حجت الاسلام والمسلمین دکتر حمیدرضا شریعتمداری عضو هیئت علمی دانشگاه ادیان و مذاهب در بخشی از این یادداشت آورده است: به احترام یحیی سنوارِ پرافتخار، میایستیم و بر جان ناآرامِ او که اینک حتما به آرامش رسیده، درود میفرستیم.
به گزارش ردنا (ادیان نیوز)، حجت الاسلام والمسلمین دکتر حمیدرضا شریعتمداری عضو هیئت علمی دانشگاه ادیان و مذاهب در پی شهادت غرور آفرین مجاهد قهرمان فرمانده یحیی السنوار به دست رژیم جعلی و غاصب صهیونیستی در یادداشتی با عنوان «شکوهِ ایستادگی» آورده است:
یحیی سنوار نیز به شهادت رسید. خبری تکاندهنده، اما عادیشده! کشتار سران مقاومت، حتما دردآور است، اما تکرار بیحاصلِ آن توسط دشمن، هاضمهی مقاومت را قوی ساخته، و میزان تابآوری مقاوِمان رافزایش داده است.
در این تکرارها، اما شهادت یحیی سنوار داستان دیگری را رقم زد. او عمری را از اردوگاه تا بازداشتگاه، و از سیاست تا میدان، در پیشانی خطر زیسته بود. شهادت برای رزمآوری چون او، طبیعیترین سرنوشت بود. او از مهمترین گزینهها در بانک اهداف ترورِ صهیونیستها بود. او میتوانست در مخفیگاهش ترور شود. اساساً دشمن غدّار در امپراتوری رسانهایاش القا میکرد که سنوار در مخفیگاهش خزیده یا او در کنار اسیران اسرائیلی، مأمن و پناهگاهی گزیده، و بهواقع، اسیران را سپر بلای خویش کرده است!
امّآ آنچه اتفاق افتاد و دشمن ازروی ذوقزدگی، و کاملاً ناشیانه، تصاویر و کلیپهایش را نمایش داد، نشان داد که یحیی که آنَک، هم فرماندهی نظامی بود، هم رئیس دفتر سیاسیِ حماس، در متن میدان حضور داشته، بدون تیم حفاظتیِ ویژهای، با دشمن روبهرو و درگیرشده و تا آخرین لحظه، پا پَس نکشیده و حتی در آن حال نَزار و جراحت بسیار، عصایش را حوالهی پرندهی تجسسیِ کرده، و آنچه کارِ او را تمام کرده است، گلولهی مرکاوا، تانک گرانقیمتِ دشمن بوده است:
آری؛
رقصی چنین میانهٔ میدانم آرزوست!
گویی مولانا، سُرایندهی این بیتِ طربانگیز، آمال و آلام سنوار را کنارِهم میدیده و این اشعار را میسروده!
در همین غزل، مولانا از غربت یک انسان تمامعیار میگوید که چگونه در میان آتش و دود تنها مانده و او را هیچ دادرَسی نیست، پس شیرِ خدا و رستم دَستان را میجوید:
زین همرهان سستعناصر دلم گرفت
شیر خدا و رستم دَستانم آرزوست!
بهیاد آورید، سخنان سنوار را که چگونه از کربلای حسین، پسرِ شیرِ خدا میگفت و چگونه نصرت مردان پارس، هموطنان رستم دَستان را میستود!
او طراح و مجری طوفان الاقصی بود. فراوان گفتند و شنیدیم که این طوفان، انتخابی درست نبود! پاسخ این اعتراض را نیز باید از مولانا در همین غزل بجوییم که چگونه یک ملت دربند که در زندانی بزرگ بهنام غزه، از همه طرف در حصر و حصار بودند و آنان را برای رهایی از این بند، و برای شکستن دیوار سکوت و بیتفاوتیِ عربان و مسلمانان که برخی خواب صلح ابراهیم را میدیدند، چارهی دیگری نبود:
جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او
آن نور روی موسیِ عمرانم آرزوست!
والله که شهر بیتو مرا حبس میشود
آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست!
به احترام یحیی سنوارِ پرافتخار، میایستیم و بر جان ناآرامِ او که اینک حتما به آرامش رسیده، درود میفرستیم و آرزو میکنیم که جبههی انسانیت در سراسر گیتی، به حرکت درآید و بنیاد ظلم صهیونیستها را از بُن برکَند که:
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست!