ادیان توحیدی با اعتقاد به مخلوق بودن دنیا سبب گسترش علم شدند، کتاب “Magisteria” نوشته “نیکلاس اسپنسر” فهم شما از رابطه علم و دین را تغییر میدهد. پیام اصلی کتاب نوعی تضاد(پارادوکس) بین علم و دین را نشان میدهد. به روایت کتاب علم و دین هیچ یک نمیتواند تاریخ جداگانهای داشته باشد چراکه از منظر تاریخ، علم و دین هرگز معانی که امروز دارند را نداشتهاند اما می توان تاریخ دیگری از هر دوی این مقوله و ارتباط و تعامل بین آنها متصور بود.
به گزارش سرویس ترجمه ردنا (ادیان نیوز)، به نقل از “”Religion Media Center؛ نیکلاس اسپنسر در این کتاب با تفسیر رابطه علم و دین مینویسد: بر اساس مطالعات آکادمیک که به روشهای متعدد تاریخ علم و دین را از هم جدا ساخته، علم و دین در واقع هرگز به صورت فهم امروزی ما از آنها، در گذر تاریخ وجود نداشتهاند.
علم و دین از این منظر، مباحثی هستند که در اواخر قرن نوزدهم میلادی به صورت جدی مطرح شدند و مفاهیمی هستند که بیش از آنکه به تجزیه و تحلیل روشهای به کار رفته بپردازند، تحت تاثیر نیازمندی های اجتماعی و سیاسی قرار گرفته اند. علم و دین به روشهای مختلف، دنیا را به دو قطب تقسیم می کند اما هیچ یک از این روش ها کمکی به فهم این دو مقوله نمیکند.
نگاهی مستمر به واکنشهای منفی به “الجاد جدید”، به خوبی بخش هایی از داستان و به ویژه طرح جنگ علیه علم و دین از سوی یک مجادله گر ضد کاتولیک در قرن نوزدهم را بیان میکند، مجادله گری که داستان گالیله را مثال فوقالعادهای از تسلط قدرت بر واقعیت می دانست و هنوز انسانهایی هستند که به آن اسطوره اعتقاد دارند.
اسپنسر به زبانی ساده و توام با شوخ طبعی داستان گالیله را بیان میکند:
” در دورانی که هنوز تجربه وآزمایش وجود عینی نداشت، گالیله یک تجربه گر فوق العاده بود و یک موسیقی دان و یک ادیب هدفمند در دوران رنسانس به حساب می آمد. وی توانایی بیان بخش های بزرگی از کارهای “پترارک و دانته” را داشت، در مورد آن کارها با همتایان خود بحث و گفت و گو می کرد و به حدی از هنرمندی رسیده بود تا به نقاشان در مورد کارهای وابسته به ذوق و سلیقه مشورت دهد. گالیگه سرشار از استعداد و توانایی بود و تنها چیزی که برای وی مشکل ساز شد عدم قضاوت، درایت و فروتنیاش بود.”
داستان گالیگه از همان ابتدا با کلیسای کاتولیک و سیاست های ضد کلیسای کاتولیک گره خورده بود. گالیگه اگر ” پاپ اوربان هشتم، که از دوستان قدیمی اش بود” را در یکی از کتابهایش مسخره نمی کرد، هرگز مجبور نمی شد در دادگاه تفتیش عقاید از گفته هایش برگردد. همین طور اگر جان میلتون، شاعر انقلاب گرا و ضد اندیشههای کلیسایی انگلستان، هیچ اقدامی برای رسیدن به اهداف خود نمیکرد، در انگلستان به عنوان یک شهید شناخته نمیشد.
گالیگه اما بی دین نبود و همان طور که یک بخش از کتاب اسپنسر نشان می دهد ادیان توحیدی با اعتقاد به مخلوق بودن دنیا و تاکید بر شناخت آفریدگار سبب رشد و گسترش علم شدند.
“آدلارد بث”، فیلسوف علوم طبیعی انگلیسی در قرن دوازدهم میلادی، میگفت: “طبیعت همانند پروردگارش هدفمند، مبتنی بر عقل و عاری از اندیشه های توهم آمیز می باشد. وی حتی مقوله کمیت گرایی و اندازه گیری این دنیای عقلانی را مطرح کرد.
اسپنسر معتقد است این باور که جهان توسط یک خالق آفریده شده یک پیشرفت ایدئولوژیک مهم به شمار می رفت که باعث پیدایش علم شد.
اگر این اعتقاد که دنیا بر پایه هیچ قانونی آفریده نشده و قابل درک هم نیست همچنان باقی می ماند، تمام تلاشها برای درک قوانینی که جهان بر پایه آنها شکل گرفته بیمعنا بود و تحقیقات علمی نیز پوچ و بیهوده به نظر میرسید.
یک روزنامه گار علمی را میشناختم که در فیزیک هسته ای مدرک دکتری داشت و استدلال می نمود نظریه آشوب که پوچ و بی معنا بودن جهان را نشان می داد بحث نهایی در الحاد و بی دینی به حساب می آمد. به باور وی، نظریه آشوب با علم تضاد داشت و تاکید می کرد آن بخش از جهان که ما مشاهده می کنیم ممکن است حبابی از یک جهان به مراتب پر آشوب تر و بی معنا باشد.
این بحث جنبه دیگری از دیدگاه اسپنسر را نشان می دهد، اینکه علم می بایست بر استدلال و عقلانیت در جهان استوار باشد و انسان معتقد را به خدا برساند.
سال های متمادی علم به معنای کاوش های منطقی و تلاش برای کشف قوانین حاکم بر جهان تعریف می شد. به باور اسپنسر، اصلاحات این معنا را پیچیده تر ساخت. از آنجایی که سقوط حضرت آدم و حوا، عقل و قلب و ضمیر ما را فاسد نموده بود، انسان سقوط کرده می بایست با استفاده از ابزارها و روش هایی درصدد درک جهان بر می آمد و علم از قرن هفدهم به بعد به جای مشاهده مستقیم به طور عمده بر تفسیر قرائت ها از ابزارها و روش ها تمرکز داشته است.
چیزی که در علم قرن نوزدهم تازه به شمار می رفت این بود که پیشرفت ابزارها و اختراع تکنیک ها خیلی به عنوان اختراع دانشمندان فرض نمی شد. تا زمان داروین، به صورت کم و زیاد یک دانشمند فرد بااحترامی بود که توانایی پیگیری های علمی را داشت. در نیمه دوم قرن نوزدهم بود که دانشمندان موفق شدند یک حرفه برای خود خلق کنند و در ازای کارهای علمی شان حق الزحمه دریافت کنند.
تضاد علم و دین
در چنین شرایطی طبیعی بود که دانشمندان درصدد افزایش اهمیت فعالیت ها و کارهای علمی شان برآیند و حرفه خود را مفتخر جلوه دهند و به باور اسپنسر این خود یکی از دو دلیل عمده درگیری علم و دین به شمار می رفت. تلاش دانشمندان و رهبران دینی بر این استوار بود که: چه کسی توان ارائه بهترین توضیح برای طبیعت انسان را دارد و چه کسی شایستگی صحب مقتدرانه تر را باید داشته باشد!
دلیل عمده دیگر تضاد به وجود آمده بین دین و علم به ابداع دین برای گروه های بزرگی از انسان ها به عنوان پیروان آن ادیان بود و البته داستان هایی که مبلغان و استعمارگران حین توسعه تسلط خود در مناطق مختلف دنیا می ساخت نیز به این تضاد دامن می زد.
دانشمندان و رهبران دینی در چنین وضعیتی دچار جنگ قدرت شده بودند، دانشمندان در کنار استعمار گران و تفنک های آنها ایستاده بودند و رهبران دینی شامل “شمن ها و ملاها” در سطحی پایینتر یک قدرت مداخله گر به حساب میآمدند.
سوء ظن دانشمندان به فعالیتهای مذهبی کشیشان در نهایت سبب شد آنها دستورالعملهای دینی جداگانه ای برای خود تهیه کنند.
داستان تضاد علم و دین یک داستان پیچیده و ناخوشایند است اما اسپنسر به زبانی قابل درکِ آمیخته با قضاوت آن را بیان میکند. این کتاب به نوبه خود میتواند یک دستاورد محسوب شود نه اینکه در نسخه تازه کفر و بی دینی تاریخ یک سنگ قبر تلقی شود که اگر شود بازهم یک سنگ قبر خوب خواهد بود.
خبر اصلی را اینجا (+) بخوانید.
مترجم: حفیظ الله رجبی