به نظر میرسد دکتر سروش عصمت را به معنایی که ما در کلام و فلسفه اثبات میکنیم قبول ندارد. به همین دلیل، قضیه عصمت در گفتار ایشان به صورت تلویحی گفته میشود نه صراحتاً.
به گزارش ردنا (ادیان نیوز)، یکی از مسائلی که بین اندیشمندان به خصوص در سالهای اخیر محل بحث بوده، وحی و مکانیزم آن است. در خوانش سنتی وحی پیامی است که خداوند از سوی فرشتهاش یا بدون واسطه بر انبیا(ع) نازل میکند. یکی از انواع وحیها قرآن است که بر اساس دیدگاه عالمان، الفاظ و عباراتش از جانب خدا بر پیامبر(ص) نازل شد. البته برخی اندیشمندان نیز که در کسوت نواندیشی دینی هستند در باب ماهیت وحی دیدگاههای دیگری را ارائه کردهاند؛ از جمله وحی را از جنس رؤیاهای رسولانه دانستهاند و معتقدند که وحی در اصل تجربههای نبوی است نه اینکه کلامی از جانب خداوند باشد.
به منظور بررسی بیشتر این موضوع و تبیین نقدهای این طیف از روشنفکران دینی با علیاکبر ضیایی، استاد دانشگاه امام صادق(ع)، که اخیراً کتاب «وحی و تجربه دینی» را به رشته تحریر درآورده به گفتوگو پرداختیم.
در ادامه مشروح این گفتوگو را میخوانید؛
ریشه انکار ماهیت وحی چیست و چطور برخی از اندیشمندان ماهیت آن را تجربههای ذهنی میدانند و ارتباط آن را با عالم خارج یا به تعبیر بهتر عالم ماوراء طبیعت قطع میکنند؟
در اینجا باید تاریخچهای مختصر از مسئله ارائه کنم. بحث تجربه دینی اولینبار از سوی «شلایر ماخر» مطرح شد و عموم اتفاقات مانند الهام، کشف، شَم یا ذوق و به تعبیری امور شهودی و وحی را به عنوان یک تجربه شخصی در نظر گرفتند. علت این بود که این فلاسفه رویکرد مادی داشتند؛ یعنی به امر قدسی اعتقادی نداشتند و میگفتند که تجربه دینی حادثهای است که شخص در درون مغزش دارد و در مغز او اتفاقاتی میافتد که بر آن اساس دانش جدیدی ایجاد میشود و باید جنس این دانش را فرامفهومی تلقی کرد.
یک دانش مفهومی داریم که شامل علوم مختلف میشود و میگوییم فلسفه، منطق و … در این دسته هستند و این علوم را براساس مفاهیمی که در مغز انسان قالبگیری میشوند، زمانی که در یک چارچوب قرار میدهیم، ما را به دانش جدیدی میرساند که به آن آگاهی میگویند. در حقیقت، مفاهیم به صورت ناشناخته برای انسان جلوه میکنند و مغز مانند نورافکنی مفاهیم را برای آن معانی ناشناخته وضع میکند و برای آن مفهوم جایگاه خاصی را معیّن میکند و بر اساس آن، دانش بشری شکل میگیرد.
عصبشناسان میگویند این نوع آگاهی مفهومی در ناحیه چپ مغز شکل میگیرد؛ جایی که انسان حسابگری میکند. لوب آهیانه نیز منطقه پردازش زبانی است و این مفاهیم به صورت سیگنالهای مغزی در آنجا پردازش میشوند و بعد در حافظه که مرکز مغز است جمعآوری و حفظ میشود. قسمت دیگری از مغز هم هست که عصبشناسان اعتقاد دارند متعلق به یک نوع آگاهی است اما در قالب مفاهیم نمیگنجد و مفاهیم در آنجا راه ندارند. اینها انسانهای اولیه را مثال میزنند و میگویند زمانی که این انسانها در جنگل به دنبال غذا بودند، چون میخواستند از خطرات در امان باشند، این بخش از مغز را بیشتر مورد استفاده قرار میدادند که به آن احساس خطر یا حس ششم میگویند. در فضای جنگل صدایی نبود که مفهوم خطر را منتقل کند و حیوانات درندهای نیز دیده نمیشد، اما در آنی از ثانیه حس میکردند که در معرض خطر قرار گرفتهاند.
بنابراین در مراحل اولیه تکوین مغز، در ناحیه راست مغز انسانهای اولیه پردازش اطلاعات انجام میشد و پیش از اینکه با دایره مفاهیم ارتباط برقرار کنند با دایره فرامفهومی ارتباط برقرار میکردند؛ یعنی دایرهای که در قالب کلمات و عبارات نمیگنجد و ما اصطلاحاً میگوییم به او الهام شد که در معرض خطر است. انسانی که به دنبال شکار بود و از سمت راست مغزش بیشتر استفاده میکرد، به مرور که متکامل میشود، سیطره ناحیه چپ مغزش بر ناحیه راست بیشتر میشود؛ یعنی ناحیه راست مغز کمتر توسط انسان مدرن مورد استفاده قرار میگیرد؛ چون مانند انسانهای اولیه در معرض خطرهای جدی مانند بقا قرار ندارد و اعتماد انسان مدرن به ماشین، پزشکان، قوانین و شرایطی که در جامعه برای حفظ جانش هست سبب شده است که کمتر از ناحیه راست مغزش استفاده کند.
این بخش از مغز، که مختص مفاهیم فرامفهومی است، عرفا از آن با عنوان الهام یا کشف و شهود یاد میکنند. در اینجا یافتههای عصبشناسی با مباحث تکاملی انسان و مباحث فلسفه ذهن ترکیب و کمکم وارد فضای دینی میشوند؛ یعنی این دایره را گسترش میدهند و میگویند آنچه ادیان ابراهیمی اعتقاد دارند که خدایی هست و جبرئیل پیامی را از خدا میگیرد و بعد متمثل میشود یا از طریق دیگر به پیامبر(ص) میرساند محل بحث است.
چون عصبشناسان نگاه مادی دارند، وارد این حوزه یعنی وحی نمیشوند؛ زیرا اعتقادی به ماوراءالطبیعه ندارند و میگویند طبق تجربه ما، چنین چیزی قابل اثبات نیست، گرچه قابل رد هم نیست. بنابراین میگویند چون این نوع تجربه در فرد اتفاق افتاده و مثلاً فردی بهعنوان پیامبر میآید و از الهامات و کشفهایش گزارش میدهد که از فرشتهای به صورت باواسطه یا مستقیم از خدا پیامی گرفته و آن را به عنوان شریعت ابلاغ میکند، از نوع آگاهیهای فرامفهومی است که انسان از دوران ابتدایی داشته و الان هم از این شَم برخوردار است و این شَم براساس نوع تکامل سیستم مغزی، در لوب گیجگاهی قرار دارد و برای افرادی مانند انبیاء(ع) حساسیت بیشتری خواهد داشت و نقل و انتقالات عصبی در ناحیه لوب گیجگاهی چپ و راست قوی و نیز پردازشهای احساسی در آنان بیش از دیگران است. به همین دلیل زمانی که در معرض تحریکات عصبی قرار میگیرند، پیامهایی در مغزشان شکل میگیرد که از این اتفاقات به کشف و شهود و الهام تعبیر میکنند.
آیا برای این مفهوم اصالت و اعتبار هم قائل هستند؟
خیر، آنان میگویند چنین درکی منبع خارجی ندارد و داخل مغز انسان است، همچنان که دکتر سروش اعتقاد دارد این درک منشأ خارجی ندارد؛ یعنی وقتی پیامبر روز قیامتی را توصیف میکند، آقای سروش میگویند این اموری است که در تخیل بر پیامبر(ص) جلوه کرد؛ مانند چیزی که انسان در خواب میبیند. بنابراین اگر دیدیم در کشتی نشستهایم و کشتی در حال غرق شدن است، در اصل کشتی و دریایی در کار نیست و همه در ذهن ما میگذرد. بنابراین ما نیازمند تفسیر نیستیم، بلکه برای این خوابها نیازمند تعبیر هستیم.
البته تفاوت دکتر سروش با عصبشناسانی که به آنها اشاره کردم این است که دکتر سروش اعتقاد به خدا و پیامبر(ص) دارد اما این اعتقاد را ندارد که اموری که پیامبران از گذشته آینده و حال خبر میدهند جزو تجربه شخصی پیامبران نیستند و معتقدند اینها مانند رؤیایی هستند که شخص در عالم بیداری آن رؤیا را میبیند و از آن به عنوان تخیل یاد میکند و پیامبران را انسانهایی با قدرت تخیل قوی میداند.
اینها اعتقاد دارند که انسان در مراحل تکاملی خود و با مراقباتی که انجام میدهد به مرحله رشدی میرسد که عقلش اصطلاحاً مستفاد میشود که در برابر یا در تماس با عقل فعال، که در نظام فلسفی بطلمیوسی قدیم نیز عقل فعال آخرین مرابت عقول است، آگاهیهایی را که به عنوان آگاهیهای قدسی و وحی است میگیرد و بعد این را تعبیر میکنند و میگویند آن کلامی که در قرآن آمده تعابیر پیامبر(ص) از آگاهیهای فرامفهومی است که مابهازای خارجی ندارد، بلکه نیازمند تعبیر است.
بنابراین، مکتب دکتر سروش تلفیقی بین عصبشناسی مدرن با دانشهای الهیاتی مانند عرفان است که وقتی وارد الهیات میشود اصطلاحات جدیدی به خود میگیرد و یکی از اندیشمندان غربی آن را به نام «نوتئولوژی»؛ یعنی عصبشناسی الهیات میشناساند. این دانش حدود بیست سال است که شکل گرفته و وارد آزمایشهای بالینی هم شده و گروههای عصبشناسی مختلفی در دنیا وارد مباحث بالینی در حوزه تجربه دینی از بعد بالینی شدهاند.
از این رو دکتر سروش با الهام از یافتههای عصبشناسانه به دنبال تلفیق این یافتهها با عرفان و تصوف اسلامی هستند تا وحی را توجیه کنند، اما در نهایت امر، وحیای که دکتر سروش و طرفداران ایشان مطرح میکنند وحیای نیست که در احادیث شیعه و سنی در مورد کیفیت و ماهیت وحی و حقایقی که بر پیامبر(ص) کشف میشد مطرح شده باشد. شخصیتی مانند جبرئیل طبق آیات و روایات تخیل نبود، بلکه حقیقتی بود که به صورت مرد جوانی متمثل میشد و از غیب اخبار میکرد.
فارغ از نقدهایی که تاکنون مطرح کردید، فکر میکنید چه نقدهای دیگری بر نظریه دکتر سروش وارد باشد و همچنین این نظریه چه تالی فاسدهایی دارد؟
این نوع تفکر سبب میشود که ماهیت وحی که در تعریف خودش رمزآلود بودن ارتباط بین پیامبر(ص) و خداوند است و به واسطه جبرئیل و غیرجبرئیل این ارتباط برقرار میشود، نفی شود. دیگر اینکه در قرآن بارها تأکید شده کلامی که پیامبر(ص) نقل میکند از روی هوای نفس نیست، بلکه وحیای است که از طریق جبرئیل بر پیامبر(ص) نازل شد و بدون کموکاست کلام خدا محسوب میشود. حال آنکه به تعبیر دکتر سروش، این کلام برای نفس پیامبر(ص) است، نه خداوند. همچنین، این تجربه شخصی میتواند خطاپذیر باشد؛ چون شما الهاماتی را میگیرید که میتواند خطاپذیر باشد؛ مثلاً در شَم اولیه متوجه خطری میشوید اما در نهایت میبینید خطری نبوده که دچار خطا میشوید.
ایکناـ وقتی مفروض این باشد که پیامبر(ص) معصوم است، خواه حرف خود را بگوید یا این حرف برای خودش نباشد، چه خطایی پیش خواهد آمد؟
به نظر میرسد دکتر سروش عصمت را به معنایی که ما در کلام و فلسفه اثبات میکنیم قبول ندارد. به همین دلیل، قضیه عصمت در گفتار ایشان به صورت تلویحی گفته میشود نه صراحتاً. از این رو این برداشت از وحی با اصطلاح وحی و ماهیت قرآنی وحی و روایات ما سازگاری ندارد و این نظر رنگوبوی ماتریالیستی دارد.
اگر ما قائل به نگاه دروندینی باشیم و خدا و پیامبر(ص) را قبول کنیم و درجهای از عصمت را نیز قبول داشته باشیم، بین اینکه مفروض بگیریم که فرشتهای این پیام را وحی میکند یا خود آن شخص از حالت انفعال خارج میشود و خودش تجربهای را مطرح میکند چه تفاوتی به وجود میآید؟
در مورد انسانهای عادی تالی فاسد چندانی ندارد. بالاخره انسان در نوع ارتباط خود با خدا، اعم از اینکه اصطلاح عقل فعال و مستفاد را قبول کنیم یا … ، به نحوی این ارتباط را دارد و توالی فاسدی به وجود نمیآید، اما در مورد پیامبر(ص) چنین نیست و اگر بخواهیم ماهیت وحی را که در قرآن و روایات مورد تأکید قرار گرفته نفی کنیم، توالی فاسد خواهد داشت. توجه کنید که چه ویژگیای سبب میشود که شما پیامبر(ص) را خاتم بدانید؟ اگر این قدرت تخیلی که در پیامبر(ص) بوده در دیگران هم باشد چه میشود؟ چرا افراد دیگر این تخیل را نداشته باشند؟ وقتی میگوییم این وحی حامل شریعت است اما پیامبر(ص) رؤیا دیده، این شریعت تعبیر رؤیا خواهد بود و نمیتواند مابهازای خارجی داشته باشد و مفاسد و مصالحی در ورای احکام قابل تصور نیست و همه تعابیری از آن حقیقت هستند. از طرفی باب نبوت هم بسته نمیشود و هرکسی میتواند چنین تجربیاتی را ارائه کند.
دکتر سروش معتقد است که وحی دارای مراتب است و آیات نیز رتبههایی دارند و اگر پیامبر(ص) بیشتر زنده میماندند، میتوانستند آیات بهتری را بیاورند. این نوع تلقی از دین به معنای نفی دین است. در این صورت دیگر برای هیچ شریعتی اعتبار قائل نمیشوید و میگویید هدف از نماز و … صرفاً ارتباط معنوی با خداست و پیامبر(ص) یک نوع تجربه شخصی داشته که بر خودش حجت بوده و شما نیز میتوانید کلیاتی از آن را بگیرید و هریک از ما انسانهای باهوشی هستیم و حتی با خودساختگی میتوانیم تجارب بهتری داشته باشیم. بنابراین این تفکر، نبوت و خاتمیت و احکام شریعت را نفی میکند.
میتوان گفت فقهگریزی که در اندیشه این نواندیشان وجود دارد به همینجا برمیگردد؟
بله، در حقیقت یک نو نواعتزال جدیدی است که میگویند ما عقل مدرن یا عرفی را مبنا قرار میدهیم و معتقدند این عقل عرفی یا مدرن در زمانهای مختلف، اقتضاهای مختلفی دارد و آنها که از طریق دل و تجربههای بزرگان دین به دست آمده ارزشمند است و باید این تجارب را پاس بداریم، اما چه ضمانتی دارد که مثلاً در ۱۰ قرن آینده اموری که به عنوان ارزشهای دینی و انسانی مطرح است مجدد مطرح باشند، چراکه ممکن است آن زمان ماهیت اینها نیز تغییر یابد.
بنابراین دین یک امر سیالی میشود که تغییرات در آن، خواستههای نفسانی و عرفی جامعه است و دین ماهیت خود را از دست میدهد. ما روایات زیادی داریم که میگویند حلال خدا تا روز قیامت حلال است و حرام خدا نیز تا روز قیامت حرام اما وقتی این شریعت به دایره خوابگزاری و رؤیا میرود، دیگر چنین نخواهد بود و این نتیجه تفکرات دکتر سروش است.
کسانی که گرایش مادیگرایانه دارند تکلیفشان روشن است، اما کسی مانند دکتر سروش که خدا و پیامبر(ص) را هم قبول دارد چرا حرف همان عصبشناسان را میزند و برای وحی منشأ خارجی و ماوراءالطبیعی قائل نمیشود؟
اینها دینمداری در عصر مدرن را به طریقی که در زمان پیامبر(ص) بود محال میدانند و باید کلا آن را کنار بگذارند یا اینکه باید آن میراث دینی را با دینمداری مدرن تلفیق کنند که از آن اومانیسم دینی درمیآید که بعد میتواند ریشههای عرفانی مولانا و نیز عرفان اسلامی را داشته باشد و مورد تأیید فلاسفه باشد.
در کتابی که اخیراً تصحیح کردم؛ «تهافت الفلاسفه»، دیدم که غزالی در آنجا صراحتاً دیدگاه دکتر سروش را بیان و رد کرده است. این نشان میدهد که نظر دکتر سروش را علمای قدیم نیز مطرح کردهاند و عرفایی بودهاند که میگفتند وحی نبوغ پیامبر(ص) و تجربه شخصی پیامبر(ص) بود که در معرض انوار الهی قرار گرفت و اینها قابل تعبیرند و غزالی این را رد میکند؛ یعنی سخن نویی نیست اما متاسفانه نسل جدید ما در معرض رسانههای مجازی هستند و کمتر مطالعه میکنند و حال اگر دکتر سروش نیز بگوید رؤیای رسولانه نظریه من است، این را باور میکنند.