محمدقائم خانی با بیان اینکه مهمترین ویژگی شخصیت امام برای من دینشناسی ایشان است، گفت: سعی کردم بهجای اینکه از زاویه دید خودم یا از زوایه دید خاصی وارد زندگینامه شوم، از زاویه دید خودِ امام به ماجراها نگاه کنم و البته با توجه به دانستهها و تفسیری که از امام دارم، ماجراها را بنویسم.
به گزارش ردنا (ادیان نیوز)، محمدقائم خانی که پیش از این کتاب «سور سوریه» را در تحلیل جنگ سوریه و در قالب سفرنامه آن کشور نوشته بود، اینبار زندگینامه امام خمینی (ره) را به نگارش درآورده است. کتاب «سیمرغ سی مرغ» در آستانه دهه فجر انقلاب اسلامی، از سوی شرکت چاپ و نشر بینالملل به چاپ رسید.
این نویسنده از تفکر حاکم بر کتاب و ویژگیهای این اثر سخن گفت.
با توجه به اینکه تاکنون کتابهای مختلفی درباره زندگی امام خمینی (ره) به رشته تحریر درآمده، ویژگی شاخص کتاب شما چیست و چه چیزی آن را از دیگر آثار این حوزه متمایز میکند؟
این کتاب دربردارنده کودکی تا رحلت امام خمینی است و سعی شده حادثه بزرگی در این میان مغفول واقع نشود. تا آنجاییکه منابع و کتابها را دیدم، پیش از این چنین اثری نداشتیم. معمولا یا بخشی از زندگی امام بود یا اگر همه آن هم بوده، بهصورت خلاصه بود. ویژگی دیگر اثر این است که اگرچه سعی شده تمام حوادث بیاید، اما در کنار آن تلاش کردم ایجاز هم رعایت شود.
همانطور که در مقدمه توضیح دادم، سعی کردم بهجای اینکه از زاویه دید خودم یا از زوایه دید خاصی وارد زندگینامه شوم، از زاویه دید خودِ امام به ماجراها نگاه کنم و البته با توجه به دانستهها و تفسیری که از امام دارم، ماجراها را بنویسم. این مسأله زاویه دید، برای من خیلی مهم است. اگر برای کسی دیگر هم این زاویه دید مهم باشد، کار برایش تازه میشود. معمولا در کارهای تاریخی هر آدم موجهی تمایز اصلی در زاویه دیدشان است. مثلا علت اینکه من به کتابهای هدایتالله بهبودی علاقه دارم این است که زاویه دید ایشان برایم معتبر است. اما بعضی افراد هستند که با وجود دانش و تتبع زیادشان، چون فاقد این زوایه دید هستند، از کتابهایشان دریافتی ندارم. البته تتبع تاریخی و دانستن علم تاریخ، خیلی در این زاویه دید مدخلیت دارد.
ویژگیهایی که ذکر کردید، آیا آنقدر اهمیت داشتند که شما را به نوشتن وا دارد؟
دلیل اصلی من برای نوشتن هر چیزی، جستجوهای خودم است؛ اینجا زندگینامه است، جای دیگر داستان. برای من فرقی ندارد. خودم سوالاتی دارم و با چیزهایی دستوپنجه نرم میکنم و هر بار چیزی بهانه میشود که سراغ آنها بروم. در هر کدام از این کتابها بیشتر با خودم کلنجار میروم. مهمترین ویژگی شخصیت امام برای من، دینشناسی ایشان است. دینشناسی که میگویم به معنای همان جستجوهای فردی است. در رسالهها هم آمده که اصول دین تقلیدی نیست و خود انسان باید به آن برسد. در همین سطح جستجوی فردی، امام برای من تمایز خاصی داشت با دیگر بزرگان. البته در سطوح بالاتر به ابعاد گستردهتری هم میرسیم.
در کنار اینها اتفاقاتی هم افتاد که مشوق من شد تا این کار را هم انجام دهم. البته قبلا زندگینامه ننوشته بودم. بههرحال، علتهای من بیشتر درونی است. ضمنا به قواعد زندگینامهنویسی و تاریخ شفاهی و … بهطور کامل احاطه ندارم، ولی بهخاطر درگیریهای ذهنی خودم کار نگارش را شروع کردم.
درست است؛ ولی بحث تشخیص وظایف فردی و اجتماعی، مربوط به حوزه فقه است. آنچه امام را متمایز از بزرگان همعصر خودشان میکند، نظریات فقهی و خصوصا بحث ولایت فقیه است.
من در این حد، خودم را در جایگاه اظهارنظر نمیدانم. البته پیگیریهایی کردم و نشانههایش در متن وجود دارد، ولی اشارات در همان حدی است که خودم میفهمم؛ به صراحت چیزی گفته نشده، حتی در جاهایی که در مورد خود کتاب ولایت فقیه است؛ سعی کردم از اصلش دفاع کنم و وارد جزئیات نشوم.
در تشیع هیچکس نمیتواند دین را از حکومت و سیاست جدا کند. وقتی کسی قائل به غدیر باشد، یعنی دین با حکومت و سیاست پیوند دارد. این عقیده، عقیده شیعه است و از جنس همان اصول دین است که باید آن را تحقیقی بدست آورد. اما در اینجا بحث این است که در عصر غیبت امامزمان علیهالسلام وظیفه ما چیست؟ این بحث، دیگر بحث اصول دین نیست. بحث فقهی است.
وظیفه ماست که بفهمیم چه کسی افقه و دینشناس است؛ چه کسی متخصص است و از او تقلید کنیم و اگر به این تخصص نرسیم، نمیشود بین نظرات قضاوت کنیم که کدامیک، نظرِ دقیق دین است. آن مرجع تقلید است که میگوید آیا فقیه در چه حدی اختیارات دارد.
شما در این کتاب، زندگی امام و نهضت امام را روایت کردید. وقتی قالب کتاب، تاریخی باشد، پس باید به آداب و شرایط تاریخ پایبند باشید. نمیشود شما روایتگر بخشی از تاریخ باشید، ولی پژوهش تاریخی نکنید. اینها لازم و ملزوم هستند. اما شما میگویید پژوهش تاریخی نکردید.
در مقدمه هم توضیح دادم، ادعا ندارم که این، زندگینامه امام است. این کار، یک کار پژوهشی تاریخی نیست و از منظر علم تاریخ، تاریخی محسوب نمیشود و البته آن لازم و ملزومی که شما گفتید، بهنظر من وجود ندارد. در مقدمه هم این را گفتهام که اساسا بر مبنای پژوهشهای تاریخی نمیشود زندگینامه نوشت، زیرا حفرههای زندگی آدمهای مهم، بزرگتر از اسناد تاریخیاند. در اسناد تاریخی فقط برشهایی از زندگی فرد را میشود پیدا کرد، تازه اگر بتوان تناقضها را رفع کرد. زندگینامه چون یک «کل» است، همیشه نیازمند فرا رفتن از پژوهشهای تاریخی است و معمولا زندگینامهنویسها این کار را انجام میدهند، گرچه به آن اذعان نمیکنند.
چیزی که من نوشتم فراتر از پژوهش تاریخی است؛ اگرچه پژوهش تاریخی ماده اصلی نگارش این کتاب است. با سوادی که داشتم، یکسری کتابهای تاریخی را بیشتر جدی گرفتم و خودم بهطور دستاول پژوهش نکردم و با توجه به منظر کلی، شروع کردم به نوشتن. کتاب، از نظر تاریخی ادعای تازهای ندارد، اما ویژگیهایی دارد که در ابتدا گفتم.
یک نقد من به کتاب شما این است که شما از چارچوبهای رسمی خارج نشدید.
نه اینطور نیست.
وقتی شما میگویید از منابع دستاول استفاده نکردید و منابع دستدوم را دیدید، خود به خود همین هم میشود. فرضی غیر از این ندارد.
اینطور نیست؛ کسی که به منابع دستاول دسترسی دارد و حرف تازهای میزند، یک کتاب مینویسد، بعد آدمهای زیادی آن را میخوانند و به آن متمایل میشوند. آنهایی متمایل میشوند که منابع دستاول را ندیدند!
منابعی که شما در مؤخره کتاب از آنها اسم بردید، روایت رسمی را تکرار کردند یا روایت غیرمشهور و غیررسمی هم دارند؟
آنها یک چارچوب ندارند، ضمن اینکه من اصلا چارچوب را نمیفهمم. چارچوب اگر نظریه تاریخی است، بهنظر من آنها یکجور نیستند. من خیلی متوجه نمیشوم. اگر منظور این است که در تاریخ کلا چارچوبهای رسمی وجود دارد، اتفاقا تیمی که در آمریکا هستند، نظر مشهور را دارند. امثال سیروس غنی و فرزاد بروجردی و … . اصل بازار دست اینهاست و اتفاقا آنهایی که شما چارچوب رسمی معرفیشان میکنید، در حاشیه هستند. البته من از همین کتابهایی که در مؤخره گفتم، کتابهایی که در کشورمان به چاپ رسیده، نقلقول کردم. ضمن اینکه در موضوع زندگینامه امام، آنطرفیها تقریبا چیزی ندارند. تک اثرهایی هست، ولی خیلی دور میشوند.
در بحث رهبر نهضت، برداشت من از صحبتهای شما این است که گویی امام از اول بسم الله قصد تشکیل حکومت را دارد. برداشت من درست است یا خیر؟
در شروع حرکت، ابتدا امام با شاه کاری ندارد. حتی لحن خوبی هم دارد و با علم (نخستوزیر) درمیافتد. جواب این سوال کمی سخت است؛ ولی میتوانم بگویم امام از اول دنبال الغای سلطنت بود. این جزو یقینیات من است. حتی اگر نگوییم از ابتدا دنبال تشکیل حکومت اسلامی بود، ولی به دنبال الغای سلطنت بود. اگر هم به شاه حمله نکرده، دلایل دیگری دارد. بهنظرم امام از همان ابتدا با ایده سلطنت مشکل دارد و از ابتدا به جمهوری فکر میکند.
یک وقت بحث ما ثبوتی است، یک وقت بحث ما اثباتی است. امام شاید همان موقعی هم که با شاه محترمانه حرف میزند، از حیث مبنایی سلطنت او را مشروع نداند، ولی در عمل بهعنوان شاه ایران او را رسمیت میشناسد و با وی حرف میزند. اما در مقام تحقق آن مبنا، نقلقولی از رهبر معظم ان که: «چندین بار از امام عزیزمان (اعلیاللَّهکلمته) پرسیده بودم که شما از چه زمانی به فکر ایجاد حکومت اسلامی افتادید، و آیا قبل از آن چنین تصمیمی داشتید؟ (این پرسش به خاطر آن بود که در سال ۱۳۴۷، درسهای «ولایت فقیه» ایشان در نجف شروع شده بود و ۴۸ نوار از آن درسها نیز به ایران آمده بود). ایشان گفتند: درست یادم نیست که از چه تاریخی مسئله حکومت برایمان مطرح شد؛ اما از اول به فکر بودیم ببینیم چه چیزی تکلیف ماست، به همان عمل کنیم؛ و آنچه که پیش آمد، به خواست خداوند متعال بود.» پس باید تفکیک قائل شد بین بحث مبنایی امام که حکومت طاغوت را مشروع نمیداند و بحث عمل امام که آیا ایشان در صدد اجرای مبنا هستند یا خیر؟ قصد تشکیل حکومتی برای عمل به آن مبنا دارند یا خیر؟ عرض من این است که ایشان از ابتدا چنین قصدی نداشتند؛ اما از یک جایی به بعد ایشان میرسند به اینکه چارهای جز تشکیل حکومت نیست.
این را من قبول دارم. حتی بعد از پیروزی برای این قم میروند تا جای ممکن در کارها دخالت نکنند. پس حتی در مقام تشکیل حکومت باز هنوز مبنایشان این است که کمتر بهطور مستقیم در امور حکومت دخالت کنند.
بحث من ناظر به بعد از حکومت نیست. بحثم این است که ایشان از یک زمانی به بعد به این فکر افتاد که انقلاب کرده و شاه را سرنگون کند.
من میگویم این جزو اهداف امام بوده است. جدای از اینکه شکل بعدی چه باشد و خود امام در چه جایگاهی باشد، از ابتدا این، جزو اهداف امام بوده است.
یعنی از ابتدای دهه چهل امام دنبال سرنگونی رژیم شاه بودند؟
از ۴۲ به بعد که بله، ولی قبل از آن را قطعی نمیدانم؛ اما حس میکنم از همان اول شاه را نمیخواست. آن ابتدا امام میخواست قانون اساسی مشروطه اجرا شود. البته در آن قانون سلطنت هم هست، اما معلوم نیست حرکت بعدی امام چیست. در صحبتهای بعدی امام هم میبینیم که ایشان با اساس سلطنت مشکل داشته است. اینکه بالفعل از همان زمان دنبال سرنگونی بود یا خیر، نمیدانم. اینکه اگر شاه صحبتهای امام را در آن ابتدا عمل میکرد، چه پیش میآمد، معلوم نیست. بههرحال حس میکنم ایشان هیچوقت به سلطنت اعتقادی نداشتند. درعینحال مشی ایشان در آن زمان این بود که از قانون اساسی مشروطه هم عدول نکنند. ارجاعات ایشان همیشه به قانون اساسی مشروطه است.
اگر بخواهم دقیقا روی خود کتاب صحبت کنم، استنادم به صفحه ۱۰۸ کتاب است: «اما او با ذهنی دیگر محاسبه میکرد و برای کاری دیگر چرتکه میانداخت … بالتبع هدف از قیام او هم انسانسازی بود و مبارزه تنها یک وظیفه بهشمار میرفت. …» برداشت من از این قسمتها این است که ایشان از همان ابتدا دنبال سرنگونی حکومت و انقلاب بوده و این مسئله مورد نقد من است. ایشان ابتدا دنبال نصیحت و اصلاحات بود و بعدا تصمیم به انقلاب گرفتند. این گسست را در کتاب شما ندیدم.
گسستی نبودهریال شرایط عمل است. مبارزه با طاغوت از اول مبنای امام بوده و آن را پیگیری کرده است. شواهدی هم دارد. ایشان حتی به جریانهای بسیار نزدیک به علما هم تن نداد؛ چون از آن چارچوب، ایشان را خارج میکرد. اما در مقام عمل، سرنگونی شاه در سالهای ابتدایی دهه چهل، از این متنی که گفتید، درنمیآید. در این متن، من مبنا را ذکر کردم.
سخن من هم این است که سوای مبنا، تغییرات تاکتیکی را بهطوریکه کاملا متمایز باشد، در کتاب شما نمیبینم.
در بندی که اشاره کردید، روایتی اجمالی و کلی را بیان کردم. در اینجا تاکتیک جا ندارد. اما در ابتدای نهضت اشاره کردم که امام ابتدا مدام با عَلَم حرف میزند و هنوز به شخص اعلیحضرت چیزی نمیگوید. البته این دوره خیلی کوتاه است. تا زمان حیات آیتالله بروجردی که سکوت است. قیام و نهضت هم به همان معنای مبارزه کامل در سال ۴۱ یا حداکثر ۴۲ شروع شده است. مدارای امام، حدود یک سال و نیم است.
اتفاقا بحث من ناظر به بعد اینهاست. آیا بهنظر شما از همان زمانی که تبعید میشوند، به دنبال سرنگونی شاه هستند؟
بله، حتی قبل از رفتن به ترکیه. در کاپیتولاسیون، واضح دنبال سرنگونی است. به شاه میگوید اینجوری نباید باشی. چیزهایی در ادامه میگوید که اساسا دیگر سلطنت معنی ندارد. البته امام حتی طبق قانون اساسی مشروطه هم شاه را مشروع نمیدانست. پس دنبال این بود که لااقل طبق قانون اساسی شخص دیگری شاه شود و این را پیگیری میکرد. اما اینکه به دنبال سرنگونی ساختار سلطنت هم بود یا خیر، نمیدانم. از حیث نظری قبول نداشت، ولی در مقام عمل را نمیدانم. بههرحال با شخص شاه از همان ابتدا کنار نمیآمد. این برای من یقینی است. بارها به مجلس مؤسسان اشاره کرده و گفته من آن را قبول ندارم.