اصطلاح «اهل حدیث» در هند، به جماعتی اطلاق می شود که غیر مقلد هستند. تفکر اهل حدیث ابتدا در قرن هشتم هجری، توسط شاگردان باواسطه ابن تیمیه در هندوستان رواج پیدا کرد. در گسترش این تفکر در شبه قاره، نام “نذیر حسین” و “صدیق حسن خان” بیش از بقیه ذکر می شود. این دو، در سال ۱۹۰۲م، برای انسجام بیشتر اهل حدیث، اقدام به تأسیس گروهی به نام «جمعیت اهل حدیث» نمودند که امروزه این جمعیت، موفق به تأسیس شعبه های مختلفی در هند و پاکستان شده است. اهل حدیث هند هم اکنون در پوشش های مختلفی از جمله برگزاری کنفرانس، تأسیس مدارس، پخش کتاب و کمک به نیازمندان، فعالیت دارد؛ همچنین می توان ادعا کرد، آنها عقیده ابن تیمیه را در نفی تقلید، زیارت قبور، توسل و استمداد از غیر خدا، قبول دارند؛ ولی در عصر حاضر، از تکفیر مسلمانان خودداری کرده و در این مورد خاص، علیه سلفی های تکفیری موضع می گیرند. هدف این مقاله، بررسی این دو دیدگاه و مطالعه در مشترکات و مفترقات آنها، به شیوه توصیفی است.
به گزارش ردنا (ادیان نیوز)، هندوستان، مملکتی هزار فرهنگ، هزار دین و معروف به سرزمین عجایب است که در آن، هر نوع دین و عقیده ای یافت می شود. اسلام نیز در قالب مذاهب مختلف فقهی و کلامی، بعد از دین هندو، بیشترین پیرو را در این کشور دارد. هند گرچه ظاهراً و در معرفی رسمی، کشوری غیر اسلامی است، ولی تاکنون خاستگاه یا محل پرورش قرائت های گوناگونِ برخی از مکاتب اسلامی بوده که هر یک نیز در جهان اسلام تأثیر بسزایی داشته اند. اهل حدیث نیز یکی از همین مکاتب است که از دیرباز در این کشور به فعالیت مشغول بوده و تاکنون توانسته است، تأثیرات بسیاری در شبه قاره، پاکستان، افغانستان و حتی شرق ایران بگذارد. این مکتب در هند با نام های دیگری مانند وهابی و سلفی نیز شناخته می شود؛ ولی آنها از اطلاق عنوان وهابی بر خود، راضی نیستند. فعالیت های اهل حدیث به قدری در هند گسترده است که اگر به طور تفصیلی مورد بررسی قرار گیرد، شاید نیاز به نوشتن چندین جلد کتاب داشته باشد؛ اما در این تحقیق، صرفاً برخی از افکار و فعالیت های شاخص آنها مورد بررسی قرار گرفته است.
در مورد پیشینه این تحقیق، چندین کتاب نگاشته شده که از جمله آنها می توان به آثار زیر اشاره نمود:
۱. تاریخ اهل حدیث هند؛ نوشته دکتر بهاء الدین؛
۲. اهل حدیث فی شبه القاره الهندیه؛ نوشته صلاح الدین معقول محمدی؛
۳. بررسی زمینه پذیرش وهابیت و راه گسترش آن در شبه قاره هند، نوشته فرهاد حاجری؛
۴. بررسی سلفی گری در شبه قاره هند؛ نوشته حسن منتظری؛[۱]
در این مقاله سعی بر آن است که تاریخچه و عقاید شاخص اهل حدیث و نقاط اشتراک و افتراق آنان از دیگر مذاهب اهل سنت منطقه، با استناد به آثار اصلی آنان، بدون افراط و تفریط و به صورت مختصر و جامع بیان شود.
مفهوم شناسی
پیش از ورود به بحث، شایسته است، واژه اهل حدیث مورد واکاوی قرار گیرد. اصطلاح “اهل حدیث” به دلیل تحول معنای آن در چند قرن اخیر، به دو معنای قدیم و جدید تقسیم و بین این دو معنا، اختلافاتی مشاهده می شود.
اهل حدیث در اصلاح قدیم، که اصحاب حدیث نیز نام دارند، به کسی اطلاق می شود که به خواندن و نقل کردن حدیث، تحقیق درباره راویان و تشریح دلالت آن، اشتغال داشته باشد. به چنین شخصی محدث نیز گفته می شود. در کل، اهل حدیث به شخصی گفته می شود که بر فن حدیث مسلط و در این علم تخصص و مهارت کافی داشته و از قیاس روی گردان باشد؛[۲] مثل اصطلاح اهل ادب که به شخصی گفته می شود که در ادبیات متخصص باشد؛ یا اهل قرآن به فردی اطلاق می شود که در علوم قرآنی مهارت داشته باشد؛ بدون در نظر گرفتن مذهب یا مسلکی خاص.
پس از تعیین معنای اهل حدیث، حافظ محمد الوزیری در شناخت افراد آن چنین می نویسد:
به متخصص علم حدیث، از هر مسلک و مذهبی که باشد، اهل حدیث گفته می شود.[۳]
مسلم نیز که خود اهل حدیث است، در صحیح خود، عمل کردش را چنین توضیح می دهد:
ما بعضی از چیزهایی که اهل علم به دنبال آن می روند، مثل مذهب حدیث و اهل آن را شرح داده ایم.[۴]
مراد وی از اهل علم، دانشمندان آگاه به علم حدیث است.
ابن تیمیه نیز با داشتن چنین ذهنیتی از تعریف اهل حدیث، روش بیهقی را این گونه نقد می کند:
بیهقی در باب فضیلت، به روایت ضعیف نیز استناد می کند. برای تشخیص روایات ضعیف باید به اهل علم حدیث مراجعه شود؛ کمااینکه راه تشخیص نحویان عرب از غیر عرب، رجوع به اهل لغت است.[۵]
بنابراین، اهل حدیث در اصطلاح قدیم، به کسی گفته می شود که در علوم حدیث تبحر داشته باشد.
اما این اصطلاح در دوره معاصر، معنای جدیدی در هند یافته است؛ به طوری که ادعا می کنند، اهل حدیث به غیر مقلدان اطلاق می شود.
نویسنده کتاب تاریخ اهل حدیث، این عبارت را چنین تعریف می کند:
آنها کسانی هستند که احکام شرعی و استدلال بر آن را از احادیث صحیح و آثار سلف دریافت می کنند. وقتی هم که برای شان حکمی یا موضوعی ثابت گردد، دیگر در مقابل آن هیچ چیزی را قرار نمی دهند و اقوال مجتهدان دیگر نمی تواند مانع از عمل به آن حکم یا موضوع شود.[۶]
در هند ابتدا اهل حدیث را با نام های غیر مقلد، محمدی یا وهابی می شناختند. آنان کسانی بودند که به خاطر فرار از عنوان وهابی و ذهنیت منفی ای که از وهابی ها در ذهن مردم شبه قاره وجود داشت، نام خود را از وهابیت به اهل حدیث تغییر دادند. محمد حسین بتالوی در سال۱۸۵۸م، هنگام استقلال طلبی هند از انگلیس، کتابی به نام الاقتصاد فی مسائل الجهاد را نوشت. وی در آن اثر، وفاداری خود را نسبت به استعمار انگلیس و مخالفتش را با جهاد نشان داد. او در مقابل این همکاری، از دولت آن کشور خواست، نام شان را از وهابی به اهل حدیث تغییر دهد.[۷]
تاریخ تفکر اهل حدیث در شبه قاره
در اینکه از چه زمانی اهل حدیث در هندوستان رواج یافته، دو نظریه وجود دارد؛ برخی می گویند: از همان زمان که اسلام به آن دیار راه یافت، این تفکر نیز به موازات آن وارد شد. نظریه دیگری نیز می گوید: مکتب نامبرده، در قرن هشتم هجری به شبه قاره نفوذ کرده است؛ در ادامه، این نظرات تشریح و بررسی خواهد شد.
نظریه اول: به وجود آمدن اهل حدیث در هند از زمان ورود اسلام
پیروان این فرضیه، به نظریه ابوالقاسم مقدسی استناد می کنند که می گوید: اکثر مردم بلاد سِند، اصحاب حدیث بوده اند و بر اساس هیچ یک از مذاهب حنفی، مالکی، معتزلی و حنبلی عمل نمی کردند و در راه مستقیم بودند. خداوند آنان را از غلو، تعصب و فتنه نجات داده بود.[۸]
اهل حدیث معاصر بر این نظریه تأکید بسیاری دارند. رمضان یوسف سلفی در سایت جمعیت اهل حدیث پاکستان، در مقاله ای با عنوان «کاوشی حیرت انگیز در تاریخ اهل حدیث» می گوید: تاریخ اهل حدیث در شبه قاره هند، به قرن اول هجری برمی گردد.
نظریه دوم: ورود تفکر اهل حدیث به هند از قرن هشتم
برخی نیز با نظر به اینکه تفکر اهل حدیث میراث ابن تیمیه است، معتقدند، این مکتب از قرن هشتم هجری به شبه قاره وارد شده است. در این قرن، برخی از شاگردان وی از مصر و شام وارد هند شدند و شروع به امر به معروف، نهی از منکر و نشر حدیث نمودند. آنها قرائت ابن تیمیه از توحید و شرک را در منطقه گسترش، و مبارزات بسیاری در مخالفت با تصوف انجام دادند؛ همچنین توانستند در حکومت نیز نفوذ داشته باشند.
از مهم ترین شاگردان ابن تیمیه در منطقه، می توان به عبدالعزیز اردبیلی، علیم الدین و شمس الدین بن حریری اشاره کرد.[۹]
در قرن نهم و دهم، شاگردان ابن حجر عسقلانی، سخاوی، شیخ زین الدین زکریا انصاری، هیثمی و برخی دیگر وارد هند شدند و در بعضی مناطق این کشور علوم سنت را احیا نمودند. در قرن یازدهم نیز احمد سرهندی و عبدالحق دهلوی، بسیاری از عادات مسلمانان هند را دگرگون کردند.[۱۰]
نقد دو نظریه فوق
نظریه هم زمانی ورود تفکر اهل حدیث با ورود اسلام به هند، با نظر بعضی دیگر از علمای اهل سنت شبه قاره و دانشمندان مستشرق، هم خوانی ندارد.
مثلاً نواب صدیق حسن خان، روحیه مسلمانان را هنگام ورود اهل حدیث به هند، این گونه توصیف می کند:
هنگامی که اسلام (یعنی اسلامی که با قرائت وی سازگار است و منظور او اهل حدیث می باشد)، وارد هند گردید، اکثر مردم، مذهب پادشاهان را می پذیرفتند و مردم هند بر مذهب حنفی قائم بودند. حاکمان، قضات و عالمان، تمام شان از مذهب حنفی بودند.[۱۱]
این یعنی خود او قبول دارد که مردم هند پیش از آنکه با اهل حدیث آشنا شوند، حنفی و مسلمان بودند؛ در واقع این یعنی مذهب حنفی پیش از اهل حدیث به شبه قاره راه یافته است. «دائره المعارف الاسلامیه» نیز که توسط مستشرقان معروفی چون آرنولد، شاخت و دیگران تألیف شده، تاریخ ورود این تفکر به شبه قاره را، قرن نوزدهم میلادی می داند.[۱۲]مولوی محمد شاه جهان پوری نیز، در رد نظریه اول، (یعنی ورود اهل حدیث هم زمان با ورود اسلام به هند)، می نویسد: می توان ادعا کرد، اسم مذهب اهل حدیث در هند، این چند روزه شنیده شده است![۱۳]
نظریه سوم: پیدایش اهل حدیث در هند بعد از شاه ولی الله
برخی دیگر از محققان، ضمن اینکه نقدهایی به دو نظریه پیشین وارد کرده اند (که گوشه ای از آنها ملاحظه شد)، اعتقاد دارند که اهل حدیث بعد از به رسمیت شناخته شدن حرکت شاه ولی الله دهلوی، (یعنی قرن دوازدهم هجری)، به وجود آمده است؛ چنان که قمر احمد عثمانی می نویسد: افکار شاه ولی الله تمامی شبه قاره هند را تحت تأثیر قرار داد و شمع آزادی تفکر و اجتهاد که او برافروخته بود، منشأ دو گروه جدید گردید که خود را منتسب به شاه ولی الله می دانند: یکی اهل حدیث، و دوم نیز دیوبند.[۱۴]
البته نظرات دیگری نیز در این مورد وجود دارد. یکی از این نظرات مبنی بر آن است که اهل حدیث در شمال هند، با تعلیمات دینی سید نذیر حسین دهلوی و صدیق حسن خان در اواسط قرن سیزدهم هجری و قرن نوزدهم میلادی به وجود آمده است.[۱۵]
با مقایسه این چند نظریه با یک دیگر، به این نتیجه می رسیم که احتمال سوم با واقعیت نزدیک تر است؛ چراکه قبل از سید نذیر حسین و صدیق حسن خان، هیچ شخصیت یا فعالیت مذهبی ای تحت عنوان اهل حدیث در منطقه گزارش نشده است.
شخصیت های شاخص اهل حدیث هند
در شکل گیری و گسترش تفکر اهل حدیث، نام چند نفر بیش از بقیه مطرح است که در ادامه، چند تن از معروف ترین افراد این مکتب، معرفی می شوند.
نذیر حسین خان دهلوی
نذیر حسین دهلوی (متوفای۱۳۲۰ق)، شاگرد محمد اسحاق بود که به دلیل سفر استادش در سال ۱۲۵۸ق به مکه، بر مسند او نشست. نذیر حسین در ابتدا تمام رشته های درسی را تدریس می کرد؛ ولی بعدها به خاطر علاقه فراوان به قرآن و حدیث، از تدریس غیر از قرآن و حدیث گذشت؛ ولی استثنائاً کرسی فقه را حفظ کرد[۱۶]و در کل، حدود شصت سال به کار تدریس مشغول بود.[۱۷] وی تأثیر شگرفی بر تفکر اهل حدیث گذاشت؛ به طوری که ادعا کرده اند، حلقه درس او بود که باعث گسترش اهل حدیث در شبه قاره گردید.[۱۸]
معروف ترین شاگردان نذیر حسین، عبارت اند از:
۱. سید عبدالله غزنوی معروف به مصلح مجاهد؛
۲. محمد بشیر فاروقی صاحب کتاب صیانه الانسان عن وسوسه الشیخ دحلان؛
۳. ابومحمد ابراهیم اروی؛ از وی به عنوان کسی نام برده اند که محمد نصیف را به سلفیه هدایت کرد؛
۴. شیخ عبدالله غازی پوری؛
۵. شیخ عبدالرحمان مبارک پوری صاحب کتاب تحفه الاحوذی فی شرح جامع الترمذی؛
۶. شیخ ابوالقاسم ثناءالله امرتسری؛ او نیز کسی بود که جمعیت اهل حدیث را تأسیس کرد؛
۷. شیخ سعد بن عتیق؛ وی فردی بود که سند نذیر حسین را در نجد و حجاز انتشار داد؛[۱۹]
صدیق حسن خان بوپالی
بعد از نذیر حسین خان، شخصیت برجسته اهل حدیث در هند، نواب صدیق حسن خان است. وی در ۱۹ جمادی الاولی سال ۱۲۴۸ق، در بریله متولد شد.
در سال ۱۲۵۳ق، پدرش را از دست داد و مادرش تربیت او را به عهده گرفت.[۲۰] صدیق حسن خان خود را از سادات نقوی می دانست و شجره خود را به امام هادی۷ نسبت می داد.[۲۱] وی در مورد تحصیلاتش چنین می نویسد:
من در سنین نوجوانی، بدون استاد به تمام قرآن مسلط شدم و چند باب از بوستان و گلستان را نزد استادی گذرانده، سایر ابواب را نیز خودم خواندم؛ همچنین سایر کتاب های فارسی را بدون استاد مطالعه کردم و ادب، منطق، تفسیر و فقه را نزد مفتی صدرالدین خان، تکمیل و مدرک درسی را از وی اخذ نمودم.
صدیق حسن خان بعد از آن، به بهوپال برگشت و در آن دیار، فقه السنه و صحاح سته را در محضر شیخ زین العابدین و شیخ محمد حسین فرا گرفت و از آن دو استاد، مدرک تحصیلی دریافت نمود؛ همچنین از محمد اسحاق نوه دختری شاه عبدالعزیز، به وساطت محمد یعقوب، و از عبدالحق، شاگرد بلاواسطه شوکانی، مدرک استادیِ تفسیر و حدیث را اخذ کرد.[۲۲]وی با ملکه بهوپال، شاه جهان بیگم ازدواج کرد و از طریق ثروت همسرش، مسلک خود را گسترش داد و سرانجام در سال ۱۳۰۷ق، در بهوپال درگذشت.[۲۳]
یکی از اساتید نواب صدیق حسن خان، که تأثیر قابل توجهی در گسترش غیر مقلدان در هندوستان داشته، صدرالدین دهلوی شاگرد رفیع الدین دهلوی و شاه ولی الله دهلوی است.
او هرگز از اطلاق نام وهابی به اهل حدیث خرسند نبود و مسلک اهل حدیث را از تفکر وهابی جدا می دانست؛ حتی در این رابطه، کتابی نیز به نام ترجمان وهابیت نوشت. صدیق حسن خان برای اینکه از اهل حدیث، نام وهابی را حذف کند، با انگلیس معاهده ای بست که در آن، اهل حدیث را از مجاهدان جدا دانست و برائت سیاسی خود از ملک هزاره، اسماعیل شهید، اعلام کرد. وی برای متمایز ساختن مسلک خود از مبارزان،[۲۴]نام مسلک خود را “موحدان هند” نامید.
او در ترجمان وهابیت می نویسد: رئیس انگلیسی ها در هند، درخواستِ ما مبنی بر حذف نام وهابی از اهل حدیث را پذیرفت و از طریق یک اعلامیه این مطلب را منتشر کرد. اعلامیه مزبور، بازتاب های مثبتی برای ما داشت؛ از جمله اینکه، ذهنیت دولت و مردم را نسبت به موحدان هند ترمیم بخشید. با توجه به اینکه ملت هند نفرت خاصی از وهابیان داشتند، اتخاذ چنین تصمیمی لازم به نظر می رسید.[۲۵]
محمد حسین بتالوی
ابوسعید محمدحسین بن شیخ عبدالرحیم، در شرق پنجاب بخش بتاله گورداسپور در سال ۱۲۵۲ق، متولد شد. تحصیلات اولیه را در شهر خود گذراند و برای تحصیل در سطوح عالی به دهلی رفت و در آنجا علوم عقلی و نقلی را نزد مفتی صدرالدین، گلشن علی جونپوری و نورالحسن، و علم حدیث را نزد نذیر حسین و محدث دهلوی فراگرفت. وی در سال ۱۲۸۱ق، موفق به دریافت سند علمی شد. بعد از بازگشت از دهلی، در مسجد چینیان لاهور به تدریس پرداخت و در سال ۱۲۹۴ق، ماه نامه ای به نام «اشاعه السنه» منتشر کرد که در آن، عقاید اهل حدیث را ترویج می کرد. وی در اوایل این ماه نامه، در مخالفت با ابوحنیفه مطلب می نوشت؛ آن گاه به انتقاد از سرسید احمد خان، و مدتی بعد نیز، به نقد قادیانیه پرداخت. بتالوی برای تغییر نام مسلک خود از وهابی به اهل حدیث، تلاش زیادی انجام داد.[۲۶]سرانجام در روز دوم جمادی الاولی سال ۱۳۳۸ق، وفات یافت.[۲۷]
از وی چندین کتاب به جا مانده است؛ برخی از آنها عبارت اند از:
منح الباری فی ترجیح البخاری
التبیان فی رد البرهان
الاقتصاد فی مسائل الجهاد و ترجمه الایقاف
فعالیت های اهل حدیث هند
اهل حدیث از بدو تأسیس در شبه قاره تاکنون، فعالیت های مختلفی انجام داده است که نمونه هایی از آنها را در ادامه ذکر می کنیم.
تشکیل جمعیت اهل حدیث هند
برای انسجام بخشی به اهل حدیث، دو تلاش بسیار گسترده انجام شد.
تلاش اول از سوی عبدالعزیز رحیم آبادی بود. وی از طرفی مشغول تبلیغ تفکر اهل حدیث در شبه قاره، و از طرف دیگر در فکر اتحاد و سامان بخشی پیروان این مکتب بود؛ از باب نمونه، کنفرانس اهل حدیث که در آن زمان در تمامی هند برگزار نمی شد و قدرت سراسری نداشت، با تلاش های رحیم آبادی به این توفیق دست یافت؛ به این صورت که ابتدا در جلسه ای که در مدرسه احمدیه برگزار شد، مسئله ضرورت وجود رئیس برای اهل حدیث به شور گذاشته شد و به اتفاق آرا، ابومحمد ابراهیم صاحب آردی، به عنوان رئیس جمعیت اهل حدیث انتخاب گردید.[۲۸]
تلاش دوم که برای سازماندهی اهل حدیث انجام شد، توسط ثناءالله امرتسری بود. وی با انتشار هفته نامه ای، جماعت اهل حدیث را برای تشکیل یک سازمان دعوت نمود؛ همچنین در تاریخ اول اکتبر ۱۹۰۲م، اعلامیه ای منتشر و خطاب به جمعیت اهل حدیث اعلام کرد: اگر همه شما مؤید این نهضت هستید، آرا و نظرات خود را بیان کنید تا در جلسه ای که در ماه شوال برگزار خواهد شد، مورد بحث قرار گیرد.[۲۹]
به این ترتیب در ۲۲ و ۲۳ دسامبر سال ۱۹۰۲م، همایشی در مدرسه احمدیه بهار برگزار و در آن جلسه، سازمانی به نام کنفرانس اهل حدیث کل هند تأسیس شد؛ همچنین حافظ محمد به عنوان رئیس انتخاب گردید و او تمام اختیارات اهل حدیث هند را به سه نفر (عبدالعزیز رحیم آبادی، ثناءالله و محمد ابراهیم سیالکوتی)، سپرد.[۳۰]
رحیم آبادی جای یک مؤسسه مرکزی را برای اهل حدیث در دهلی خالی می دید؛ لذا در سال ۱۹۱۸م، در محله هندواره دهلی، مؤسسه ای را تحت عنوان “دارالحدیث رحمانیه” تأسیس کرد؛ اما سال ۱۹۴۷م، که روزگار جدایی پاکستان از هند و جای جای شبه قاره، آبستن شورش و فتنه بود، به طوری که عناصر آشوب طلب هر چیزی را خراب می کردند و آتش می زدند، اهل حدیث هم از آن فتنه در امان نماندند؛ به گونه ای که کتاب خانه آنان در آتش سوخت و مدرسه رحمانیه که محل اجتماع اهل حدیث بود، به دست دیگران افتاد.[۳۱]
در سال ۱۹۶۱م، برای احیای جمعیت اهل حدیث، همایشی در “نوگهد” برگزار شد که ثمره این جلسه، تأسیس مدرسه “جامعه بنارس” بود. سنگ بنای مدرسه در سال ۱۹۶۳م، نهاده و از سال ۱۹۶۶م، فعالیتش را رسماً آغاز کرد.
بنابر شهادت تاریخ، سعودیان نیز در تشکیل مدرسه اهل حدیث شبه قاره حضور داشته اند. آردی می نویسد:
هنگام برنامه ریزی برای جلسه افتتاح مدرسه، ناگهان در ذهنم خطور کرد، از شاه سعودی نیز دعوت کنیم تا کلنگ مدرسه به دست او زده شود؛ اما با خبر کسالت شاه مواجه شدیم؛ لذا از وی خواستیم برای تأسیس مدرسه، نماینده ای از طرف خود بفرستد. درخواست ما از طرف شاه سعودی پذیرفته شد و تلگرافی به من رسید مبنی بر اینکه وی، سفیر عربستان در هند را به نمایندگی از طرف خود تعیین کرده است. ما نیز سفیر را با هواپیمای ویژه ای به بنارس آوردیم و او مراسم افتتاح و کلنگ زنی مدرسه را انجام داد.[۳۲]
این مدرسه در حال حاضر بزرگ ترین مدرسه سلفیه است؛ ولی با این وجود، آنها فضای مدرسه را ناکافی دیدند؛ چراکه۳۰ مدرسه دیگر نیز تحت نظر و راهبرد آن اداره می شود. علاوه بر تدریس دروس سلفیه، در آنجا شعبه ای نیز از دانشگاه آزاد دایر شده که طلاب بتوانند مدرک دانشگاهی خود را تا سطح کارشناسی ارشد از این دانشگاه بگیرند. ناظم اعلای این مدرسه در حال حاضر عبدالله سعود بن عبدالوحید سلفی می باشد.[۳۳]
به نیت پیش برد فعالیت های اهل حدیث در شبه قاره، کنفرانس های متعددی برگزار و درباره تربیت طلاب و تبلیغ بحث می شود. در یکی از همین جلسات، بزرگان اهل حدیث هند مصلحت را در این دیدند، فعلاً نام کنفرانس اهل حدیث کل هند، به جمعیت مرکزی اهل حدیث تغییر یابد.[۳۴]
فعالیت های مرکزی جمعیت اهل حدیث در حال حاضر
دفتر مرکزی جمعیت اهل حدیث هند در حال حاضر در دهلی مستقر است. رئیس آن نیز، اصغر علی امام مهدی می باشد.[۳۵] این مرکز، اهداف و مقاصد خود را در چند امر بیان می کند که در ادامه ذکر خواهد شد.
دعوت و تبلیغ
یکی از مقاصد مرکز جمعیت اهل حدیث، گسترش فکر سلفی اهل حدیث در هند می باشد. آنان خود را مسلمان راستین و برخی دیگر از مکاتب مسلمانان را آلوده به بدعت می شمارند؛ از این رو، وظیفه خویش می دانند، نسبت به هدایت آنها اقدام نمایند.
اهل حدیث برگزاری مراسم میلاد رسول خدا۶ و مجلس عزاداری را بدعت و حرام می دانند؛ برخی از کارشناسان دلیل این تحریم را چنین عنوان کرده اند که مقلدان و صوفیان از این طریق می توانند مردم را در یک جا جمع کرده، پیام مذهب شان را به سمع آنان برسانند و این اتحاد و بالتبع گسترش تقلید، به نفع اهل حدیث نیست؛ از طرفی، وقتی اهل حدیث خود را از برگزاری این گونه اجتماعات محروم می کند، برای تبلیغ و رساندن پیام خود به مردم، نیازمند برگزاری همایش و کنفرانس خواهد بود؛ لذا در طول سال، همایش های متعددی برگزار می شود؛ از باب نمونه، اهل حدیث از سال ۲۰۰۳ تا ۲۰۱۱م، حدود هشتاد و هفت کنفرانس برگزار کردند.[۳۶]
همچنین از سال ۲۰۰۳ تا ۲۰۱۰م، هشت دوره کوتاه مدت تربیتی برگزار شد که از مناطق مختلف هند در این دوره ها شرکت داشتند. در آنها، علاوه بر مدرک گذراندن دوره، کتاب های متعددی نیز به شرکت کنندگان اهدا گردید؛ همچنین در طول این سال ها، یازده دوره مسابقه کتاب خوانی برگزار شد.[۳۷]
نشر و اشاعه
اهل حدیث وظیفه خود می دانند، آثاری را به عنوان اصلاح خرافات رایج بین مسلمانان (مثل شد رحال برای زیارت قبور، توسل، عزاداری و…) نشر دهند که در ظاهر، مطابق با آیات و روایات و به اسم اهل سنت و جماعت، ولی در حقیقت، در دفاع از اهل حدیث و در جواب بر ردیه، به آنان نوشته شده باشد.
جمعیت اهل حدیث، چهار مجله به زبان های عربی، اردو و انگلیسی انتشار می دهند. نام این مجلات عبارت است از ترجمان، اصلاح، سماج هند و دی سمپل تروت، که در آنها تفکرات اهل حدیث انتشار می یابد.
تعلیم و تربیت
یکی دیگر از اهداف تشکیل جمعیت اهل حدیث، تعلیم و تربیت جوانان است که در این راستا، حمایت از دارالعلوم بنارس، به عنوان مدرسه مرکزی سلفی، از مهم ترین این امور به شمار می رود.
علاوه بر مدرسه نامبرده، مدارس دیگری نیز وجود دارند که در این مسیر فعالیت می کنند. برای نمونه می توان جامعه رحمانیه، جامعه احمدیه سلفیه، جامعه دارالسلام عمرآباد، جماعه سلفیه کرالا، جامعه اسلامی بمبئی و جامعه ابن تیمیه را نام برد؛[۳۸] همچنین مؤسسات وابسته به اهل حدیث، به دانشجویانی که در رشته های مختلفی از قبیل پزشکی و مهندسی در دانشگاه ها قبول شوند، هزینه تحصیلی پرداخت و آ نها را برای گرفتن هزینه تحصیلی از دیگر ادارات، یاری می کنند.[۳۹] اهل حدیث در هر ایالت هند شعبه ای دارند و هر شعبه فعالیت مخصوص به خود را دارد که تفصیل همه آنها در این مقاله مقدور نیست.
نظرات کلامی اهل حدیث
می توان ادعا کرد، اهل حدیث هند، تقریباً همان عقاید ابن تیمیه را دارند. حرکت سلفی شاه ولی الله دهلوی در شبه قاره، با حرکت تکفیری محمد بن عبدالوهاب در حجاز، تقریباً همزمان بود. هر دوی این ها از شاگردان محمد حیات سندی بودند و افکار ابن تیمیه را از طریق وی دریافت کردند.[۴۰] در اینجا چند نمونه از عقاید و افکار اهل حدیث بیان می شود.
استمداد از غیر خدا
اهل حدیث هر نوع استمداد از غیر خدا را شرک می داند. صدیق حسن خان می گوید:
اگر انسان در معنای لااله الا الله، تأمل کند، متوجه می شود که هر کسی که از غیر خدا، مثل پیامبر۶، فرشتگان، اولیای خدا یا جن و شیطان، چیزی بخواهد یا استغاثه کند، از دین خارج، کافر و مشرک شده است. پیامبر۶ دستور می داد چنین افرادی کشته شوند.[۴۱]
نقد
کمک خواهی از غیر خدا، دو گونه است؛ یکی اینکه شخص، انسانِ مورد استمداد را در برآوردن حاجتش مستقل بداند، که این عمل شرک است و هیچ مسلمانی این را قبول ندارد.
دوم اینکه فردی که خواستار کمک است، آن شخص را مستقل در تأثیر نداند و اعتقادش بر این باشد که وی صرفاً با اذن خدا می تواند به او کمک کند. اکثر مسلمانان این را قبول دارند و شرک نمی دانند؛ چراکه در قرآن هم، آیاتی بر جواز این فعل دلالت می کند؛ مثل آیه ای که در آن، فرزندان حضرت یعقوب۷ به ایشان گفتند: ای پدر! برای ما از خدا طلب مغفرت کن که ما گناه کاریم.[۴۲] آنان به جای اینکه مستقیماً از خود خداوند طلب بخشش نمایند، از پدرشان خواستند تا برایشان استغفار کند. حضرت یعقوب۷ نیز آنها را از این کار نهی ننمود. آیه استغفار رسول خدا۶ نیز بر این مطلب دلالت دارد. در این آیه، خداوند خطاب به آن حضرت می فرماید: اگر کسانی که به خود ستم کرده اند، نزد تو آمده، از خداوند طلب غفران نمایند و پیامبر۶ نیز برای آنها استغفار کند، خدا را توبه پذیر خواهند یافت.[۴۳]
عموم مسلمانان اعتقاد دارند، توسل و استغاثه به پیامبر۶ در زمان حیات ایشان جایز است و انبیا در قبورشان زنده اند؛ لذا بعد از وفات آن حضرت نیز، استغاثه به ایشان صحیح است. شیخ نورالحق در این مورد می نویسد: قول مختار و جمهور این است که پیامبران در مزارهایشان حیات دارند.[۴۴]
محمد ادریس کاندهلوی نیز در این مورد می گوید: اهل سنت و جماعت بر این عقیده هستند که انبیا بعد از وفات، در قبورشان زنده و به عبادت مشغول هستند.[۴۵]
سید محمد بن علوی مالکی عالم عربستانی می نویسد: اگر استغاثه و توسل در زمان حیات جایز باشد، بعد از وفات هم جایز است. ضمن اینکه گفته می شود، پیامبر۶ در قبر زنده است.
اگر طلب شفاعت، استغاثه و توسل به پیامبر(ص)، شرک و کفر باشد، چگونه در یک حال جایز می شود و در حال دیگر حرام؟! شرک و کفر همیشه نزد خداوند مبغوض است.[۴۶]
بنابراین، ادعای اهل حدیث مبنی بر ممنوع بودن استغاثه به رسول خدا۶ بعد از وفات ایشان، مطابق آیات و روایات و اعتقاد بدنه اهل سنت نیست.
طلب حاجت از مردگان
صدیق حسن خان زیارت را به دو نوع مشروع و غیر مشروع تقسیم کرده و می گوید:
زیارت مشروع آن است که انسان به میت سلام و برایش دعا کند و نماز میت نیز از این قبیل است. زیارت غیر شرعی نیز آن است که زائر از میت، طلب حاجت کند، یا او را وسیله قرار دهد.[۴۷]
وی همچنین زیارت قبر پیامبران و صالحان را به سه گونه تقسیم می کند که آنچه مورد اختلاف می باشد، این است که می گوید: اگر از میت حاجتی را طلب کند که غیر از خدا کسی قادر به برآوردن آن نباشد (مثل شفای بیماران)، این شرک است که باید از آن توبه کند؛ وگرنه خونش هدر است.[۴۸]
صدیق حسن خان به نقل از ابن تیمیه می گوید: هر کس مرده ای را صدا کند، کافر است؛ هرچند آن شخص از خلفای راشدین باشد. اگر کسی هم در کفر او شک کند، او نیز کافر است.[۴۹]
او در حالی وسیله قرار دادن مردگان را نامشروع می داند که روایات معتبر اهل سنت خلاف ادعای وی را اثبات می کنند؛ برای نمونه، هیثمی روایت می کند: شخصی قصد ملاقات با خلیفه سوم را داشت، ولی توفیق نمی یافت. عثمان بن حنیف از حال او مطلع شد و به وی توصیه کرد نمازی بخواند، و در ضمن آن نماز، به رسول خدا۶ توسل و استغاثه کند تا گره از کار وی بگشاید. آن مرد چنین کرد و توانست با خلیفه دیدار کند.[۵۰]
“شد رحال” برای زیارت قبور
شاه اسماعیل دهلوی نیز بر این باور است که زیارت قبور تنها در صورتی برای مردان جایز است که تاریخ و وقت تعیین نگردد؛ تا مردان با این عمل همیشه به یاد مرگ باشند و به دنیا بی رغبت شوند؛ ولی شد رحال برای زیارت قبور با تعیین سال و ایام خاص، و همچنین ساختن بنا، روشن کردن چراغ، نوشتن تاریخ ولادت، وفات و آیات قرآن بر روی قبور، بدعت و حرام است. وی می نویسد:
اکثر مردم که این گونه اعمال را انجام می دهند، معتقدند که بزرگان شان، مشکل گشا و برآورنده حاجات آنان هستند. حال اینکه مشکل گشایی غیر از خدا نیست و این بزرگان، خود به درگاه خداوند محتاجند. و این عقیده ای است که از یهود به مسلمانان راه یافته است.[۵۱]
نقد
دلیل اصلی اهل حدیث، حدیث شد رحال است.
سهانپوری نسبت به این برداشت اهل حدیث می نویسد: نهی در روایت نسبت به شد رحال، به مساجد است؛ نه به جمیع بقاع و اگر قبول کنیم که نهی به تمامی بقاع تعلق گرفته، استثنای این سه مسجد به دلیل فضیلتی است که دارند. فضیلت قبر نبی اکرم۶ به گونه ای است که نه تنها اقتضا می کند که زائر به سوی آن شد رحال کند، بلکه أولا این است که زائر، با پای چشم به قصد زیارت نبی اکرم۶ سفر کند.[۵۲]
علاوه بر آن، روایات زیادی در منابع اسلامی درباره قبر شریف پیامبر اکرم۶ از خود آن حضرت وارد شده که از جمله آن، موارد ذیل می باشد: هر کس قبر مرا زیارت کند، شفیع او خواهم بود.[۵۳]
هر کس بعد از وفاتم به زیارتم بیاید، گویا در زمان حیاتم به نزدم آمده است.[۵۴]
هر کسی حج به جا آورد، ولی مرا زیارت نکند، به من جفا کرده است.[۵۵]
آیت الله سبحانی بعد از نقل این حدیث می نویسد: علامه امینی این حدیث را از چهل دانشمند اهل سنت نقل کرده و اگر دانشمندان شیعی را نیز به راویان حدیث اضافه کنیم، این حدیث فوق متواتر می شود.[۵۶]
عموم مسلمانان هند و پاکستان نیز به تبعیت از روایات فوق، زیارت قبور انبیا و اولیا را مستحب و سفر برای زیارت رسول اکرم۶ را جزء بهترین اعمال می دانند؛ به طوری که نقل شده است، بعضی از علمای اهل سنت، زیارت قبر پیامبر۶ را واجب، و برخی دیگر، قریب به واجب می دانند.[۵۷]
از باب نمونه، زرقانی می نویسد: بدان! زیارت قبر پیامبر۶ از بهترین اعمال، امیدوارکننده ترین عبادت ها و راهی برای کسب درجات است. هر کس مخالف این امر باشد، از دایره اسلام خارج شده و خدا، پیامبر۶ و علما را مخالفت کرده است.[۵۸]
تکفیر
مسئله تکفیر از بغرنج ترین معضلات جهان اسلام است و ریشه ای دیرینه دارد؛ به طوری که تاریخ آن به زمان دشمنی و لشکرکشی خوارج در مقابل امیرالمؤمنین۷ برمی گردد؛ پس از آن نیز، برخی از عناصری که عنوان عالم بر خود نهاده بودند، با کج اندیشی، اتحاد با استکبار و قدرت های مخالف اهل بیت:، در طول تاریخ چنین شجره خبیثه ای را رشد داده و می دهند؛ مثلاً ابن تیمیه در قرن هفتم و هشتم، اعمالی مانند زیارت قبور را کفر و شرک قلمداد کرد و عده ای دیگر نیز دانسته یا نادانسته مواضع وی را رواج دادند. تا اینکه این فکر کج، به ابن عبدالوهاب رسید و توسط وی تقویت و رشد بیشتری یافت و در این راستا، تفکر وهابیت شکل گرفت و حکومت آل سعود نیز از این مکتب افراطی حمایت مالی و افرادی کرد. این تفکر انحرافی تا امروز، بسیاری از جوانان را فریب داده است. تکفیر به قدری برای جهان اسلام، خطرناک می باشد که استکبار جهانی هم در این موضوع ورود پیدا کرده است؛ به طوری که ادعا شده، مهم ترین راهی که دشمنان اسلام برای عقب نگاه داشتن مسلمانان در پیش گرفته اند، مسئله تکفیر است.
اهل حدیث هند نیز در بدو امر، خود را مخالف تکفیر معرفی و ادعا می کنند، از تکفیر معین بیزارند.
برای مثال، عبدالحق، اهل قبله را چنین تعریف می کند: اهل قبله کسی است که به طرف قبله نماز بخواند، به کتاب و سنت تسمک بجوید و شهادتین را به زبان بیاورد. اگر هم از بعضی حرف هایش بوی کفر به مشام برسد، ما نمی توانیم به او کافر بگوییم؛ البته به شرطی که کلمات کفرآمیز را تکرار نکند و حرکات کفرآمیز از او ظاهر نشود و تا جایی که امکان دارد، قابل اصلاح و از تکفیر کردن برحذر باشد؛ چون که در حدیث آمده است، اگر کسی، دیگری را تکفیر کند، اگر شخص مقابل کافر نباشد، خود او کافر می گردد. در مورد لعن هم، همین حدیث وارد شده است.[۵۹]
اما صدیق حسن خان برخلاف عبدالحق، بسیاری از کارهای مسلمانان را مصداق کفر و شرک می داند. وی با تقسیم کفر به دو نوعِ کفر عملی و کفر اعتقادی می گوید:
شکی نیست که کفر دو نوع دارد و تکفیر اعمال ارادتمندان به قبور، غایت فساد است؛ ولی کسانی که به اولیا متوسل شده، از آنها حاجت می خواهند و دور قبورشان طواف می کنند، کافرند و شرک معتقدان به قبور، از شرک مشرکان جاهلیت نیز شدیدتر است.[۶۰]
بنابراین می توان گفت، اهل حدیث هند، همان نظریه ابن تیمیه و محمد بن عبدالوهاب را در مورد تکفیر دارند.
مذاهب کلامی از نظر اهل حدیث هند
اهل سنت شبه قاره، قبل از ظهور نهضت اهل حدیث، تمام شان از لحاظ کلامی، اشعری یا ماتریدی بودند. علمای اهل حدیث نیز در ابتدا، نظر خاصی برخلاف آنان ارائه نمی کردند؛ اما با مرور زمان، با ترجیح دادن کلام ابن تیمیه و ابن قیم بر کلام آنها، مواضع مخالفی اختیار کردند. دکتر سهیل حسن خان در این زمینه می گوید:
اهل حدیث ابتدا بر عقیده اشاعره بودند؛ ولی با پیروی از عقاید ابن تیمیه و ایجاد اختلاف با اشعری، مجبور شدند به تدریج از عقاید معتزله و اشاعره فاصله بگیرند. در این رابطه می توان به “امرتسری” اشاره کرد. وی ابتدا بر عقیده اشعری بود؛ ولی هنگامی که برای تحصیل علم به عربستان رفت، به تدریج عقیده سلفی را قبول کرد.[۶۱]
بعضی علمای اهل حدیث نیز، علم کلام را از اساس رد کرده اند؛ برای نمونه، محمد یحیی گوندلوی می نویسد:
کسانی که به جای کتاب و سنت، عقاید خود را از طریق علم کلام اثبات می کنند و عقلیات را اصول خود قرار داده اند، همیشه در حیرت و پریشانی می مانند.[۶۲]
وی استناد به قول متکلمان را راهی اشتباه می داند و عقیده دارد، مشرکان نیز برای انکار انبیا از همین راه وارد می شدند.[۶۳]
نظرات فقهی اهل حدیث
شاخص ترین تفاوتی که اهل حدیث با دیگر مذاهب اهل سنت دارند، عدم تقلید است که در ادامه به تفصیل بیان خواهد شد.
اجتهاد و تقلید
یکی از اصولی که اهل حدیث را از سایر مذاهب اهل سنت جدا می سازد، مسئله تقلید است. اهل حدیث تقلید از یک شخص معین را جایز نمی دانند؛ بلکه بر این عقیده اند که باب اجتهاد باز می باشد.
اهل حدیث هند در استدلال خود مبنی بر رد تقلید، مردم را به دو گروه تقسیم می کنند:
گروه اول، مردم عوام هستند. اگر آنها به سبب کثرت مشاغل از علم دور باشند، باید برای دریافت مسائل دینی خود به علما مراجعه نمایند و مناسب است از علما و محدثانی مسائل را دریافت کنند که دین دار باشند.
ولی گروه دوم که عبارت از محصلان و صاحبان علم می باشد، تکلیف متفاوتی دارند. اگر شخصی طالب دانش است و شوق تحصیل علوم در دل داشته باشد، شایسته است، اول قرآن و حدیث بخواند، و بعد از آن به کتب دیگر نظر کند، تا قدرت تشخیص بیابد و بفهمد که کدام محقق در مسائل مختلف علمی راه درست را پیموده و کدام یک خطا رفته اند؛ بنابراین در هر مسئله ای که مورد تصریح قرآن و حدیث باشد، تقلید در مورد آن از هیچ مجتهدی جایز نیست.
اهل حدیث برای اثبات اجتهاد و نفی تقلید دلایلی ارائه می کنند:
۱. حدیثی از پیامبر۶ نقل شده که از معاذ پرسید: ای معاذ، اگر در غیبت من برای تو مسئله ای پیش آید، در این صورت چه خواهی کرد؟ معاذ گفت: در کتاب خدا جستجو خواهم کرد. ایشان پرسید: اگر در آن نیابی؟ گفت: به سنت رسول خدا۶ مراجعه می کنم. آن حضرت دوباره فرمود: اگر در آن هم نیابی؟ معاذ گفت: به رأی خودم عمل می کنم و اجتهاد خواهم کرد. آن گاه پیامبر۶ وی را تحسین کرد. از اینجا معلوم می شود، مادام که مطلبی در قرآن و سنت باشد، اجتهاد جایز نیست؛ بنابراین اگر کسی در حکمی که در کتاب خداوند موجود باشد، اجتهاد کند، اجتهادش بی اثر است و باید از آن صرف نظر کند؛ زیرا اجتهاد در کتاب و سنت، مستلزم نسخ قرآن و سنت خواهد شد.
ابوحنیفه نیز در همین مورد، دو مطلب به مقلدان خود گفته است. یکی اینکه می گوید: اگر قول من را مخالف حدیث یافتید، آن را به دیوار بزنید. دوم اینکه گفته است: در صورتی که ندانید فتوایم را از کجا استنباط کرده ام و دلیلم چیست، حق ندارید به رأی من عمل کنید.
۱. دلیل بعدی، جواز اسقاط قول متقدمان، توسط متأخران است. یعنی علمای قرن های جدید وقتی قول پیشینیان را مخالف قرآن و حدیث می یافتند، به آن عمل نمی کردند و احکام دین را مستقیماً از آیات و سنت می گرفتند. بسیاری از علما به این معنا تصریح کرده اند.[۶۴]
صدیق حسن خان نیز در تعریف تقلید می نویسد:
تقلید یعنی قبول قول دیگری بدون دلیل. به این معنا که مقلد، بدون اینکه از کتاب و سنت چیزی بپرسد، از امام مذهب خود سوال کند.[۶۵]
وی در رد تقلید به روایتی به نقل از ابوهریره استناد می کند که می گوید:
خداوند فرموده: نماز، بین من و بنده ام تقسیم شده است؛ نصفی برای من و نصفی برای اوست. حق بنده بر من، آن است که از من سؤال کند )إِیَّاکَ نَعْبُدُ وإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ(.
آن گاه از این روایت چنین استنباط می کند که این آیه، چنان که بر توحید و نفی شرک دلالت می کند، بر نفی تقلید نیز رهنمون می باشد.[۶۶]
نقد
صدیق حسن خان در حالی، نفی تقلید را از آیه پنجم سوره حمد نتیجه می گیرد که آیه ربطی به ادعای وی ندارد و صرفاً در مورد توحید عبودی و توحید استعانی است! صرفاً در این صورت می توان آن را به آیه مربوط دانست که اهل حدیث تصور کنند، مقلدان، پیشوایان مذاهب فقهی را شریک و در عرض خدا گرفته اند! تا بتوان با این آیه آن را نقد نمود! در صورتی که در طول تاریخ اهل سنت، حتی یک نفر مقلد چنین ادعایی نداشته و آنان رؤسای مذاهب فقهی را بنده و مخلوق خدا می دانستند و می دانند!
وهابیت از دیدگاه اهل حدیث
اهل حدیث هند خود را از وهابیت جدا می دانند؛ چراکه واژه وهابیت به خاطر جنایات بی شماری که محمد بن عبدالوهاب و پیروانش در عربستان انجام داده بودند، نزد مردم واژه منفوری بود. عموم مذاهب اسلامی از وهابیت برائت جسته، منتسب شدن به وهابیت را دشنام و بی حرمتی تلقی می کردند. عجیب اینجاست، استعمار انگلیس که در عربستان حامی وهابیت بود، در هند، مبارزان را با زدن برچسب وهابی به آنها، دستگیر و زندانی می کرد. سیاست انگلیس این بود، با استفاده از عنوان وهابی، مجاهدان را در نزد مردم، منفور جلوه دهد. این در حالی بود که هیچ رابطه ای بین قیام مردم هند با شورش ابن عبدالوهاب وجود نداشت.[۶۷]
به هر حال، علی رغم اینکه اهل حدیث هند از لقب وهابی خوش شان نمی آمد و خود را از وهابیان جدا می دانستد، به آنها در قدیم، لقب وهابی داده بودند.
اختلافاتی نیز در بین اهل حدیث و وهابیت وجود دارد. یکی از نقاط اختلاف این دو تفکر، این است که اهل حدیث، وهابیان را مقلد احمد حنبل می دانند؛ در حالی که صدیق حسن خان می گوید در هند، هیچ کس مقلد احمد نبوده است.[۶۸] وی می نویسد:
اطلاق واژه وهابی بر کسانی که راه و رسم خود را قرآن و حدیث قرار داده و نماز و روزه به جا می آوردند، از بزرگ ترین ظلم هاست.[۶۹]
همان طور که قبلاً گذشت، اهل حدیث برای حذف لفظ وهابی از ادارات دولتی، با انگلیسی ها قرارداد بسته بودند؛ همچنین صدیق حسن و امرتسری کتاب هایی مستقل در مورد برائت از وهابیت نوشته و در آنها، تمام سعی خود را کردند تا حساب اهل حدیث را از وهابیت جدا کنند.
در مورد عقاید این دو نیز باید گفت، وقتی در باورهای اهل حدیث دقت می کنیم، همان عقیده وهابیت را می یابیم! حقیقت این است که اگر صدیق حسن خان نیز مثل ابن عبدالوهاب به قدرت می رسید، همان کاری را می کرد که شیخ وهابی در حجاز انجام داد؛ همان طور که از مطالعه کتاب الدین الخالصِ وی، چنین مطلبی برمی آید.
نتیجه
شاه ولی الله دهلوی اندیشه سلفی را در هند پی ریزی کرد و از این تفکر، دو جریان به نام های دیوبند و اهل حدیث به وجود آمد. در دوره های بعد، جریان اهل حدیث توسط بعضی شاگردان شاه ولی الله دهلوی گسترش یافت. افرادی مثل محمد حسین بتالوی و صدیق حسن خان در گسترش اهل حدیث در شبه قاره نقش بسزایی داشتند. فعالیت های آنها به طور منسجم از زمان تأسیس جمعیت اهل حدیث شروع شد و این فعالیت ها تا زمان حاضر در بخش های مختلف به طور گسترده ادامه دارد. آنان از لحاظ فکری تقریباً همان تفکرات ابن تیمیه را دارند. غیر از اینکه از تکفیر معین و کشتار مخالفان پرهیز می کنند. در این مقاله فعالیت های اهل حدیث و تفکرات آنان، مانند تحریم استغاثه و ندای غیر خدا، زیارت قبور و تکفیر مسلمانان مورد بررسی قرار گرفت و این نتیجه به دست آمد که اهل حدیث، جریانی سلفی است و عمل کرد محمد بن عبدالوهاب را در شبه قاره دنبال می کند.
نویسنده : سید اعجاز موسوی (دانشپژوه مؤسسه دارالاعلام لمدرسه اهلالبیت و کارشناسی ارشد مؤسسه علوم حدیث)؛ محمدجعفر میلان نورانی(دانشپژوه مؤسسه دارالاعلام لمدرسه اهلالبیت و کارشناسی ارشد مؤسسه مذاهب اسلامی)
پی نوشت:
۱. قرآن کریم.
۲. سبحانی تبریزی، جعفر، درس نامه نقد وهابیت، تحقیق: مرتضی محیطی، قم: دارالاعلام، بی تا.
۳. ابن وزیر، محمد بن ابراهیم، الروض الباسم، مکه: دارعالم، بی تا.
۴. ابن تیمیه، احمد بن عبدالحلیم، منهاج السنه النبویه؛ فی نقض کلام الشیعه القدریه، تحقیق: محمد رشاد سالم، ریاض: جامعه محمد بن سعود الاسلامیه، چاپ اول، ۱۴۰۶ق.
۵. آزرده، صدرالدین، روضه رسول پر حاضری، ترجمه: شاه حسین گردیزی، پاکستان، کراچی: چاپ حنفیه پاک سبلی، بی تا.
۶. آل شیخ، عبدالرحمان بن عبداللطیف، مشاهیر علماء نجد و غیرهم، ریاض: دار الیمامه، چاپ اول، ۱۳۹۲ق.
۷. بیهقى، احمد، السنن الکبرى، تحقیق: محمد عبدالقادر عطا، بیروت: دارالکتب العلمیه، چاپ سوم، ۱۴۲۴ق.
۸. ثاقب، اکبر، پاکستان کی دینی مسالک، اسلام آباد، پاکستان: انتشارات البصیره، بی تا.
۹. جهمی، مانع بن حماد، الموسوعه المیسره، مکه: دارالندوه، چاپ چهارم، بی تا.
۱۰. حسنی مالکی، محمد بن علوی، مفاهیم یجب أن تصحح، بیروت: دارالکتب العلمیه، چاپ هشتم، بی تا.
۱۱. دارقطنی، علی بن عمر، السنن، بیروت: موسسه الرساله، چاپ اول، ۲۰۰۴م.
۱۲. بهاءالدین، تاریخ اهل حدیث، لاهور، پاکستان: مکتبه اسلامیه، بی تا.
۱۳. دهلوی، عبدالحق، ایمان کیا ہے، ترجمه اردو: محمد انور شاه کشمیری، لاهور، پاکستان: انتشارات عمر، بی تا.
۱۴. رحیم آبادی، عبدالعزیز، حیات و خدمات، بی جا: بی نا، بی تا.
۱۵. زرقانی، محمد بن عبدالباقی، شرح الزرقانی علی المواهب اللدنیه، بیروت: دارالکتب العلمیه، چاپ اول، بی تا.
۱۶. سمهودی، علی بن عبدالله، وفاء الوفا باخباردار المصطفی، بیروت: دارالکتب علمیه، چاپ اول، ۱۴۱۹ق.
۱۷. سندی، محمد، الایقاف، ترجمه اردو: ابوسعید محمدحسین بتالوی، بی جا: بی نا، بی تا.
۱۸. حسن خان، محمد صدیق، الدین الخالص، بیروت: دارالکتب العلمیه، بی تا.
۱۹. حسن خان، محمد صدیق، ابقاء المنن؛ بالقاء المحن، لاهور، پاکستان: دار الدعوه السلفیه، بی تا.
۲۰. شاه جهانپوری، محمد، الارشاد؛ الی سبیل الرشاد، لاهور، پاکستان: چاپ زاهد بشیر، ۲۰۰۶م.
۲۱. شهرستانی، محمد بن عبدالکریم، الملل و النحل، تحقیق: محمد بدران، قم: الشریف الرضی، چاپ سوم، ۱۳۶۴ش.
۲۲. شهید، محمد اسماعیل، تقویه الایمان، لاهور، پاکستان: امجد اکیدمی، بی تا.
۲۳. عراقی، عبدالرشید، بر صغیر پاک و هند مین علم حدیث، لاهور، پاکستان: محدث روپری اکیدمی جامع القدس، بی تا.
۲۴. فیضی، محفوظ رحمان، تاریخ مرکزی دارالعلوم، بنارس، هند: مکتبه الفهیم یوپی جامع سلفیه، بی تا.
۲۵. نورالحق، قاضی، تیسیر القاری، بی جا: بی نا، بی تا.
۲۶. قیام الدین، احمد، هندوستان مین وهابی تحریک، ترجمه: محمد مسلم عظیم آبادی، کراچی، پاکستان: انتشارات نفیس، بی تا.
۲۷. کاندهلوی، محمد ادریس، سیرت المصطفی، بی جا: بی نا، بی تا.
۲۸. گروه نویسندگان، دستور اساسی مرکزی جمعیت اهل حدیث، بی جا: بی نا، بی تا.
۲۹. گروه نویسندگان، مرکزی جمعیت اهل حدیث هن کی دعوتی اور رفاهی خدمات ایک سرسری جائزه، بی جا: بی نا، بی تا.
۳۰. گروهی از مستشرقان بین الملل، دائره المعارف الإسلامیه، تعریب: ابراهیم زکی خورشید و دیگران، قاهره: دارالشعب، چاپ دوم، ۱۹۶۹م.
۳۱. گوندلوی، محمد یحیی، عقاید اهل حدیث، هند: انتشارات مرکزی جمعیت اهل حدیث، بی تا.
۳۲. مقبول احمد، صلاح الدین، أهل الحدیث فی شبه القاره الهند، بیروت: دار البشائر الاسلامیه، بی تا.
۳۳. مقبول احمد، صلاح الدین، دعوه شیخ الإسلام ابن تیمیه، کویت: دار ابن اثیر، چاپ دوم، ۱۴۱۶ق.
۳۴. ندوی، مسعود، تاریخ الندوه الإسلامیه فی الهند، بیروت: دارالعربیه، ۱۹۹۱ق.
۳۵. صدیق حسن خان، نواب، ترجمان وهابیت، هند: نشر آکره، بی تا.
۳۶. نیشابوری، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، تحقیق: محمد فؤاد عبدالباقى، قاهره: دارالحدیث، چاپ اول ، ۱۴۱۲ق.
۳۷. هیتمی، علی بن ابی بکر، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، تحقیق: حسام الدین قدسی، قاهره: مکتبه القدسی، ۱۴۱۴ق.
۳۸. سهارنپوری، خلیل احمد، بذل المجهود؛ فی حل أبی داود، تحقیق: ابوعبدالرحمان عادل بن سعد، پیشاور، پاکستان: مکتبه نعمانیه، بی تا.
۳۹. Naeem Qureshi, Pan-Islam in British Indian Politics, Leiden: Brill Publishers.
۴۰. Daniel W. Brown, Rethinking Tradition in Modern Islamic Thought: Vol. 5 of Cambridge Middle East Studies, Cambridge University Press, 1996.
۴۱. http://www.ahlehadees.org
[۱]. پایان نامه سطح سه حوزه علمیه قم.
.[۲]شهرستانی، محمد بن عبدالکریم، الملل و النحل، ج۱، ص۲۴۳.
[۳]. ابنوزیر، محمد، الروض الباسم، ج۱، ص۲۳۷.
.[۴] نیشابوری، مسلم، صحیح مسلم، ج۱، ص۸.
[۵]. ابنتیمیه، احمد، منهاج السنه، ج۴، ص۱۰.
.[۶] بهاءالدین، تاریخ اهلحدیث، ص۲۰۰. نک: گروهی از مستشرقان بینالملل، دائره المعارف الاسلامیه، ج۵، ص۱۴۴.
[۷]. صدیق حسن خان، نواب، ترجمان وهابیت، ص۱۵.
.[۸]مقبول احمد، صلاحالدین، دعوه شیخ اسلام ابنتیمیه، ج۱، ص۲.
.[۹] مقبول احمد، صلاحالدین، اهلحدیث فی شبه القاره الهند، ص۲۴.
.[۱۰] همان.
[۱۱]. صدیق حسن خان، نواب، ترجمان وهابیت، ص۱۵.
.[۱۲] گروهی از مستشرقان بینالملل، دائره المعارف الاسلامیه، ج۵، ص۱۴۴.
[۱۳]. شاه جهانپوری، محمد، الارشاد الی سبیل الرشاد، ص۱۳.
.[۱۴] عثمانی، قمر احمد، مذهبی جماعتون، ص۹۵.
[۱۵]. M. Naeem Qureshi, Pan-Islam in British Indian Politics, pg. 458.
Daniel W. Brown, Rethinking Tradition in Modern Islamic Thought: Vol. 5 of Cambridge Middle East Studies, pg. 27.
.[۱۶] صلاحالدین، مقبول؛ محمدی، عارف جاوید، اهلحدیث فی شبه القاره الهند، ص۳۲.
[۱۷]. آلشیخ، عبدالرحمان، مشاهیر علماء نجد، ص۴۵۸.
[۱۸]. ندوی، مسعود، تاریخ الندوه الاسلامیه، ص۱۹۱.
[۱۹]. مقبول احمد، صلاح الدین، اهلحدیث فی شبه القاره الهند، ص۳۲.
.[۲۰]حسین خان، صدیق، ابقاء المنن، ص۳۰.
[۲۱]. همان، ص۲۹.
[۲۲]. همان، ص۵۷.
[۲۳]. عراقی، عبدالرشید، بر صغیر پاک و هند، ص۷۱.
[۲۴]. انگلیسیها مبارزان را وهابی میگفتند.
.[۲۵] صدیق حسن خان، نواب، ترجمان وهابیت، ص۶۲.
[۲۶]. «این مطلب به تأیید اهلحدیث رسیده است»؛ (ثاقب، اکبر، پاکستان کی دینی مسالک، ص۱۷۰)
[۲۷]. سندی، محمد، الایقاف، مقدمه، ص۷.
[۲۸]. رحیم آبادی، عبدالعزیز، حیات و خدمات، ص۵۵.
[۲۹]. گروه نویسندگان، دستور اساسی مرکزی جمعیت اهلحدیث، ص۵.
[۳۰]. رحیم آبادی، عبدالعزیز، حیات و خدمات، ص۵۹.
.[۳۱] همان.
[۳۲]. فیضی، محفوظ رحمان، تاریخ مرکزی دارالعلوم، ص۴۶-۴۵.
[۳۳].http://aljamiatussalafiah.org/?p=19&lang=UR
[۳۴]. گروه نویسندگان، دستوری اساسی مرکزی جمعیت اهلحدیث هند، ص۶.
[۳۵]. وی که متولد شهر چمپار ایالت بهار هند میباشد، بعد از تحصیل علوم ابتدایی در روستای اجدادی خود، برای ادامه تحصیل به مدارس متعددی از جمله، مدرسه منظرالعلوم بلپور، جامعه دارالحدیث، جامعه سلفیه بنارس و جامعه اسلامیه مدینه رفت.
امام مهدی بعد از فارغالتحصیلی از جامعه اسلامیه مدینه، بهعنوان استاد در مدرسه جامعه سلفیه بنارس مشغول شد و در مجلهای که از سوی مدرسه منتشر میشد، به زبان عربی و اردو مطلب مینوشت. وی به این نیز اکتفا ننمود و در سایر مجلههای هند و یا حتی مجلههای خارج از کشور نیز، مقاله مینوشت. او همچنین مؤلف چندین عنوان کتاب است. امام مهدی در سال۲۰۰۱م، بهعنوان رئیس جمعیت اهلحدیث انتخاب گردید که تاکنون نیز حضور دارد. وی علاوه بر ریاست این جمعیت، سردبیر مجله آنجا نیز میباشد.
[۳۶]. گروه نویسندگان، دستوری اساسی مرکزی جمعیت اهلحدیث هند، ص۳۳.
[۳۷]. همان، ص۱۹.
[۳۸]. جهمی، مانع، الموسوعه المیسره، ج۱، ص۱۷۲.
.[۳۹] همان.
[۴۰]. مقبول احمد، صلاح الدین، اهلحدیث فی شبه القاره الهند، ص۳۹.
[۴۱]. حسن خان، محمد صدیق، الدین الخالص، ج۱، ص۱۳۲.
[۴۲]. «قالُوا یا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا إِنَّا کُنَّا خاطِئینَ»؛ (سوره یوسف، آیه۹۷).
[۴۳]. «وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحیما»؛ (سوره نساء، آیه۶۷).
[۴۴]. نورالحق، قاضی، تیسیر القاری، ج۳، ص۲۶۲.
[۴۵]. کاندهلوی، محمد ادریس، سیرت المصطفی، ج۳، ص۲۴۹.
[۴۶]. مالکی، سید محمد، مفاهیم یجب ان تصحح، ص۱۷۸-۱۷۷.
[۴۷]. حسن خان، محمدصدیق، الدین الخالص، ج۱، ص۸.
[۴۸]. همان، ص۱۰.
[۴۹]. همان، ص۶۶.
[۵۰]. هیثمی، علی بن ابیبکر، مجمع الزوائد، ج۲، ص۲۷۹، ح۳۶۶۸.
[۵۱]. شهید، شاه اسماعیل، تقویه الایمان، ص۲۱۳-۲۱۲.
[۵۲]. سهارنپوری، خلیل احمد، بذل المجهود فی حلّ أبی داوود، ج۹، ص۳۸۲.
[۵۳]. بیهقی، احمد، السنن الکبری، ج۵، ص۴۰۳، ح۱۰۲۷۳.
[۵۴]. دارقطنی، علی، السنن، ج۳، ص۳۳۳، ح۲۶۹۳.
[۵۵]. سمهودی، علی، وفاء الوفاء، ج۴، ص۱۷۲.
[۵۶]. سبحانی، جعفر، درسنامه نقد وهابیت، ص۲۵۵.
[۵۷]. آزرده، صدرالدین، روضه رسول، ص۳۶.
[۵۸]. زرقانی، محمد، شرح الزرقانی علی المواهب اللدنیه، ج۱۲، ص۱۷۸.
.[۵۹] دهلوی، عبدالحق، ایمان کیا ہے، ص۱۷۵.
[۶۰]. حسن خان، محمدصدیق، الدین الخالص، ج۴، ص۶۳-۶۲.
[۶۱]. ثاقب، اکبر، پاکستان کی دینی مسالک، ص۲۰۳.
[۶۲]. گوندلوی، محمد یحیی، عقاید اهلحدیث، ص۵۷.
[۶۳]. همان.
[۶۴]. بهاءالدین، تاریخ اهلحدیث، ج۱، ص۵۳۴.
[۶۵]. حسن خان، محمدصدیق، الدین الخالص، ج۴، ص۱۰۴.
[۶۶]. همان، ص۷۴.
[۶۷]. قیام الدین، احمد، هندوستان مین وهابی تحریک، ص۱۵.
[۶۸]. حسن خان، محمد صدیق، ترجمان وهابی، ص۱۵.
[۶۹]. همان، ص۱۹.