مهمترین چالش برای معنازدایی از زندگی مسئله شر است؛ یعنی علت اینکه انسانها مأیوس میشوند و دست به خودکشی میزنند این است که در برابر شروری که در زندگیشان پیش میآید پاسخ عقلانی ندارند. بنابراین
به گزارش ردنا (ادیان نیوز)، محور اصلی بخش چهارم گفتوگو با قدرتالله قربانی «معنای زندگی است» که به مسئله شر نیز پرداخته شده است (بخش اول)، (بخش دوم)، (بخش سوم)
در این بخش بحث کردهایم که چرا سنت فکریِ فلسفی – عرفانی مسلمین نتوانسته بر جهان سیطره پیدا کند و چرا با نیهیلیسم مواجه شدهایم و مهمترین تفاوتی که در بازخوانی سنت بین ما و غربیها وجود دارد چیست؟
یک پرسش اساسی وجود دارد. ببینید بالاخره یکی از نتایج فلسفه غرب نیهیلیسیم بوده و موجب شده است که بحرانهایی به وجود آید. حال آنکه در مقابل این سنت فکری، یک سنت فکریِ فلسفی – عرفانیِ غنی در اسلام داریم. چطور سنت غنیِ اسلامی بر جهان سیطره پیدا نمیکند و به انزوا میرود، اما سنت فکری – فلسفیِ غرب این همه بحران را به وجود میآورد؟
در ابتدا باید توجه کنیم که همه چهرههای سنت فلسفی غرب خداناباور نیستند و برای نمونه اگزیستانسیالیستها را داریم که هم نحله الحادی و هم نحله خداباور دارند. فلاسفه تحلیلی هم اینطورند و خداباور و غیرخداباور دارند. به عبارت دیگر، فلسفه غرب اعم از معاصر و … یک تیغ دولبه است و لبههای الحادی و خداباورانه دارد. ما باید آگاهانه با این مسئله مواجه شویم، هرچند در ایران برخی افراد جنبه الحادی این فلسفه و برخی نیز جنبه خداباوری آن را پُررنگ میکنند. حال آنکه شیوه صحیح، توجه توأمان به هر دو جنبه است.
نکته دوم اینکه مبنای مدرنیته فلسفه است که نکته خیلی مهمتری محسوب میشود. چیزی که امروز غرب را به لحاظ علمی شکوفا کرد، این فکر مدرن است که از دکارت، بِیکن و هیوم شروع شد. اینها آمدند و انسان را محور هستی قرار دادند و این تفکر در حوزههای مختلف شکوفا شد. امروزه هم مبنای غرب فلسفی است و همه چیز را برای انسان میخواهد. حال ممکن است این انسان خدایی داشته یا نداشته باشد، این نکته مهمی در فهم غرب است.
نکته دیگر اینکه در فلسفه غرب، برخلاف سنت فلسفی ما، پرسشها از همین جامعه بیرون میآید؛ یعنی خیلی پرسشهای انتزاعی ندارد و این قبیل پرسشها اندک است. برای نمونه در فلسفه غرب و در شاخه فلسفه سیاست درباره دموکراسی بسیار بحث کردهاند یا در فلسفه دین نیز به همین صورت بوده است و روی مسائل شر، حقانیت، نجات و … بحث میکنند. در فلسفه اخلاق هم به دنبال این هستند که مسائلی نظیر نسبیگرایی اخلاقی، عدالت و … را توجیه کنند. در فلسفه هنر هم به همین صورت است و فلسفه معاصر غرب با شاخههای متعددی که دارد بسیار انضمامی است و میخواهد به پرسشهایی پاسخ دهد که از زندگی انسان معاصر غربی برمیخیزد. البته با اینکه چقدر موفق هست یا نیست کاری ندارم، اما فلسفه مدام با پرسشهایی که از زندگی انسان بیرون میآید در داد و ستد است.
یکی از خوبیهای فلسفه غرب این است که هر لحظه در حال بازخوانی سنت فلسفیاش است؛ یعنی هر روز افلاطون، ارسطو، دکارت و … را بازخوانی میکند؛ آن هم بنابر پرسشهایی که امروزه وجود دارد دست به چنین کاری میزند نه اینکه برود و بر این آثار شرح و حاشیه بنویسد که ما در سنت اسلامی این رویه را داریم و مدام بر ملاصدرا شرح مینویسند، در حالی که ما به شرح نیاز نداریم و باید ببینیم که فلسفه ملاصدرا به کدامیک از نیازهای کنونی ما پاسخ میدهد یا ابنسینا برای پاسخ به سؤالات کنونی ما کجا به درد میخورد؛ بنابراین بین بازخوانی ما و غربیها تفاوت وجود دارد و ما هم داریم بازخوانی میکنیم و فقط داریم بر آثار گذشتگانمان شرح مینویسیم اما آنها مثلاً افلاطون را با توجه به نیازهای کنونی بازخوانی میکنند.
نکته دیگر اینکه هر روز نظریههای جدید غربی در حال تولید است و این نظریهپردازی براساس نیازهای بهروز جامعه و در حوزههای اخلاق، سیاست و … در حال وقوع است. ما از این مورد هم غافلیم و سنت خود را قاب کردهایم و فقط بر آن شرح مینویسیم و شرح اندر شرح درست کردهایم، در حالی که کارآمدی یک سنت فلسفی و حتی عرفانی، کلامی یا فقهی این است که ناظر بر پرسشهای کنونی ما باشد.
ما باید براساس پرسشهای کنونی برویم و ببینیم که سنت ما چه چیزی دارد و ممکن است داشتهاش بالقوه باشد و ما آن را پرورش دهیم و با آن به نیازی پاسخ دهیم و ممکن است پاسخش بالفعل باشد، اما این رویه هنوز در سنت فلسفی ما رخ نداده است. البته تلاشهایی مخصوصاً در مطالعات تطبیقی صورت گرفته است. برای نمونه در مسئله معنای زندگی برخی مسئله را از دیدگاه ملاصدرا، ابنسینا، علامه طباطبایی و دیگران بازخوانی میکنند که کار مطلوبی است؛ یعنی سؤال را از اینجا میگیرند و میگویند که پرسش ما مثلاً از معنای زندگی یا نقش خدا در سعادت است و بعد تلاش میکنند پاسخ را از سنت فلسفی خود بگیرند.
با توجه به این نکات و نقدهایی که بر شرح نویسیها و بیتوجهی به دغدغههای روز جامعه دارید، به نظر شما به مهمترین مسئله فلسفی حال حاضر جامعه ما چیست؟
به نظر من، مبتلابهترین پرسش در فلسفه معاصر مسئله شر است؛ یعنی الان چه در جهان غرب و چه در جهان اسلام این پرسش وجود دارد و با آن درگیر هستیم و یک نمونه بارز آن نیز همهگیری کروناست. چهاینکه هنوز معلوم نیست شری که با آن روبهرو هستیم یک شر طبیعی است یا اخلاقی و معلوم نیست کار خداست که انسانها را مشغول کرده و دارند یکدیگر را میکشند یا خیر و واقعاً یکسری انسانها چنین ویروسی را تولید کردهاند و به جان بشر انداختهاند که ممکن است بعداً مشخص شود که قضیه چه بوده است. به همین دلیل دادههای علوم طبیعی خیلی به نظریهپردازی فلسفی کمک میکند و باید توجه کنیم که فلسفه به عبارتی، برخی اوقات مصرفکننده است و از پزشکی و … وام میگیرد تا بتواند بهتر نظریهپردازی کند. بنابراین یک مسئله مهم این است که ما هنوز نمیدانیم این یک شر طبیعی است یا اخلاقی.
دوم اینکه امروزه کرونا دارد سبک زندگی دنیا را تغییر میدهد. ما نمیدانیم نقشه خدا از این پدیده چیست. به هر حال خداوند در شر دخیل است. هر شری اعم از طبیعی یا اخلاقی جعل بالذات خداوند است و فقط احتمال دارد غرض بالعرض خدا باشد؛ یعنی من که با چاقو هم میزنم و کسی را میکُشم با اجازه خداست و درست است که من زدهام اما خداوند چنین امکانی را برای من فراهم کرده که بزنم و بکشم. بنابراین باید بفهمیم که قصد خدا از این کار چه بوده است و باید توجه کنیم که پای خدا در همه شرور هست و این برای بشر معاصر سؤال است که چطور میتوانیم انواع شرور طبیعی و اخلاقی را با عدالت الهی و حکمت الهی و خیرخواهی الهی جمع کنیم.
در این زمینه غربیها بسیار کار کردهاند. اخیراً نعیمه پورمحمدی دو جلد کتاب در مورد شر ترجمه کرده است. وقتی این کتاب را دیدم، متوجه شدم که غربیها چقدر حرف دارند که کاربردی هم هست، اما برای فلاسفه مسلمان مسئله شر فرعی بوده و اصلاً به آن توجه نکردهاند و فلسفه اسلامی تازه دارد به آن توجه میکند، ولی غربیها از ابتدا متوجه بودند که این بزرگترین سؤال انسان است. علت اهمیتش این است که این مسئله پناهگاه الحاد است و اکثر فلاسفه غرب که ملحد شدند نیز نتوانستند پاسخ رضایتبخشی برای مسئله شر پیدا کنند و اتفاقاً مهمترین چالش برای معنازدایی از زندگی نیز مسئله شر است؛ یعنی علت اینکه انسانها مأیوس میشوند و دست به خودکشی میزنند این است که نسبت به شروری که در زندگیشان پیش میآید پاسخ عقلانی ندارند؛ بنابراین الحاد و ناامیدی و بیمعنایی زندگی از مسئله شر ریشه میگیرد. امروزه خیلی از انسانها ناامید شدند و میترسند و آینده آنها تاریک است و نمیدانند چطور باید با مسئله شر مواجه شوند.
گویی انسان هیچوقت به اندازه امروز برای زنده ماندن و زیستن در تلاش نبوده است.
بله، همینطور است. ما دیدهایم که فردی دیروز خوب بوده و امروزه به خاطر کرونا درگذشته و این مسئله مهمی است. علاوه بر کرونا به تحولات مختلفی که در جهان رخ میدهد نیز باید توجه کنیم. یکی از تحولات، افغانستان است که میتوان به صورت سیاسی تحلیلش کرد، اما به لحاظ فلسفی هم قابل تحلیل است. برای نمونه در تحلیل فلسفی میتوان گفت که این ملت چه جرمی را مرتکب شده که چهل سال آواره است. اصلاً خدا چقدر میخواهد اینها را اذیت کند یا یک موضوع دیگر تولد انسانهای ناقصالخلقه است. پدر و مادری کار غیراخلاقی انجام میدهند و فرزند معیوبی به دنیا میآید و برخی نیز این کارها را نمیکنند، اما کودک معیوبی از آنها متولد میشود. حال با این سؤال مواجه هستیم که مهربانی خدا و عدالتش کجاست؟ من که معیوب به دنیا آمدم و یک عمر باید زجر بکشم، معلولیت از زندگی من معنازدایی میکند. در این زمینه نیز در سنت اسلامی خیلی کم کار کردهایم.
اخیراً مطلبی را از آقای ملکیان خواندم که در آن از یکی از فلاسفه غربی نظریه جالبی را نقل کرده بود و آن اینکه خودکشی هم میتواند زندگی را معنادار کند؛ یعنی شما در زندگی به این نتیجه میرسید که دیگر بودن شما معنادار نیست و اتفاقاً نبودن شما معنادار است و آنجا خودکشی مثبت است. کاری ندارم که این حرفها نتایج مثبتی دارد یا منفی. میخواهم بگویم تفاوت بزرگی که سنت فلسفی ما با سنت فلسفی غرب دارد این است که سنت فلسفی ما با پرسشهای فلسفی، کلامی و دینی روز درگیر نیست، اما سنت فلسفی غرب با این پرسشها هر روز درگیر است و نظریههای جدیدی را تولید میکند و آنجا هم شاخههایی مانند عرفان، فلسفه، روانشناسی، روانکاوی و سیاست با هم در ارتباط هستند و مطالعات میانرشتهای بسیار اهمیت دارد.
این مسائل را که حل کنیم، چون فرمودید به هر حال پای خدا در کار است، تازه اولالکلام در مسئله جبر و اختیار است.
بله، مسائل فلسفی انتها ندارد اما آدم هر چقدر تحقیق و فکر کند به زوایایی میرسد و بصیرتهایی خواهد داشت. فلسفه مقام پرسشافکنی است و شاید خیلی به پاسخهای یقینی دست پیدا نکنیم، اما همین که پرسش را هم خوب متوجه شویم اهمیت دارد. خیلی از مردم که گاهی ناامید میشوند دلیلش این است که پرسش را هم نفهمیدهاند. از این حیث غربیها خیلی خوب کار کردهاند. در ایران سنت فلسفی نسبت به دیگر کشورهای اسلامی وضعیت بهتری دارد و برداشتن مرزهای زمانی و مکانی نیز موجب شده در ایران فعالیت بیشتری صورت گیرد. البته چون فلسفه همیشه خطری برای دینداری محسوب میشود با محدودیتهایی روبهروست.
گفتید فلسفه خطری برای دینداری است و من به یاد رشته شما یعنی فلسفه دین افتادم که به نظر میرسد با چالشهایی مواجه است.
بله، اتفاقاً اخیراً در مورد موانع فلسفه دین در ایران سخنرانی کردم و یکی از موانع را این دانستم که فلسفه دین را با کلام خلط کردهایم. کلام و فلسفه دین در موضوع مشترک هستند و کلام درباره حقانیت و فلسفه دین هم درباره همین موضوع بحث میکند اما پیشفرض و غایتشان فرق دارد. پیشفرض متلکم این است که دین من حق است و سپس میخواهد که به طرف مقابل اثبات کند دین من حق است. پس متکلم درصدد دفاع از باورهای دینی اما فیلسوف به دنبال حقیقت است و برای او مهم نیست که سنت دینی خودش حق است یا باطل و میخواهد حقیقت را بفهمد. البته جوامع دینی دیگر مثلاً مسیحیان هم این نگرانی را دارند و اینطور نیست که فقط برای جهان اسلام باشد. در جوامع دینی دینداران نگران هستند که ممکن است ورود فلسفه دین موجب بیدینی شود.
قصه مسائل فلسفی و بحث در باب پرسشهای بنیادین انسان سر درازی دارد و به تعبیر شما نمیتوان برای مسائل فلسفی انتهایی را متصور شد. با این حال برای این مجال که فرصت گفتوگو محدود است پرسشهایم به اتمام رسید. اینک اگر نکتهای باقیمانده در خدمت شما هستم.
همه با پرسش معنای زندگی درگیر هستند و نمیتوانیم بین افراد فرهیخته و غیرفرهیخته تفاوت بگذاریم و فقط بستگی به میزان افق نگاه افراد دارد و هرچقدر افق دیدگاه افراد وسیعتر باشد، بیشتر با این موضوع درگیر میشوند. باید بتوانیم مردم را نسبت به داشتههای معرفتیشان بیشتر آگاه کنیم و یکی از این مسائل نیز معنای زندگی است و باید مردم به خودشان فکر کنند و ببینند در زندگی چه چیزی ارزش است و چه چیزی ارزش نیست.
پرسش از معنای زندگی سه معنا دارد؛ ارزش، کارکرد و غایت؛ یعنی یکوقت به دلیل غایت میگویید زندگی شما ارزش دارد و یکوقت به دلیل کارکردها. حتی اگر شده از یکی از زوایا به زندگی نگاهی آگاهانه داشته باشیم خیلی خوب است و موجب میشود که سختیها را خوب تحمل کنیم و به آینده امیدوار شویم.
سخن آخر اینکه درصد مطالعه در ایران خیلی پایین است. البته مردم موبایل دستشان است اما سواد اینترنتی سطحی است و کارایی ندارد و بسیاری از مطالب نیز گاه مستند و علمی نیستند و اگر ما مردم را اهل مطالعه تربیت کنیم، که در این زمینه موفق نبودهایم، شرایط متفاوت میشود. وقتی برای فرصت مطالعاتی در «زوریخ» به سر میبردم، هنگامی که سوار تِرنهای داخل شهری میشدم میدیدم که همه یک کتاب دستشان گرفتهاند و داخل اتوبوس هم روزنامههای رایگان گذاشته بودند و افراد میخواندندو بعد روزنامه را به جای خودش برمیگرداندند، اما در کشور ما اینطور نیست و سرانه مطالعه پایین است که این مسئله در تنزل نگرش مردم به دین هم مؤثر است. متأسفانه ما بیشتر مقلدیم تا محقق، زیرا غالباً بر دینداری مقلدانه تأکید کردهایم.