در این سالها به موازات آنکه پای روشنفکران، نخبگان و ایدههای سکولار و مستقل از دین، به تفسیر «حوزه عمومی» باز میشود و هواخواهانی پیدا میکند، روشنفکری دینی نیز هرچه بیشتر سرگرم تتبعات غیر سیاسی میشوند؛ سروش بیش از صد جلسه در شرح دفتر اول مثنوی معنوی سخنرانی میکند!
به گزارش ردنا (ادیان نیوز)، روشنفکری دینی، نواندیشی دینی (یا هر اسم دیگری که برایش میگذارید). در ایران، سهم مهم و بهسزایی در ترویج نوآوری و نواندیشی میان مردم و مقابله با دگماتیسم و جزماندیشی داشته است.
بیشک جوشش جنبش «مشروطه ایرانی» در روزگاری که بیش از نود درصد مردم ایران بیچیز و بیسواد بودند، به تنهایی از کف منورالفکران از فرنگبرگشته و حیرتزده اما نیکاندیش و نیکخواه خارج بود و اگر فتوای میرزا و مهاجرت صغری و کبری و مجاهدت سیدین تهران نبود، نه قاجارهای از دنیا عقبافتاده را میل به عقبنشینی بود و نه توده مستأصل و عاجز را توان پیشروی! یا در همین روزگار خودمان و مدتها قبل از آنکه پرده برٱفتد و خیلی چیزها عیان و حتی بیان شود،
نسل جدید روشنفکران دینی و «حلقه کیان» اولین گروهی بودند که مشروعیت نظری نظام نوپا را به چالش کشیدند و با «نقدی بر قرائت رسمی از دین» راه را بر قرائتهای رقیب و بدیل از دین که لزوماً همراه و همخوان با ایدئولوژی مسلط نبودند، باز کردند. این حسن روشنفکری دینی بود که گفتیم اما طی این مسیر پر فراز و فرود، خواسته و ناخواسته و از پس بعضی نافهمیها یا بدتر از آن، بدفهمیها، روشنفکری دینی در دام پارهای از لغزشهای نظری و کژرویهای عملی افتاد که هم برای خودش و هم برای جامعه گران تمام شد.
خطای اول، همانی است که ماشاالله آجودانی در نقد روشنفکران مشروطهخواه و عبدالکریم سروش در نقد علی شریعتی میگوید؛ یعنی فربهشدن خوانش سیاسی و ایدئولوژیک از دین که ناگزیر به محملی دلخواه برای برآمدن و هژمونی جریانات بنیادگرا میانجامد. هر چند که نیت بسیاری از این مصلحان دینی از تفاسیر سیاسی از دین، مقابله با استبداد موجود و نه ساخت استبدادی دیگرگون بود، اما هر سلاحی دو لبه دارد و هر عملی، پیامدهای ناگزیر و ناخواسته! پر پیدا است که اگر پای دین را حتی به وسیله خوانشهای دموکراتیک و لیبرال، به کارزارهای سیاسی باز کنید، سلاح قدرتمندی را به دست آنانی میسپارید که صرفاً به بخشی از کیک راضی نیستند. و چه جای گله و گلایه که اگر شما حق تفسیر سیاسی (هرچند دموکراتیک) از دین را دارید، آنها هم حق تفسیر سیاسی (هرچند اقتدارگرایانه) از دین را برای خود محفوظ میدارند. اگرچه نسل متأخر روشنفکری دینی، سرانجام به این نتیجه رسید که بهتر است به جای پینهدوزیهای صدباره میان فهم دینی و انواع و اقسام ایدئولوژیهای سیاسی مدرن بهتر است به کل قید مداخله دین در «حوزه عمومی» را بزند اما این، نوشدارویی بود بعد از مرگ «مهسا»!
خطای نظری دیگر که بینسبت با خطای اول نبود، از بستر نگرشی فرهنگگرایانه، ذهنیتگرایانه و غیر نهادی به تحولات اجتماعی برمیخاست و با نگرشی غیر سیاسی به سیاست، مقتضیات کنش سیاسی را نادیده میگرفت. این گمان گمراهکننده در اندیشه بسیاری از نواندیشان دینی بود که انحصارگرایی سیاسی در ایران آنروز و امروز از آنجا که از آبشخور دین، تغذیه میشود، ناشی از انحصارگرایی دینی است و لاجرم مؤثرترین اقدام ممکن برای برای بر هم زدن صحنه، ترویج تکثرگرایی دینی است. برای مثال عبدالکریم سروش در مصاحبهاش با بی بی سی فارسی میگوید که پشتبند پلورالیسم دینی در ایران، پلورالیسم سیاسی میآید. اما روشنفکران دینی سیاستناشناس غافل از این بودند که «وضعیت سیاسی» حاکم بر هر جامعه محصول توازن قوا در آن جامعه است و برای تغییر آن، نیز باید موازنه قوا را تغییر داد. «قبض و بسط تئوریک شریعت» تأثیر زیادی روی قبض و بسط قدرت اقتدارگرایی در جامعه ندارد. توسعه سیاسی بیش از آنکه معلول توسعه فرهنگی باشد، محصول تغییرات ساختاری در یک جامعه مانند رشد مکانیزمهای سرمایهداری، فربهشدن طبقه متوسط و نیرومندشدن جنبشهای اجتماعی است. انحصارگرایی دینی بیش از آنکه دلیل وضع موجود باشد، دال بر آن است. به همین سبب، نشان کمان فعالیت سیاسی باید معطوف به این موضوعات باشد نه اینکه عرصه سیاسی و بازی قدرت را با فعالیت آکادمیک و کارهای نظری طاقتفرسا اشتباه گرفت!
چنانکه گفته شد، جریان روشنفکری دینی در ایران معاصر، عیبها و هنرهایی داشته و در مجموع تأثیرات عمیق و ریشهدارش در زندگی اجتماعی و سیاسی مردم ایران قابل انکار نیست. اما بیراه نیست اگر بگوییم پس از یکونیم سده، روشنفکری دینی در ایران امروز بسیاری از کارویژهها و کارکردهای سابق خود را از دست داده است. نسل جوان و جدید با اعتبارشکنی رادیکال از گفتمانهای سنتگرایانه، مسیر به کل جدیدی را برای خود باز و هموار کرده است. این تغییر محسوس را میتوان از خیابان و میدان تا فضای مجازی و از سبک زندگی تا کنشهای اعتراضی جوانان و نوجوانان امروزی فهمید.
اگر روزگاری، تفسیرهای التقاطی و برداشتهای ناهمخوان از نص دین برای ترویج نوگرایی در متن یک جامعه سنتی لازم بود، امروز دیگر چنین ضرورتی وجود ندارد. نسل جدید معنای دقیق «روشنگری» را درک کرده و «در به کارگیری فهم خویش دلیر شده است». اگر روزگاری نخبگان روشنفکری دینی از عموم مردم جلوتر بوده و پیشران تحولات اجتماعی به شمار میآمدند، امروز این قاعده معکوس شده است.
روشنفکران دینی باید متواضعانه این تغییر تدریجی را بپذیرند و آرام آرام، جای خود را به روشنفکران سکولار و مدرن بدهند. تحولات تدریجی روشنفکری ایرانی در سالهای أخیر مانند ظهور و رونق گفتمانهایی مثل گفتمان «ایرانشهری» به خوبی مؤید این ادعا است. در این سالها به موازات آنکه پای روشنفکران، نخبگان و ایدههای سکولار و مستقل از دین، به تفسیر «حوزه عمومی» باز میشود و هواخواهانی پیدا میکند، روشنفکران دینی نیز هرچه بیشتر سرگرم تتبعات غیر سیاسی میشوند؛ سروش بیش از صد جلسه در شرح دفتر اول مثنوی معنوی سخنرانی میکند! (البته با مقدمهها و مؤخرههایی کاملاً نالازم). ملکیان درس اخلاق میگوید و نسل متأخر روشنفکری دینی مثل سروش دباغ و آرش نراقی، هرچه بیشتر دلمشغول موضوعات بنیادین فلسفی و الهیاتی میشوند. مختصر آنکه منطق سکولاریسم، مبتنی بر تمایز و تفکیک است. حالا که زمینههای اجتماعی این نگرش مهیا شده، خوب است که روشنفکران دینی خود در این مسیر پیشقدم شوند و با درک اقتضائات سیاست مدرن، این عرصه پیچیده را به همصنفان سکولار خود واگذار کنند و خود در جامعه مدنی و سپهر فرهنگی و در تخاطب با لایههای متدین اجتماع، خدمت فکری کنند.