توازن لبنان توسط مسیحیان و گروه های چپ و راست سیاسی به هم خورد که نتیجه اش جنگ خانمان سوز داخلی بود. در همین شرایط است که شخصیتی مانند امام موسی صدر، اولویتش می شود خاموش کردن آتش فتنه جنگ داخلی. حتی اگر در ظاهر به ضرر طائفه خودش (یعنی شیعیان) باشد.
به گزارش ردنا (ادیان نیوز)، ۱۷ اکتوبر سال ۲۰۱۹بود که صبر لبنانی ها به سر رسید و به خیابان ها آمدند و تظاهرات اعتراضی برگزار کردند. و اسمش را گذاشتند «انقلاب»! اما این تظاهرات علیه که بود؟ لبنان که مثل سوریه و مصر، اسیر دیکتاتوری تک حزبی نیست و مانند عربستان، مبتلا به پادشاهی موروثی نیست. لبنانی ها که سال هاست پز دموکراسی شان را به دیگر کشورهای عربی می دهند. پس علیه کدام نظام حاکمه به پا خاستند؟
لبنان کشور کوچکی است به مساحت حدود ده هزار کیلومتر. اما عجیب این است که در این مساحت کوچک، حدود ۱۸ طائفه و مذهب دور هم جمع شده اند. و عجیب تر آن که از هر طائفه، رادیکال ترین نماینده های آن حضور دارند (از شیعه انقلابی گرفته تا سنی سلفی و مسیحی نژادپرست و…). بماند که کشورهای مختلفی نیز مصالح خودشان را در هوادارای از یک طائفه خاص می بینند. تمام این ها، «ضریب پایداری» لبنان را بسیار پایین آورده است. به گونه ای که هر کدام از این طوایف و رهبرانشان، قابلیت بسیار بالایی دارند در بر هم زدن توازن کشور.
برای مثال در دهه هفتاد میلادی، توازن لبنان توسط مسیحیان و گروه های چپ و راست سیاسی به هم خورد که نتیجه اش جنگ خانمان سوز داخلی بود. در همین شرایط است که شخصیتی مانند امام موسی صدر، اولویتش می شود خاموش کردن آتش فتنه جنگ داخلی. حتی اگر در ظاهر به ضرر طائفه خودش (یعنی شیعیان) باشد.
پس از تجربه تلخ جنگ داخلی که حدود سی سال به طول انجامید، لبنانی ها (خصوصا پس از توافقنامه طائف) به این نتیجه رسیدند که عدم توازن قوا در این کشتی، یعنی غرق شدن آن! لذا بهتر است تمام طوائف و جریان های سیاسی ، نقشی در قدرت داشته باشند. و این شد که هرگاه دولت تشکیل می شود، تمام رجال قدرت در آن سهمی دارند. برای مثال، از طائفه شیعه، حزب الله و امل از طائفه سنی خاندان حریری، از مسیحیان جریان آزاد ملی و خاندان جمیل و…جالب اینکه حزب الله (به عنوان قدرت برتر حال حاضر لبنان) به شدت به این توازن قوا اهمیت می دهد. تا جایی که با وجود اختلافات شدید با سعدالحریری، او را تنها گزینه مطلوب خود، برای نخست وزیری می داند. زیرا می داند او نماینده اکثریت اهل سنت است. و عدم حضور او، یعنی عدم حضور اهل سنت در دولت؛ یعنی عدم توازن قوا؛ و یعنی طوفان زده شدن کشتی لبنان!
این مساله، در عمل، باعث پایداری لبنان شده است. تا جایی که در این سال ها، از بین رفتن این توازن مساوی شده است با از بین رفتن استقرار و آرامش لبنان. نمونه اش اتفاقات ۷ می ۲۰۰۸ است. که پس از استعفای وزرای طائفه شیعه (حزب الله و امل) از حکومت توطئه ای طرح ریزی شد که در پی آن برخی مسئولان امنیتی شیعی دولت از کار برکنار شدند. و سپس به مراکز حزب الله حمله شد و در شبکه مخابراتی اش خلل وارد شد… که در نهایت با پاسخ سخت حزب الله به پایان رسید.
دیگر نمونه دولت حسان دیاب است. که پس از عدم حضور سعد الحریری در قدرت (به عنوان نماینده اکثریت اهل سنت) در عمل شکست خورد و با استعفای برخی از وزرا از رسمیت افتاد و سقوط کرد.
جالب اینکه حزب الله (به عنوان قدرت برتر حال حاضر لبنان) به شدت به این توازن قوا اهمیت می دهد. تا جایی که با وجود اختلافات شدید با سعدالحریری، او را تنها گزینه مطلوب خود، برای نخست وزیری می داند. زیرا می داند او نماینده اکثریت اهل سنت است. و عدم حضور او، یعنی عدم حضور اهل سنت در دولت؛ یعنی عدم توازن قوا؛ و یعنی طوفان زده شدن کشتی لبنان!( بخوانید جنگ داخلی)
اما این توازن قوا و پایداری و صلح و امنیت، با همه خوبی هایش، یک ضرر بزرگ برای لبنان داشته است: پدید آمدن طبقه دائمی قدرت. یا همان الیگارشی.
از حدود سی سال پیش تا به امروز، فقط جریان ها و افراد خاصی در قدرت حضور دارند. این ها از طرفی، نماینده طائفه شان هستند. و از طرفی، عامل توازن قوا در کشور. لذا دولتی تشکیل نمی شود مگر این که جنبلاط دروزی سهمی در آن داشته باشد. حزب الله و امل شیعی نماینده داشته باشند. خاندان حریری به عنوان نماینده اکثریت اهل سنت ، تشریف داشته باشند. خاندان جمیل و ژنرال عون و حزبش هم که اصلا سفره دار هستند!!
و این گونه بود که در عرصه سیاسی لبنان طبقه ای به وجود آمد از: «اقلیت قدرت دائمی» چیزی در حوالی «الیگارشی» و به همان فسادزایی الیگارشی!
خب! این توازن قوا، با حضور این حضرات همیشگی، توانست ضامن استقرار و امنیت لبنان شود. اما آیا توانست مشکلات عمده اقتصادی، اجتماعی و خدماتی این کشور را نیز حل کند؟
جواب این سوال را برق لبنان می دهد. که برخی روزها، حضورش در زندگی مردم و بازار و شرکت ها… به چهار ساعت هم نمی رسد! جواب این سوال را گرانی سرسام آور لبنان می دهد که باعث کاهش ازدواج، افزایش مهاجرت، خودکشی و دیگر بحران های اجتماعی شده است.
از طرفی؛ حالا که قدرت آن وضع را دارد و مردم این وضع، خود اهالی قدرت چه شرایطی دارند؟! کافی است نگاهی به عروسی های پرخرج فرزندان برخی مسئولان بکنید. و املاکی که به اسمشان ثبت شده. مافیایی اقتصادی که تشکیل داده اند و…لذا ما با وضعیتی طرفیم که:
یک طرف: رجال همیشگی قدرت؛ ناکارآمد و فاسد
دیگر طرف: مردم محروم از خدمات اجتماعی و اسیر گرانی و….
اما با این همه مردم تحمل می کردند. یا بهتر است بگوییم تجاهل (نادیده گرفتن) می کردند! چون این وضع هر چه باشد از جنگ داخلی بهتر است. و از طرفی ارزش ارز لبنانی و ثبات پولی کشور، جبران این مشکلات را می کرد. وقتی که شهروند لبنانی می توانست سالی دو سه سفر برود؛ لباس برند بپوشد، ماشین خارجی سوار شود؛ چه اهمیتی دارد که مسئولانش فاسد باشند؟! مهم این است که او راحت است و در امان. خوب می خورد و خوب می پوشد و خوب هم راه می رود…
اوضاع همین گونه پیش می رفت و روز و شب نیز از پی هم می گذشت و همه چیز آرام بود و برقرار… که به یک باره، یک اتفاق مردم را منفجر کرد! سقوط ناگهانی لیره لبنان!شعارهای تظاهرات، طائفی نبود. نه در مدح طائفه ای بود و نه در قدح آن. شعارها واضح بود: طبقه همیشگی قدرت، فاسد است. و باید از بین برود. حتی زمانی که محافل شیعی سیدحسن نصرالله (و به تبع آن، حزب الله) را بری از دیگر رجال قدرت دانستند، با شعارهای اعتراضی مردم رو به رو شدند: کلن یعنی کلن (همه، یعنی همه).
لیره لبنانی که از اواسط دهه نود ارزش تقریبا ثابتی داشت، (دلار آمریکا مساوی با ۱۵۰۰ لیره لبنان) سقوط کرد. بد هم سقوط کرد! و هر روز بدتر از دیروز. تا جایی که به افت هزاردرصدی رسید! از طرفی قیمت ها بالا می رفت و از طرف دیگر درآمدها پایین می آمد. و این یعنی، نه دیگر از آن زندگی خوش سرانه و اشرافی لبنانی خبری بود و نه دلیلی وجود داشت برای سکوت در برابر فساد مسئولان.
و این چنین شد که مردم به خیابان ها آمدند و تظاهرات کردند و شعارها دادند و به زعم خودشان انقلاب کردند. انقلاب علیه طبقه فاسد قدرت!
جالب آنکه شعارهای تظاهرات، طائفی نبود. نه در مدح طائفه ای بود و نه در قدح آن. شعارها واضح بود: طبقه همیشگی قدرت، فاسد است. و باید از بین برود.
حتی زمانی که محافل شیعی سیدحسن نصرالله (و به تبع آن، حزب الله) را بری از دیگر رجال قدرت دانستند، با شعارهای اعتراضی مردم رو به رو شدند: کلن یعنی کلن (همه، یعنی همه).
بنابراین بسیاری از معترضان لبنانی معتقدند که این طبقه و این رجال همیشگی، سی سال است در قدرت حضور دارند و نتیجه آن، جز فساد و تباهی برای کشور نبوده است. پس چاره یک چیز است و بس: از بین رفتن الیگارشی و طبقه قدرت. لذا وقتی از برخی رهبران معترضان می پرسند: فلانی چه؟! پاسخ می دهد: همه فاسد هستند. حتی فلانی!این که چقدر این ادعا صحیح است و چه قدر معترضان صادق هستند، بحث ما نیست. خصوصا اینکه شواهد متعددی وجود دارد مبنی بر دخالت کشورهای خارجی (عمدتا کشورهای ضد مقاومت).
اما نگارنده این سطور در لانگ شات ایستاده و عینک ابژه بر چشم زده است. یعنی نظاره گر کلیت ماجرا است و گزارش گر افعال و افکارِ افراد. ایستادن در کلوزآپ و عینک سوبژه زدن و تحلیل هنجاری و خوب و بد دانستن افعال و افکار، بماند برای مجال دیگری.آیا توازن قوای طائفی، از بین خواهد رفت؟ که این یعنی ضربه نهایی به الیگارشی لبنان، و در پی آن، نظم جدید لبنانی! پاسخ منفی است. زیرا این خود مردم هستند که به دنبال حفظ این توازن قدرت طائفی هستند.
از همین منظر باید گفت اگر ادعای «عدم دخالت» آمریکا، عربستان و دیگر کشورهای ضدمقاومت ساده اندیشانه است؛ ربط دادن تمام اعتراض های مردمی به این دخالت های خارجی نیز احمقانه است! به هر حال، ما با طبقه ای روبه رو هستیم که سال هاست قدرت را در دست دارد. پس کاملا طبیعی است که در ذهن شهروند لبنانی، کمی ها و کاستی ها، به اسم این طبقه نوشته شود. (چه به درست و چه به غلط)
اما سوال مهم تر این است که نتیجه این اعتراض ها چه خواهد بود؟ آیا باعث تغییر آرایش سیاسی لبنان می شود؟
برمی گردیم به اواسط مقاله؛ آنجا که گفتیم با وجود این توازن قدرت و الیگارشی، لبنانی ها واکنش سختی نشان نمی دادند. به دو دلیل:
یک: ارزش پول ملی؛ که مردم را در سطح خوبی از رفاه نگه می داشت.
دو: امنیت و استقرار کشور، در سایه توازن قوای طائفیاولی که با بحران اقتصادی اخیر از بین رفت و مردم را به خیابان ها کشاند. و ضربه اول بود به پیکره قدرت.
اما دومی: آیا توازن قوای طائفی، از بین خواهد رفت؟ که این یعنی ضربه نهایی به الیگارشی لبنان، و در پی آن، نظم جدید لبنانی!
پاسخ منفی است. زیرا این خود مردم هستند که به دنبال حفظ این توازن قدرت طائفی هستند.
در کشوری که به این شدت، تضاد منافع وجود دارد. و تا این حد، رادیکالیسم مذهبی و طائفی به چشم می خورد، هر لحظه امکان دارد طائفه ای بر طائفه دیگر مسلط شود و نهایت ظلم را در حق او روا دارد. لذا طبیعی است که همواره طوایف مختلف، نیاز به قهرمانی داشته باشند که در قدرت حضور داشته باشد و حامی آنها باشد. درست است که الیگارشی است و درست است که خبری از رفاه دیروز نیست، اما امنیت جانی من و طائفه ام که برقرار است.
هر چه باشد اصل وجود مقدم است بر کیفیت وجود!