مهدی علمی دانشور عضو هیئت علمی دانشگاه ادیان و مذاهب با نقد سریال تاریخی حشاشین با اشاره به انحراف تاریخی این فیلم از واقعیت نوشت: این سریال گذشته از آنکه ربط چندانی به واقعیت ندارد، آن چنان مجذوب شخصیت اصلی شده که حتی در کارگردانی، میزانسن و تدوین هم برخی قواعد از جمله پیوند نزدن دو نمای مشابه ولی ناهمزمان در روایت را هم چندان رعایت نمیکند.
به گزارش سرویس اجتماعی ردنا (ادیان نیوز)، آنچه من را واداشت تا سریال حشاشین را ببینم و بعد از دیدن ۲۲ قسمت، نقدی بر این سریال بنویسم دلیلی جز این نداشت که برای نوشتن رسالهام که از قضا به فرقهی اسماعیلیه مرتبط بود مجبور بودم در آن سالها تمام کتابهای تاریخی و کلامی آنها را بخوانم. از همینرو باتوجه به آشنایی اندک خود به اسماعیلیه و البته فرقه نزاری و حسن صباح چند نکتهی ساده در مورد این سریال که به ذهنم رسید را بیان کنم:
نکته اول: مولانایی که متولد نشد!
در ابتدای سریال به سه یار دبستانی اشاره دارد که منشا این داستان از ادوارد فیتز جرالد است که بر دیباچهی ترجمه انگلیسی رباعیات خیام آوردهاست که کاملا خلاف حقیقت است. در واقع نظام الملک در روز جمعه ۲۱ ذیالقعده سال ۴۰۸ق در شهر نوقان طوس به دنیا آمد. خیام نیز ۲۸ اردیبهشت ۴۲۷ هجریقمری در شهر نیشابور و به روایتی در روستای شمشاد در نزدیکی شهر بلخ به دنیا آمده است. حسن صباح نیز هم در حدود سال ۴۴۵ در قم، به دنیا آمد. صرف نظر از تفاوت تاریخ تولد این سه تن، محل تحصیل آنها نیز در یک شهر خاص نبوده است. البته عدم دقت نویسندگان سریال به تاریخ فقط به همین تاریخ تولدها خلاصه نمیشود. در قسمت ۱۰ حسن صباح شعر معروف مولانا یعنی «این جهان کوه است و فعل ما ندا» رو برای افرادش خوند. یعنی یک چیزی نزدیک به هفتاد سال قبل از تولد مولانا جلالالدین بلخی حسن صباح با یک پرش زمانی توانسته است از شعر مولانا درک مفهوم داشته باشد و همان را بخواند.
نکته دوم: حسن صباح از زهد تا موسیقی
در مورد شخصیت حسن صباح تفاوت نظر بسیار زیاد است، اما چیزی که میتوان در موردش با قاطعیت حرف زد این است که حسن صباح به امور شرعی بسیار مقید بوده است. زندگی زاهدانهای داشت و بیش از سی سال در الموت مانده بود و گفته شده است که هرگز از آن بیرون نیامد و همیشه در حجره کوچک خود ماند و خود را وقف مطالعه کتاب و انشای تعالیم کرده است. در مراعات دستورهای شریعت بسیار دقیق بود و با دوست و دشمن یکسان سختگیری میکرد. بزرگترین اقدام در مورد فرزندانش این بود که او دو پسر داشت و هر دو را تنبیه کرد و به قتل رساند. یکی را به جرم نوشیدن شراب و دیگری را به اتهام دخالت در قتل داعی حسین قائنی که بعداً معلوم شد اتهامی باطل بوده است. کسی با چنین تفکر زاهدانه و مقید به امور شرعی در این سریال به دنبال موسیقی سحرآمیز بر مسحور کردن افرادش میگردد.
حسن صباح چون پایان عمرش را نزدیک دید، کیابزرگ امید را از لَمسر فراخواند و او را داعی دیلم و جانشین خود در الموت کرد.
نکته سوم: حشاشین که بودند؟
در مورد کلمه حشاشین، این واژه ریشه در جهل تخیلی صلیبیان و وقایع نگاران غربی آنها دارد که به سرزمین مقدس آمدند و اورشلیم را در سال ۱۰۹۹ فتح کردند. کلمه «قاتل» (assassin) که برای اولینبار توسط صلیبیونی که با نزاریها در سوریه روبرو شدند ابداع شد، از یک سوءتفاهم در فهم یک کلمه ناشی میشود. در واقع اصطلاح حشاشین در واقع یک دشنام، و «به معنای مردمی با اخلاق پایین، مردمی بدون جایگاه اجتماعی» بود، اما صلیبیها فقط ظاهر این واژه را گرفتند و به این ترتیب در زبانهای اروپایی ارتشهای صلیبی، «هششاشین» (hashshashin) به «قاتل» (assassin) تبدیل شد.
نکته چهارم: وقتی داعش مد نبود
حسن صباح وقتی پایگاه خود را در قلعه الموت در بخشهای کوهستانی ایران تأسیس کرد، در حال مقابله با یک دشمن نظامی بسیار قدرتمند به نام سلجوقیان بود. او نمیتوانست دست به جنگ رودرو دست بزند، چون ارتشی همسان ارتش آنها نداشت. در عوض، او با هدف قرار دادن شخصیتهای کلیدی رژیم حاکم، «محل به محل، امیر به امیر»، اقتدار غیرمتمرکز سلجوقی را به لرزه انداخت. ترسیم و پوشش و حالات نشان دهنده در این سریال، شما با دیدن افراد مصباح یاد داعشیان میاندازد و گویی افراد حسن مصباح پدران تروریستهای امروزی هستند در حالی که آنها هیچ شباهتی با تروریستهای مدرن نداشتند. علل کار این دو یکسان نیست، چراکه ابزارهایشان یکسان نبود و انگیزهها و اعمالشان یکی نبوده و نیست. ترورهای حسن صباح بسیار محدود و هدفمند بودند. آنها به دنبال اقدامات تروریستی و کشتن مردم بیگناه نبودند و در طول ۳۴ سال سلطنت حسن صباح، کمتر از ۵۰ ترور توسط این گروه انجام شده است.
نکته پنجم: مارکوپولو در راه الموت
براساس سفرنامه مارکوپولو، او در سال ۱۲۷۱ میلادی یا ۵۸۵ خورشیدی به ایران میرسد و براساس پژوهشهای تاریخی حدودا یک سال همچنان در ایران در سفر بوده است. بسیاری از مورخان میگویند مارکوپولو خودش الموت را ندیده و فقط راوی افسانه حسن صباح و گروه او که از آن به عنوان آدمکشان یاد کرده، بوده است.
درسفرنامه مارکوپولو بخشی به حشاشیش که به قاتلان ترجمه شده پرداخته شده، با توجه به اینکه مارکوپولو زمانی به ایران رسیده بود که بیش از ۱۴۰ سال از پایان فرمانروایی حسن صباح بر این قلعه و سالها از نابودی مقر اسماعیلیه میگذشت، روایتهای دست چندم او از فرقه اسماعیلیه که همچنان در ایران و برخی مناطق خاورمیانه طرفدارانی داشت (و همچنان دارد) چندان قابل استناد نیست و به افسانه و داستان سرایی آمیخته شده است. فصلهای چهل و یک تا چهل و سوم سفرنامه مارکوپولو به قلعه الموت و سرانجام آن براساس آن چه از مردم در مناطق دوردست و با گذشت زمانی طولانی شنیده میپردازد، البته میدانیم که نویسندگان این سفرنامه هم بر شاخ و برگ ماجرا افزوده و با اغراق هالهای رازآمیز از حسن صباح و قلعه الموت پدید آوردهاند.
آن چه مارکوپولو از حشاشیس ترسیم میکند مخاطب را به شدت جذب میکند؛ او نقل میکند که گروهی از آدمکشان، تحت تاثیر قدرت جادویی حسن صباح که او را نایب امام فرض میکردند و همچنین مواد مخدر و اغوای زنان قرار داشته اند. زنانی که نقش حوریها و فرشتگان بهشتی را برای کسانی که به عملیات بی بازگشت می رفتند بازی میکردند. آدمکشان با ترور فرماندهان و حاکمان ملک شاه سلجوقی توانسته بودند قدرت خود را در این منطقه حفظ و طرفداران بسیاری برای خود به دست آورند.
با این روایتها، آوازه حسن صباح از ایران و خاورمیانه به اروپا و سپس سایر نقاط جهان میرسد و از او به عنوان یکی از اسرارآمیزترین پیشوایانی که در سایه بدعت مذهبی دولتی شورشی را بنا نهاده بود، یاد میشود و با وجود آنکه منابع تاریخی غربی، ایرانی و عربی استنادات و شواهد دیگری از سیر وقایع تاریخی ارائه میدهند؛ روایت غربی از حشاشیش آن چنان در فرهنگ غربی و مسلط جا باز میکند که نه تنها در تلویزیون و سینما بلکه دنیای پرطرفدار بازیهای رایانهای هم بازتاب مییابد. در واقع صلیبیون نمیتوانستند نیت و اهداف این مردم را درک کنند. از این رو، برای توضیحدادن رفتار آنها –به نظرشان غیرمنطقی میآمد- شروع به جعل این داستانها کردند. در منابع اسلامی آن دوران چنین چیزهایی نمییابیم؛ در حالی که آنها شاید حتی از صلیبیون هم نسبت به اسماعیلیان دشمنی بیشتری داشتند.
نکته ششم: سریال تاریخی دور از واقعیت
این سریال گذشته از آنکه ربط چندانی به واقعیت ندارد، آن چنان مجذوب شخصیت اصلی شده که حتی در کارگردانی، میزانسن و تدوین هم برخی قواعد از جمله پیوند نزدن دو نمای مشابه ولی ناهمزمان در روایت را هم چندان رعایت نمیکند. سریال با وجود موفقیت نسبی در بازگویی روایت و فضاسازی در ترسیم جنگها در بازنمایی قلعه الموت و برخی اماکن تاریخی و حتی از نمایش دربار پر زرق و برق سلجوقیان و لشگریانش و همچنین کاخ و دربار کاپتی در فرانسه درمانده و به چند نمای مشابه در آنجا اکتفا میکند. بازسازی معماری شهر اصفهان به هیچ عنوان شباهتی به معماری این شهر ندارد. نویسنده فیلمنامه برای اینکه ظاهرا مشکل ممیزی اداره ارشاد و یا صدا و سیمای اونجا رو رعایت کنه، نماز خواندن افراد را با همان حالت اهل تسنن نشان داده در حالی که نزاریها شیعه بودند و در دشمنی با اهل تسنن به سر میبردند.
نکته آخر:
حقیقت تلخی است که باید بیان کنم و آن این است که درحالیکه کارگردانان ایرانی در حال رقابت برای صرف بودجه برای قهرمانان غیر ایرانی و خیالی هستند، سینمای مصر سریال خوشساختی از دل تاریخ ایران با تصاویر مسحورکننده و جهاناولی بیرون کشیده است و به دور از تمام نقدهای منصفانهای که به این سریال وارد است، آنقدر جذاب و مسحور کننده است که حتی افرادی که وقایعنگار و تاریخدان و مسلط مبانی اندیشهای این فرقه و آن روزگار هستند را با هر تنوع فرهنگی، سیاسی و حتی زبانی مردم مختلف را با سریالی عامهپسند، پای تلویزیون یا کنار لپتاپ نشانده است.
با این حال برای مخاطب عام عرب و ایرانی، موضوع سریال با ترکیبی از درام و اکشن و زمینههای مذهبی و تاریخی چنان جالب است که صرفنظر از تنوع دیدگاهها، راغب به تماشای آن باشند. البته استفاده درست از کلیشهها و عناصر روایت خطی برای حفظ مخاطب عام و همچنین پرهیز از پیچیده کردن داستانی که به خودی خود رازآلود و شبه واقعی، از دیگر عوامل محبوبیت سریالی با بودجه ۱۲ میلیون دلاری در کشوری که از نظر اقتصادی ورشکسته است و این عدد حتی در برخی از کشورهای خاورمیانه نیز بودجه زیادی تلقی میشود. سریالی که سریالی که در بی خیالی و بی خبری ما و قطعا با اهدافی غیر از معرفی مفاخر ایران زمین، که با اغراض سیاسی و ضربه به جریان اسلام سیاسی ساخته شده است.