ردنا (ادیان نیوز): وقتی سخن از عرفان و معنویت به میان میآید، شاید نخستین مفهومی که جلوهگر شود، مفهوم خدا و ارتباط با جلوههای او باشد؛ ولی در معنویتهای نوپدیدی همچون «تفکر نوین»، رویکرد کاملاً تغییر میکند و «معنویت خدامحور»، تبدیل به «معنویت انسانمحور» میشود. جنبش تفکر نوین که در بستر تمدن سکولار، رویش و گسترش داشته، با تأسی به اندیشههای تمدن غربی، اومانیسم را محور معنویت خویش قرار داده است.
ریشههای اومانیسم در تمدن غرب را باید در واکنش به تحقیرهای کلیسای قرون وسطا بر انسان در قرن چهاردهم میلادی جستوجو کرد. اومانیسم تا به امروز مراحل مختلفی را پشت سر گذاشته و دیدگاههای افراطی و ملایم زیادی مطرح شده است. نقدهای جدیای نیز به این دیدگاهها وارد شده که ناکارآمدی تمدن جدید نشان از بطلان این اندیشه دارد؛ ولی امروزه جنبشهای معنوی با استفاده از آموزههای اومانیستی در الهیات و آموزههای خود میخواهند ریشههای خشکیده اومانیسم غربی را آبیاری کنند. ارائه معنویت بدون خدا و برخاسته از درون، ایدهای است که تا حدودی میتواند جبران بیآبرویی تمدن بدون معنویت مدرنیته باشد.
در این نوشتار سعی داریم تا این نگرش اومانیستی به معنویت را با نگاهی به آثار «نیل دونالد والش»[۱] از شخصیتهای مطرح جریان معنوی نوظهور «تفکرنوین» مورد نقد و بررسی قرار دهیم. دونالد والش نویسندهای آمریکایی است که بیشتر با عنوان کتاب «گفتگو با خدا» در افکار عمومی شناخته شده است. او در این کتاب سلسله گفتگوهایی را میان خود و خدا مطرح می کند و سعی دارد از این مسیر ماموریت خود،که تغییر نگرش جهانیان به خداوند است[۲]، را دنبال نماید.
خدایِ والش
دونالد والش برای القای باور اومانیستی، در گام نخست قدرت خدایی را کاهش میدهد، سپس قدرت انسانی را همسان قدرت الهی قرار میدهد. «خدا: از نظر ذات، ما شبیه یکدیگر هستیم، با تواناییها و خصوصیاتی ویژه؛ از جمله برخورداری از قدرت خلقت».[۳]
والش قدرت خلاقیت خدادادی را همسان با قدرت خلقت الهی قرار میدهد؛ درحالیکه خلاقیت آدمی که ناتوان از خلق پشهای است، در مقابل قدرت خلق کائنات به دست خداوند، قیاسی است که اومانیسم در توهمات خویش پرورانده است. البته انسان که در اثر نزدیکی به خدا میتواند مظهر عبودیت باشد و متصف به صفات الهی گردد، فرق دارد با کسی که اولاً و بالذات ادعای خلقت داشته باشد.
منبع آفرینندگی درونی در تفکر نوین به هیچ منشأ متعالی و ماورای انسانی متصل نیست. در این مرام معنوی، انسان جدای از خداوند که میتواند حامی و پشتوانه قدرت انسان باشد، معرفی نمیشود؛ درحالیکه اگر به نامحدود بودن نیروی درون معتقد باشیم، هیچ تبیینی جز اتصال به قدرت خداوند یکتا نمیتوان برای آن یافت.
والش در اثر تجربهای که از یک خانواده کاتولیک متعصب در کودکی به دست آورد، تصویری وحشتناک و انتقامجو از خدا به دست آورد که به این موضوع در کتاب «دوستی با خدا»[۴] اشاره میکند. او بهمنظور عقدهگشایی از آن دوران، بهکلی صفت عدالت و حکمت خدا را نادیده میگیرد و در نتیجه خدا تسلیم خلاقیت آدمی میشود. آدمی در مقامی قرار میگیرد که هر فرمانی به کائنات میدهد و خدا همچون غلام حلقهبهگوشی سر تسلیم فرود میآورد.
در تفکر اومانیستی جایگاه انسان با خدا جابهجا میشود و شکوه و عظمتی که خدا داشت در برابر انسان تحقیر میگردد. شیوه گفتگوی والش با خدا در کتابهایش به بهانۀ صمیمیت با خدا، بهگونهای است که خداوند را در دادگاه اومانیستی در برابر همۀ عقدهها و بدبختیهای انسان مسئول و محکوم میداند.
والش از اینکه خدا در ادیان به بزرگی یاد میشود ابراز ناراحتی میکند:
این را بگویم که خداوند از همهچیز بالاتر است، ولی این برتری را چون پُتک بر سر انسان نکوبیده…
خدا: مردم فکر میکنند وقتی خدا ظاهر میشود، آنها باید کوچکتر شوند. آنها گمان میکنند باید خود را کوچک کنند.
والش: نباید خود را در حضور خداوند کوچک کنیم؟
خدا: من نیامدهام شما را کوچک کنم، آمدهام شما را بزرگ کنم.[۵]
والش در اثر تربیت نادرست، به سوءتفاهم در مورد خدا رسیده است. بزرگی خدا پُتکی بر سر انسان نیست، بلکه غایتی در سیر و سلوک اوست؛ بزرگی خدا تحقیر نیست، بلکه این کوچکی در برابر جلال و جبروت مسیری مشخص میکند که به جلال الهی ختم میشود؛ راهی است که با پیمودن آن، نور و شکوه او در وجود انسان جلوه میکند. وقتی ما در برابر عظمت خدا هستیم تسلیم او میشویم و تشنه تکالیف و فرمانش هستیم که چگونه راه را مشخص میکند. این فرمان، دست خداست که انسان را به اوج میبرد و خواست انسان را در خواست خودش غرق میکند. این راز جلوهگری شکوه و جلال در وجود انسان است.
والش مثل اومانیستهای انسانمحورِ اعصار گذشته، از انسان نیمهخدای پهلوان سخن نمیگوید و چهرۀ مسخرهای که از انسان تصویرسازی کرده بودند در اندیشه وی یافت نمیشود، ولی با رویکردی تقلیلگرایانه، خدا را از الوهیت و تعالی فروکاسته است و در شعور و احساس مشترک با آدمی تنزل میدهد.
«خداوند، در تو و در هر واحد انرژی عالم هستی، خود را بخشهایی از کل میشناسد؛ بنابراین به خود امکان میدهد که خود را بهصورت کل در تجربهای که از خود دارد بشناسد».[۶]
چه مطلوبیتی دارد که در نگاه حلول و اتحادی، خدا از دست میرود. وقتی جستجوگر معنویت به اعماق وجود خود مراجعه میکند مایل است مبدأ معنویت را متعالیتر از خویش ببیند، نه انرژی متراکم و مرتعش شده در بدن.
خدایِ درون
در مکتب والش، انسانِ در جستوجوی حقیقت مطلق به این نتیجه میرسد که خدا همان «خودِ درون» است که هر چه فکر و کردارش خلق میکند، حقیقتی است که به عالم میدهد. تمرکز والش بر «من» انسان، نقطه آغاز تکوین الهیات اومانیستی است، ازاینرو خدای او نهتنها بر عالم هستی، تعالی و تسلط ندارد، بلکه خود، مغلوب تسلط همین ذهن آدمی است.
در این نوع تبیین، تصور روشنی از خدا وجود ندارد، بلکه او از وجود تشخصی به یک فرآیند درونی تبدیل میشود. ازاینرو، نمیتوانیم مرزی میان دینداری و الحاد تصور کنیم؛ زیرا مؤمن و ملحد هیچکدام تصویری روشن از خدا ندارند.
وقتی سخن از «خدای درون» میشود، دوست داریم حقیقت خلاق در عین اینکه از خودمان به ما نزدیکتر است، بسیار با شکوه باشد تا بتوانیم بیش از خودمان به او عشق بورزیم؛ به قدرت و بخشندگی کسی که دست ما را بگیرد، تا اوج بالا ببرد و نور خودش را در ما جاری کند و ما را از آن لبریز سازد؛ تکیهگاه محکمی در سختیها برایمان باشد و هر لحظه حضور او را حس کنیم. «خدای درون» را که تفکر نوین معرفی میکند، خدایی است پدید آمده از توهّم آدمی که زندگی حاصل از آن چیزی جز پوچی نخواهد بود. ازاینرو، دین ازاینجهت اهمیت دارد که حیات خودمحورانه انسان را به حیاتی خدامحورانه تبدیل میکند و انسان زیباترین لحظات زندگی را در حیات طیبه تجربه مینماید.
خودخدایی!
دونالد والش از زبان مادر معنوی جریان تفکر نوین، «باربارا مارکس هابرد»[۷]، الهیات عصر جدید را الهیات اومانیستی معرفی میکند؛ عصری که بشر به باور «خودخدایی» میرسد. عاملی که این اعتماد به نفس بالا را برای بشریت عصر جدید ایجاد کرده، رشد فناوریهای ظاهری است. اگر مدرنیته مرگ خدا را بر اساس یافتههای علمی مطرح میکند، تفکر نوین نیز تولد خدای انسان انگار جدید را معرفی مینماید.
ما عادت داشتیم تمام تواناییهای جدید را به خدایانمان نسبت دهیم؛ ولی از وقتیکه داریم یاد میگیریم هوش خود را از طریق ارتباطات سریعتر و گستردهتر گسترش دهیم، یاد میگیریم جسممان را تغییر دهیم؛ یاد میگیریم در فضا زندگی کنیم؛ حتی دنیاهای جدید در فضا میسازیم، متوجه شدم که چیز حیرتآوری دارد اتفاق میافتد. ما قابلیت خود را به خدایانمان نسبت میدادیم و حالا این قابلیت را به اصل خودش یعنی خودمان نسبت میدهیم. ما داریم چیزی میشویم که عادت داشتیم خدایان بخوانیم.
والش: چرا حالا؟ چرا سال پیش، دهه پیش، یا قرن پیش نه؟ چرا این امر دارد اتفاق میافتد؟ چون وقتش است. چراکه علم و فناوری، قدرتهای تازهای به ما دادهاند که عظیمتر از قدرتهایی است که بشر تاکنون داشته است. حالا میتوانیم حقیقتاً خودمان را بشرهای جهانی خیلی کم سن و سال بخوانیم. زمین مثل یک کودکستان برای خدایان کوچک است؛ ولی باید تکامل آگاهانه و اخلاقی را سریع یاد بگیریم.[۸]
والش با تمثیل «کودکستان خدایان» در عصر جدید، رهبران تفکر نوین را مربیان این کودکستان معرفی میکند. «باربارا مارکس هابرد»، «دیپاک چوپرا»[۹] و خودِ والش کسانی هستند که تربیت «انسان- خدایان» را بر عهده دارند.
برای مطالعه بیشتر در خصوص نقد و بررسی افکار نیل دونالد والش به کتاب زیر مراجعه فرمائید:
«نگاهی متفاوت به افکار نیل دونالد والش»، رسول حسن زاده، قم: صهبای یقین، ۱۳۹۳٫
پینوشت:
[۱] Neale Donald Walsch (1943-)
[۲] نیل دونالد والش، ابداع زندگی : میراث باربارامارکس هابرد و آینده تو، ترجمهی فرخ بافنده (تهران: نشر میم، ۱۳۹۱)، ۷۷٫
[۳] نیل دونالد والش، گفتگو با خدا، ترجمهی توراندخت تمدن مالکی، ج ۱ (تهران: دایره، ۱۳۸۹)، ۶۴٫
[۴] نیل دونالد والش، دوستی با خدا: گفتوگویی نامتعارف، ترجمهی فرناز فرود (تهران: حمیدا، ۱۳۸۷)، ۲۱٫
[۵] نیل دونالد والش، گفتگو با خدا، ترجمهی توراندخت تمدن مالکی، ج ۲ (تهران: دایره، ۱۳۸۹)، ۳۴۴٫
[۶] همان، ۲:۱۳۸٫
[۷] Barbara Marx Hubbard (1929-2019)
[۸] والش، ابداع زندگی، ۲۵۳٫
[۹] Deepak Chopra، پزشک هندی تبار آمریکایی. او با نوشتن ۸۰ عنوان کتاب و تأسیس مرکز رهبران تکاملی تأثیر بسزایی در جریان تفکرنوین دارد.
منابع:
والش، نیل دونالد. ابداع زندگی : میراث باربارامارکس هابرد و آینده تو. ترجمهی فرخ بافنده. تهران: نشر میم، ۱۳۹۱.
———. دوستی با خدا: گفتوگویی نامتعارف. ترجمهی فرناز فرود. تهران: حمیدا، ۱۳۸۷.
———. گفتگو با خدا. ترجمهی توراندخت تمدن مالکی. ج ۱٫ تهران: دایره، ۱۳۸۹.
———. گفتگو با خدا. ترجمهی توراندخت تمدن مالکی. ج ۲٫ تهران: دایره، ۱۳۸۹.