استاد و پژوهشگر فلسفه حوزه، به تشریح فلسفه جسمانگاری معاد از سوی اندیشمندان حوزه اسلام و غرب پرداخت و گفت: در فضای اسلامی هرقدر علوم عقلانی و فلسفه رشد کرد، دیدگاهها به سمت دوگانهانگاری پیش رفت ولی در عالم مسیحیت هرقدر فلسفه رشد کرد، دیدگاهها مادی و جسمانی شد و به سمت یگانهانگاری جلو رفتند.
به گزارش ردنا (ادیان نیوز)، حجتالاسلام والمسلمین محمدحسین مرادینسب، استاد و پژوهشگر فلسفه حوزه در نشست علمی «مقایسه زمینههای جسمانگاری معاد در اسلام و مسیحیت» با بیان اینکه جمعی از اندیشمندان موحد مسلمان و مسیحی باور به معاد جسمانی هستند، گفت: معاد در بین مسلمانان در تمامی فرق جزو باورهای تردیدناپذیر و انکار آن سبب خروج از دین است و در مسیحیت هم رستاخیز عیسی(ع) و مردگان، جزء جداییناپذیر مسیحیت است.
وی با بیان اینکه دو نگاه به انسان وجود دارد، افزود: رویکرد اول حقیقت انسان را به روح او میداند و دیگری به جسم و جسمانیت فروکاسته و منکر روح شده و اگر منکر آن نباشند، آن را جسمانی تعریف میکنند از جمله، تفکیکیها که صحبت از جسم لطیف میکنند.
زمینههای درونی و بیرونی جسمانگاری در اندیشمندان اسلامی
حجتالاسلام مرادینسب اضافه کرد: جسمانگاری معاد در بین اندیشمندان مسلمان دو زمینه بیرونی و درونی دارد؛ زمینههای بیرونی به سه دسته تقسیم میشود؛ اول حسگرایی است به این معنا که چیزی جزء آن چه با حواس درک میکنیم، وجود ندارد و همه معرفت را به ادراک حسی منحصر میکنند. دوم؛ تمسک به حقوق طبیعی برای اثبات آموزههای دینی. جهان اسلام در بین اندیشههای هندی و یونانی قرار گرفته بود و یکی از این موارد نظریه اتم است که برخی برای اثبات حدوث عالم از این نظریه بهره بردند و به تدریج به نفسشناسی و انسانشناسی هم تسرّی یافت.
وی تصریح کرد: امثال مرحوم بازرگان تلاش کردند تا با حقوق طبیعی به اثبات آموزههای اسلام بپردازند؛ وی معاد جسمانی را هم با این دید تحلیل کرد و معاد روحی را منکر شد و کاملا جسمانگارانه به معاد پرداخت. پاسخ ما این است که استفاده از حقوق طبیعی برای اثبات معاد مسئلهای نیست ولی نمیتوان دین را با حقوق طبیعی منطبق کرد.
این پژوهشگر با بیان اینکه دشواری فهم فلسفی از دیگر زمینههای بیرونی برای جسمانگاری معاد از سوی برخی متفکران اسلامی است، گفت: اگر ظاهر روایات و آیات را بنگریم، خواه ناخواه باید جسمانگار شویم ولی نگاه فلسفی برخی افراد سبب تغییر این نگاه است. از سویی از آنجا که فهم موضوعاتی چون تجرد و عدم و درک حقیقت وجود و … سخت بوده، به سمت جسمانگاری رفتهاند؛ مثلاً در تجرد روح، آن را مستلزم مماثلت با خدا میدانند زیرا اگر بخواهیم انسان را مجرد بدانیم، خدا هم مجرد است و شبیه خدا خواهد شد و از سویی باید نامحدودبودن انسان را هم بپذیریم.
فهم نادرست آموزههای دینی؛ عامل جسمانگاری معاد
وی با بیان اینکه برخی زمینههای درونی مانند ظاهرگرایی، فهم نادرست از آموزههای دینی و انحصار معرفت دینی به وحی هم سبب جسمانگاری شده است، اضافه کرد: برخی اندیشمندان مسلمان تأویل آیات معاد را جایز نمیدانند لذا قائل به جسمانگاری هستند. مرحوم بازرگان با تمسک به ظاهر برخی آیات انسان را موجودی مادی تصور کرده و شیخ مجتبی قزوینی از بزرگان مکتب تفکیک، همه مخلوقات عالم از روح و بدن و فرشته و بهشت را با تمسک به برخی آیات، جسمانی دانسته است و علامه مجلسی، تأویل این آیات را کفر دانسته است.
این پژوهشگر با بیان اینکه فهم نادرست از آموزههای دینی از دیگر دلایل جسمانگاری است، گفت: اینها تجرد را فقط برای ذات الهی میدانند و چون انسان خالی از نفس نیست، نمیتواند مجرد باشد یا برخی به خاطر نفی تشبیه هر گونه شباهت به ذات و صفات الهی را نفی میکردند برخلاف فلاسفه که معتقدند خدا و انسان مجرد هستند ولی قابل تشکیک و مراتبی است. همچنین فهم نادرست از قدم و حدوث هم یکی از دلایل جسمانگاری از سوی برخی افراد شده است زیرا نفس انسان را زمانمند میدانند ولی خدا زمانمند نیست.
وی اضافه کرد: همچنین فناپذیری عالم را عامل دیگری برای جسمانگاری میدانستند و میگفتند انسان چون حادث است، فناپذیر است و چون فناپذیر است، تجرد انسان را رد میکردند. همچنین زمینه دیگر در جسمانگاری انحصار معرفت به وحی است، یعنی فقط معرفت از طریق وحی به دست میآید؛ علامه قزوینی گفته است با تحقیق در باب طبیعیات به صورت کلی اساس حکمت و فلسفه از بین رفت و نشان داد اعتمادی به داشتههای آنان نیست و تحلیل آنها از بهشت و جهنم و … مخالف قرآن و شرمآور است.
زمینههای جسمانگاری معاد در مسیحیت
حجتالاسلام مرادینسب با اشاره به زمینههای جسمانگاری در مسیحیت، تصریح کرد: آیات متشابه در کتاب مقدس، انقلابهای علمی، پیدایش و رشد پوزیتیویسم و رشد نظریات فلسفی از جمله این دلایل هستند. از لحاظ تاریخی، اغلب مسیحیان معتقد بودند انسان فراتر از بعد جسمانی است و دوگانهانگاری در بین آنها رواج داشت ولی آرامآرام به انکار روح پرداختند و به معاد هم کاملا جسمانی نگریستند. دلیل عمده آنها آیات متشابه در کتاب مقدس است. از جمله آیهای که میگوید: «روح است آن چه را زنده میکند و جسم هیچ فایدهای ندارد» یا «… آنان که در جسم هستند، پسندیده خدا نمیشوند …»، «چنین نیست که به روش جسم زندگانی نمایید». «عیسی فرمود نترسید از کسانی که انسانها را میکشند زیرا آنها جسد این افراد را از بین میبرند و نه روح آنها را.». با توجه به این آیات برخی معتقد هستند که کتاب مقدس معاد روحانی و جسمانی را به صورت توأم نشان میدهد، یعنی دوگانگی پیشفرض پذیرش آموزههای برزخی است.
وی اضافه کرد: در برابر این افراد دوگانهانگار، کسانی هستند که آیات دیگری آورده و آن را تأویل میکنند؛ مثلاً «خدا به وسیله روحالقدس بدنهای فانی ما را برخواهد انگیخت». «قبرها شکافت و بسیاری از اجساد قدیسین از قبر بیرون آمدند …». اینها به این آیات تمسک میکنند که اگر معاد، روحی بود نباید از زندهشدن در این آیات سخن گفته میشد. یا عبارت دیگر اینکه اگر عیسی زنده نشود، ایمان بی فایده خواهد بود. این افراد با تمسک به این آیات، جسمانگار شدهاند.
این پژوهشگر تصریح کرد: جانهیک، در نفی روح گفته است: در این دیدگاه جایی برای مفهوم روح در تمایز با بدن وجود ندارد و اگر روح متمایز از بدن وجود نداشته باشد، مسئله بقای روح بعد از مرگ بدن، منتفی خواهد شد. باور یهودی و مسیحی به معاد جسمانی با این برداشت از انسان به عنوان واحد تجزیهناپذیر روانی جسمی ناسازگار است. خانم مرفی هم در یکی از آثارش با توجه به تفاسیر عهد عتیق و جدید گفته است چیزی به عنوان دیدگاه معروف کتاب مقدس(دوگانهانگاری) وجود ندارد.
وی افزود: نویسندگان کتاب مقدس به ویژه عهد جدید در محیطی با دیدگاههای بسیار متنوع شاید به تنوع دیدگاههای روزگار ما مینوشتند اما موضع روشنی در مورد این یا آن نظریه بیان نکردند و میتوان این نتیجه را گرفت که مسیحیان معاصر آزادند تا از بین نظریات مختلف دست به انتخاب بزنند؛ یعنی وقتی آیات متعارض و نظر مسیحیان گذشته را میبینیم، اگر دوگانهانگاری محرز بود، باید به روشنی بیان میشد و چون چنین احرازی نداریم، یا باید بگوییم دوگانهانگاری جزء باورهای مسیحی نیست و یا قائل به انتخاب آزادانه در این زمینه باشیم.
انقلابات علمی؛ زمینه جسمانگاری معاد در مسیحیت
حجتالاسلام مرادینسب با اشاره به زمینه دیگر جسمانگاری در مسیحیت یعنی انقلابهای علمی، تصریح کرد: اولین انقلاب، انقلاب کوپرنیکی است؛ در سنت مسیحی، انسان در مرکز آفرینش و اشرف مخلوقات است لذا دیدگاههای بطلمیوسی(زمین در مرکز آفرینش است و هر چیزی خلق شده دور آن میچرخد و انسان هم در این مرکز رشد و نمو مییابد)، محور افکار کلیسا بود ولی در دوره کوپرنیک زمین همانند سیارات دیگر است و نه مرکز عالم و طبق این نظر انسان هم جایگاه خود را از دست میدهد، ضمن اینکه نظریه کوپرنیکی باعث تحول در فیزیک هم شد.
وی تصریح کرد: نتیجه این نظریه، اندیشههایی ارسطویی را عقب زد؛ مثلاً توماسهابز همه سرشت انسان را بر اساس ذرات متحرک تفسیر و احساس را به سبب فشار ذرات متحرک بر اندامهای حسی تفسیر کرد، تفکر را حرکت کوچک مغز دانست یعنی همه چیز را طبیعی و فیزیکی تفسیر کرد و انسان همطراز اشیاء دیگر و یک مجموعه اتم شد نه موجودی که محور عالم است.
این پژوهشگر با بیان اینکه انقلاب داروینی هم سبب شد تا جایگاه انسان از لحاظ فلسفی تنزل یابد، او تکامل را مطرح کرد و اینکه انسان تکامل یافته حیوانات است، افزود: همچنین پوزیتیویسم سبب شد تا جسمانگاری تشدید شود، زمینه دیگر هم پیدایش علوم جدید مانند عصبشناسی و روانشناسی و … بود که باعث تشدید جسمانگاری معاد شدند.
وی با بیان اینکه نظریات جدید فلسفی مادیانگارانه هم سبب کجفهمی در غرب و باعث تشدید رویکرد جسمانگاری در بین مسیحیت شد، گفت: در مجموع بین اندیشمندان مسلمان، زمینههای درونی تأثیر بیشتری نسبت به زمینههای بیرونی در جسمانگاری داشته است، برخلاف دنیای مسیحیت که زمینههای بیرونی بیشتر اثرگذار بود.
نتایج متفاوت رشد فلسفه در اسلام و غرب
حجتالاسلام مرادینسب تأکید کرد: اندیشمندان مسلمان ظواهر آیات و روایات معاد جسمانی را میدیدند و آن را پیش فرض گرفته بودند ولی مسیحیت نتیجه گرفتند که انسان چیزی جز ماده نیست لذا معاد را هم جسمانی تفسیر کردند. در فضای اسلامی هرقدر علوم عقلانی و فلسفه رشد کرد، دیدگاهها به سمت دوگانهانگاری پیش رفت ولی در عالم مسیحیت هرقدر فلسفه رشد کرد، دیدگاهها مادی و جسمانی شد و به سمت یگانهانگاری جلو رفتند.