چرا امروز هم به صورت مدرن با نام سیدالشهداء (ع) دشمنی میکنند؟
به مناسبت فرارسیدن ایام عزاداری حضرت سیدالشهداء علیهالسلام در سلسله مطالب «پیامهای حماسه حسینی» به واکاوی زمینهها و اهداف نهضت سرخ حسینی میپردازیم.
به گزارش ردنا (ادیان نیوز)، عاشورا و قیام سیدالشهداء نه یک حادثه که یک فرهنگ است؛ فرهنگی برخاسته از متن اسلام ناب محمدی که نقش حیاتی را در استحکام ریشهها، رویش شاخهها و رشد بار و برهای آن ایفا کرده است. نهضت عاشورا هیچ گاه در محدوده زمان و جغرافیای خاصی محصور نمانده است، بلکه همواره الهام بخش تشیّع در راستای حرکتها، جنبشها و قیامهای راستین شیعه بلکه بسیاری از نهضتهای آزادی خواهانه دیگر در برابر کانونهای ظلم و کفر و نفاق بوده است.
علما و اندیشمندان مسلمان همواره برای حراست از کیان فرهنگ عاشورا، نه فقط آن را در طول اعصار متمادی بازگو کرده است، بلکه حتی به بازسازی آن و پاسداری از ارزشهای ناشی از آن پرداخته است. بازسازی مضامین و مفاهیم بلند فرهنگ عاشورا در هر عصر و زمانی به فراخور حال آن زمان، تأثیر بسیار شگرف و سازندهای در راه پیشبرد اهداف مقدسی همچون نشر معارف و فرهنگ اسلام ناب، بر جای نهاده است. تاریخ شیعه گواه صادق و روشنی از این بازسازیها است.
گفتار آیت الله مصباح در عین برخورداری از صلابت و متانت، بی پیرایگی خاص خود را داشت، و از برکات وجود شخصیت گرانقدری نشأت مییافت که زبانش بیان قرآنی، دلش مالامال از عشق الهی، و جانش لبریز از محبت و ارادت به حضرت ختمی مرتبت (ص) و اهل بیت عصمت و طهارت (ع) بود. درصددیم به مناسبت فرارسیدن ایام عزاداری حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام در سلسله مطالب «پیامهای حماسه حسینی» به واکاوی زمینهها و اهداف نهضت سرخ حسینی بپردازیم.
آنچه در ادامه میخوانید بخش چهارم از سلسله درسهای عاشورایی آیت الله محمدتقی مصباح یزدی میباشد که در ماه محرم ۱۴۲۱ ایراد گردید:
قداست و تحریف ناپذیری قیام عاشورا
تا این جا درباره اهمیت و بزرگی این حادثه و آثاری که بیش از سیزده قرن در جامعه داشته است توجه دادیم و یادآوری کردیم. مطلب دیگری که شما از بزرگان و از سروران ما، از مرثیه خوانان و وعاظ شنیده اید، این است که شما اگر هر زمان درباره شخصیت انبیا و اولیای خدا مطالعه بفرمائید، میبینید حتی در زمان خودشان ابهامهایی درباره شخصیت، رفتار و گفتارشان وجود داشته است و بعد از وفاتشان چندین برابر بر این ابهامها افزوده شده است. خود پیامبر (صلیالله علیه وآله) مثل سایر انبیا، به زشتترین تهمتها متهم شدند؛ گفتند این شخص عقلش را از دست داده و مجنون است، به حرف او گوش ندهید! گفتند او سحر میکند و جادوگر است! به جوانها سفارش میکردند که وقتی میبینید آن حضرت مشغول سخن گفتن است انگشت خود را در گوشهایتان بگذارید یا در گوش خود پنبه فرو کنید تا صدای او را نشنوید، چون ساحر است و سخن او شما را سحر میکند.
همه این تهمتها را به پیغمبر اکرم (صلیالله علیه وآله) میزدند و خود پیغمبر اکرم (صلیالله علیه وآله) پیش بینی فرمودند که بعد از وفات من دروغهای زیادی به من خواهند بست، نه دشمنانی که از کفار بودند، بلکه به اصطلاح پیروان خود حضرت و از میان کسانی که میگفتند ما به او ایمان داریم؛ و چنین هم شد. فرمود: «قَدْ کَثُرتْ عَلَیَّ الْکذابَهُ و سَتَکْثُرُ»، (بحارالانوار، ج ۲، ص ۲۲۵، باب ۲۹، روایت ۲) دروغ بستن بر من زیاد شده و به زودی بعد از من کسان زیادی به دروغ احادیثی را از قول من نقل میکنند.
بعد معیاری تعیین فرمود برای این که با آن تشخیص دهید کدام حدیث راست و کدام دروغ است، و آن این که روایت را بر قرآن کریم عرضه کنید، اگر مخالف قرآن بود بدانید من نگفته ام. به علاوه، ائمه اطهار (علیهم السلام) به عنوان کارشناسان علوم الهی بارها حدیثهای دروغین نقل شده را پالایش کردند. یک مرتبه در زمان امام رضا (علیه السلام) بود که روایات نقل شده تصحیح شد و بعداً براساس کتاب عیون اخبار الرضا (علیه السلام) نوشته شد؛
در زمان امام صادق (علیه السلام) نیز چنین شرایطی پیش آمد. ابوالخطاب و دیگران دروغهایی جعل کرده بودند و امام (علیه السلام) آنها را تصفیه نموده و احادیث صحیح را معرفی کردند. به هر حال، اگر شما در حال حاضر بخواهید احادیثی را که قطعاً پیامبر اکرم (صلیالله علیه وآله) فرموده اند و همه مسلمانان به عنوان کلام پیامبر (صلیالله علیه وآله) قبول دارند شناسایی کنید، تعداد این احادیث خیلی زیاد نیست.
بعضی در صدد برآمده اند که آنها را بشمارند، ولی به هر حال تعداد روایاتی که قطعاً از خود پیامبر (صلیالله علیه وآله) روایت شده باشد خیلی زیاد نیست؛ اما روایات جعلی الی ماشاالله است. درباره روایاتی که به دروغ به پیامبر (صلیالله علیه وآله) نسبت داده شده است کتابهای بسیاری از شیعه و سنی نوشته شده است.
مسأله ای که در زندگی پیامبر (صلیالله علیه وآله) مثل آفتاب روشن بود گرچه ممکن است بعضی آنرا نیز حمل بر تعصب کنند این حقیقت بود که از روزی که پیغمبر اکرم (صلیالله علیه وآله) دعوت خود را علنی کرد، علی (علیه السلام) را به عنوان جانشین خود معرفی فرمود. روزی که گوسفندی ذبح کرد و به دستور قرآن که فرمود: «أَنْذِرْ عَشیرَتَکَ الاَْقْرَبین» (شعراء، ۲۱۴) همه عموها، عموزادهها و اقوام و خویشان را دعوت کرد و فرمود هر کس اول به من ایمان بیاورد، او جانشین من خواهد بود. هیچکس ایمان نیاورد به جز نوجوانی ده یا سیزده ساله، یعنی همان امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (علیه السلام). بعضی از بزرگان قریش که حضور داشتند به ابی طالب نگاه کردند و خندیدند، و گفتند طولی نمیکشد که تو باید تابع فرزندت شوی. یعنی با تمسخر گفتند چون او جانشین پیغمبر (صلیالله علیه وآله) شد، او رئیس میشود و تو هم باید تابع او بشوی.
این مطلب بارها در طول حیات پیغمبر (صلیالله علیه وآله) به صورتهای مختلف مورد تأکید قرار گرفت. پیغمبر اکرم (صلیالله علیه وآله) فرمودند: «أَنْتَ مِنّی بِمَنْزَلَهِهارُونَ مِنْ مُوسی الاّ أَنَّهُ لا نَبیَّ بَعْدی»؛ (بحارالانوار، ج ۵، باب ۲، روایت ۱) و روایات دیگری که مسلمانان شیعه و سنی نقل کرده اند، تا بالاخره هفتاد روز قبل از وفاتشان در غدیر و در آن جریانی که همه میدانید، مسلمانها را در آن آفتاب سوزان جمع کردند، علی (علیه السلام) را بلند کردند و فرمودند این است جانشین من: «مَنْ کُنْتُ مَولاهُ فَهذا عَلیٌ مَولاه» (همان، ج ۲۸، ص ۱۸۱، باب ۴، روایت ۱) بیست سال به صورتهای مختلف و در آخرین روزهای زندگیشان هم به این صورت که جنبه تاریخی داشت علی (علیه السلام) را معرفی کردند.
مردم تعجب میکردند که در گرمای ظهر، پیغمبر اکرم (صلیالله علیه وآله) برای چه آنها را این جا جمع کرده است. هفتاد روز از واقعه غدیر خم گذشت. پیغمبر اکرم (صلیالله علیه وآله) از دنیا رفتند و همین مسلمانهای اصحاب بدر و حنین جمع شدند تا برای پیغمبر (صلیالله علیه وآله) جانشین تعیین کنند.
بعضی گفتند باید جانشین حضرت (صلیالله علیه وآله) از مهاجرین باشد؛ بعضی گفتند باید از انصار باشد؛ بعضی گفتند دو تا امیر برگزینیم: «مِنّا أَمیرٌ وَ مِنْکُمْ أَمیرٌ» ۱. آنچه مطرح نشد و دنبال نکردند این بود که هفتاد روز قبل، پیغمبر (صلیالله علیه وآله) خودشان چه فرمودند؟ برای چه ما را در غدیر جمع کردند و ما را در آن گرما نگاه داشتند و قبل از آن، در طول بیست سال بارها علی (علیه السلام) را معرفی کرده بودند؟ هم سخنان پیغمبر (صلیالله علیه وآله) و هم رفتار آن حضرت تحریف شد؛ حتی بعضی از همسرانش به او تهمتها زدند. سوره تحریم را بخوانید و بینید که قرآن درباره بعضی از همسران پیامبر (صلیالله علیه وآله) با چه لحنی سخن میگوید.
شب گذشته درباره امیرالمؤمنین (علیه السلام) اشاره کردم و شما بارها شنیده اید که علی (علیه السلام) در تمام عالم با دو چیز شناخته میشود. هر جا از علی (علیه السلام) سخنی گفته میشود، عدالت و عبادت او به ذهن میآید. علی (علیه السلام) از عابدترین و نیز از عادل ترین انسانها شناخته شده بود.
علی (علیه السلام) در حال بیل زدن در مزرعه هم نماز نافله میخواند. در هر شبانه روز پانصد یا هزار رکعت نماز میخواند و همه او را میشناختند. اما وقتی خبر رسید که علی (علیه السلام) در کوفه، در مسجد به شهادت رسیده است مردم شام گفتند مگر علی (علیه السلام) هم نماز میخواند؟ و همین طور سایر ائمه اطهار (علیهم السلام) و بزرگان دین، هر کدام به صورتی مورد تهمت قرار گرفتند. بالاترین حجت بر تمام انسانها قرآن کریم است. از روزی که حضرت آدم (علیه السلام) خلق شده است تا پایان زندگی انسان بر روی کره زمین حجتی رساتر، روشنتر و هدایتگرتر از قرآن نخواهد بود. اما همین قرآن را مورد تفسیرهای غلط قرار داده بودند و حالا هم چنین میکنند.
همه طوایف مسلمین با همه اختلافاتی که در مذاهبشان دارند به نحوی به آیات قرآن تمسک میجویند. در مورد یک مسأله، هم آن کسی که آن را اثبات میکند و هم آن که آن را نفی میکند، به آیه قرآن تمسک میکنند. چه آنها که قائل به جبرند و چه آنها که قائل به تفویض، هر دو گروه به آیات قرآن تمسک میکنند. یعنی قرآن مورد ابهام قرار میگیرد. این که چرا قرآن به گونهای است که میتوان برای آن تفسیرهای مختلفی کرد، مسأله ای است و به بحث مفصلی احتیاج دارد. ولی قطعاً عامل عمدی هم در این جریانات وجود دارد. یعنی کسانی عمداً میخواهند قرآن را طبق رأی خودشان تفسیر کنند. همه این کارها از جهل و اشتباه نیست.
این تحریفهای معنوی، مسخ شخصیتها، تهمت و افتراها درباره هر گونه حجت الهی وجود دارد. روشنترین حجتها قرآن است و این ابهامها در آن هم وجود دارد. بالاترین انبیا و راهنمایان انسانها، پیامبر اسلام (صلیالله علیه وآله) و پس از ایشان امیرالمؤمنین (علیه السلام) بود. این ابهامها درباره هر دو بزرگوار وجود داشت. میدانید بعد از آن که بیست و پنج سال از وفات پیامبر (صلیالله علیه وآله) گذشته بود، اولین کسانی که با امیرالمؤمنین (علیه السلام) بیعت کردند، همان اصحاب نزدیک و بعضی از اقوام و خویشان امیرالمؤمنین (علیه السلام) بودند، مثل زبیر که پسر عمه پیغمبر (صلیالله علیه وآله) و علی (علیه السلام) بود.
اینها از اولین کسانی بودند که با علی (علیه السلام) بیعت کردند و بعد از چند روز گفتند علی (علیه السلام) قاتل عثمان است. به بهانه خونخواهی عثمان، با علی (علیه السلام) جنگ کردند. بسیاری از مردم را به اشتباه انداختند که عثمان به دست علی (علیه السلام) کشته شده است، پس باید با او جنگید. همان کسانی که با او بیعت کرده بودند، ابتدا جنگ جمل و بعد هم سایر جنگها را به راه انداختند.
پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله) مردمیترین رهبر بود
امروز وقتی میخواهیم با برادران اهل تسنن درباره اسلام، یا درباره شخصیت پیامبر (صلیالله علیه وآله) و رفتار و گفتار ایشان صحبت کنیم، ابهام وجود دارد. مثال ساده ای بزنم تا ببینید چه قدر ابهام میتواند وجود داشته باشد. پیغمبر اکرم (صلیالله علیه وآله) در طول بیست و سه سال رسالت الهی خود، با مردم محشور بود، مردمیترین پیغمبر و مردمیترین رهبر بود. همیشه در میان اصحاب خود به گونهای بود که وقتی کسی وارد مسجد میشد معلوم نمیشد کدام پیغمبر (صلیالله علیه وآله) است.
تا به این اندازه مردمی و به قول معروف خاکی بود. همیشه رفتار و کردارش جلوی چشم مردم بود. آیا مردم در طول بیست و سه سال نمیدیدند پیامبر (صلیالله علیه وآله) چگونه وضو میگیرد؟ آیا این مسأله ای بود که برای مردم مخفی بماند؟ دست کم ده سال مردم مکه و مدینه دیده بودند که پیامبر (صلیالله علیه وآله) چگونه وضو میگیرد، بسیاری از اوقات آب وضوی پیغمبر (صلیالله علیه وآله) را برای تبرک میبردند.
اما بعد از چندی این مسأله مطرح شد که هنگام وضو گرفتن آب را چگونه باید بریزیم؟ مگر مردم وضو گرفتن پیامبر (صلیالله علیه وآله) را ندیده بودند؟ این که یک امر سرّی نبود، سادهتر از این امر دیگر چیست؟ کسانی میخواستند به رفتار پیامبر (صلیالله علیه وآله) اقتدا کنند و به ایشان تأسی داشته باشند، اما عواملی در کار بود که میخواست ابهام ایجاد کند و در رأس این عوامل، شیطان بود. شیاطین انس هم کمک میکردند.
در میان همه این حوادث و در میان همه گفتارها و رفتارهایی که از انبیا و اولیا سر زده است، چیزی که قابل تحریف و مسخ نیست و ممکن نیست که آن را به غلط تفسیر کنند این است که امام حسین (علیه السلام) برای ترویج دین کشته شد، و در این راه تمام یاران او نیز شهید شدند، و حتی طفل شیرخواره او هم به شهادت رسید. این تاریخ را کسی نتوانسته است تحریف کند. البته در بعضی از جزئیات اختلاف بوده است.
مثل این که جمعیتی که از کوفه آمدند سی هزار نفر بودند یا صد و بیست هزار نفر؟ کمتر بودند یا بیشتر؟ طبیعی است که به آسانی نمیتوان آمار گرفت. در سایر قضایا هم این گونه اختلافات وجود دارد. اما اصل این حادثه و این که امام حسین (علیه السلام) برای دین خود قیام کرد تا آن جا که با لب تشنه شهید شد و تا آن جا که زن و بچه او را اسیر کردند، این قابل تحریف نیست. نه میتوان گفت این کار انجام نپذیرفته است و نه میتوان گفت که این کار برای دنیاپرستی بوده است. مگر برای رسیدن به مقام راهی بهتر از این نبود؟ کسی که اهل مقام است، وقتی ببیند جانش در خطر است راهی برای صلح پیدا میکند. شب عاشورا هم به او پیشنهاد کردند، روز عاشورا هم به او پیشنهاد کردند بیا با یزید بیعت کن تا سالم بمانی. قبول نکرد و فرمود: «هَیْهات مِنّی الذِّلَه» (بحارالانوار، ج ۴۵، ص ۸۳، باب ۳۷، روایت ۱۰) جریان حرّ و سایر حوادث پیش آمد.
به این مطالب اضافه کنید آنچه را ما معتقدیم و با سندهای متظافر ثابت شده است و قرائن فراوانی وجود دارد که امام حسین (علیه السلام) میدانست کشته میشود. اگر کسی بگوید علم امامت نداشت و الهام خدایی نبود، بنابر حدیثهایی که از خود پیغمبر (صلیالله علیه وآله) رسیده بود میدانست که کشته میشود. در آن بیانی که خودش فرمود: «کَأَنّی بِأَوْصالی یَتَقَطَّعُها عسْلانُ الْفَلَواتَ بَیْنَ النَواویسَ وَ کَرْبَلا» (همان، ج ۴۴، ص ۳۶۶، باب ۳۷، روایت ۲)، گویا میبینم که درندگان بیابان، گرگهای بیابان بند از بند من جدا میکنند. و نیز آن خوابهایی که دیده شد. مانند آنچه در داستان علی اکبر (علیه السلام) شنیده اید.
اگر اینها را ضمیمه کنیم، به این معناست که امام حسین (علیه السلام) میداند پایان این جریان کشته شدن است، اما با این حال، زن و فرزندانش را با خود برد. آیا برای این بود که به پول برسد؟ به مقام برسد؟ به شهوات دنیا برسد؟ در بیابان کربلا کدام شهوات انسان تأمین میشود؟ به هیچ وجه نمیتوان این حادثه را به گونهای تفسیر کرد که این قیام برای دنیا خواهی، برای ریاست طلبی و برای قدرت طلبی بود. هیچ چیز جز این نبود که برای احیای دین جدّش کشته شد.
البته ممکن است کسانی بگویند حسین (علیه السلام) اشتباه کرد. بعضی از متعصبین و ناصبی های منسوب به اسلام هستند که میگویند حق نبود که حسین (علیه السلام) این کار را بکند. اما قبول دارند که او این کار را برای احیای دین انجام داد. این حادثه با همه ویژگیهایش یعنی ویژگیهایی که در خط دادن به انسان، و در آموختن درس فداکاری مؤثر است، قابل خطا نیست؛ و در این که حجت بر مسلمانان تمام شده باشد و بدانند که اگر شرایطی مثل شرایط زمان امام حسین (علیه السلام) پیش آمد، باید همان حرکت را انجام دهند، قابل تفسیر غلط نیست. البته کسی این گونه القا شبهه نکند که فلانی گفته است باید مردم حادثه عاشورا را تکرار کنند.
میگویم اگر آن شرایط پیش آمد، باید همان کار امام حسین (علیه السلام) را انجام دهیم. به هر حال، ویژگی امام حسین (علیه السلام) در این است که این حرکت او به هیچ وجه قابل تفسیر غلط نبود و چنین ابهامی در اطراف آن به وجود نمیآمد که برای دنیا پرستی و ریاست طلبی این کار را کرده باشد. این است که هر کس به این حادثه توجه کند، نور هدایت در دلش میتابد و وجدانش بیدار میشود، عواطف مذهبی او شکوفا میشود و احساس مسؤولت در دلش پدید میآید.
آیا دینی که سزاوار است شخصیتی مانند حسین (علیه السلام) با تمام بستگان و حتی با طفل شیرخواره اش برای آن شهید شود، من و شما در برابر آن مسؤولت نداریم؟ آیا چنین چیزی ممکن است؟ این است که «اِنَّ الْحُسَیْنَ… مِصْباحُ الهُدیً» این چراغی است برافروخته فراروی انسانیت تا روز قیامت، که هر کس از هر جا به این چراغ نگاه کند راه را پیدا میکند و کسی نمیتواند در آن ابهامی ایجاد کند.
مگر نام سیدالشهداء (علیه السلام) چه مشکلی برای حکومت پهلوی داشت؟ چرا این قدر دشمنی میکنند؟ چرا امروز هم به صورت مدرن با نام سید الشهدا (علیه السلام) دشمنی میکنند؟ اینها که به اصطلاحِ خودشان، خود را روشنفکر دینی میدانند و بهتر است بگوییم بی دینان تاریک فکر! چون نه از دین بهرهای دارند و نه از فکر روشن اثری، این دشمنی که اینها با نام حسین (علیه السلام) میکنند چه دشمنی است؟
این یک طرف قضیه است که دیدیم مسلمانان از ابتدا، لااقل از اولین روزهای شهادت امام حسین (علیه السلام) که حرکت توّابین شروع شد تا امروز، همه در بزرگداشت این قیام اهتمام داشته اند، در گریه کردن، در فداکاری کردن، در عشق بازی کردن با نام حسین (علیه السلام). یک ذره خاک کربلا را میآورند و با چه قداستی احترام میکنند. اگر روزی به بیماری صعب العلاجی مبتلا شوند به اندازه دانه عدسی از آن تناول میکنند تا شفا پیدا کنند. این یک سوی قضیه است.
طرف دیگر قضیه را هم توجه کنید. چقدر تلاش شد تا نام حسین (علیه السلام) از بین برود. آنها چه دشمنی با حسین (علیه السلام) داشتند؟ نام حسین (علیه السلام) با زندگی آنها چه میکرد که حاضر شدند انسانهایی را بکشند برای این که دیگر مردم به زیارت امام حسین (علیه السلام) نروند؟ حاضر شدند آب بر قبر حسین (علیه السلام) ببندند تا آثاری از قبر حسین (علیه السلام) باقی نماند. روی قبر مطهر زراعت کنند، آن را شخم بزنند، بذر بپاشند که معلوم نشود این جا کجا بوده است. چرا این گونه بوده است؟
از این دشمنیها چه بهرهای نصیبشان میشد؟ راه دور نرویم؛ هنوز در بین ما پیرمردها و پیرزنهایی هستند که آغاز سلطنت آن نابکار را به یاد دارند که عزاداری را ممنوع کرده بود. وعاظ حق نداشتند لباس روحانیت بپوشند. اجازه نمیدادند از جایی صدای مرثیه خوانی بلند شود و مجلسی به نام امام حسین (علیه السلام) تشکیل شود. بنده چهار پنج ساله بودم و یادم هست که شب از روضه خوان دعوت میکردند، کت و شلوار میپوشید، میآمد داخل دالان منزل لباس خود را عوض میکرد، عمامه میگذاشت و میآمد در زیرزمین خانه و آرام روضه میخواند که مبادا صدای روضه اش به کوچه برسد و مأموران دولتی او را تعقیب کنند. این چیزی است که خودم به خاطر دارم.
مگر نام سیدالشهداء (علیه السلام) چه مشکلی برای حکومت پهلوی داشت؟ چرا این قدر دشمنی میکنند؟ چرا امروز هم به صورت مدرن با نام سید الشهدا (علیه السلام) دشمنی میکنند؟ اینها که به اصطلاحِ خودشان، خود را روشنفکر دینی میدانند و بهتر است بگوییم بی دینان تاریک فکر! چون نه از دین بهرهای دارند و نه از فکر روشن اثری، این دشمنی که اینها با نام حسین (علیه السلام) میکنند چه دشمنی است؟ چه اصراری دارند بر این که شهادت امام حسین (علیه السلام) قضیهای عادی و یا عکسالعملی در برابر خشونت پیغمبر (صلیالله علیه وآله) بوده است!؟
میگویند پیغمبر (صلیالله علیه وآله) در جنگ بدر با بنیامیه خشونت کرد، در این جا هم بنیامیه آتش جنگ را برافروختند و پسر پیامبر (صلیالله علیه وآله) و یارانش را کشتند. این هم نتیجه آن خشونت بود! (ر. ک: گنجی، اکبر، «خون به خون شستن آمد محال»، صبح امروز، ۲۳/۲/۱۳۷۸، ص ۶) بالاخره در جنگ، نان و حلوا پخش نمیکنند. در جنگ بدر، هم از مسلمانها و هم از کفار کشته شدند؛ ولی از کفار بیشتر کشته شدند و خدا مسلمانها را پیروز کرد. میگویند چون در جنگ بدر پیغمبر (صلیالله علیه وآله) با بنیامیه با خشونت برخورد کرد، فرزندان بنیامیه هم با اولاد او همان کار را کردند. این یک امر طبیعی و عکسالعمل زندگی بوده است. پیغمبر (صلیالله علیه وآله) میبایست آنها را نمیکشت تا بچههایشان هم بچههای او را نکشند!
این چیز مهمی نیست! به اصطلاح این روشنفکران کسانی که میخواهند از عاشورا درس بگیرند باید این گونه درس بگیرند که در برابر هیچکس خشونت در پیش نگیرند تا با بچههایشان خشونت نشود. آنها میگویند باید از عاشورا این گونه درس گرفت. در نظر این افراد باید جهاد، دفاع و امر به معروف و نهی از منکر تعطیل شود تا کسی به دیگری کار نداشته باشد. یعنی خدا که دستور داد «قاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُم اللّهُ بِاَیْدیکُم وَ یُخْزِهِم وَ یَنْصُرْکُم عَلَیْهِم وَ یَشْفِ صُدُورَ قَوم مؤمِنین» (توبه، ۱۴) العیاذ بالله خدا بیجا کرد که فرمود با مشرکین بجنگید تا خدا آنها را به دست شما عذاب کند! «یعذبهم الله بایدیکم و یخزهم» رسوایشان کند، و «ینصرکم علیهم» و شما را بر آنها پیروز کند «و یشف صدور قوم مؤمنین» تا دلهای مؤمنان شاد شود. این ها آیه قرآن است. باز نگویند خشونت طلب هستی، تئوریسین خشونت هستی.
آنچه خواندم آیه قرآن است. اما این روشنفکران میگویند قرآن بی خود گفته است. نباید خشونت به خرج داد، پس خدا اشتباه کرده است! پیغمبر (صلیالله علیه وآله) که در جنگ بدر شرکت کرد اشتباه کرد، و نتیجه اشتباه پیامبر (صلیالله علیه وآله) این بود که فرزندش را کشتند! اما یزیدیان تبرئه شدند. آنها گناهی نداشتند؛ کارشان عکسالعملی طبیعی بیش نبود. وقتی پدری را میکشند، پسر مقتول هم میآید پسر قاتل را میکشد. این میشود اسلام مدرن و قرائت جدید از اسلام!
این مطالب در «روزنامه های کثیرالانتشار جمهوری اسلامی ایران» چاپ میشود و به خورد جوانهای معصوم ما داده میشود، تا این جوانها بعد از این، حسین (علیه السلام) را این گونه بشناسند. چرا اینها با حسین (علیه السلام) دشمنی میکنند؟ جوابش روشن است: حسین (علیه السلام) چراغ هدایت است. او نمیگذارد فضا تاریک شود تا مردم به گمراهی بیفتند. او راه را روشن میکند، وظیفه مردم را روشن میکند که چه باید بکنند، چگونه از دین خود حمایت کنند، نمیگذارد مردم به بهانه تساهل و تسامح، بی غیرت شوند. او میگوید «هیهات منا الذله» با این مکتب چه کنند؟
او را تطمیع کنند؟ بگویند به تو پول میدهیم؟ مگر حسین (علیه السلام) پول قبول کرد؟ مگر حسین (علیه السلام) ریاست پذیرفت؟ اگر بگویند تو را میکشیم، خوب، خودش آماده شهادت شد، اطفالش را هم به کشتن داد. بالاتر از سیاهی که رنگی نیست. اگر کسی پیرو حسین (علیه السلام) شد، نه از آن تطمیعها اثر میپذیرد، نه از این تهدیدها میهراسد. حتماً به خاطر دارید که در جریان نهضت، جوانها سینه شأن را باز میکردند و به ارتشیهای پهلوی میگفتند بزن! از کشته شدن باک نداشتند و این رمز پیروزی بود. اگر کسی از مرگ نترسید پیروز است.
مرگ اگر مرد است گو نزد من آی *** تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ
من ز او عمری ستانم جاودان *** او ز من دلقی ستاند رنگ رنگ
یاران حسین (علیه السلام) شب عاشورا با مرگ عشق بازی میکردند. پیرمردها تنویر و خضاب کردند. این مکتب قابل شکست نیست، مگر این که آن را مخدوش و تحریف کنند.
بنابراین از یک طرف چرا مسلمانها، آنها که شیر پاک خورده اند و آنان که حلال زاده هستند، تا این اندازه به حسین (علیه السلام) علاقه دارند؟ و آنها که با نام حسین (علیه السلام) دشمنی میکنند، چرا چنین میکنند؟ علت این دشمنی روشن است، چون حسین (علیه السلام) چراغ هدایت است و نمیگذارد مردم گمراه شوند.