سورن کیرکگور فیلسوف مسیحی دانمارکی است که از وی بعنوان پدر اگزیستانسیالیسم یاد میشود.
به گزارش ردنا (ادیان نیوز)، سورن کی یرکگور که به کیرکگارد نیز معروف است، فیلسوف مسیحی دانمارکی، کسی که با وجود، انتخاب، و تعهد یا سرسپردگی فرد سروکار داشت و اساساً بر الهیات جدید و فلسفه، به خصوص فلسفهٔ وجودی (اگزیستانسیالیسم) تأثیر گذاشت. از وی بعنوان پدر اگزیستانسیالیسم یاد میشود.
او را جزو اگزیستانسیالیست های الهى می دانند که در دهه اول قرن نوزدهم زندگی می کرد. اگزیستانسیالیسم از نیمه دوم قرن نوزدهم دو شعبه شد: یک شاخه الحادى و یک شاخه الهى).
کی یر کگور عمر کوتاهى داشت و ۴۳ سال بیشتر عمر نکرد. اما حجم آثار او بسیار عظیم است، به طورى که هنوز بسیارى از آثار او به زبان انگلیسى ترجمه نشده است.
اگر بخواهیم آراى کی یرکگور را به لحاظ معرفتى رده بندی کنیم، باید گفت که او در درجه اول متکلم است؛ در درجه دوم فیلسوف و در درجه سوم عارف. به همین خاطر معمولا در دایره المعارفها، اولین وصفى که براى او مى آورند، متکلم است و مى گویند: «متکلم مسیحى». شعار او نیز در تمام مدتى که به نوشتن آثار خود مشغول بود، دفاع از مسیحیت راستین بود.
اعتقاد او بر این بود که مسیحیت به دست روحانیون و متکلمان سابق مسیحى، تصویر تیره اى پیدا کرده است و اول باید مسیحیت راستین را شناخت و شناساند و بعد از آن دفاع کرد. از این منظر، کى یرکگور با نظامِ روحانیت دانمارک در افتاد و تا آخر عمر هم مخالف روحانیت مسیحى دانمارک بود و در کتابهاى ترجمه شده به فارسى درباره او، دیده مى شود که روحانیت مسیحى حمله هاى وسیعى به او کرده اند.
در آثار کى یرکگور از چهار فیلسوف نام برده مى شود:
۱- سقراط، به روایت افلاطون یا به گفته غربیان سقراط افلاطونى؛ کى یرکگور با چنین سقراطى موافق است و احترام بسیارى براى او قائل است.
۲- ارسطو؛ همواره وقتى اسم او را مى آورد، براى این است که به یکى از نظرات او حمله کند، او مخالفتِ شدیدى با ارسطو دارد.
۳- کانت؛ بعضى از آرای او را مى پذیرد و بعضى را هم رد مى کند
۴- هگل؛ وقتى اسم او را مى آورد با اسم عالیجناب هگل از او یاد می کند و با این وصف او را مسخره مى کند. در آثار او به جز چهار فیلسوف پیش گفته، نقل قولى دیده نمى شود و اساساً او متفکرى است که نقل قول در آثارش به کمترین میزان دیده مى شود و همه حرفها از خود اوست.
زندگی سورن کی یرکگور
کیرکگور در ۵ مه، ۱۸۱۳ در کپنهاگ متولد شد. پدر وی یک بازرگان ثروتمند و لوتری با ایمانی بود که، پارسایی اندوهناک و تصویر واضح او عمیقاً کیه گه گو را تحت تأثیر خود قرار داد.
کیرکگور یزدانشناسی و فلسفه را در دانشگاه کپنهاک آموخت، و تا مدتی پیرو فلسفهٔ هگل بود تا زمانی که فلسفهٔ هگل را ساحلی امن برای فرد و جایگاه فرد ندانست. او به شدت معتقد بود که هگل کاخ (نظام فلسفی) محکمی را بنا کردهاست که خود هگل در آن جایی ندارد و علیه آن عکسالعمل نشان داد. زمانیکه که در دانشگاه بود، از انجام تکالیف دینی لوتری دست کشید و برای مدتی یک زندگی اجتماعی افراطی را برگزید، و تبدیل به یک شخصیت آشنا در جامعه نمایشی و قهوهخانهای کپنهاک شد. گرچه، بعد از مرگ پدرش در سال ۱۸۳۸ تصمیم گرفت تا مطالعات یزدانشناسیاش را از سر بگیرد.
در سال ۱۸۴۰ با دختری هفده ساله به نام رگینه اولسن پیمان نامزدی بست، اما پس از مدتی از ازدواج خود پشیمان شد، و همین امر سبب شد تا فرصت و توانایی بیشتری برای مطالعه بیابد. وی ناگهان پیمان نامزدیاش را در سال ۱۸۴۱ از هم گسست. در همان زمان، او فهمید که دیگر نمیخواهد که یک کشیش لوتری بشود. ارثیه پدریاش به او این اجازه را داد که کاملاً خودش را وقف نوشتن کند، و در چهارده سال از باقیمانده زندگیاش بیش از بیست اثر را ایجاد کند
درونمایه هاى اصلى تفکر سورن کی یرکگور
تفرد
او در باب تفرد به پنج گزاره اشاره می کند :
۱- خودت باش . یعنی چنان رفتار کن که باطنت با ظاهرت وفاق داشته باشد.
۲- خودت را باش . یعنی فقط نگران سرنوشت خودت باش . در واقع نوعی طرز تفکر فرد گرایانه داشته باش نه تفکر جمع گرایانه.( و این البته به این معنا نیست که به دیگران فکر نکن).
۳- خودت را بشناس. سعی کن تصویری که از خود داری هر چه بیشتر با واقع مطابق باشد. هر فردی چند گونه تصویر از خود دارد : یکی آن خودی که واقعا هست. دوم خودی که خیال می کند آن گونه هست. سوم خودی که دیگران خیال می کنند من آن هستم . چهارم خودی که من خیال می کنم که دیگران خیال می کنند که من آنم و پنجم خودی که دیگران خیال می کنند که من خیال می کنم من آن هستم. خودت را بشناش به این معناست که تصویر اول و دوم مطابق یکدیگر در آیند. اگر چنین شود خود شناسى انجام شده است.
۴- وضع مطلوب خودت را بشناس. در حالت سوم وضع موجود شناخته می شد و در این مرتبه شناخت وضع مطلوب مورد نظراست.
۵- از وضع موجود به سوی وضع مطلوب همیشه در حرکت باش.
گزینش
کی یرکگور به مراحل سه گانه اى در گزینش قائل است که از این جهت با آنچه سارتر در بابِ گزینش مى گوید، متفاوت است؛ او مى گوید هر انسانى در هر حال در یکى از این سه مرحله زندگى مى کند.
۱- مرحله ی لذت طلبانه یا زیبایى شناختى
۲- مرحله اخلاقى
۳- مرحله دینى یا عاشقانه زیستن
مى توان از مرحله اول به دوم یا سوم پاگذاشت ولى ممکن است انسانى تا آخر عمر در یک مرحله بماند. اما ببینیم فرق این سه مرحله در چیست؟
کى یرکگور مى گوید گاهى اصل حاکم بر زندگى انسان لذت است؛ یعنى او چنان زندگى مى کند که کنش ها و واکنش هاى او فقط براى کسب لذت هر چه بیشتر است. در این حالت، انسان در مرحله کامجویی و لذت طلبانه زندگى مى کند. او در گزینش ها، کارى را بر مى گزیند که لذت بیشترى براى او تأمین مى کند و ملاک گزینش چیزى جز لذت نیست. مراد از لذت در اینجا، لذت هایى است که قدما به آن لذت هاى جسمانى مى گویند ـ مثل لذتى که انسان از خوردن، آشامیدن و ارضای غریزه جنسى مى برد.
اما گاهی انسان به دنبال لذت نیست بلکه می خواهد چنان کند که قواعد اخلاقی را زیر پا نگذارد و رعایت قواعد برای او اهمیت دارد . مثل همان شعار اخلاقی که حق را بگو حتی اگر به ضرر تو باشد . مرحله سوم وقتی است که او نه تابع لذت است و نه قواعد اخلاق؛ بلکه تابع امر و نهی الهی است . از این رو او معتقد است امر و نهی الهی همیشه تابع قواعد اخلاقی نیست و کسى که متدین است به قواعد اخلاقى کارى ندارد و امر و نهى الهى را تبعیت مى کند.
اگر امر و نهى الهى موافق با قواعد و موازین و قوانین اخلاقى بود که چه بهتر و اگر نبود هم مشکلى نیست. اما مگر امرونهى الهى مى تواند مخالف موازین اخلاقى باشد؟! کی یرکگور مى گوید: نه تنها مى تواند، بلکه این طور هم هست و پا را هم فراتر می گذارد و می گوید اصلاً باید این طور باشد. امر و نهى الهى باید گاهى ناقض قواعد اخلاقى باشد.
کتاب معروف او تحت عنوان «ترس و لرز» که شاهکار ادبى، فلسفى اوست، در اثبات همین مدعاست که امر و نهى خدا گاهى ناقض همه قواعد اخلاقى است. او در این کتاب به بررسی جریان مأموریت ابراهیم در ذبح فرزند خود اسماعیل (بنابر متون اسلامى و اسحاق بنابر روایات عهدعتیق) می پردازد که به گفته او با عقل حسابگر نمى توان تناقض موجود در عمل ابراهیم را حل کرد
کارِ ابراهیم با مقوله دیگرى غیر از عقل فهمیدنى است چرا که کار ابراهیم و اسماعیل با قواعد اخلاقى منافات زیادى دارد؛ به عنوان اولین اشکال می توان گفت که خدایا چگونه در راه تو اگر کسى بخواهد وصال بیابد، باید کس دیگرى را بکشد و تا قاتل نشود به تو نمى رسد. اشکال بالاتر آنکه بگویند انسان در راه رسیدن به خدا باید از عزیزترین عزیزانش بگذرد.
این چه راهى است که انسان باید با امیال فطرى(مثل حبِ فرزند) مقابله کند. او به چه جرمى گریبان فرزندش را بگیرد و بگوید مى خواهم تو را بکشم؟ اگر فرزند سؤال کرد، او چه بگوید؟ از این مهم تر اسماعیل مى توانست بگوید، ما گناه نکرده ایم که پدرمان مى خواهد به خدا برسد. سرِ من باید برود که این مقصود او حاصل مى شود؟ اگر گفته بودند اى ابراهیم! حال که مى خواهى به ما برسى، خودت را به کشتن بده اشکال کمتر بود اما گفته اند ابراهیم اگر مى خواهى به خدا برسى باید به کشتن دیگرى گردن بگذارى. اینها هیچ کدام با قواعد اخلاقی نمی خواند اما چطور اسماعیل و ابراهیم حتی اعتراض هم نکردند و نگفتند که آدم کشتن خلاف قواعد اخلاقى است؟ کی یر کگور پاسخ را در این می یابد که آنها اصلا در مرحله اخلاقى زندگى نمى کردند بلکه در مرحله عاشقانه و ایمانی می زیستند.
البته منظورِ کی یرکگور از «ﮔﺰﻳﻨﺶ» این نیست که ﺑﺮاى ﻫﺮ ﻓﻌﻠﻰ اﻧﺴﺎن ﻳﻚ ﮔﺰﻳﻨﺶ ﺟﺰﺋﻰ اﻧﺠﺎم ﻣﻰ دﻫﺪ، ﺑﻠﻜﻪ او ﻣﻌﺘﻘﺪ اﺳﺖ ﻫﺮ اﻧﺴﺎﻧﻰ واﺑﺴﺘﻪ ﺑﻪ ﺧﺼﺎﻳﻞ ﺧﻮدش ﻳﻚ ﮔﺰﻳﻨﺶ ﺑﺰرگ در ارﺗﺒﺎط ﺑﺎ ﻳﻜﻰ از اﻳﻦ ﺳﻪ ﻣﺮﺣﻠﻪ اﻧﺠﺎم ﻣﻰ دﻫﺪ .ﻣﺜﻼ اﮔﺮ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﻟﺬت ﻃﻠﺒﻰ را ﺑﺮﮔﺰﻳﺪ ، ﺳﺎﻳﺮ اﻋﻤﺎل و رﻓﺘﺎر ﺧﻮد را ﻣﻄﺎﺑﻖ ﺑﺎ اﻳﻦ اﻟﮕﻮى ﻛﻠﻰ ﺗﻨﻈﻴﻢ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ و ﮔﺰﻳﻨﺶ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ و ﻫﻤﻴﻦ ﻃﻮر در ﺑﺎره ﻛﺴﻰ ﻛﻪ ﻣﺮاﺣﻞ دﻳﮕﺮ را ﺑﺮ ﻣﻰ ﮔﺰﻳﻨﺪ. پس به تعبیر فلسفى، ما اولا و بالذات یکى از این سه مرحله را مى پذیریم و گزینش مى کنیم و ثانیاً بقیه اعمال ما تحقق مى پذیرد.
بر این اساس بعضى انسانها در مرحله لذت جویی اند، بعضى در مرحله اخلاقى و بعضى در مرحله عاشقى اند. اقتضاى خود شناسى این است که هر کس ببیند در کدام مرحله زیست مى کند. شاید معناى اینکه خود شناسى بهترین معرفتهاست، همین نکته باشد که انسان به مرحله زندگى خویش پى مى برد و خود را فریب نمى دهد.
البته ژان پل سارتر، دقیقاً در نقطه مقابل کی یرکگور، معتقد بود ما درباره هر عمل جزیى دست به گزینش مى زنیم و این مطلب، مهمترین اختلاف سارتر با سایر فیلسوفان اگزیستانسیالیست است.
ﻛﻰ ﻳﺮﻛﮕﻮر ﻣﻌﺘﻘﺪ اﺳﺖ اﻛﺜﺮ ﻣﺮدم در ﻣﺮاﺣﻞ اول زﻧﺪﮔﻰ ﻣﻰ ﻛﻨﻨﺪ .ﭘﻮﺷﺎک، ﻣﺴﻜﻦ، ﻏﺬا، ﺗﻔﺮﻳﺢ، ﻋﻠﻢ ﻃﻠﺒﻰ ﻏﺎﻳﺖ ﻗﺼﻮاى ﻫﻴﭻ ﻛﺪام از انسان ها ﻧﻴﺴﺖ ﺑﻠﻜﻪ ﻏﺎﻳﺖ، ﻟﺬﺗﻰ اﺳﺖ ﻛﻪ از ﻫﺮ ﻳﻚ از اﻳﻨﻬﺎ ﺣﺎﺻﻞ ﻣﻰ ﺷﻮد.
سورن کییرکگور و پارادوکس ایمان
در یک تقسیم بندی کلى مى توان گزاره هاى دینىِ اعتقادی یک شخص را به سه دسته خردپذیر – خردگریز و خردستیز تقسیم کرد و براى هر یک از آنها نمونه اى در دین یافت.
کى یرکگور با این تقسیمِ اعتقادات و متعلقات ایمان مخالف است و معتقد است گزاره هاى دینى ناظر به ایمان ما، هیچکدام خردپذیر نیستند بلکه اکثر آنها خرد ستیزند و بعضى هم خردگریز. یعنى ما به گزاره هایى ایمان آورده ایم که بخشى از آنها با عقل امکان رد و اثبات آنها نیست (عقل گریز) و بخشى دیگر که اکثریت را تشکیل مى دهند، گزاره هایى اند که مفاد آنها با عقل در تضاد است و عقل با آنها سرستیز دارد.(عقل ستیز)
این جمله معروف، شعار بسیارى از اگزیستانسیالیست ها است که «ایمان مى آورم چون معقول نیست »یا « چون باورکردنى نیست» . در نظر آنها، بسیارى از امور مذهب که ایمانی اند، استدلال بردار نیستند و ایمان یک جهش است. کى یرکگور براى فهم جهش مثال مى زند از کسى که در شب کاملاً ظلمانى خود را از بلندى به پایین پرت مى کند. ممکن است روى رختخواب پرقو بیفتد و ممکن هم هست روى تعدادى تیر و سر نیزه و …اما هر کس مى خواهد به رختخواب پرقو بیفتد باید جهش داشته باشد و ایمان بیاورد. مؤمن به چیزهایى ایمان مى آورد که معلوم هم نیست مطابق با واقع باشد یا اصلا واقعیتى داشته باشد و فرداى قیامت معلوم نیست چقدر از اعتقاداتش درست باشند. ولى اگر ساحل امن را مى طلبد باید جهشى انجام دهد و ایمان بیاورد تا اگر مفاد ایمان او درست بود، بهشتى شود. یعنى در این جهش، یا سود مى برد و زیان نمى کند یا ممکن است فقط زیان نکند. این سخنان کى یرکگور، بسیار شبیه شرطیه پاسکال است و در آثار بعضى از عرفاى ما، بویژه آنها که دیدگاه اشعرى دارند مثل مولوى و عین القضاه همدانى، رگه هایى از این سخنان یافت مى شود.
سورن کییرکگور و هراس
هراس به معنایى که کی یرکگور در نظر داشته با معنایى که از این اصطلاح در روانشناسى مى آورند متفاوت است و نباید ترس و هراس را به جای هم به کار برد. ترس امری است که به عللی گاه و بیگاه در انسان پدیدار می شود و با از بین رفتن عامل ترس از بین می رود. اما هراس آمدنی و رفتی نیست و همیشه قابلِ احساس است . تفاوت دیگر آن است که در ترس عامل آن کاملاً مشخص است اما در هراس عامل آن مجهول است .
کی یرکگور معتقد است که هراسی در همه ما انسانها وجود دارد و انسانها همواره در صدد تمهیداتى هستند تا از آن خلاصى پیدا کنند. یکى از این تمهیدات، شرکت و حضور در عرصه هاى اجتماعى است؛ شرکت در عروسى، عزا، مراسم قصه گویى و اجراى نمایشنامه، شوخى کردن ها و حتى استفاده از وسایل سرگرم کننده اى مثل رادیو و تلویزیون براى فرار از این هراسِ تنهایى است. اما با تنها شدن، احساس هراس بروز مى کند. احساسى که همیشه در درون ما وجود دارد. او وجود این هراس را اینگونه توجیه مى کند.
کی یرکگور معتقد است علت این هراس، گناه نخستین انسان است یعنى همان گناه آدم وحوا در بهشت که هنوز هم بخشیده نشده است. در این زمینه فیلسوفان اگزیستانسیالیست، اصلِ هراس را از کى یرکگور پذیرفته اند اما توجیه و منشأیى را که او بیان مى کند، قبول ندارند.