«۲۵ سال به خاطر خدا از وهابیت دفاع کردم.» این جمله از رشیدرضا است. بیان این جمله از کسی که شاگرد محمد عبده بوده و خود را پیرو سیدجمالالدین اسدآبادی میداند، عجیب به نظر میرسد اما چرا رشیدرضا به رویکردهای وهابی نزدیک شد؟
به گزارش ردنا (ادیان نیوز)، از زمانی که استعمار وارد جهان اسلام شد و مسلمانان ذلت و عقبماندگی خود را دیدند، در پی یافتن علل این عقبماندگی افتادند. سیدجمالالدین اسدآبادی یکی از علل مهم این وضعیت نامطلوب جهان اسلام را دور شدن از اسلام ناب میدانست و ندای بازگشت به اسلام نخستین و پیراستن اسلام از اضافات و خرافاتی که بر آن بار شده است سر داد. این دعوت سیدجمال همواره مدنظر مصلحان مسلمان بوده و امروز نیز هست. عبده شاگرد سیدجمال همین راه را پیمود و شاگرد او رشیدرضا نیز. همه مصلحان – با همه اختلافاتی که داشتند – همواره معتقد بوده و هستند که آنچه امروز به اسم اسلام ترویج و تبلیغ میشود، اسلامِ اصیل نیست. و چون ما از اسلام ناب دور افتادهایم، عقبماندهایم و برای جبران عقبماندگی، مهمترین کار برگشت به اسلام ناب است. اما اسلام ناب کدام اسلام است؟ دقیقا کدام بخش از اسلامِ موجود، اصیل و کدام بخش از آن غیراصیل است؟
در چنین شرایطی که همه دنبال یافتن پاسخ این سوال بودند که مشکل معرفت دینی موجود چیست، ناگاه گروههای وهابی در شبه جزیره عربستان بر ضد حکومت عثمانی شوریدند و حکومت تشکیل دادند. آنها گفتند ما آمدهایم تا تمامی آنچه که در طول تاریخ به ناحق به دامان اسلام چسبانده شده را بزداییم و به اسلام حقیقی قرون نخستین بازگردیم. آنان بازگشت به توحید که اولین اصل اساسی اسلام است را شعار محوری خود قرار دادند.
مصلحان مسلمان از جمله رشیدرضا نیز دقیقا همین دغدغه را داشتند. آنها معرفت دینیِ موجود را غیراصیل میدانستند و به دنبال بازگشت به اسلام واقعی که در صدر اسلام جریان داشت بودند. لذا شاخکهای آنان نسبت به هر صدایی که میگفت اسلام را باید از پیرایهها پاک کرد و به اسلام اصیل بازگشت، حساس بود. آنان منتقد معرفت دینی موجود بودند و به هر صدایی که از این معرفت دینی انتقاد میکرد حساس بودند. لذا وهابیت مورد توجه رشیدرضا قرار گرفت.
وهابیت در ظاهر خیلی از حرفهایی که مصلحان مسلمان میزدند را تکرار میکرد. میگفت اجتهاد باید دوباره احیا شود، باید برای فهم دین مستقیما به قرآن و سنت رجوع کرد و فهم فقها، متکلمین و فلاسفه را ملاک قرار نداد، خرافات را باید از اسلام زدود و …
رشیدرضا نیز بسیار به احیای اجتهاد علاقهمند بود و به این دلیل که معرفت دینی موجود را ناقص میدانست، به کنار گذاشتن فهم علما و رجوع مستقیم به قرآن و سنت دعوت میکرد و به شدت بر خرافاتی که اسلامی نیست ولی بر اسلام بار شده است میتاخت. تا اینجای کار نه تنها رشیدرضا، که محمد عبده هم با وهابیت همراستاست. ولی رشیدرضا با عبده یک تفاوت اساسی دارد. درست است که عبده برای اصلاح معرفت دینیِ معیوبِ موجود، اجتهاد و رجوع مستقیم به قرآن و سنت را تجویز میکرد ولی او قائل به برداشتی عقلگرایانه از این متون بود. حال آنکه وهابیت هرگونه عقلورزی در فهم دین را مردود شمرده و به تاسی از ظاهر نصوص دینی فتوا میداد. به همین دلیل است که هیچ شباهتی میان محمد عبده و وهابیت احساس نمیشود. اما رشیدرضا برخلاف عبده به ظاهرگرایی وهابیت نیز نزدیک شد. اما چرا رشیدرضا به ظاهرگرایی نزدیک شد، در حالی که دغدغه اجرای دین در عصر مدرن و تطبیق اسلام با جهان جدید را داشت؟
جواب دادن به این سوال آسان نیست. اما شاید بتوان اینگونه استدلال کرد که او برای حفظ هویت اسلامی خود به دام ظاهرگرایی افتاد. حقیقت این است که همه مصلحان – از سیدجمال گرفته تا شاگردان مستقیم و غیرمستقیم او – دنبال این بودند که از یک طرف هویت اسلامی خود را حفظ کنند و از طرف دیگر با دنیای جدید هماهنگ شوند و بتوانند عقبماندگی نسبت به غرب را جبران کنند. راه رفتن مصلحان در مرز این دو به طوری که نه در دام تحجر بیفتند و نه در تله تجدد گرفتار شوند، خیلی سخت بود. امروز نیز در میان مصلحان مسلمان بسیاری از افراد را میبینیم که یا از این طرف بام افتادهاند و یا از آنطرف. جمع کردن میان «هویت» و «توسعه» کار خیلی سختی بوده که اندک افرادی توانستهاند در آن موفق باشند.
رشیدرضا نمیخواست هویتاش را در رهاورد با تجدد از دست بدهد، به همین دلیل سعی کرد که به نصوص دینی بیشتر از عقل خود اعتماد کند.
آیا رشیدرضا یک وهابی تمامعیار است؟
با این وجود به هیچوجه نمیتوان رشیدرضا را یک وهابی تمام عیار نامید. چراکه او در مواجهه با مسئله تجدد، به دنبال نابدینی بود ولی نابدینیِ وهابیت اساسا ربطی به تجدد و غرب نداشت. رشیدرضا به دنبال هماهنگی با دنیای مدرن بود. او مدرنیته غربی را به طور کامل رد نمیکند و نه تنها دعوت به پذیرش فناوریهای غربی میکند که بعضی از وجوه مدنیت غربی را نیز تجویز میکند، در حالی که وهابیت چنین رویکردی نداشت. وهابیون نجد و رشیدرضا اساسا در دو دنیای جداگانه سیر میکردند. آنها هرچند در نقطهای به اشتراک رسیدند، ولی مسائل و دغدغههایشان کاملا متفاوت و حتی متعارض با یکدیگر بود.
در واقع بهتر این است که بگوییم رشیدرضا بیش از آنکه متاثر از محمدبنعبدالوهاب باشد، دل در گرو اندیشههای ابنتیمیه دارد. او گفتمان ابنتیمیه را ظرفیت مناسبی برای بازسازی معرفت دینی متناسب با شرایط دنیای مدرن میپندارد. حال آنکه وهابیت از گفتمان ابنتیمیه برای مواجهه با دنیای مدرن استفاده نمیکرد. وهابیون اصلا مسئلهای به نام تجدد نداشتند. مسئله رشیدرضا مسئلهای تمدنی است ولی مسئله وهابیت صرفا مسئلهای فرقهای است.
پروژه رشیدرضا پروژهای دومرحلهای است. مرحله اول پروژه او، زدودن اسلام از اضافات آن و دستیابی به اسلام اصیل است تا این اسلام در پروژه دوم او که ایجاد هماهنگی با دنیای مدرن و رفع عقبماندگی مسلمین است به کمک او بیاید. درواقع خرافهزدایی از اسلام برای رشیدرضا طریقیت دارد نه موضوعیت. ولی برای وهابیت خود خرافهزدایی از اسلام است که موضوعیت دارد. وهابیت اصلا به مرحله دوم پروژه رشیدرضا نمیاندیشد.
حتی بعضی از دفاعیههای رشیدرضا به نفع وهابیت نیز متضمن نفی عقاید وهابیت بوده است. مثلا رضا میگوید آلسعود بهترین مدافع اصول بنیادین اهلسنت بعد از چهار خلیفه نخستین هستند. همین جمله تعریض به معاویه دارد که با غیرت وهابیان بر صحابه تناقض جدی دارد. وهابیون به دنبال بازگشت به سیره صحابه که معاویه نیز یکی از آنان است، هستند و انتقاد از آنان را برنمیتابند.
رشیدرضا تبدیل خلافت به ملوکیت توسط معاویه را نقطه آغاز انحطاط اسلام دانسته و از این اقدام او انتقاد میکند. او حتی به خلیفه اول نیز معترض میشود که چرا خلیفه دوم را به خلافت «نصب» کرد و از این طریق زمینه را برای موروثی کردن خلافت در زمان بنیامیه ایجاد کرد. او همچنین خلیفه اول را به این دلیل که برای نامزدی خلافت خود را مورد مشورت همه گروههای ذینفع قرار نداده بود، مورد انتقاد قرار میدهد. رشیدرضا علاوه بر خلیفه اول به خلیفه سوم نیز به این دلیل که دست بنیامیه را در بیتالمال باز گذاشته انتقاد میکند. طبیعی است که یک وهابی هیچ گاه نخواهد توانست انتقاد به خلفا و صحابه را تحمل کند.
علاوه بر این رشیدرضا بعضی نگاههای روشنفکرانه نیز دارد که در تقابل با رویکردهای وهابیت است. مثلا او در مسئله ارتداد بین مرتدی که علیه مسلمین شورش میکند و برای آنان خطر ایجاد میکند و مرتدی که علیه مسلمانان توطئه نمیکند، تفاوت گذاشته و فقط حکم اولی را مرگ میداند. این دیدگاه علاوه بر علمای وهابیت، با اجماع سایر علمای اهلسنت نیز متفاوت است.
درباره تشیع نیز میان وهابیت و رشیدرضا تفاوت زیادی وجود دارد. رشیدرضا علیرغم رویکردهای ضدشیعیاش، هیچگاه شیعیان را تکفیر نکرده است. در این زمینه جا دارد به یک مثال جالب اشاره کرد. رشیدرضا وقتی که گزینههای مطلوب برای احراز منصب خلافت را بررسی میکند، به این نتیجه میرسد که فقط یک نفر شایستگی این پست را دارد و او امام یحیی، از فقهای شیعه زیدی است. درست است که شیعیان زیدی در مقایسه با شیعیان اثنیعشری نزدیکی بیشتری با اهلسنت دارند، ولی بههرحال شیعهاند. اینکه رشیدرضا یک شیعه زیدی را برای تصدی خلافت تمامی مسلمانان پیشنهاد میدهد، نشان میدهد که او از تعصبات ضدشیعی، آنگونه که وهابیون بدان مبتلایند، مبراست.