگفتهایم.
همچنین گزاف نیست چنانچه نتیجه درک صحیح از توحید را در دعا خلاصه کنیم زیرا کسی واقعا دعا میکند که ارتباط با خدا را درک کرده باشد و برای ارتباط با خدا داشتن درک صحیح از خدا لازم است. ارتباط با خدا بدون درک صحیح از خداوند امکان ندارد.
نقش توحید بر زندگی
توحید یک امر صرفا اعتقادی، قلبی یا ذهنی نیست، توحید نقش موثر در نحوه زندگی انسان دارد. معرفت توحیدی جایگاه آدمی را در جهان هستی و نسبت او را با کل هستی و آفریدگار هستی مبین میسازد. البته معرفت توحیدی مراتبی دارد، درجات مختلفی دارد.
درجه اعلی معرفت توحیدی را انبیا و اولیا دارند. حتی در میان انبیا و اولیا هم درجات معرفت توحیدی یکسان نیست. درک یک پیغمبر از معرفت توحیدی با دیگری بسیار متفاوت است.
اینکه عرض کردم درجه بالای معرفت توحیدی مخصوص انبیا و اولیا است به این جهت است که به موجب نص صریح قرآن در یک آیه شریفه، همه صدایشان را به خدا میرسانند و خدا دعای همه را میشنود چون آیه میفرماید: «وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَهَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی وَلْیُؤْمِنُوا بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ»،
یعنی من صدای همه را میشنوم ولی در افراد عادی، گوش شنوا و تکاملیافتهای که به مرتبهای از کمال رسیده باشد که صدای خدا را بشنود وجود ندارد. فرق نبی با دیگران این است که نبی، هم صدای مستقیم از ناحیه خدا را میشنود و هم پاسخ دعای خود را از ناحیه خدا میشنود.
این مطلب را ملاصدرای شیرازی در کتاب الشواهد الربوبیه بسیار زیبا تحلیل میکند که درجه معرفت نبی به چه حدی است که هم صدای خدا را از آن سو میشنود که مستقیما او را صدا میکند و هم جواب دعای خود را میشنود. این درجه مخصوص انبیا و اولیا است و انسانهای عادی بسیار کم چنین میشوند.
چهار پیامبری که دعایشان اجابت شد
قرآن کریم چهار پیامبر را معرفی میکند که مستقیم از خداوند درخواست کردند و مورد استجابت قرار گرفتند. اولین پیامبر نوح است.
نوح نبی هزار سال مردم را به توحید دعوت کرد ولی آنها تکذیب کردند و نهایتا آنها را نفرین کرد: «فَافْتَحْ بَیْنِی وَبَیْنَهُمْ فَتْحًا وَنَجِّنِی وَمَنْ مَعِیَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ». خدا این دعا را مستجاب کرد: «وَنُوحًا إِذْ نَادَی مِنْ قَبْلُ فَاسْتَجَبْنَا لَهُ فَنَجَّیْنَاهُ وَأَهْلَهُ مِنَ الْکَرْبِ الْعَظِیمِ» یعنی وقتی نوح دعا کرد ما او را اجابت کردیم و از غم و غصه بزرگ نجاتش دادیم.
پیامبر دوم ایوب است که زیاد بیمار شد. عهد و عیالش از دست رفتند و به قدری بیماریاش شدید بود که کسی نزدیک او نمیآمد.
ایوب گفت: «وَأَیُّوبَ إِذْ نَادَی رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ». قرآن در پاسخ میفرماید: «فَاسْتَجَبْنَا لَهُ فَکَشَفْنَا مَا بِهِ مِنْ ضُرٍّ وَآتَیْنَاهُ أَهْلَهُ وَمِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَهً مِنْ عِنْدِنَا وَذِکْرَی لِلْعَابِدِینَ».
پیامبر سوم یونس است. یونس ذوالنون است. ذوالنون یعنی صاحب ماهی. یونس در تاریکی دل ماهی با خدا سخن گفت و فرمود: «وَذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغَاضِبًا فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ فَنَادَی فِی الظُّلُمَاتِ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ».
جناب یونس به گناه خودش اعتراف کرد و از نفرین کردن پشیمان شد. قرآن هم میفرماید: «فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَنَجَّیْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَکَذَلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ». این مطالب مقدمه بود برای آیهای که اول سخن تلاوت کردم.
چهارمین شخص زکریا است. زکریا با پدر مریم باجناق بود. پدر مریم عمران نام داشت. جالب است خداوند داستان زکریا را در چند مورد در سور مختلف قرآن نقل کرده است.
در سوره انبیا نقل کرده، در سوره شعرا نقل کرده، در سوره مریم نقل کرده، در سوره آل عمران نقل کرده است اما بحث مقدمه دعای زکریا را در یک جا آورده است. زکریا و عمران مدتها بدون فرزند بودند و دیگر خود و همسرانشان پیر شده بودند ولی در عین حال آرزوی فرزند در دل هر دو خواهر وجود داشت.
به روایت قرآن نهایتا یک فرزند به زکریا داده شد، یک فرزند به عمران، ولی هر دو فرزند پس از استغاثه و دعا حاصل شد. در یک مورد دعاکننده مادر است و در یک مورد دعاکننده پدر است. در قضیه عمران دعاکننده مادر است در قضیه زکریا دعاکننده پدر است.
روزی زن عمران در بیابان کنار درختی نشسته بود و دید مرغی به بچهاش دانه میدهد، لذا حس مادری در او تحریک شد. عشق مادری امری غریزی و طبیعی است و شاید برای مادر مهمترین آرزو رسیدن به این امر است.
به همین جهت مادر مریم برای داشتن فرزند دعا کرد و دعایش مستجاب شد: «إِذْ قَالَتِ امْرَأَتُ عِمْرَانَ رَبِّ إِنِّی نَذَرْتُ لَکَ مَا فِی بَطْنِی مُحَرَّرًا فَتَقَبَّلْ مِنِّی إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ». مادر مریم نذر کرد فرزندش را «محرر» قرار دهد.
به فرزندی محرر میگفتند که او را به خدمت معبد اختصاص میدادند تا نزد مربیان کلیسا تربیت شود.
وقتی زایمان انجام شد متوجه شد بچهاش دختر است و رسم نیست دختر به کلیسا اختصاص پیدا کند: «فَلَمَّا وَضَعَتْهَا قَالَتْ رَبِّ إِنِّی وَضَعْتُهَا أُنْثَی وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا وَضَعَتْ وَلَیْسَ الذَّکَرُ کَالْأُنْثَی وَإِنِّی سَمَّیْتُهَا مَرْیَمَ وَإِنِّی أُعِیذُهَا بِکَ وَذُرِّیَّتَهَا مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ». جریان مادر مریم مقدمه شد تا زکریا هم دست به دامن خدا بشود و از خداوند فرزند بخواهد که ان شاالله در جلسه آینده تفصیل آن را عرض خواهم کرد.
نظرات بسته شده است.