خبری تحلیلی ردنا (ادیان نیوز)
آخرین اخبار ادیان ایران و جهان، خبرهای دینی ارامنه زرتشتیان کلیمیان شیعه اقلیت‌های دینی و مذهبی و فرقه‌ها جریان‌‌های دینی

تاریخچه روشنفکری مدرنیته ایرانی

شعار «نه شرقی، نه غربی» قبل از انقلاب مطرح شد، به معنای دعوت به بازگشت به «اصالت» و استقلال فرهنگی، مذهبی و ملی ایران. معکوس‌کردن این شعار اذعان به این واقعیت است که ساختار مدرنیته ایرانی و از جمله خواست اصالت‌طلبی آن عمیقا ملهم از تأثیرات جهانی و منطقه‌ای بوده، چیزی که در مورد دولت ملت‌سازی و فرهنگ‌سازی مدرن در تمام دنیا مصداق دارد و مختص به ایران نیست.

به گزارش ردنا (ادیان نیوز)، اولین جریان‌های روشنفکری در ایران از عهد قاجار، پس از شکست‌های ایران از روسیه و آگاهی نسبت‌به «مسئله عقب‌ماندگی»، شکل گرفت و زمینه‌ساز انقلاب مشروطه شد. درباره تاریخ روشنفکری ایرای در چهار دهه گذشته پژوهش‌های دامنه‌داری انجام شده است.

در میان پژوهشگرانی که به تاریخ و بررسی سنت‌های مختلف فکری در ایران معاصر پرداخته‌اند، می‌توان از سعید امیرارجمند، یرواند آبراهامیان، حمید دباشی، مهرزاد بروجردی، علی قیصری، نگین نبوی، علی میرسپاسی، فرزین وحدت و محمد توکلی‌طرقی نام برد.

جدیدترین پژوهش در این زمینه اثری است به قلم افشین متین‌عسگری با عنوان «هم شرقی، هم غربی: تاریخ روشنفکری مدرنیته ایرانی» (انتشارات دانشگاه کمبریج، ۲۰۱۸). این کتاب که به‌تازگی با ترجمه حسن فشارکی و به همت نشر «شیرازه» روانه بازار شده، درباره نقش روشنفکران در ورود مدرنیته به ایران از زمان انقلاب مشروطه تا پایان دهه ۱۳۵۰ شمسی است. به گفته متین‌عسگری در مقدمه کتاب: «رشته تاریخ‌نگاری روشنفکری ایرانی، به چند کتاب انگلیسی محدود می‌شود که عمدتا در توضیح آنکه چگونه انقلابی توده‌ای به جمهوری اسلامی انجامید، نوشته شده‌اند.

تباین انقلاب ایران با الگوهای آشنای مدرنیته، آن را به نمادی از فرا‌رسیدن «وضعیت پست‌مدرن» تبدیل کرد. به‌ویژه «ایدئولوژی اسلامی» پیروز در انقلاب ایران عمدتا چالشی بود در برابر «فراروایت‌های» مارکسیسم، دموکراسی لیبرال، مدرنیزاسیون و سکولاریزاسیون».

نویسنده هدف این کتاب را تکمیل و در عین حال نقد پژوهش‌های موجود در این زمینه می‌داند به‌وسیله رویکرد به تاریخ روشنفکری ایران مدرن در درون چشم‌انداز تاریخ تطبیقی جهانی.

فصل ۱، «تبارشناسی مدرنیته آمرانه: الگوی روسی- عثمانی» بحث کلی کتاب را برای مورد خاص مدرنیته ایرانی، ازطریق چالش دریافت‌های تاریخ‌نگاری مرسوم ایران «پیشامدرن» مطرح می‌کند. این مبحث تداوم بی‌وقفه در «تاریخ ایرانی» را رد می‌کند و به جای آن، تمایزی قاطع و روشن بین ایران به مثابه دولت-ملت مدرن و تاریخ پیشامدرن ایران را به مثابه یک امپراتوری می‌نشاند. فصل ۲، «حلقه برلین: تدوین جهان‌بینی برای ملی‌گرایی ایرانی»، خاستگاه‌های روشنفکری ملی‌گرایی ایران مدرن و پروژه ملت‌سازی را در دوران آشوب‌زده جهانی‌ای می‌بیند که جنگ جهانی اول را رقم زده بود. فصل ۳، «تخریب مشروطه‌خواهی: روشنفکران به مثابه ابزار دیکتاتوری مدرن» بر نقش نخبگان ملی‌گرا در برآمدن رضاخان به عنوان مرد قدرتمند و تبدیل سلطنت او به یک دیکتاتوری مدرن در دهه ۱۳۱۰ تمرکز دارد. فصل ۴، «حلقه‌های گمشده روشنفکری: نقد اروپاگرایی و ترجمه مدرنیته»، بر دو متفکر متمرکز است و به بررسی آثار کمتر مطالعه‌شده آنها در دهه‌های ۱۳۱۰-۱۳۲۰ به‌عنوان پل روشنفکری میان ملی‌گرایی خام و چندوجهی دوران مشروطیت و گفتارهای ملی‌گرایی افراطی و ضدغربی دهه‌های ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ می‌پردازد: احمد کسروی و فخرالدین شادمان. فصل پنجم، «برهه هژمونی سوسیالیسم در میانه قرن بیستم»، تأثیر سوسیالیسم سبک شوروی را بر تاریخ روشنفکری ایرانی بررسی می‌کند. فصل ۶، «سلطنت انقلابی، تشیع سیاسی و مارکسیسم اسلامی»، به کنکاش در شکل‌گیری سه گفتار ایدئولوژیک رقیب برای کسب هژمونی بر فرهنگ سیاسی ایران در دهه‌های ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ می‌پردازد. و بالاخره فصل ۷، «نتیجه: رستاخیز نافرجام: گشایش عرصه روشنفکری به روی مخالفان»، کتاب را با ریشه‌یابی ساختار ایدئولوژیک انقلاب در چالش‌های روشنفکری و جدال‌های فرهنگی دهه ۱۳۵۰ به پایان می‌رساند. بحث عمده این فصل آن است که بافت ایدئولوژیک خاص انقلاب، درحالی‌که نه محتوم بود و نه قابل‌پیش‌بینی، تنها در چارچوب روشنفکری و فرهنگی خاص ایران دهه ۱۳۵۰ معنا می‌داد.

متین‌عسگری استاد تاریخ خاورمیانه در دانشگاه ایالتی کالیفرنیا در لس‌آنجلس است. او مقالات و کتاب‌های متعددی درباره تاریخ و سیاست ایران در قرن بیستم میلادی نوشته است. پیش ‌از ‌این اثر برجسته «کنفدراسیون: تاریخ جنبش دانشجویان ایرانی در خارج از کشور ۵۷–۱۳۳۲» که در اصل رساله دکترای متین‌عسگری در دانشگاه کالیفرنیا است، به فارسی ترجمه و منتشر شده است. با او درباره رئوس کلی کتاب «هم شرقی، هم غربی: تاریخ روشنفکری مدرنیته ایرانی» گفت‌وگویی کرده‌ایم که در ادامه می‌خوانید.

‌تعریف کلی شما از روشنفکر چیست؟ به نظر شما رابطه روشنفکران ایرانی با قدرت در برهه‌های مختلف تاریخ معاصر ایران همچون مشروطه، برآمدن رضاشاه و حوادث منتهی به انقلاب چگونه بود؟

در این کتاب مفهوم روشنفکر با تعریف رایج آن که مترادف روشن‌بین و مترقی است فرق دارد. من روشنفکران را کلا به معنای کسانی که به‌صورت حرفه‌ای کار فکری و تولید فرهنگی می‌کنند تعریف کرده‌ام. این تعریف شامل روشنفکران دوران پیشامدرن هم می‌شود مثل دیوانیان، آموزگاران و اصحاب دانش‌های تخصصی و مذهبی –که گروه اخیر معادل «علما» در چارچوب سنت اسلامی است. در استفاده از این تعریف من به صاحب‌نظرانی مثل آنتونیو گرامشی و کارل مانهایم رجوع کرده‌ام.

بنا به تعریف مورد نظر من، روشنفکران عمدتا کارگزاران نظم موجود در اجتماع و سیاست بوده‌اند و هستند، هرچند رابطه آنها با قدرت پیچیده است. در دوران مشروطه نوع جدیدی از روشنفکران ظاهر شدند که خواهان نظم اجتماعی فرهنگی و سیاسی نوینی بودند. در کتاب سعی کرده‌ام نشان دهم این «منورالفکران» ایرانی بیشتر تحت تأثیر الگوهای تجدد روسی و عثمانی بودند.

در دوران رضاشاه اکثر منورالفکران با تجدد آمرانه و دولت-ملت‌سازی استبدادی این عصر هم‌رأی بودند و یا به‌زور از صحنه حذف می‌شدند. نخبگانی مثل فروغی و محمود افشار معماران فکری پروژه ناسیونالیسم و تجدد استبدادی بودند که به دست رضاشاه نهادینه شد. در کتاب به حضور روشنفکرانی مثل احمد کسروی هم توجه کرده‌ام که تفکر مستقل داشتند و برخلاف فروغی‌ها و تقی‌زاده‌ها حاضر نبودند «ابزار» تجدد استبدادی باشند. البته نظرات کسروی تا حدود زیادی با ساختار قدرت دوران رضاشاه هم‌پوشانی داشت. در این زمان گونه سومی از روشنفکران را هم داریم که نمونه بارز آن تقی ارانی است یعنی روشنفکری که آگاهانه با ساختار مسلط اجتماعی و سیاسی می‌ستیزد و نوعی بدیل آرمانی مدرن –مثلا سوسیالیسم‌- را مد نظر دارد.

در دوران محمدرضاشاه و عمدتا با پیروی از مسیری که حزب توده و منشعبین آن هموار کرده بودند روشنفکری با چپ‌گرایی سیاسی مترادف شد. با شکست و سرکوب چپ کسانی این گرایش را بیراهه یا کژراهه خوانده‌اند که قضاوتی است مغرضانه و درعین‌حال ناتوان در توضیح علل اقتدار روشنفکری چپ در برهه‌ای مهم از تاریخ معاصر ایران. شواهد متعدد نشان می‌دهند اقتدار روشنفکری چپ عمدتا به این دلیل بود که برای معضلات جامعه جواب داشت. اثبات این مدعی را می‌توان در گرته‌برداری ناشیانه انقلاب سفید از الگوی اصلاحات چپ مشاهده کرد. حضور تفکر چپ در انقلاب و تأثیرات بعدی آن هم انکارناپذیر است، مثلا در گرایشات «ضدامپریالیستی» که در گروگان‌گیری و رویارویی با آمریکا بروز کرد.

‌فضای روشنفکری زمان مشروطه چه تفاوتی با فضای روشنفکری قبل از انقلاب (دهه ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰) داشت؟
یکی از تفاوت‌های منورالفکری دوران مشروطه با روشنفکری قبل از انقلاب بینش مثبت گروه اول به الگوهای تجدد اروپایی است، بینشی که در فضای روشنفکری قبل از انقلاب مغشوش و منفی می‌شود. مصداق این تفاوت جمله معروف تقی‌زاده است که گفته بود ایران باید یکسره اروپایی شود، مدعایی که در فضای دوران قبل از انقلاب امکان مطرح‌شدن نداشت.

‌کتاب «هم شرقی، هم غربی؛ تاریخ روشنفکری مدرنیته ایرانی» در ژانر کلی تاریخ روشنفکری قرار دارد. تاریخ‌نگاری روشنفکری متمایل به تاریخ سیاسی است یا تاریخ اجتماعی؟ مهم‌ترین وجه تمایز کتاب شما با سایر تاریخ‌نگاری‌های روشنفکری ایران که طی دو دهه گذشته نگارش شده چیست؟

تاریخ روشنفکری، یا تاریخ اندیشه‌ها و جریانات فکری، مبحثی در تاریخ‌نگاری است که با تاریخ‌نگاری سیاسی و اجتماعی هردو مرتبط می‌شود. تفاوت اصلی کتاب من با آثار مشابه این است که اولا من سعی کرده‌ام تاریخ روشنفکری و تجدد ایرانی را در بستری جهانی بازسازی کنم و ثانیا تأثیرپذیری و تضادمندی و در عین حال خلاقیت آن را نشان دهم. آثار مشابه اکثرا تحت تأثیر «ناسیونالیسم متدولوژیک» هستند و تاریخ اندیشه مدرن ایرانی را بیش از اندازه خودجوش و خودمحور می‌بینند.

تلاش شما در کتاب «هم شرقی، هم غربی؛ تاریخ روشنفکری مدرنیته ایرانی» ارائه تصویری غیراروپامحور از ورود مدرنیته به ایران است. تعریف کلی مدرنیته چیست و پیش‌زمینه‌های ورود مدرنیته به ایران چه بود؟

تقریبا تمام مطالعات موجود تجدد یا مدرن‌سازی ایران را ملهم از الگوهای اروپایی یا «غربی» مفروض می‌گیرند. مثلا تصور می‌شود مشروطه ایرانی مستقیما از الگویی انگلیسی یا بلژیکی گرته‌برداری شده. به‌نظر من اما، الگوی بلاواسطه تجدد ایرانی نه خود اروپا که تجدد در گونه عثمانی و روسی آن است. به‌طورمثال، و برخلاف نظر مورخین برجسته‌ای مثل فریدون آدمیت، مشروطه عثمانی الگوی اصلی مشروطه ایرانی است. این مدعی به‌خصوص در رابطه با آشتی‌دادن حکومت مشروطه با اسلام مصداق پیدا می‌کند، کاری که منورالفکرهای عثمانی یک نسل قبل از همتایان ایرانی‌شان انجام داده بودند. تأثیر عمیق اندیشه سوسیالیستی از گونه روسی، و نه اروپایی، بر تجدد ایرانی مصداق دیگری از این مدعی است.

من مدرنیته را به تعریف مجرد و آرمانی آن – مثلا به روایت کانت یا هابرماس و مبتنی‌بر ذهنیت انتقادی و خودمختار- محدود نمی‌کنم. برعکس آن را یک دوران مشخص تاریخی، و یا خصوصیات بارز این دوران، می‌دانم. دوران و خصوصیاتی که سراپا تضادمند هستند. مدرنیته هم سرمایه‌داری را دربر می‌گیرد و هم سوسیالیسم‌ و کمونیسم را. هم گونه‌های مختلف دموکراسی را شامل می‌شود و هم فاشیسم را. در دوران مدرن هم برآمدن اندیشه انتقادی و رهایی از قیود سنت و… را داریم و هم تاریک‌اندیشی مدرن و برآمدن ایدئولوژی‌های سیاسی کور و ارتجاعی را. این را شما مثلا در پدیده جنون‌آمیز ترامپ‌سالاری می‌بینید که از پیامدهای حدود دو قرن تجدد آمریکایی است.

‌نقش سوسیالیسم‌ و اندیشه چپ را در شکل‌گیری مدرنیته ایرانی و تاریخ روشنفکری چگونه ارزیابی می‌کنید؟

اندیشه سوسیالیستی ابتدا از روسیه تزاری و بعد عمدتا از اتحاد شوروی و در گونه‌ای استالینیستی به ایران رسید. اکثر مورخین تأثیر سوسیالیسم‌ را در ایران نوعی تقلید فکری و سیاسی سطحی و عمدتا منفی ارزیابی می‌کنند. به‌نظر من اما سوسیالیسم‌ وجهی مهم از مدرنیته ایرانی است که در کنار وجوه رقیب معاصرش خلاق و تأثیرگذار بوده است. کارنامه سوسیالیسم‌ ایرانی، با توجه به گونه‌های متفاوت آن، نشان می‌دهد الگوهای اصلاحات اجتماعی در ایران قرن بیستم ملهم از آن بوده‌اند. بدون تردید اندیشه چپ و سوسیالیستی در شکل‌دادن به مدرنیته ایرانی نقش اساسی داشته، علیرغم اینکه این نقش را مثبت یا منفی ارزیابی کنیم.

‌برخی جدال سنت و مدرنیته را تضاداصلی در تحولات ایران پس از مشروطه می‌دانند که به خصوص با فضای روشنفکری ایران در دهه ۱۳۴۰ و فراگیرشدن تفکر ضدغرب‌گرایی و بومی‌گرایی به انقلاب سال ۱۳۵۷ ختم شد. شما این تحلیل را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

به‌نظر من توضیح تاریخ معاصر ایران در چارچوب جدال یا تقابل سنت و مدرنیته چندان کاربردی ندارد. این تحلیل بر دوگانه ساده‌انگارانه‌ای مبتنی است که در آن سنت نقشی منفی و مدرنیته نقشی مثبت دارد. این‌گونه ارزیابی از تعریف ایدئولوژیک مدرنیته ناشی می‌شود که تناقضات و بار منفی آن را به جهان یا دوران تاریخی «سنتی» پس می‌زند. در کتاب نشان داده‌ام چگونه بومی‌گرایی روشنفکری قبل از انقلاب ملهم از تناقضات مدرنیته جهانی بود. به‌طور مثال، «اصالتی» که شریعتی یا آل احمد به دنبالش بودند ملغمه‌ای است از سوسیالیسم‌ ضدامپریالیستی و جهان‌سومی آمیخته با برداشت‌های سلیقه‌ای از مذهب که با اسلام یا تشیع واقعی و تاریخی چندان ارتباطی ندارند. این را خود شریعتی هم اذعان داشت که می‌گفت از تاریخ –یعنی واقعیت‌های تلخ تاریخی- بیزار است.

‌تأثیر اندیشمندان ضدروشنگری همچون نیچه و هایدگر و فوکو بر ذهنیت روشنفکران ایران و تأثیر آن بر انقلاب را چگونه ارزیابی می‌کنید؟ به نظر شما چرا پس از حدود یک قرن مبارزه برای تجدد، انقلابی سنتی در ایران پیروز شد؟

به‌نظر من نیچه، هایدگر و فوکو بر فضای روشنفکری قبل از انقلاب تأثیر چندانی نداشتند. تقریبا هیچ‌یک از آثار آنها ترجمه نشده بود و نشانه‌ای از آشنایی جدی متفکران ایرانی با این آثار، به زبان‌های اصلی، موجود نیست. این به‌اصطلاح منتقدان مدرنیته در فضای فکری بعد از انقلاب و برای توضیح و توجیه چیزی که شکست مدرنیته تلقی می‌شد مطرح شدند. به‌نظر من، انقلاب ایران نه ضد مدرن که برعکس نتایج چیرگی وجوه ویژه‌ای از تجدد ایرانی است، پدیده‌ای که می‌توان با آن موافق یا مخالف بود ولی تلاش برای نفی آن با اطلاق برچسب ضدمدرن راه به جایی نمی‌برد.

‌عنوان کتاب «هم شرقی، هم غربی» کنایه‌ای به شعار معروف «نه شرقی، نه غربی» دارد. هدف از برگزیدن این عنوان برای کتاب چیست و درپی انتقال چه مفهومی به خواننده است و به چه منظور شما این شعار را معکوس کرده‌اید؟

همان‌طور که در مقدمه کتاب و نیز در بالا توضیح داده‌ام شعار «نه شرقی، نه غربی» قبل از انقلاب مطرح شد، به معنای دعوت به بازگشت به «اصالت» و استقلال فرهنگی، مذهبی و ملی ایران. معکوس‌کردن این شعار اذعان به این واقعیت است که ساختار مدرنیته ایرانی –و از جمله خواست اصالت‌طلبی آن- عمیقا ملهم از تأثیرات جهانی و منطقه‌ای بوده، چیزی که در مورد دولت-ملت‌سازی و فرهنگ‌سازی مدرن در تمام دنیا مصداق دارد و مختص به ایران نیست.
به نظر شما فضای روشنفکری امروز نسبت‌به قبل از انقلاب چه تغییری کرده و انقلاب چه تأثیری بر روشنفکران گذاشت؟

کتاب من به فضای روشنفکری بعد از انقلاب نمی‌پردازد، بعضا به این دلیل که در ایران زندگی نمی‌کنم، این فضا را کمتر مطالعه کرده‌ام و برآورد جدی از آن را دشوارتر می‌بینم. ولی برداشت کلی من این است که فضای فرهنگی و تولیدات روشنفکری ایران کنونی در سطح ولی نه الزاما در عمق، گسترش فراوانی داشته است. میزان باسوادی، تحصیلات و دسترسی عوام و روشنفکران به فرهنگ مسلط جهانی – این اواخر به‌خصوص در فضای مجازی- با آنچه قبل از انقلاب داشتیم قابل مقایسه نیست. همین‌طور حجم و کیفیت تولیدات فکری هنری و فرهنگی. پس می‌توان گفت درآمیختگی فرهنگی ایران با جهان، نسبت به دوران قبل از انقلاب، به مراتب عمیق‌تر شده است. این پدیده را می‌توان در تأثیر فرهنگ جهانی انگلیسی‌زبان بر فراورده‌های روشنفکری معاصر ایرانی –مثلا سینمای هنری و جشنواره‌ای- به‌وضوح دید. درعین‌حال تناقضات و سردرگمی‌های فرهنگ مسلط جهانی در فضای روشنفکری معاصر ایران قابل مشاهده هستند. طرفه اینکه بعد از بیشتر از یک قرن درگیری خلاق با فرهنگ جهانی و چهار دهه رسمیت «اصالت‌طلبی» هیچ‌یک از وجوه زندگی فرهنگی سیاسی اجتماعی یا روشنفکری ما ویژگی خاص «ایرانی» ندارد، یعنی به‌زحمت از گونه‌های مشابه در دیگر نقاط دنیای معاصر قابل تشخیص است.

منبع روزنامه شرق
گفت‌وگو درباره مطلبی که خواندید

آدرس ایمیل شما منتشر نمی‌شود.