آن چیزی که به اسم دین با استناد به برخی احادیث و آیات مطرح شده، در واقع پوششی است برای نظریهای که نویسنده تحت تاثیر آن بوده است. مثلا نظریه فروید را در روانشناسی زیربنای کار خود(دانسته یا ندانسته) قرار داده و آیات و روایاتی که با آنها تناسب داشته به کار گرفته شده و نام آن را روانشناسی اسلامی گذاشته است در حالی که جنبه التقاطی دارد.
ردنا (ادیان نیوز) – کشاکش میان عاملیت انسان و ساختارها، یکی از مباحث رایج و داغ در حوزه علوم اجتماعی است، صورتی دیگر از بحث قدیمی جبر و اختیار در فلسفه. در بحث عاملیت و ساختار از این بحث میشود که آیا انسانها توانایی تغییر در شرایط موجود و فراتر رفتن از ساختارها را دارند، یا اینکه هر چه میکنند، در نتیجه شرایط ساختاری است. کتاب «عاملیت انسان؛ رویکردی دینی و فلسفی» نوشته خسرو باقری به تازگی توسط انتشارات رشد منتشر و راهی بازار نشر شده است. باقری، استاد تمام فلسفه تعلیم و تربیت دانشگاه تهران بیش از دو دهه است که موضوع عمل و عاملیت آدمی را محور مطالعات و اندیشهورزی خود قرار داده است. طی این سالها او با ارایه مقالات و سخنرانیهای متعدد هر بار بخشی از یافتههای خویش را در این حوزه منتشر کرد و درکنار آن با شرکت در جلسات گفتوگو و مناظره، دیدگاه خود را در معرض نقد دیگر اندیشمندان قرار داد. چند سالی بود که با توجه به تعدد و پراکندگی آثار منتشر شده، انتظار میرفت تا او دیدگاه خود را که به نوعی ثمره اصلی حیات علمی او محسوب میشود به شکلی جامع و یکپارچه به جامعه علمی ارایه دهد. این انتظار بالاخره به پایان رسید و اثر مورد نظر در قالب کتابی با عنوان «عاملیت انسان؛ رویکردی دینی و فلسفی» تالیف و به چاپ رسید. بیشک از این پس این اثر ارزشمند که با حجمی نزدیک به ۸۰۰ صفحه و توسط انتشارات رشد چاپ شده است، راه شناخت این نظریه را برای علاقهمندان هموارتر خواهد کرد. در گفتوگوی زیر به ابعادی از مباحث علم دینی و این اثر پرداختیم که از نظر شما میگذرد.
کتاب «عاملیت انسان؛ رویکردی دینی و فلسفی» همانطور که در آن نوشتهاید، در ادامه مباحث علم دینی شماست. بنابراین میتوان این اثر را پنجمین اثر شما در مورد علم دینی به حساب آورد. از اینرو بد نیست این گفتوگو را از همین نقطه آغاز کنیم. رای و نظر شما برای تولید علم دینی چیست و چه اختلاف و شباهتهایی با دیدگاههای صاحبنظران مطرح در این زمینه مانند آیتالله جوادیآملی، آیتالله مصباحیزدی، دکتر مهدی گلشنی، اصحاب فرهنگستان علوم اسلامی و… وجود دارد؟ به نظر میرسد شما دیدگاه متعادلتری نسبت به افراد دیگر مشغول به تحقیق در این عرصه دارید، برخی به تعبیر شما دیدگاه دایرهالمعارفی به قرآن به عنوان بزرگترین منبع دینی ما دارند و برخی هم نگاه حداقلی.
اختلاف دیدگاهم را با دیگر نظریهپردازان و اندیشمندان حوزه علم دینی را در مقالات و کتابهایم آوردم. در کتاب «یک بستر و دو رویا» اختلاف نظر با آیتالله جوادیآملی و آیتالله مصباحیزدی و آقای دکتر گلشنی و فرهنگستان علوم اسلامی هم بیان شده است. اگر این دیدگاهها را یک طیف در نظر بگیریم در فرهنگستان علوم اسلامی شاید بتوان گفت یک دیدگاه افراطی وجود دارد که البته من به آن دیدگاه دایرهالمعارفی گفتم که اینها معتقدند علوم اسلامی را در همه زوایا میتوان داشت، یعنی حتی شامل علوم طبیعی جز علوم انسانی و حتی منطق و ریاضیات، تا به دیدگاه آقای گلشنی میرسیم که ایشان پذیرفتند تاثیر پیشفرضها ممکن است، ولی من تفاوتی با ایشان دارم که در مقالهای آن را توضیح دادم. به نحوی رگههای پوزیتیویستی در اندیشه دکترگلشنی وجود دارد و تعبیرهای از این قبیل دارند که تاثیر پیشفرضها را خیلی به جنبههای اخلاقی علم محدود میکنند، انگار که بدنه علم میتواند واحد و ثابت باشد اما اینکه با چه انگیزهای انجام شود یا کاربردش چه باشد؛ تاثیرات را در این دو ناحیه در نظر میگیرند. در صورتی که نظرم این بوده است که پیشفرضها در پیکره علم و در نوع نظریهپردازی و یافتن دادهها نفوذ دارند، البته بدون اینکه قرار باشد این فرآیند ماهیت تجربی علم را از بین ببرد، توضیح مفصل اینها در نوشتههایم آمده است. دیدگاه آیتالله جوادیآملی هم سعی کرده، عقل را در متن دین قرار دهد و بگوید امر دینی دو قسم است، یک قسم آن عقلی است و آن قسمت عقل شامل علوم هم میشود. در نتیجه یافتههای علمی در واقع دینی هستند و هیچ فرقی بین عقل و دین باقی نمیماند، البته این از لحاظ اینکه اهمیت دریافتهای عقلانی بازشناسی شده اما انگار دوباره یافتههای علوم تجربی فرض بر این است که در بدنه یافتهها دیگر پیکر خالص علم است و نفوذ پیشفرضها در اینجا لحاظ نمیشود. به همین دلیل چون نظرشان بر این است که انگار به واقع میرسند واقع هم که خداست و اینجا بگوییم علم دینی است، اینجا دو انتقاد اساسی داشتم؛ رویکرد پوزیتیویستی قابل نقد است. علوم تجربی با فکتهای ناب سروکار ندارد بلکه به هر حال پیشفرضهای دانشمند در فرضیهها و در نتیجه در یافتهها میتواند نفوذ داشته باشد. آیتالله مصباحیزدی هم به همین ترتیب، غالبا علم در قسمت تجربی را این طور در نظر میگیرند که انگار در این حوزه دانشمند هیچ گونه تاثیرپذیری از ارزشها یا جهانبینیها ندارد و آنگاه نحوه استفادهها و کاربردهای اخلاقی بیشتر مطرح شده است. من نظرم این است که این پیشفرضهایی که وارد کار عالِم میشوند، دیدگاه و پنجره دید به دانشمند میدهند، البته نگاه دانشمندان به سمت عالم تجربی است اما این خودش نوعی گزینشگری ایجاد و در نوعی نظریهپردازی نفوذ میکند، البته یافته علمی است از جهت اینکه تجربی متکی بر ارتباط است ولی سوگیریها و سمتگیریها و زاویههای دید، همچنان در یافتههای دانشمند باقی میماند و از این جهت تفاوتها برقرار است.
با توجه به اینکه سالهاست بحث علم دینی (اسلامی) در ایران و خارج مطرح شده است. آیا تاکنون علمی تولید شده است، خصوصا در رشتههای روانشناسی و تعلیم و تربیت که به هر حال مباحث دینی غنی از مباحث این علوم است؟ به هر حال دیدگاههای مخالفان هم مطرح است که مدعیاند در این چند دهه که در این زمینه کارهای پژوهشی صورت گرفته و هزینههایی شده، توفیقاتی حاصل نشده است؟
در کشورهای عربی دانشمندانی مانند فاروقی، العلوانی، نقیب العطاس و … در زمینههای مختلف دیدگاههایی مطرح کردند، اینکه آیا نتایجی بر این دیدگاهها مترتب شده یا به تعبیر شما علمی تولید شده است یا نه؟! بنده فکر میکنم هنوز در مرحله مقدماتی به سر میبریم، فعلا باید رابطه دین و علم را تدقیق و درست ترسیم کنیم، هنوز اشکال در این مرحله مقدماتی انجام شده ولی به هر حال کارهایی بر اساس همین دیدگاههایی که تاکنون بوده، انجام شده است حال اینکه تا چه حد اینها بتوانند دو جنبه علمی بودن و دینی بودن را دارا باشند باید داوری کرد. هر کدام از این دیدگاهها،کم و بیش با اینکه میخواهند تاثیرگذار باشند یکسری پژوهشهایی انجام دادهاند ولی همانطور که میدانید اینها نیازمند نقد و بررسی است. دیدگاه مورد نظرم را برخی دانشجویانم در سطوح ارشد و دکترا در زمینههایی مخصوصا تعلیم و تربیت به کار بستند و استنتاجهایی به دست آوردند و دیگران هم کتابهایی نوشتند؛ راجع به روانشناسی اسلامی و مسائلی از این قبیل که باید نقادی شوند تا مشخص شوند که چقدر از ضابطههای علمی برخوردار هستند و چقدر میتوان آنها را دینی دانست، بنده نیز نقدهایی روی برخی از این کتابها نوشتم و توضیح دادم که جنبه التقاطی در آنها وجود دارد. آن چیزی که به اسم دین با استناد به برخی احادیث و آیات مطرح شده، در واقع پوششی است برای نظریهای که نویسنده تحت تاثیر آن بوده است. مثلا نظریه فروید را در روانشناسی زیربنای کار خود(دانسته یا ندانسته) قرار داده و آیات و روایاتی که با آنها تناسب داشته به کار گرفته شده و نام آن را روانشناسی اسلامی گذاشته است در حالی که به نظر من جنبه التقاطی دارد. بعد از لحاظ علمی هم باید ببینیم نسبت آن با تجربه چه حد است بنابراین کارهایی شده و حتی «العطاس» تربیت اسلامی را به صورت یک پیشنهاد جدید تعریف کرده که من در خصوص آن هم یک مقاله انتقادی نوشتهام. به هر حال همه کارها اعم از آنچه من انجام دادهام یا دیدگاههای دیگر نیاز به نقادی دارند. بنابراین ایجاد علم اینگونه نیست که ما فکر کنیم در طول ۲۰ سال میتوان این کار را کرد. به طور علمی شاید مدت ۲۰ سال است که بحث علم دینی و علوم انسانی اسلامی درکشور ما مطرح شده ولی دستاورد علمی که در تاریخ معاصر میبینیم حاصل قرنهاست. بنابراین اینکه میگویم ما فعلا در مراحل مقدماتی هستیم تا دقیقا معلوم شود چه نسبتی بین علم و دین برقرار میکنیم از این جهت است و بعد یافتهها باید در مرحله نقادی قرار گیرد تا نتایج آن مشخص شود.
مخالفان بحث علم دینی با دیدگاه شما چه نسبتی دارند؟
بحث وگفتوگویی با دکتر علی پایا داشتیم که ناقد نظریه من بود. در جلسهای که در دانشگاه تربیت مدرس برگزار شد بحث و گفتوگو داشتیم. با آقای حجتالاسلام سیدعباس نبوی هم گفتوگو داشتم که در کتاب مناظرههایی در باب علم دینی چاپ شده است. یک مناظره هم با آقای دکتر لطفالله نبوی استاد فلسفه و منطق دانشگاه تربیت مدرس داشتم که در کتاب فیلسوف تعلیم و تربیت با عنوان «جلوههایی از زندگی و اندیشههای خسرو باقری» در قالب یکی از عناوین مجموعه اندیشهورزان انتشارات شرکت افست منتشر شد. در مجموع منتقدانی که با من صحبت کردند، همانطور با آقای ملکیان هم خیلی قبلتر گفتوگو داشتیم. خیلی از افراد مثل استاد ملکیان گفتند که این روایت شما از علم دینی، حداقلی است و چندان محل اشکال نیست و اشکال اساسی را در مورد افرادی داشتندکه دیدگاه حداکثری در مورد علم دینی دارند که البته من هم به آنها انتقاد دارم. در مابقی گفتوگوها نظر مخالفان و منتقدان را چنین یافتم که تمایلی به پوزیتیویسم در آنها وجود دارد، یعنی میخواهند بگویند اگر شما میخواهید قید دینی را برای علم بگذارید نسبت ایجاد میشود و در واقع تحت نظر رایشنباخ است که در سخنان آقای نبوی و آقای پایا بود که خودشان هم به رایشنباخ اشاره کردند. رایشنباخ با تفکیک مقام گردآوری(context of discovery) و مقام داوری(context of justification) نظرش بر این بود که تاثیر امور غیرعلمی مثل متافیزیک و دین، محدود به مرحله کوشش دانشمند برای کشف شود ولی وقتی که ادعا کرد که کشفی انجام داده است آن وقت دیگر باید با محک تجربه سنجیده شود و آن وقت فقط اسم علم پیدا کند و قید نخواهد داشت. من نظر رایشنباخ را در کتاب «هویت علم دینی» منتشر شده در سال ۱۳۸۲ نقد کردم و گفتم که هیچ دلیلی وجود ندارد که تاثیر پیشفرضها در یافتههای علمی باقی نماند؛ هرچند تجربه معیار ماست ولی تجربه فرضیه را تفکیک نمیکند که مثلا بگوید سهم این پیشفرضها را جدا کنیم بلکه آن فرضیه با همان رنگوبویی که گرفته میآید بالاخره رد یا پذیرفته میشود. اگر هم پذیرفته شود به همراه همان تاثیراتی که در آن نهاده شده، پذیرفته میشود. در نتیجه من این انتقادات را چندان وارد نمیدانم به خصوص که الان هرکتاب جامعهشناسی، روانشناسی، اقتصاد و… را که باز کنید، میبینید صحبت از نظریههای علم میشود و نه از نظریههای علمی؛ یعنی اینکه هرکدام از این دیدگاهها در واقع پیشفرضهای خود را حفظ کرده و به یکسری یافتهها هم رسیده است و اگر اینها واقعا علم ناب هستند دیگر نباید روی آنها قید ناب بگذارند؛ مثل نظریه کارکردگرا و غیره. اینها معمولا ریشههای پیشفرضی آنها را نشان میدهد. بنابراین این طور نیست که ما آنچه در عرصه تجربه به دست میآوریم دیگر خالص باشد و در نتیجه وجود نظریههای علمی با در اختیار داشتن شواهد تجربیاش بهترین دلیل است که قید وجود دارد برای یافتههای علمی و ما نمیتوانیم آن قیدها را نادیده بگیریم. اتفاقا باید این قیدها آشکار شود و این تکثر مایه پویایی علم خواهد بود وگرنه اگر قرار باشد هرکسی چند یافته تجربه پیدا کرد و بگوید علم این است؛ اولا باید همه کتابها را بازنویسی کرد و گفت روانشناسی، آن وقت دیگر نظریههای روانشناسی نداریم و بعدش هم این پویایی مناسب است که دیگران بروند و از پنجرههای مناسب تصمیم بگیرند که نظریهها محفوظ باشد.
به خود مباحث کتاب جدید شما برگردیم، بحث عاملیت انسان اصولا به چه معناست و هدف شما از این بحث چیست؟ ما با خوانندگان مختلفی روبهرو هستیم که شاید لازم باشد قدری بحث برایشان باز شود؟ آنقدر که من کتاب شما را تورق کردم، عاملیت انسان بحثی قرآنی است یعنی به نظرم شما همانطور که معتقدید از قرآن الهام گرفتید و پیشفرض قرآنی را از نظر فلسفی مورد بحث قرار دادید تا اثبات کنید انسان موجودی عامل و دارای عمل است؟ در فصل اول شما نسبت فلسفه، تفکر و دین را مورد بحث قرار دادید و اندیشههای کانت، هایدگر، هابرماس و لویناس را در این زمینه مطرح و مقایسه کردید. به نظر شما چه نسبتی بین فلسفه، تفکر و دین وجود دارد؟
بحثهایی که من در اینجا مطرح کردم همان بحثهای قبلی است اما در این اثر به صورت خیلی مفصل و مبسوط مطرح شده است. پیشفرض مهم که ما میتوانیم از مفاهیم دینی در علوم انسانی بگیریم همین عاملیت انسان است که من نظر آیات قرآن را از این جهت بررسی کردم و نشان دادم که جایگاه عاملیت چقدر اساسی است. این موضوع، امری نیست که ما بخواهیم نظر خود را به قرآن تحمیل کنیم و التقاط درست کنیم. این بحثها مستند و درکتاب محفوظ و کاملا معلوم شده است که چه نوع نگاهی در قرآن به انسان وجود دارد و کسانی که مایل باشند میتوانند به کتاب مراجعه کنند در آنجا شواهد کافی وجود دارد. اساتید و پژوهشگران میتوانند وارد بحث شوند و اگر نقدی هست، استقبال میکنم. نسبت فلسفه، تفکر و دین هم که در اینجا مطرح شده، همین بوده که برخی خیال میکنند که اگر ما فیلسوف باشیم راه ما از دین جدا میشود، یا اگر دیندار باشیم راه ما از فلسفه جدا میشود؛ اگرچه این حرف در جنبههایی درست است و آنکه فلسفه، فلسفه است و دین هم دین است، اما در این اثر نشان دادم که فیلسوفان برجستهای مثل کانت، هگل، لویناس، هابرماس و هایدگر چقدر اندیشههایشان تحت تاثیر مفاهیم دینی بوده است. حالا یا آنها را سکولاریزه کردهاند و جنبه مثلا دینی آن را حذف کردهاند اما جوهره مفهوم همچنان هست اما برخی هم مانند لویناس تصریح کرده است. این است که من در فصل اول خواستم که بگویم اگر من میخواهم یک مفهوم دینی را بیاورم و وارد عرصه تفکر و اندیشه و علم کنم؛ اولا موضوع غریبی نیست بلکه وجود داشته ثانیا اگر یک مفهوم غنی وجود داشته باشد، اثر خود را در متفکر باقی میگذارد همانطورکه کانت و دیگران اشاره کردند. کانت گفته است که مفاهیم غنی که از کتاب مقدس گرفته در پردازش دیدگاههای فلسفیاش درباره عقل علمی چقدر الهامبخش بوده است به خصوص اینها نشان میدهد که ارتباط میان دین و فلسفه علم یک ارتباط پویا همیشه بوده و هست لذا این مبنایی شده که وارد بحث عاملیت انسان در قرآن شوم و این به عنوان پیشفرضی برای اندیشهورزی در علوم انسانی بخواهد به کار گرفته شود.
فلسفه اسلامی چه دیدگاهی در مورد عاملیت انسان دارد، بخشی با عنوان نقد فلسفه اسلامی متأخر در مورد عاملیت انسان نوشتهاید. خلاصه نقد شما در این باره چیست؟
این نقد مربوط به عمدتا همان نگرش انسان شناختی است چون بحث عاملیت انسان بوده است، من فلسفه اسلامی متأخر را از این زاویه بررسی کردم و نتیجهای که گرفتم، این بوده که دیدگاه صدرا و پیروانش عمدتا شهید مطهری و علامه طباطبایی مورد توجه قرار گرفتند. من در اینجا نشان دادم که تاثیر بسیار چشمگیر اگر نگوییم صد درصدی ولی به صورت حداکثری از ناحیه دیدگاه ارسطو بر فلسفه سیاسی متأخر حاکم بوده و دقیقا در الگوی ارسطویی بحث عاملیت انسان مطرح شده است و البته علامه طباطبایی نظریه اعتباریات را مطرح کرده که جنبه نوآورانهای دارد اما فضای غالب دیدگاه ارسطو بوده و حتی علامه طباطبایی که چند نوع بیان دارد من آنها را تفصیل دادهام، چند بیان ایشان تئوری ارسطو است که کار میکند اما در یکی از بیاناتش که بحث اعتباریات است، قدری راهش را متفاوت کرده که البته آن یک تغییر خوب و قابل توجه است. ارسطو طبق تحلیلهایی که ارسطوشناسان به دست دادهاند مانند بیشتر متفکران یونان، تصویری از اراده نداشته و در نتیجه رویکرد عاملیتی او یک رویکرد عمدتا بر جنبه عقلانی،گرایشی و میلی تاکید داشته است ولی وقتی انسان را در قرآن مطالعه میکنیم علاوه بر اینها جنبه ارادی خیلی در کانون توجه است و انتظار میرفته که این اندیشمندان مسلمان در انسانشناسی خودشان این عنصر را وارد معرکه کنند اما این یا خیلی ضعیف و حاشیه بوده یا تحتالشعاع عقل قرار گرفته و عقل عملی آمده و جای اراده را گرفته است. بنابراین خواستم بگویم ضرورت تحقیق اندیشه فلسفی در زمینه عاملیت انسان در دیدگاه اسلامی همچنان محسوس بوده است، بعد از اینکه ما فیلسوفان متأخر دیگر که نهاییترین اندیشهها در فلسفه اسلامی بوده را مینگریم در این زاویه انسانشناسی، ضعف را مشاهده میکنیم. خود این بیانگر ضرورتی بوده در پژوهشی که من انجام دادهام.
این مباحث چه دریچههایی را میتواند باز کند؟
در واقع ۳ فصل از این کتاب به همین موضوع اختصاص دارد و عمدتا یک فصل راجع به دریچههایی است که در روانشناسی ایجاد کند، یکی در جامعهشناسی و دیگری در رشته تعلیم و تربیت و من در اینجا با بررسیای که در تاریخ معاصر این علوم انجام دادم، نشان دادم که اولا در این علوم پیشفرضهای انسانشناختی چطور تاثیرگذار بوده بر روند رشد این علوم ثانیا اینکه در فرازهایی اندیشمندان متوجه شدند که در واقعیت انسان مهم است و مغفول مانده است؛ مخصوصا در جامعهشناسی. مارکس بنیانگذار خیلی مهم در جامعهشناسی بوده تاثیر ساختار را خیلی عمده کرده بود و عاملیت خیلی نحیف بود ولی در تاریخچه جامعهشناسی میبینیم کمکم به افرادی مثل گیدنز و دیگران و بوردیو که میرسیم اینها خیلی صریحتر از عاملیت انسان صحبت میکنند ولی من نکتهای که گفتم هنوز اینها از آن سیستمهای عمیق ساختار برکنار نشدند و با اینکه از عاملیت صحبت میکنم و همچنان سایه سنگین ساختار محسوس است. در روانشناسی هم که به هر حال غلبه رفتارگرایی انسان را خیلی تحت تاثیر محیط تصویر کرده و عاملیت آن را کنار گذاشته است ولی دیدگاههای دیگری مثل شناختگرایی یا حتی انسانگرایی که مطرح شدند اینها آمدند وارد عرصههای درون ذهن شدهاند، البته خب هر کدام از اینها یک سطح(ورژن) از عاملیت را دارند و اختلافنظر ما با دیدگاههای عاملیتنگر اختلاف اصولی است و من در هرکدام از این زمینهها روانشناسی یا تعلیم و تربیت، نمونههای برجستهای را آوردم که از عاملیت صحبت کردند و مثل نظریه انتخاب در روانشناسی و دیدگاه پراگماتیسم در تعلیم و تربیت و تفاوتهای رویکردی که خودم مطرح کردم را با اینها نشان دادم. بنابراین، این دو نوع اختلاف، اختلاف اصولی و تفصیلی بین رویکرد پیشنهادی من وجود دارد و از این تفاوتهاست که میتوان دریچههای جدیدی را دنبال کرد و امید داشت بتواند به تحقیقات جدیدی دامن بزند.