قدیمیترین گرایش فقه مقاصد، بهمعنای ابتدایی این اصطلاح، یعنی موارد و مباحثی که بوی گرایشات مقاصدی و عللی میدادند، بهصورت متمرکز متعلق به ابن جنید اسکافی بوده است.
به گزارش ردنا (ادیان نیوز)، فقه مقاصد، علل الشرایع، مقاصد الشریعه و مذاق شارع و واژگانی از این دست روایت از مسئلهای مهم در حوزه فقه اسلامی دارد که در آن توجه فقیه به مقاصد و غایات شریعت جلب میشود و مبتنی بر آن روند استنباط و تفقه صورت میگیرد. فقه المقاصد که تاثیر بسزایی در پویایی فقه و روزآمدی احکام شریعت دارد، بیشتر از جنبه پرداخت اهل سنت مورد بررسی قرار میگیرد و کمتر به نگاههای شیعی و تاریخ آن در تراث شیعی پرداخته شده است.
حال آنکه مسائل و چالشهای دنیای امروز ضرورت پرداختن با این رویکرد به تراث شیعی و اسلامی را برای همه روشن کرده است. در این مصاحبه استاد حیدر حب الله به پیشینه حضور فقه مقاصدی در تراث شیعی پرداخته و در مورد نگاههای نو در این زمینه و همچنین اهمیت این مسئله نکات مهمی را بیان کردهاند. شیخ حیدر حبالله عالم شیعی لبنانی الاصل مقیم ایران است. او از اساتید درس خارج فقه، اصول، رجال و حدیث در شهر قم میباشد. وی همچنین دارای تألیفات و مقالات بسیاری در علوم اسلامی است و سردبیری دو مجله عربی «الاجتهاد و التجدید» و «نصوص معاصره» را بر عهده دارد. وی در سال ۱۳۸۷ طی حکمی از سوی آیتالله سید محمود هاشمی شاهرودی، به عنوان معاون علمی دایره المعارف فقه اسلامی منصوب شد. از کتابهای مهم او میتوان به نظریه السنه، حجیه السنه، حجیه الحدیث،فقه المصلحه (مدخلا للنظریه المقاصد واجتهاد المبادی والغایات) و منطق نقد سندی در مباحث رجالی اشاره کرد.
آیا فقه مقاصدی نزد علمای امامیه پیشینه تاریخی داشته است؟
به نظر من قدیمیترین گرایش مقاصدی، بهمعنای ابتدایی این اصطلاح، یعنی موارد و مباحثی که بوی گرایشات مقاصدی و عللی میدادند، بهصورت متمرکز متعلق به ابن جنید اسکافی بوده است. عالمی شیعی که مدرسه بغداد او را حذف کرد! البته معلوم نیست آیا ابن جنید توضیحی درمورد قواعد تعدی از نص داشته یا نه، چون امروز کتب ابن جنید بهطور گسترده دردسترس نیست و ممکن است در کتب خودش قواعدی برای تعدی از نص داشته است. آشنایی امروز ما درمورد ابن جنید بیشتر از خلال کلمات ایشان هست که توسط علامه حلی نقل شده است. قبل از او اشاراتی را در کلمات فضل بن شاذان و هشام بن حکم و ابن عقیل عمانی هم داریم که نشان میدهد ابن جنید در تعدی یا فراروی از نص تنها نبوده است.
فقه و اصول شیعی از زمان رونق مدرسه بغداد یعنی قرن ۴ ـ ۵ هجری، تا زمان وحید بهبهانی تعدی از نص را بهمثابه خطایی بزرگ میدانست. اما وحید بهبهانی در قرن ۱۲ـ ۱۳ هجری عملا در عملیات اجتهاد و استنباط خودش تعدی از نص داشته است.
فقها و علمای شیعی تجربه امثال ابن جنید؛ یعنی توجه به روح نص و اندیشیدن خارج از چارچوبهای لغوی و حرفی نص را نمیپذیرند. شیخ طوسی در مقدمه کتاب مبسوط نکته جالبی درمورد فضای حاکم بر جامعه شیعه میگوید: «بر شیعیان سخت و سنگین بود که احکام شرعی را با واژگانی غیر از واژگان روایات بیان کنند». همان طور که در کتاب هدایه و مقنعه شیخ صدوق و مقنعه شیخ مفید این را شاهد هستیم. این نکته شیخ طوسی در مقدمه کتاب مبسوط در قرن پنجم هجری نشان میدهد شیعیان بیش از آنچه ما تصور میکنیم پایبند و درگیر نص بودهاند.
برخی از مستشرقین که تحقیقاتی در تفکر شیعی داشتهاند هم این نکته را متذکر شدهاند که تفکر شیعی، تفکری نصگرا و وفادار به نص و نگرانِ تعدی از نص و ازطرف دیگر نگران مجال به عقل برای تحلیل و روشنگری بوده است. من تأملات زیادی درمورد نص شیخ در مبسوط داشتهام و تنها تحلیلی که برای آن فضا به ذهنم رسید این بود که؛ عقل نخبگان شیعی تا قرن پنجم هجری قدرت و بلکه جرأت نداشتند که فقه را به زبان و لغت انسانی و بشری بیان کنند، همچنین از افتادن در ورطه قیاس و رأی میترسیدند. در آن دوره دانشمندان شیعی حتی جرأت تفسیر قرآن به زبان بشری و جدا از کتاب و سنت را نداشتند و شاهد تفاسیر روایی مثل تفسیر قمی و عیاشی در این برهه هستیم. تبیان شیخ طوسی، تفسیری خارج از چارچوب و اسلوب روایات در این دوره بود. این دست تفاسیر در امامیه که خارج از چارچوب نصوص بودند ناظر به نیاز و ضرورت زمانه، در جواب اشاعره یا معتزله یا اهل سنت ناگزیر بود که به سیاق بیان آنها سخن بگوید و جواب بدهد. به اعتقاد من این فضای غالب و مهیمن باعث شد جریان کوچکی مثل ابن جنید از بین برود! مدرسه بغداد که در شیخ مفید و سید مرتضی و شیخ طوسی متمثل است به ابن جنید چنان هجمهای داشتند که امروز از ابن جنید کتابی در دست نداریم!
مدرسه حله حدود ۲۰۰ سال بعد از شیخ طوسی برای احیای بقایای فکری ابن جنید برخاست. بعد از آن ما شاهد تلاشهایی شیعی برای خروج از نص در مدرسه حله هستیم. از این تلاشها تحتعنوان قیاس منصوص العله و الغاء خصوصیت و تنقیح مناط یاد میشد. بعد از تولد مدرسه حله گاهی شاهد خروج از نص بهطور تدریجی در اجتهاد برخی علمای شیعی هستیم.
برخی از مستشرقین که تحقیقاتی در تفکر شیعی داشتهاند هم این نکته را متذکر شدهاند که تفکر شیعی، تفکری نصگرا و وفادار به نص و نگرانِ تعدی از نص و ازطرف دیگر نگران مجال به عقل برای تحلیل و روشنگری بوده است.
قرن ۱۲ هجری، در نزاع اخباری و اصولی شاهد ازسرگیری تعدی از نص هستیم. اصولیون ناگزیر بودند در تمام مسائل با اخباریون مواجه داشته باشند که یکی از این مسائل پایبندی به نص بود. اصولیون ناگزیر بودند تکلیف خودشان را در این مورد نیز روشن کنند؛ در حدی که وحید بهبهانی میگفت: «یحرم التعدی عن النص و یجب التعدی عن النص»، این جمله در بعضی کتب او هست و ما در مقابل یک جمله به ظاهر متناقض هستیم که این نشانه حساسیت موضوع تعدی و عدم تعدی از نص است.
ابن جنید و مساله قیاس
چه چیزی باعث شد در آن فضای نصمحور میان شیعیان، فقیهی مثل ابن جنید در اجتهادش تعدی از نص داشته باشد؟
بر اساس شواهد تاریخی که وجود دارد میتوانیم بگوییم دو مسئله اساسی دلیل تعدی وی بوده؛ اول اینکه دایره اطلاع او از فقه اسلام وسیع بوده و مدارس فقهی متعددی از جمله فقه شافعی و حنفی و امامی را دیده و تنها شاگرد یک مدرسه فقهی نبوده، بهتعبیری ابن جنید شخصیتی فرامذهبی بوده و ارتباطاتی هم با اهالی مذاهب مختلف اسلامی داشته است. مسئله دوم که خیلی مهم بوده گرایش او نسبت به قیاس است. سید بحر العلوم و سید سیستانی و دیگر علما تلاش کردند بگویند که او معتقد به قیاس نبوده است. اما بنده در کتاب الاجتهاد المقاصدی نظرم را با ذکر شواهدی گفتهام؛ ابن جنید معتقد به قیاس بوده است. ظاهرا ابن جنید معتقد بوده قیاسی که اهل بیت از آن نهی کردهاند این است که فرد نصوص را بخاطر ظنون عقلی و عقلایی کنار بگذارد. با این توصیفات ما اشاراتی از ابن جنید داریم که معتقد به قرائتی از قیاس مانند قرائت امروز اهل سنت از قیاس است؛ قیاسی که معنایش تعدی از نص برای حکمی است که واقع شده ولی نصی در مورد آن نداریم.
بهلحاظ تاریخی نظریه مقاصد از دل نظریه قیاس یا مسالک تعلیل متولد شده، ابن جنید هم که معتقد به قیاس بوده و با مشهور علمای شیعه مخالف بوده، دو کتاب دارد که نجاشی هم آن را نقل میکند؛کتاب “کشف التمویه والإلباس على أغمار الشیعه فی أمر القیاس”، وکتاب “اظهار ما ستره اهل العناد من الروایه عن أئمّه العتره فی أمر الاجتهاد”. از عنوان هر دو کتاب فهمیده میشود که او علمای شیعه را متهم میکند به اینکه روایاتی از اهل بیت را که دال به شرعی بودن قیاس بوده پنهان کردهاند.
ابن جنید دقیقا چه دیدگاهی درمورد روایات نهی از قیاس داشته است؟
همان طور که عرض شد فهم ابن جنید از روایات نهی از قیاس با فهم مشهور علمای شیعه فرق داشته و این روایت را دال بر نهی تعدی از نص نمیدانسته، بلکه فهمی که ابن جنید از قیاس مرفوض اهل بیت داشته این بوده که؛ قیاس یعنی کنار گذاشتن نصوص و احادیث در صورتی که مخالف مزاج عقلی باشد! من در جلد دوم کتاب “الاجتهاد المقاصدی” شواهد مفصلی از روایات آوردهام که نهی اهل بیت از قیاس به همین معنایی است که ابن جنید فهمیده، نه قیاسی که امروز نزد اهل سنت رایج است. البته این بهمعنای حجیت قیاس اهل سنت نیست اما به این معناست که ما دلیلی خاصى از اهل بیت برای رفض قیاسی که امروز در میان اهل سنت رایج است نداریم!
بله اهل بیت از قیاسی که در قرن دوم هجری در میان اهل سنت رایج بوده نهی کردند؛ قیاسی که تحمیل حکم عقل بر نصوص بوده است. امروز هم شاهد هستیم برخی افراد میگویند چون این حکم را عقل من نمیپذیرد یا منطقی نیست یا غریب است یا جالب نیست یا… من کنار میگذارم و… بهنظرم اعتقاد ابن جنید به قیاس آفاق تعلیل را گشوده و فهم وی از نصوص از مباحث لغوی و کلامی و ظرفی صِرف خارج شده است و به همین دلیل ایشان بهنحوى نظریه مقاصد را دارد.
به نظر بنده اگر دیدگاه ما درمورد قیاس عوض شود آفاق جدیدی جلوی ما گشوده میشود. به همین دلیل شاید یکی از اسباب اساسی که سخت است نظریه مقاصد در فضای شیعی احیا بشود، دیدگاه شیعه در قضیه قیاس است.
نظریه مقاصد نیازمند این است که انسان نظریه علل را بفهمد و با آن همراه شود، اما فقه امامیه معتقد است علت غیب و خارج از دسترس است و با قبول فهم نظریه علل گویا دستت را بهسمت غیب دراز کردهای و فقیه با قبول نظریه علل گویا میخواهد غیب را ترجمه کند و ترجمه غیب جایز نیست! اما اگر این ذهنیت را گشودیم که میگوید: فهم علل غیب نیست بلکه فی الجمله یک امر عرفی است و عرف این فکر را میفهمد، نتایج مختلف خواهد شد. وقتی ما حرف از قیاس میزنیم بهنوعی عقلگرا میشویم. عقلگرایی در محوطه فقه، اینکه به عقلت این حق را میدهی که تحلیل کند که سبب این حکم چیست، پیش زمینه این حکم چیست و…
نگاه مکتب حله نسبت به نص
مکتب حله چه رویکرد جدیدی نسبت به نصوص داشته است؟
مکتب حله حجیت قیاس را قبول نداشته اما تعدیلات جزئی در نصگرایی شیعی داشته که مهم بوده است. مثلا گشایشی برای علل منصوصه قائل شدند درحالیکه سید مرتضی و شیخ طوسی صریحا در کتب اصولیشان گفته بودند که علل منصوصه نمیتواند مستند حکم دیگری بشود و این نوعی قیاس است و اشکالات دیگری هم به قیاس منصوص العله وارد میدانستند. همین که بحث از علل منصوصه، با اینکه جزئی بوده، وارد سیستم اجتهاد شیعی شد، باعث نوعی حرکت در فقه شیعی گشت و صدها روایت تعلیلی در اجتهاد کارایی پیدا کرد. من از حکم به علت منصوصهاش میروم و از علت منصوصه آن حکم به سایر موارد میروم. نسبت به آن زمان این یک فتح بزرگ بود. البته بعد از آن که ادبیات علل منصوصه رایج شد عملا، به دلایل دیگر، کمکی به اجتهاد نکرد. مثلا میگفتند این حکمت حکم هست و تفصیل بین مناط باید داد که اینها بحث دیگری است. بههرحال اینها گامهای خوبی بوده است.
فهم ابن جنید از روایات نهی از قیاس با فهم مشهور علمای شیعه فرق داشته و این روایت را دال بر نهی تعدی از نص نمیدانسته، بلکه فهمی که ابن جنید از قیاس مرفوض اهل بیت داشته این بوده که؛ قیاس یعنی کنار گذاشتن نصوص و احادیث در صورتی که مخالف مزاج عقلی باشد!
بعد از مدتی، در زمان درگیری اصولیون و اخباریون، مناسبت حکم و موضوع، الغاء خصوصیت و نفی الفارق در اجتهاد شیعی مطرح شد، مطالبی که عینا تعبیر دیگری از برخی اشکال قیاس قدیم بود! به همین دلیل برحسب تحلیلم در کتاب “اجتهاد مقاصدی و مناطی”؛ حرکت اجتهاد امامیه در ابتدا نصی محض بوده ولی روزبهروز میبینیم از فضای نصگرایی فاصله گرفت و جدا شد. البته تلاش کرد قوانین و قواعدی برای جداشدن از حرفیت نص ایجاد کند و همین خوب هست.
آیا مکتب حله در زمان و مکان دیگر تکرار شد؟
برخی مطالب شهید اول در کتاب “قواعد و فوائد” کشف میکند که مدرسه جبل عامل هم فکر مقاصد را نظریّاً قبول میکند. شاهد ما این هست که شهید اول عباراتی مقاصدی از القرافی را در عدد مقاصد نقل میکند؛ «شریعت بنیت علی خمسه مقاصد کذا و کذا و…» و این نظریه مقاصد است که در کتاب “قواعد و فوائد” منعکس شده است ولی امتداد این بحث در فقه شهید اول بهطور محدودی موجود است اما مطرحکردن نظریه با عبارات اهل سنت جالب است. چون ابن جنید و مدرسه حله کلمه مقاصد را استخدام نکردند اما مدرسه جبل عامل زمان شهید اول عبارت مقاصد را استخدام و عین اصطلاحات جوینی و غزالی و قرافی را استفاده کردند. حتی برخی مقاطع کلام آنها و همان مثالهای آنها را استفاده کردند و این اتفاق نادری است.
به نظر بنده اگر دیدگاه ما درمورد قیاس عوض شود آفاق جدیدی جلوی ما گشوده میشود. به همین دلیل شاید یکی از اسباب اساسی که سخت است نظریه مقاصد در فضای شیعی احیا بشود، دیدگاه شیعه در قضیه قیاس است.
شهید در کتابی که مجموعی از قواعد فقهی و اصولی و لغوی است میگوید: شریعت بر ۵ مقصد بنا شده و مقصد فلان حکم این هست و فلان حکم این هست و… در واقع نص سنی کلاسیک حول موضوع مقاصد را آورده است. البته دهها تن از شیوخ اهل سنت نزد شهید اول و ثانی تلمذ کردهاند و فضای فقه سنی هم این دو بزرگوار را میشناختند. پس وقتی شهید اول این نص و عبارت مقاصد را به کار میبرد کاملا به دلالت کلامش آگاه است اما در فقه امتداد این دیدگاههای اصولی را خیلى نمیبینیم. این نصوص (نصوص مشیر به فقه عللی و مقاصدی) مثل نصوص یتیمی هستند که در طول قرون در تراث شیعی کنار گذاشته شدند اما بههرحال مزاج شیعی کمکم از حرفیت نص آزاد شد ولی خیلی کُند بود.
محقق اردبیلی هم بهنوعی خروج از نص را در اجتهادش دارد و خیلی مقید به نص نیست. پس حرکت بسیار کُند در طول تاریخ فقه شیعه داریم و البته کاملا متوجه بودند که از مصطلحات اهل سنت استفاده نکنند. خیلی مواظب بودند که قواعدی تعدی از نص را بهگونهای استفاده نکنند که آنها را به ورطه قیاس بیندازد. به همین دلیل در فقه شیعی میبینیم که برخی علما، برخی دیگری را متهم میکنند که این کاری یا برداشت یا استنباطی که کردی قیاس است! همه در این فضا دائما ترس از قیاس و افتادن در ورطه قیاس یا متهمشدن به آن را داشتند.
ادامه دارد….