غلامرضا زکیانی به مزایا و معایب وجود اختلاف در اندیشهها اشاره کرد و ضمن انتقاد از کشاندن این مباحث به سطح توده مردم، اظهار کرد: حضور دیگری میتواند اثرات مثبت و منفی داشته باشد و وجود اختلاف در سطح عالمان کاملا راهگشا و سبب پیشرفت علوم انسانی و موحب رحمت است، اما وقتی به سطح توده مردم برود، سبب کدورت، دشمنی و تکفیر خواهد شد.
به گزارش ردنا (ادیان نیوز)، مراسم روز جهانی فلسفه با عنوان «دیگری» ۲۵ آبانماه از سوی مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران برگزار شد.
در ادامه متن سخنان غلامرضا زکیانی، رئیس مؤسسه حکمت و فلسفه ایران را میخوانید؛
هویت یا مرزبندی فردی و جمعی، براساس اختلافهای فردی و جمعی شکل میگیرد؛ بنابراین لازم است تحلیل مختصری از تأثیر اختلاف ارائه کنم. بهترین رقابت فوتبالی را میتوان در مسابقه دو تیم رئال و بارسا دنبال کرد؛ این بازی به این دلیل زیبا است که رقبا سعی میکنند تمام تاکتیکهای فردی و جمعی حریف را یاد بگیرند تا از فرصتها برای برندهشدن بر حریف استفاده کنند. چنین رقابت تنگاتنگی سبب میشود، دو تیم، همپایِ هم، تمام اصول، روشها و تاکتیکهای یکدیگر را یاد بگیرند و در عمل به کار برند. این فرایند یادگیری از حریف نهتنها سبب میشود در مسابقه با این حریف نبازند، بلکه در دیگر مسابقهها نیز از این تجربه بهره میگیرند.
اما در باب فردی باید اشاره کنم که علامه طباطبایی و استاد مطهری که با سنت اسلامی آشنا شده بودند، با تمام قوا به جنگ مارکسیسم رفتند. مارکسیسم یک پدیده مدرن بود و شاکله آن با مبانی مدرنیته شکل گرفته بود. اگر فردی چنین پدیدهای را جدی نگیرد، نمیتواند آن را بشناسد و نقد کند، اما از آنجا که اینها با جدیت به جنگ مارکسیسم رفتند، باید لایههای مختلف آن را میشناختند. تمام تلاش خود را برای شناخت این مبانی به کار گرفتند، اما نکته مهم اینکه علامه و استاد مطهری در این درگیری مجبور میشوند با مهمترین دستاوردهای مدرنیته عمیقاً آشنا شوند و این آشنایی صرفاً نظری نبوده، بلکه در نظام معرفتی و سلوک علمی آنها تأثیر گذاشته است.
چرا علامه و استاد مطهری سنت را بهتر میفهمند؟
این تأثیرات موجبشده وقتی آنها به سنت ما بازگشتند، از آن ابزارها برای شناخت سنت اسلامی بهره بردند. برای نمونه، علامه در مباحثی مانند نگرش اجتماعی به سنت یا طرح ادراکات اعتباری، گوی سبقت را از دیگران ربود و استاد مطهری نیز در کنار نقد مارکسیسم، به مسائلی چون حقوق زن، ملیت ایرانی، مسئله حجاب، فلسفه تاریخ، مقتضیات جهان و … ورود کرد. با اندکی تأمل در دو مثال فوق میتوان به اهمیت نقش اختلاف و درگیری جدی با حریفهای قدرتمند در شکلگیری افراد و گروهها پی برد.
اما در اینجا به مثالهای دیگری از این هماوردی تحت عنوان موج و ضدموج اشاره میکنم. اگر بتوان موج و ضدموج را برای شکلگیری مکاتب مختلف به کار برد، میتوان گفت ماجرای شکلگیری موج و ضدموج طبیعی است. برای نمونه ضدموج سقراطی در مقابل اندیشه هراکلیتوس یا ضدموج اصولیون به رهبری بهبانی در برابر موج اخباریگری را داشتهایم.
تقریری بر شکلگیری دو مکتب شیعه و سنی
اما آنچه میخواهم مورد توجه قرار دهم، اشارهای است به شکلگیری دو مکتب شیعه و سنی در برابر هم. در حقیقت تا اینجا اهمیت وجود دیگری در شکلگیری جدیترین عناصر فکری و سبک زندگی بیان شد و اینک به ابعاد گسترده این پدیده در تاریخ کلام اسلامی اشاره میشود. برای این موضوع باید یک نقبی به تاریخ اسلام بزنم و البته که بسیار مهم است. جریان ابوالحسن اشعری در جهان اهل سنت را در ابتدا مطرح میکنم. در سه قرن نخست، دو جریان افراطی در اهل سنت شکل گرفت؛ یکی معتزله و دیگری اهل حدیث. درگیری این دو جریان فکری هنگامی شدت یافت که زمامداران سیاسی وارد شدند. وقتی که مامون از معتزله جانبداری کرد، مصیبت محنت برای اهل حدیث رخ داد که حداقلیترین مصیبت این بود که احمد بن حنبل را زندانی کردند و او را شلاق زدند و وقتی متوکل جانب اهل حدیث را گرفت، مصیبت محنت برای معتزله تکرار شد.
ابوالحسن اشعری، متوفای ۳۲۴، در سال ۳۰۰ تلاش کرد حد میانه این دو جریان را بگیرد؛ یعنی محاسن را بگیرد و از معایب بپرهیزد؛ برای نمونه عیب اهل حدیث را در این میدانست که هر نوع بحث عقلی در کلام را بدعت میدانستند، ولی ابوالحسن اشعری کتاب «استحسان الخوض فی علم الکلام» را نوشت و تلاش کرد از این عیب فاصله بگیرد و اشکال را این میدانست که عقل را حتی بر خدا حاکم کرده بودند؛ لذا اشعری تلاش کرد این حربه را از آنها بگیرد و به حسن و قبح شرعی قائل شد. اشعری در رسالت خود موفق شد و کلام اهل سنت تا امروز تحت تأثیر آموزههای او است.
شاید مهمترین عامل موفقیت او علاوه بر مواردی مانند آشنایی با مواضع معتزله و حضورش در بین النهرین، دو چیز بود: یکی اتخاذ حد میانه بین نقلگرایی و عقلگرایی و دیگری، مرزبندی با رقیب اصلی؛ یعنی امامیه. با اینکه با معتزله مرزبندی کرد اما در واقع داشت با امامیه مرزبندی میکرد.
اما در شیعه اینطور است که تا سال ۲۶۰ هجری به دلیل حضور اهل بیت(ع)، جریانهای افراطی به اندازه اهل سنت ظهور نکردند، ولی پس از غیبت صغری، دو جریان افراطی شکل گرفت؛ یکی اهل حدیثی مانند شیخ صدوق بود که بر نقلگرایی تأکید داشتند و دیگری نوبختیانی که تحت تأثیر معتزله بر عقلگرایی تأکید داشتند. شیخ مفید تلاش کرد حد میانی را برگزیند و از معایب بپرهیزد؛ مثلاً اهل حدیث به سهوالنبی باور داشتند، اما شیخ مفید این را قبول نداشت. از سوی دیگر عقلگرایانی چون نوبختیان ظهور معجزه از ائمه(ع) را منتفی میدانستند، اما شیخ مفید با استناد به روایات، وجود معجزه نزد ائمه(ع) را قبول داشت.
نتیجه مهم اینکه، نکته مهمی که سبب پیوند بحث اشعری به این بحث میشود، این است که اشعری در برخورد با معتزله موضع امامیه را مورد حمله قرار داد و برهان لطف و حسن قبح عقلی را بیپشتوانه کرد. تا آن زمان امامیه نیازی به تنقیح این مبنا نداشتند، اما پس از اشعری این مبنای قوی مورد پرسش واقع شد و امامیه ناچار شدند آن مبنا را با توسل به عدل الهی استوار سازند و شیخ مفید این کار را کرد. شیخ باید هویت گفتمان امامیه را در قبال جریان اشعری؛ یعنی دیگری تعیین میکرد. اشعری با انکار حسن و قبح عقلی، مهمترین مبنای امامیه را مخدوش کرد و شیخ مفید باید به این اشکال پاسخ میداد. از اینرو دست بهکار شد و ضمن تنقیح اصل عدل یا به تعبیر عقل، به اثبات اصل امامت اهتمام ورزید و برای نخستینبار به اصول عدل و امامت در کنار سه اصل توحید، معاد و نوبت تصریح کرد.
مهمترین عامل موفقیت شیخ مفید چه بود؟
شاید مهم ترین عامل موفقیت شیخ مفید همین دو امر باشد؛ یکی اتخاذ حدی میان اهل حدیث نقلگرا و نوبختیان عقلی و دیگری مرزبندی جدی با اشعریان به عنوان دیگری. پس ساختار اندیشه امامی توسط شیخ مفید و تحت تأثیر گفتمان اشعری شگل گرفت و معلوم شد که دیگری چه جایگاه مهمی در شکلگیری تنقیح مبانی و مرزبندی دقیق مکتبها دارد.
اما این ملاحظه دیگری و موج و ضدموج در بعضی موارد دچار آسیب هم میشود. تحلیل تاریخ اندیشه بر این اساس، بسیاری از نکات مبهم را روشن میکند؛ برای نمونه وقتی که خوارج بر عمل و نقش آن در ایمان فرد اصرار و پافشاری کردند و در مقابل امام(ع) ایستادند، در مقابل، مرجئه دست به ضدموج زدند و فاصله ایمان و عمل را برداشتند. در جداسازی ایمان و عمل، طریق تفریط را پیمودند و بنابراین بسیاری از افراط و تفریطها را میتوان مولود رقابتهای گروهها دانست.
اما این قبیل ابهامات منفی، زمانی خطرناک است که اختلاف از سطح دانشمندان به سطح مردم سرایت کند؛ مثلاً اختلافات شیعه و سنی فقط در میان دانشمندان محدود نشد، بلکه در میان عوام نیز سرایت یافت و در این شرایط، سه عامل ظهور میکند؛ یک اینکه دانشمندان واقعی ضمن مرزبندی با رقبا سعی میکنند این اختلاف را در سطح نظری حفظ کنند، اما مردم به اختلافهای مناسکی روی میآورند. دوم اینکه، اختلافهای مناسکی در میان مردم وجهه قدسی، هویتی، حیثیتی، تعصبی و اجتماعی یافته و به لعن، نفرین و تکفیر مقدسات منجر میشود. سوم اینکه، به تدریج این تقدس از مناسک به عقاید مردم نیز سرایت میکند.
نتیجه این سه عامل اینکه عامه مردم برای حفظ و تقویت مشروعیت مناسک و شعائر دینی خود، به سراغ دانشمندان دینی میروند و در این فرایند علمایی مورد اقبال قرار میگیرند که به ابعاد اختلافی اهتمام بیشتری دارند؛ یعنی اخباریون و اهل حدیث؛ چون توده مردم برای دفاع از هویت دینی خود نیازمند حمایت این دانشمندان است و از سوی دیگر اهل حدیث بهخوبی بر وجوه اختلافی مردم تأکید میکنند و همواره احساسایت دینی مردم را تحریک میکنند.
این فرایند موجب میشود وجوه اختلافی شیعه و سنی در ابعاد اعتقادی نیز تصلب یابد و به حقایق غیرقابل انعطاف تبدیل شود. در این شرایط، تکلیف دانشمندان دینشناسی چون علامه طباطبایی و استاد مطهری روشن است. اینها اغلب در محاق قرار میگیرند و حتی به اتهام سنیگرایی و التقاط هم متهم میشوند. پس حضور دیگری میتواند اثرات مثبت و منفی داشته باشد و وجود اختلاف در سطح عالمان کاملاً راهگشا و سبب پیشرفت علوم انسانی و موجب رحمت است، اما وقتی به سطح توده مردم برود، سبب کدورت، دشمنی و تکفیر خواهد شد.