ردنا (ادیان نیوز)- رهایی نواندیشی دینی از دام ایدئولوژی مسئله ای است بغرنج و معما گونه زیرا بخشی از هویت خود را مرهون آن است. از این رو نجات از آن نیازمند وداع با این بخش از هویت و نگاهی انتقادی به میراث گذشته است که شاید چندان آسان نباشد. هراس از این کار شاید مانعی جدی برای دریافت درست این معضل و پذیرش آن نیز باشد. بسیاری از نواندیشان نه تنها آماده نقد پیشینیان خود نیستند بلکه همچنان آرمان خود در آنان میجویند.
مسئله اما پیچیده تراز این است، زیرا سنت ایدئولوژی شده چنان بر اندیشه و عمل این جریان سایه افکنده است که تنها التفات به آن، برای رهایی کافی نیست. این کار به اراده ای جدی و بازنگری در همه مقدماتی نیاز دارد که فروغلتیدن در این دام را در پیداشته است. افزون بر این تحول روش شناسانه در فهم دین و سنت را می طلبد.
نواندیشان دینی تجدد را از دریچه دین و سنت نگریسته اند و مسئله اصلی آنان سازگاری دین و تجدد بوده است. این رویکرد از سید جمال تا کنون چندان تغییر نکرده است. این نگاه نه تنها آنان را از فهم درست جهان جدید و تحولات آن بازداشته است، بلکه به تعبیر شایگان «حس مشکل-آگاهی» را نیز از بین برده یا تضعیف کرده است.
ایدئولوژی شدن سنت هنگامی آغاز شد که توهم «آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد» ما را به هوس خام بازگشت به خویشتن انداخت و آموزه های جهان نو را «هذه بضاعتنا ردت الینا دانستیم». آن گاه بود که با روکش کاری، مفاهیم کهنه را لباسی نو پوشاندیم و دموکراسی و انتخابات را با شوری و بیعت و حقوق بشر را با حق الناس یکی دانستیم و به میراث خویش برای ارزش های والای آن بالیدیم. نتیجه این کار لاجرم جز کژتابی و تحریف این مفاهیم نبود.
مسئله هنگامی بغرنج تر شد که پای فقه نیز به بازی ایدئولوژی باز و «تئوری واقعی و کامل اداره انسان از گهواره تا گور» دانسته شد. در حالی که سنت فقهی شیعه در عمل سیاست را بیشتر به عرف واگذار کرده بود، اسلام سیاسی وجه شرعی آن را اصالت بخشید و فقه سیاسی را به عنوان برجسته ترین شاخه فقه مطرح کرد. فقهی که در آیینه خود مناسبات قدرت قدیم را بازتاب می داد و انبان آن در برابر علوم انسانی و اجتماعی جدید خالی می نمود، با احساس استغناء بر آنها طغیان کرد.
سخن بر سر کنار نهادن «سنت» و روی گردانی از آن نیست چرا که «سنت» همچنان بخشی انکار ناپذیر از ذهنیت و هویت ما را شکل می دهد. سخن از رهایی «سنت» از دام ایدئولوژی است، که با خوانش انتقادی آن امکان پذیر می شود. این خوانش نه تنها تفسیر و برداشت قدما، که به نصوص ثانوی تبدیل شده اند، بلکه نصوص اولیه دینی نیز را در بر می گیرد.
خوانش انتقادی سنت به تحولی روش شناسانه در فهم دین وابسته و در گام نخست نیازمند نگاهی زمینه گرایانه به نصوص دینی است. با این نگاه، که در برابر متن گرایی قرار دارد، متون دینی در چارچوب زمینه های شکل گیری آن و نه بر اساس شرایط و آموزه های کنونی فهم و تفسیر می شوند. این نوع تفسیر مانع از چیزی می شود که اسکینر اسطوره آموزه نامیده است. مراد او نوعی الگوی پنداشتی است که بر پایه آن مفسر می پندارد متن یا اندیشمندی کلاسیک، آموزه ای درباره موضوع مورد توجه و انتظار وی طرح و بیان کرده است. در ساده ترین شکل گمان می رود آموزه های مورد انتظار را می توان به شکلی بسیار ساده از متون کلاسیک استخراج کرد. پیامد آن نیز زمان پریشی است، که با همزمان کردن مفاهیم و ایده های ناهمزمان و تطبیق آن ها با یکدیگر اتفاق می افتد.
در خوانش انتقادی همه لایه های سنت مورد توجه قرار می گیرند و اعتبار آنها همسان فرض می شود. این نگاه از برخورد گزینشی با سنت و بیتوجهی به برخی لایه های تاریخی آن و در نتیجه مصادره به مطلوب کردن آن جلوگیری می کند.
برای مثال عصر غیبت در سنت شیعی، عصر انتظار تلقی میشد و در آن هیچ قدرت دنیوی از مشروعیت برخوردار نبود. تشیع سنتی با این باور پذیرفته بود که از حکومت دنیوی دست کشد و به جدایی امور دینی و روحانی از دنیوی تن دهد. با ایدئولوژیک شدن سنت، تاسیس حکومت مقدمه ظهور قلمداد و تفسیری از سنت ارائه شد که انقلاب را توجیه کند. با وجود آن که در سنت فقهی شیعه هیچ ایده ای برای مقاومت خشونت آمیز در برابر نظام مستقر وجود نداشت، نو اندیشان دینی کوشیدند ایده هایی بیابند که با استناد به آن بتوان انقلاب را در آن جای داد. در این راستا تفسیر سیاسی عاشورا در دستور کار قرار گرفت و نو اندیشان دینی با روایت های مختلف آن را بسط دادند.
درخوانش انتقادی سنت، تفسیر فرهنگی جایگزین تفسیر ظاهری نصوص مقدس می شود. فرهنگ برآیند دوران طولانی تثبیت الگوهای تفکر و هنر است و اسلام و تشیع فرهنگی در طول زمان در صورت های مختلف معرفتی و آیینی پدیدار شده است. خوانش ایدئولوژیک سنت و اسلام سیاسی به انکار ونفی چنین نگرشی وابسته است.
یادداشت؛ سیدعلی میرموسوی