یکی از مهم ترین موضوعاتی که در فلسفه دین مورد بررسی قرار می گیرد براهین اثبات وجود خداوند است.
به گزارش ردنا (ادیان نیوز) مایکل پامر در کتاب «درباره خدا» که به فارسی هم ترجمه و منتشر شده است براهین وجود اثبات خداوند را به شش دسته:
۱- برهان وجود شناختی ۲- برهان جهان شناختی ۳- برهان نظم ۴- برهان معجزه ۵- برهان اخلاقی و ۶- برهان عمل گرایانه تقسیم کرده است.
در این کتاب تمام این براهین ابتدا مطرح شده و بعد جرح و تعدیل های صورت گرفته و نقد ها و دفاعیه های آن مطرح شده است. خواننده کتاب را که به پایان می رساند متوجه می شود که هیچ کدام از این براهین نه آنقدر قوی اند که هیچ مخالفی نداشته باشند و نه آنقدر ضعیف اند که هیچ موافقی نداشته باشند. تمام این براهین و براهین دیگری که در این کتاب نیامده است مانند برهان تجربه دینی نقاط قوت و ضعف فراوانی دارند و همین باعث می شود که همچنان زنده بمانند و مورد بحث و بررسی قرار گیرند.
اینطور نیست که براهین اثبات وجود خداوند فقط در فلسفه دین مورد بررسی قرار بگیرند؛ در علم کلام هم به اکثر این براهین پرداخته می شود منتها تفاوت کلام با فلسفه دین در این است که کلام علم دفاعیات است یعنی یک متکلم وجود خداوند را پذیرفته است و نقدهای وارد بر براهین را به عنوان شبهه هایی می نگرد که باید به آن ها پاسخ داد تا گمراهان از گمراهی در آیند. یعنی معمولا دینی که به آن معتقدند را تنها صراط مستقیم می دانند و اگر در بحث های فلسفی اثبات وجود خداوند وارد می شوند از این جهت است که بتوانند با شبهات و گمراهی ها مقابله کنند. اما در فلسفه دین، براهین اثبات وجود خداوند به عنوان ابژه فلسفی مطرح می شوند و فیلسوفان سعی می کنند تا براهین له و علیه را بیاورند و قوت و ضعف آن ها را بسنجند. در واقع در فلسفه دین، بر خلاف علم کلام، صراط مستقیم از پیش ثابت شده ای وجود ندارد به همین خاطر است که در فلسفه دین، فراوان فیلسوفانی می بینیم که به وجود خداوند باور ندارند و فراوان فیلسوفانی می بینیم که وجود خداوند را باور کرده اند.
اتفاقی که در اینجا می افتد یعنی آن عدم قطعیتی که درباره وجود خداوند مطرح می شود چیزی است که اصطلاحا از آن به “ناآشکارگی حقیقت” تعبیر می شود. یعنی حقیقت آنقدر آشکار نیست که همه انسان ها حتما آن را بپذیرند. وجود خداوند مانند قضیه ۴=۲+۲ نیست که تمام انسان ها در آن اتفاق نظر داشته باشند بلکه در هر دو طرف هم انسان های عاقل وجود دارند و هم استدلال هایی که نظرشان را موجه کند. یعنی من که خدا را قبول دارم می بینم که برای باور خودم دلیل قطعی و یقینی ندارم و آن کس که خدا را باور ندارد هم برای عقیده خودش استدلال قطعی و یقینی ندارد. اصطلاحا ارزش معرفت شناختی باور هر دو طرف یکسان است. در این حالت در من نوعی حالت روانشناختی ایجاد می شود که از طرف مقابلم کمتر نفرت داشته باشم و او را بیشتر دوست بدارم چون هر دو -هم خودم و هم او را- در وضعیت معرفت شناختی تقریبا برابری می بینم.
آنچه در دموکراسی اهمیت دارد پذیرفتن حق خود و حق دیگری به صورت توامان است. یعنی علاوه بر این که من حق دارم برای سرنوشت جامعه تصمیم بگیرم دیگری هم همین حق را دارد و این به این معنا است که هیچ کدام ما حق مطلق و باطل مطلق نیستیم و راهی که ما می گوئیم نه کاملا درست است و نه کاملا نادرست. به عبارت دیگر همانگونه که من بهره ای از حقیقت دارم او هم بهره ای از حقیت دارد و لازمه این کار این است که من به ناآشکارگی حقیقت باور داشته باشم یعنی بپذیرم که چون حقیقت آنقدر واضح و یقینی نیست پس هر کدام از ما بهره ای از حقیقت برده ایم گرچه با هم مخالف باشیم. ناآشکارگی حقیقت موجب تقویت روحیه تسامح و تحمل دیگری در ما خواهد شد و این از مهمترین ارکان دموکراسی است.