به گزارش ادیان نیوز (ردنا) روزنامه جوان نوشت: دوران مدرن را میتوان در دستهبندیهای مختلف به زیردستههایی تقسیم کرد که نشاندهنده تاریخ تطور این برش از حیات بشری به حساب میآیند. نظریات مختلفی که با نگاه فیلسوفانه به تاریخ مدرنیته پرداختهاند عمدتاً دوره اول آن را مربوط به شکلگیری اصول و مبانی مدرنیته در سطح نخبگان تلقی میکنند. همین فرآیند و شکلگیری موج تجدد در ایران نیز از روند تاریخ مدرنیته پیروی میکند و تقریباً میتوان گفت همان سیر تحولی بر جامعه ایران نیز در برههای از زمان وارد شده است. همان سیر و موجی که الوین تافلر به آن موج دوم زندگی بشری میگوید و لئواشتراوس به عنوان موج اول مدرنیته یاد میکند. موج اول مدرنیته در سطح تفکر و اجتماع ایرانی که از چند دهه قبل مشروطه آغاز شد، اثربخشی مهمی داشت و تا حدودی در فرمدهی یک قرن و نیم بعد از خود تأثیری مستقیم داشت. در این یادداشت به برخی مختصات جامعه ایرانی در برهه رخداد نخستین موج مدرنیته میپردازیم.
اقبال به مدرنیسم در حوزه نظر
روند مدرنیته در کشورهای غیرغربی با یک تأخیر فاز آغاز شد. بعد از اینکه آثار مدرنیسم و تحولات اساسی آن در دامنه علم، سیاست، صنعت، اقتصاد، اجتماع و… رخ نمایاند، پرسشی اساسی برای طبقه تحصیلکرده و جویای نام پدید آمد. چرا غرب به پیشرفت و تکنولوژی رسیده و چرا ما از آن عقب ماندهایم؟ این پرسش و نحوه پاسخ به آن را میتوان نقطه سرآغاز مدرنیزاسیون ایرانی تلقی کرد.
بسیاری از خواص جامعه در این برهه زمانی که شاید بتوان جرقههای آن را در میانه سده سیزدهم خورشیدی جستوجو کرد، در صدد پاسخ به این پرسش برآمدند. پاسخهای متفاوت به این پرسش، رویکردهای مختلفی را برای فرمدهی به جامعه ایران در دهههای بعد مهیا کرد. شاید نخستین نسلی که با پیشرفتهای غرب مواجه و محصولات آن را کارآمد دانستند نسل روشنفکر جامعه ایرانی بودند و از همین رهگذر به دنبال تغییر ماهیت ایران و غربی کردن آن بودند. طبیعتاً در لایههاى ژرف و بنیادین این سؤال، نوعى حقارت و درماندگى و حیرتی در پی جستار هویتى تازه نهفته بود که انسانِ اندیشهمند معاصرِ ایرانی را دچار حسی نامطلوب و آزاردهنده میکند. حسی که شاید تا همین امروز هم بتوان رگههای آن را در کلام برخی چهرههای دچار مفتون تبعات تکنولوژیک غرب دنبال کرد.
شاید نسل اول ایرانیان مسلمانى که به دنبال مرتفع کردن این حس حقارت بودند، اقتباس از غرب و پیروی از رویه تاریخی که غرب پیموده بود را تجویز کردند. در ابتدا این حس همراه با نوعی وطنپرستی و تلاش برای رساندن ایران به سطح تکنولوژی غرب همراه بود. میرزاتقیخان فراهانی را میتوان از جمله روشنفکران ایرانی دانست که با حس ایراندوستی خود درصدد اقتباس از تجارب بشری که در غرب انباشت شده بود، برآمد. وی برای این کار از اقداماتی، چون اعزام محصل به کشورهای غربی، استفاده از مستشاران غربی در کشور و راهاندازی مدرسه به سبک مدرن اشاره کرد.
هدف امثال امیرکبیر، کسب توان رویارویى با غرب یا حداقل حفظ هویت خودى بود ولی این هدف در نسلهاى بعدى که عمدتاً شامل تحصیلکردگانی بود که توسط امیرکبیر به فرنگ اعزام شده بود، تبدیل به شیفتگی نسبت به اصول لیبرالیسم و مبانى مدرنیته غربى شده و خصوصاً با تماشای ظواهر ملل غربی و توسعه زندگی صنعتی، حالتى مبهوت و متحیر به خود گرفتند. پاسخ این نسل به پرسش مطرح شده در ابتدای متن این بود: غربیسازی ایران. این گرایش در حد افراطى خود به چیزی تبدیل شد که بعدها توسط جلال آلاحمد «غربزدگى» تعبیر شد.
گزینش فرهنگ و تکنولوژی غربی در این نگرش، نه به طور آگاهانه بلکه لجامگسیخته و فاقد آیندهنگری آنهم در همه زمینهها بوده است و متأسفانه نه تنها علاقه به حفظ موجودیت فرهنگ خویش در آن معنایى ندارد بلکه در ادبیات افراد شاخص موج اول مدرنیته نوعی خودزنی و تحقیر فرهنگ خودی به چشم میخورد. روشنفکران پیرو این گرایش را اساساً نمیتوان «متفکر» دانست چراکه اساساً مبنای چنین گرایشی بیش از فلسفه، تقلید است. به عبارتی میتوان نتیجه گرفت ورود مدرنیته به ایران بهرغم غرب، همراه با تفکر و فلسفه نبوده و جهانبینی پشت آن وجود نداشته است. از همین رو رهبر انقلاب شکلگیری روشنفکری را در ایران به نوزادی ناقصالخلقه تشبیه میکنند. بررسی نگرش و گرایش برخی از روشنفکران همین حقیقت را بیان میکند.
مارتین لوتر ایرانی و پروتستانیسم اسلامی!
از جمله روشنفکران موج نخست مدرنیته در ایران، میرزافتحعلى آخوندزاده است. وى که به عنوان مترجم زبانهاى شرقى در روسیه مشغول خدمت بود، در تاریخ معاصر به عنوان پیشتاز تفکر غربى و تجددگرایی یا به عبارتی ترقىخواهى شناخته میشود. حتی در نوشتههایش خود را مارتین لوتر ایران دانسته و مدعى تز «پروتستانیسم اسلامى» است. تأثیر اصول مدرنیته در تفکرات او به وضوح مشخص است. موضوعاتی همچون حریت کامله، مساوات، آداب انسانیت (اومانیسم) , ترقى و عقلگرایى از جمله موضوعاتی است که وی بر آن تأکید دارد.
در اندیشههاى آخوندزاده آمده است: «اما مردم آسیا «حریت کامله» را به یکبارگى گم کردهاند و از لذت مساوات و از نعمت حقوق بشریت کلیتاً محرومند و بر فهم آن حرمان عاجزند.»وی در جاى دیگر مىنویسد: «دین اسلام بنابر تقاضاى عصر و اوضاع زمانه به پروتستانتیزم محتاج است. پروتستانتیزم کامل موافق شروط پروقره و سیویلزاسیون، متضمن آزادى و مساوات حقوقیه هر دو نوع بشر (زن و مرد)، محقق دیسپوتیزم سلاطین شرقیه.»
آخوندزاده حتى کوشید به تغییر الفباى فارسى بپردازد و حتی کتابچهاى در این زمینه به نگارش درآورد. فریدون آدمیت در این زمینه مىنویسد: «اندیشه اصلاح و تغییر الفبا از آثار برخورد تمدن مشرق و مغرب و استیلاى تمدن اروپاست [که]پیشرو آن فکر و سازنده خط جدید در جامعههاى اسلامى، میرزافتحعلى و از او به عثمانى سرایت کرد. البته وى هدف خود را از تغییر خط، پاگذاشتن به دایره «ترقى» و رسیدن به اهالى اروپا در تمدن اعلام مىکند: غرض من از تغییر خط اسلام این بود که آلت تعلم و علوم و صنایع سهولت پیدا کرده، کافه ملت اسلام شهرى یا دهاتى… مانند ملت «پروس» به تحصیل سواد و تعلیم علوم و صنایع، امکان یافته و پا به دایره «ترقى» گذارد و رفته رفته در عالم تمدن، خود را به اهالى اروپا برساند.»
حتی آخوندزاده راه رسیدن به تجدد را از میان برداشتن اسلام عصر خود مىبیند: «.. خلاصه مطلب آنکه بعد از چندى به خیال اینکه سد راه الفباى جدید و سد راه سیویلزسیون در ملت اسلام، دین اسلام و فناتیزم آن است براى هدم اساس این دین و رفع فناتیزم و براى بیدار کردن طوایف آسیا از خواب غفلت و نادانى و براى اثبات وجوب پراتیستانتزم در اسلام به تضعیف کمالالدوله شروع کردم…»
ادعاهای یک ارمنیزاده مسیحی
میرزا ملکمخان از دیگر روشنفکران موج نخست است که شیفتگى به مبانى مدرنیته در آثار وی نیز که از مصادیق بارز تأثیر موج اول مدرنیته در ایران مى باشد، کاملاً هویداست. او در شرح حال خود مىنویسد: «من خود ارمنىزاده مسیحى هستم ولى میان مسلمین پرورش یافتم و وجهه نظرم اسلامى است… در اروپا که بودم سیستمهاى اجتماعى و سیاسى و مذهبى خوب را مطالعه کردم. با اصول مذاهب گوناگون دنیاى نصرانى و همچنین تشکیلات سرى و فراماسونرى آشنا شدم. طرحى ریختم که عقل و سیاست مغرب را با خرد دیانت مشرق به هم آمیزم. چنین دانستم که تغییر ایران به صورت اروپا کوشش بىفایدهاى است از این رو فکر «ترقى مادى» را در «لفافه دین» عرضه داشتم تا هموطنانم آن معانى را نیک دریابند. دوستان و مردم معتبرى را دعوت کردم که در محفل خصوصى از لزوم «پیرایشگرى اسلام» سخن راندم و به شرافت معنوى و جوهرى آدمى توسل جستم یعنى انسانى که مظهر «عقل» و کمال است.»
ملکمخان در جاى دیگر آبادانى ایران را در گرو اومانیسم دانسته و مىگوید: «آبادى ایران را بسته به آبادى دنیا و آبادى دنیا را موقوف به انتشارات علم مىدانم… آبادى دنیا تعلق به عموم انسانیت دارد. این وسعت اندیشه را در «اصول تعالیم آدمیت» مىبینیم.» از نظر او، اصل ترقى اروپاییان در آیین تمدن بروز کرده و «ملل یوروپ» هر قدر که در کارخانجات فلزات ترقى کردهاند صد مراتب بیشتر در «کارخانجات انسانى» پیشرفتهاند و به نظر او چیزى که ما در ایران لازم داریم این کارخانجات انسانى پیشرفتهاند. او همچنین توصیههایى درباره اخذ اصول مملکتدارى از فرنگ و دعوت از متخصصان خارجى به ایران و سپردن تشکیلات دولت به آنها و فراخوانى کمپانىهاى خارجى براى سرمایهگذارى در ایران اراده مىکند.
ویرانگر سنتهای تاریخ نگاری
میرزا آقاخان کرمانى از دیگر بزرگان موج نخست مدرنیته در ایران است. اندیشههاى میرزا آقاخان کرمانى نیز آیینهاى است که تأثیر مبانى مدرنیته در آن به روشنى پیداست. البته او شیفته همه مظاهر غربى نیست. فریدون آدمیت او را از جمله نمایندگان روح نوجویى زمان خود مىشمارد که مهجور مانده و مقامش ناشناخته است. به اعتقاد آدمیت، میرزا آقاخان از پیشروان حکمت جدید در ایران محسوب مىشود که نخستین بار برخى از آراى فیلسوفان اخیر مغرب را در نظام فکرى واحدى به فارسى درآورد و حکمت را از قالب معقولات و سنتهاى فلسفى پیشینیان آزاد ساخت و بر پایه دانش طبیعى و تجربى بنیان نهاد.
آدمیت او را بنیانگذار فلسفه تاریخ ایران و ویرانگر سنتهاى تاریخنگارى مىداند و نیز او را اولین کسى مىداند که علم اجتماع و فلسفه مدنیت را عنوان کرده و مجموع بنیادهاى مدنى و مظاهر تمدن را یککاسه مورد بحث قرار داده است و پیوستگى آنها را با یکدیگر و با شرایط مادى جامعه شناسایى کرده و قانون تحول تکاملى را بر همه منطبق گردانیده است. او همچنین میرزا آقاخان را منادى اخذ دانش و بنیادهاى مدنى اروپایى، نقاد استعمارگرى، هاتف مذهب انساندوستى و نماینده نحله اجتماعى و متفکر انقلابى پیش از مشروطیت قلمداد مىکند.
آدمیت درباره اندیشههاى میرزا آقاخان کرمانى مىنویسد: «مجموع اندیشههاى سیاسى میرزا آقاخان به تأسیس دولت «مشروطیه» و بر پا کردن «اساس مدنیت و مشروطیت» مىرسد. در تعریف دولت ملى مىگوید: حکومت «مشروطیه قانونیه» همانا امر بینالامرین است و حکومت «منفرده مستبده» در اعمال خود به هیچ قانونى «مشروط و مقید و مربوط» نیست و مردم از «حقوق آزادى و بشریت» محروم هستند. به اعتقادش، دولت مطلقه نتیجه جهل و بىخبرى جمهور ملت از «حقوق بشریت و محاسن آزادى و منافع مساوات» مىباشد. تأثیر این موج بر روشنفکران ایرانى منحصر به افراد مذکور نیست بلکه این امر از میرزایعقوب ارمنى پدر میرزا ملکمخان و عبدالرحیم طالبوف و کسروى گرفته تا برخى از روشنفکران برجسته انقلاب مشروطه تداوم داشته و دنباله آن امروز نیز مشهود است.
انتهای پیام/م