عقل مقدم بر دین اما از درک امور فراعقلی عاجز است/ ۹۵ درصد مردم دینداری مقلدانه دارند
استاد فلسفه دانشگاه خوارزمی؛
قدرتالله قربانی در مورد قلمرو و جایگاه عقل در فهم مسائل بر این باور است: با وجود اینکه پذیرش دین عقلی است؛ یعنی عقل مقدم بر دین است که در سنت ما چنین است و عقل حتی مقدم بر قرآن است و تصدیق میکند که قرآن خطاناپذیر است، اما عقل نمیتواند وارد جزئیات بسیاری از امور یا امور فراعقلی شود، چون نمیتواند از آنها شناخت پیدا کند.
به گزارش ردنا (ادیان نیوز)، این نوشتار بخش دوم گفتوگو با قدرتالله قربانی، دانشیار گروه فلسفه دانشگاه خوارزمی درباره «معنای زندگی» است که دربردارنده مسائل مهمی درباره قلمرو عقل در شناخت حقایق و بررسی تکلیفگرایی در قبال طرح پرسش است؛ (بخش اول)
به نظر میرسد برای شناخت این مسائل اعم از بنیادی و غیربنیادی، باید به ظرفیتهای خود نگاه و توجه کنیم که گویی بازگشت همه این رویکردها به عقل است و حتی وقتی رویکرد فراطبیعتگرایی را اتخاذ میکنیم، دادههایی را که به دست میآوریم با عقل خود مورد سنجش قرار میدهیم. حال یک پرسش حول عقل و قلمرو آن مطرح میشود و آن اینکه شما قلمرو عقل را تا کجا میدانید؟ آیا قائل به این هستید که در نهایت باید به عجز عقل حکم کنیم و بگوییم هر رویکردی را که اتخاذ کنیم نمیتوانیم پروژه خدا را کشف کنیم و به درک نسبی میرسیم؟ آیا این رویکرد هم میتواند صحیح باشد یا میتوان گفت انسان قادر است حرکت کند و به یک درک صددرصد برسد.
در مورد توانایی عقل دو پاسخ کلی در فلسفه وجود دارد؛ پاسخ اول متعلق به کسانی است که به توانمندی عقل نگاه حداکثری دارند و فیلسوفانی چون کانت و هگل در دنیای غرب و ابنسینا در جهان اسلام نماینده این رویکرد هستند که به محدودیت عقل بسیار کم اعتقاد دارند و میگویند که عقل میتواند به همه حوزهها سرک بکشد؛ مخصوصاً اکسترنالیستهای غربی، که حداکثری فکر میکنند، میگویند هیچ چیزی نیست که از شکار عقل خارج باشد و عقل میتواند همه چیز را صید کند. آنها میگویند هرچه را که نتوان به آزمون عقل درآورد، امری غیرعقلی است و باید کنار گذاشت. این یک رویکرد است که البته مزایا و معایبی هم دارد.
یک رویکرد دیگر عبارت از رویکرد اعتدالی یا انتقادی به عقل است که «پوپر» از آن با عنوان رویکرد انتقادی تعبیر میکند. در این رویکرد، که بیشتر در جهان اسلام مورد توجه است، ضمن اینکه معتقدند در مورد امور فلسفی و ماوراءالطبیعی است، عقل محوریت دارد، اما در عین حال معتقدند که بعضی از گزارهها از دسترس عقل خارجاند و عقل تصدیق میکند که دستش به یکسری گزارهها نمیرسد.
در رویکرد اعتدالی یا انتقادی، گزارهها را به سه دسته تقسیم میکنند که عبارت از گزارههای عقلپذیر، عقلستیز و عقلگریز هستند. گزارههای عقلگریز؛ یعنی فراعقلی که مخالف عقل نیستند و عقل هم تصدیق میکند که مخالف عقل نیستند، اما عقل نمیتواند فعلاً نسبت به ارزیابی این گزارهها اقدام کند. مثل اینکه ذات الهی چطور است؟ ما نمیدانیم چگونه است، اما نمیتوانیم بگوییم خدا ذات ندارد یا پس از مرگ چه میشود. عقل قبول میکند که زندگی پس از مرگ باید باشد اما نمیداند ماهیت آن چیست و ادیان درباره آن به ما خبر میدهند.
در سنت اسلامی نیز پیامبر(ص) میگوید که نماز صبح را اینطور بخوانید و … ، اما ما واقعاً نمیدانیم فلسفه آن چیست و ممکن است در آینده متوجه شویم. در حقیقت چون صدق نبی را قبول کردهایم ایمان عقلی داریم به اینکه چیزی که پیامبر(ص) میگوید حکمتی دارد، ولو اینکه ما حکمت آن را ندانیم. بنابراین در مورد عقل اینطور میتوانیم قضاوت کنیم که پذیرش دین عقلی است؛ یعنی عقل مقدم بر دین است که در سنت ما چنین است و حتی عقل مقدم بر قرآن است و عقل تصدیق میکند که قرآن خطاناپذیر است. با این حال عقل نمیتواند وارد جزئیات بسیاری از امور یا امور فراعقلی شود؛ چون نمیتواند از آنها شناخت پیدا کند.
مثلاً یکی از مسائل پیچیده فلسفه دین، که با مسئله معنای زندگی نیز مرتبط است، این است که اسرار بسیاری از کارهای خدا را نمیدانیم. دکارت میگوید: «ما در مشورتخانه خدا راه نداریم». یعنی نمیدانیم و چون نمیدانیم در مورد خیلی از کارها قضاوتهایی میکنیم؛ مثلاً ممکن است پس از سالها بفهمیم که قضاوت ما اشتباه یا درست بوده است. در حقیقت در آن زمان عقل ما نمیفهمیده و تحولات بعدی، سِر ماجرا را روشن کرده است. از این رو عقل محدود است و با اینکه خود، مبنای پذیرش حقایق است اما خودش هم تصدیق میکند که به بسیاری از پرسشهای انسان در مورد جهان و افعال الهی و آینده زندگی انسان و زندگی پس از مرگ و مسئله شر و … پاسخ یقینی و قطعی ندارد.
«پوپر» میگوید که نمیتوان گفت در این دنیا به حقیقت رسیدهایم، بلکه باید بگوییم که داریم به حقیقت نزدیک میشویم و چون هر لحظه به حقیقت نزدیکتر میشویم، اموری که برای گذشتگان به طریق عقلی آشکار نبود برای ما آشکارتر میشود؛ یعنی انسان هرچه جلوتر میرود قلمرو پرسشهایی را که نمیدانسته کاهش پیدا میکند و از آنطرف پرسشهای جدیدی برای او مطرح میشود که دوباره به دایره ندانستههایش افزوده میشود. این هم از جذابیتهای زندگی انسان است که در عین اینکه هر روز دارد زوایای جدیدی از اسرار هستی را کشف میکند، پرسشهای جدیدی را هم مییابد.
پس اینکه برخی میگویند مباحث را بروندینی مطرح کنیم تا طیف وسیعتری از مخاطبان استفاده کنند، در حقیقت بروندینی مطرح کردن مسائل هم با مشکلاتی روبهروست و نمیتواند یک درک صددرصد را ایجاد کند.
بله، اما خب هر دیدگاهی مزایای خود را نیز دارد؛ یعنی نگاه بروندینی به مسائل بشری اهمیت خاص خودش را دارد و نگاه دروندینی نیز از اهمیت خاص خود برخوردار است.
به دلیل دشواریهایی که برای رسیدن به پاسخ وجود دارد برخی میخواهند رفع تکلیف کنند و میگویند شما بگردید و ببینید تکلیف شما چیست و همان را پیگیری کنید و اینکه از کجا آمدهاید و به کجا میروید اهمیتی ندارد. چقدر با این رویکرد موافق هستید و اساساً چنین نحوه مواجههای با مسئله را چطور ارزیابی میکنید؟
اتفاقاً این موضوع جالبی است و من هم در حال نگارش کتابی در زمینه سطوح عقلانیت باورهای دینی هستم که فکر میکنم سال آینده آماده چاپ شود. نامش دینداری مقلدانه و دینداری محققانه است که در فلسفه دین هم بحث مستوفایی در این زمینه داریم. دیندارانی که در سنت دینی زیست میکنند مقلدانه آن دین را میپذیرند و تا آخر عمر نیز زیست مقلدانه دارند یا محققانه دیندار میشوند. یک بررسی در تاریخ ادیان ابراهیمی و غیرابراهیمی انجام شد و دیدند زیست دینی ۹۵ درصد از مردم مقلدانه است؛ یعنی عامل پدر و مادر، جغرافیا و زمان موجب شده است که پیرو سنت دینی خاصی باشند.
من که در تهران به دنیا آمدم و پدر و مادرم شیعه هستند و در این زمان هم متولد شدهام، احتمال شیعه بودنم زیاد است، اما اگر در «مسکو» به دنیا میآمدم و پدر و مادرم نیز ارتدکس میبودند امکان داشت که من هم به تبع آنها ارتدکس میشدم و این اصل در مورد تمام انسانها صادق است. جالب اینکه تاریخ تحولات ادیان نشان میدهد ۹۵ درصد کسانی که دینشان به صورت شناسنامهای انتخاب میشود تا آخر عمرشان بر این باورند که سنت دینیای که در آن متولد شدهاند و پرورش یافتهاند بهترین سنت دینی و حق است و با همین عقیده هم از دنیا میروند و طبعاً مأجور هم هستند، اما پنج درصد اقلیت باقیمانده که اهل سؤالاند، میگویند من چه کسی هستم و از کجا آمدهام و چرا من مسلمان یا شیعه هستم و… . جالب این است که چنین پرسشهایی برای این افراد معمولاً منجر به هجرت دینی میشود و از یک سنت به سنت دیگر هجرت میکنند یا منجر به اصلاح در سنت دینیشان میشود و به این نتیجه میرسند که سنت دینیشان خوب است، اما مشکلاتی دارد. در این صورت دست به اصلاح دینی میزنند یا کلاً آن دین را کنار میگذارند. البته فارغ از اینکه در آخرت چه وضعیتی داشته باشند، کارشان ارزشمند است؛ چون اهل تحقیق هستند و به نتیجهای رسیدهاند.
بنابراین آنان پرسشهای اصیل را مطرح میکنند؛ مثلاً افرادی مانند «لگنهاوزن» در یک سنت دیگری زندگی میکردند اما به اسلام گرویدند یا افراد زیادی هم بودهاند که از اسلام به مسیحیت رفتهاند یا کسانی که در سنت دینی خود اصلاحات بزرگی را پیشنهاد دادهاند که عمل برآمده از تحقیق آنان بسیار ارزشمند است.
قرن بیستم تفاوتهای بنیادینی با قرون قبل دارد و آن این است که مرزهای جغرافیایی و زمانی مخصوصاً با گسترش فضای مجازی درنوردیده شده است. مردم در قرون قبل جزیرهای زندگی میکردند و با سنتهای دینی دیگران ارتباط نداشتند، اما در دنیای کنونی امکان زیست جزیرهای از بین رفته است و امروز نمیتوانید بگویید کاری ندارم که دیگران چطور زندگی میکنند؛ چون مدام با دنیای دیگر ارتباط دارید و با پیروان ادیان و فرق و فرهنگهای دیگری مرتبط هستید و این کنش و واکنشها موجب شده است که مقداری از درصد دینداری مقلدانه کاسته و به درصد دینداری محققانه افزوده شود.
یکی دیگر از نکاتی که باید مورد توجه قرار بگیرد این است که دین چندین بُعد دارد؛ یک بُعد آن اعتقادات است که مقلد و محقق اعتقاداتی دارند که از جمله یکی بودن خدا و وجود قیامت و … است. یک بُعد دین نیز احکام است و هر دینی احکامی دارد. اخلاقیات و تجربههایی که دینداران از اولیای دین به دست میآورند نیز دو بُعد دیگر هستند. بُعد دیگر دین مناسک است که با احکام تفاوت دارد. احکام معمولاً وجوب و حرمت و استحباب است؛ مثلاً شما باید نماز بخوانید و اگر نخوانید نزد خدا پاسخگو هستید، اما مناسک امری جمعی است؛ مانند نماز جماعت یا حج رفتن یا مثلاً در مسیحیت میتوان عشای ربانی را مثال زد. هر دینی یک بُعد مادی هم دارد و مساجد و کلیساها عظمت مادی دین را نشان میدهند. در کشورهای اروپایی از نزدیک دیدهام که کلیسا را طوری میسازند که گویی تجلی عظمت خداست و در مساجد نیز اینطور است و حسی به ما میدهد که بُعد مادی دین است.
دینداران با توجه به میزان شناختی که از یک دین دارند، به برخی از این ابعاد بیشتر توجه میکنند؛ مثلاً خیلیها بُعد عبادی را مورد توجه قرار میدهند و برای خیلیها بُعد مناسکی دین مهم است و برخی به بُعد اعتقادی اهمیت میدهند که محققان در این سطح هستند و فلسفی میاندیشند، برای برخی نیز تجربه دینی مهم است. مثلاً من برخی را دیدهام که وقتی به زیارت میروند و برمیگردند حالی که از آن زیارت به آنها دست داده برایشان بسیار مهم است، در حالی که شاید برای یک نفر دیگر این حال اهمیت نداشته باشد. برخی نیز دین را در اخلاق خلاصه میکنند و میگویند خوب زندگی کردن، خدایی زندگی کردن است.
بنابراین دین مانند منشور است و وجوه متفاوتی دارد و با توجه به نوع دلبستگی مردم و اینکه به کدام بُعد دین بیشتر توجه کنند، اَشکال متفاوت دینداری را داریم؛ از جمله دینداری فیلسوفانه، فقیهانه، اخلاقی، تجربهمحور و فرهنگی که ناظر به نمودهای بیرونی دین است و میتواند اهمیت خاص خود را داشته باشد.