ناصر مهدوی با اشاره به جایگاه فقه در رسیدن انسان به معنویت، بیان کرد: نمیتوان فقه را حذف کرد و اگر آن را حذف کنید، بستری را که موجب پرواز شما میشود حذف کردهاید. اما فقیه باید به جای فقه صرف به حوزههای دیگر هم توجه کند و حتماً علومی نظیر روانشناسی و اقتضائات دنیای مدرن و فلسفه را در نظر بگیرد.
به گزارش ردنا (ادیان نیوز)، تاکنون دو بخش از گفتوگوی با ناصر مهدوی، استاد دانشگاه و پژوهشگر دین، با تیترهای «سه مشکل دینداری سنتی در عصر مدرن/ فرصت تجربه معنوی از انسان سلب شده است»(بخش اول) و «دین صحیح انسانی، عقلانی و اخلاقی است/ مداخله فیلسوفان در کشفیات عرفا»(بخش دوم) منتشر و درباره چالشهای دینداری در عصر جدید و خصوصیات دین و دینورزی صحیح بحث شد.
اکنون بخش سوم و پایانی این گفتوگو را میخوانید که در آن به مسئله فقه و جایگاه آن در دینورزی، فقه قرآنی و دلایل اعراض از آن و نیز سیطره شدید روایات پرداخته شده است.
یکی از مسائل مهم دین، فقه و احکام فقهی است. برخی از احکام فقهی ما که ناظر به مسائل اجتماعیاند در یک بستر فرهنگی خاص به وجود آمدهاند و منبعث از همان فرهنگ هستند. امروزه چطور باید ابواب فقهی را بازخوانی و بازاندیشی کرد تا بتوان در دنیای معاصر و در فرهنگهای مختلف از این قواعد و احکام بهره برد. همچنین نکته دیگر مواجهه نواندیشان با فقه است؛ به خصوص کسانی که خوانشهای اخلاقی از دین را برجسته میکنند، تکلیفشان را با فقه روشن نمیکنند. بالاخره باید با فقه چه کنیم؟
اکنون باید سؤال کنیم که چه انتظاری از فقه داریم؛ یعنی همان سؤال مهمی که در مورد عقل مطرح کردید. آن وقت از دل آن، فلسفه فقه بیرون میآید که از عالَم فقه بیرون میآیید و از بالا به این قصه نگاه میکنید و میبینید که قرآن هدف ارجمندی به نام کمال انسان دارد و چون پایش روی زمین است، برای اینکه این کمال رخ بدهد، باید بسترش مناسب باشد؛ مثلاً آدمی که میخواهد به درجهای از کمال برسد نمیتواند داد و ستد فاسدی داشته باشد، نمیتواند به حقوق دیگری تجاوز کند، چراکه همه اینها روح را ویران میکند و نمیتواند نظام خانوادگی آشفتهای داشته باشد؛ چون مانع کمال است.
بنابراین آن جنبه دنیوی آمادهسازی مؤمن برای پرواز معنوی را احکام و مقررات مینامند که ما نامش را فقه گذاشتهایم. مراد ما از فقه همان احکام شرعی و فرعی است و در هر دورهای برای اینکه بتوانید یک انسان معنوی، اخلاقی و فرزانه تربیت کنید با چالشهایی روبهرو هستید که آن چالشها باید خادم فرزانگی شما باشند و زمینه رشد شما را فراهم کنند. اما موانعی هم وجود دارد؛ یک روز وقتی میخواهید آب بخورید مسئله دارید؛ چون ممکن است سگی در مسیر رود باشد و آب را نجس کرده باشد و مسلمان اگر بفهمد آب نجس است، علاوه بر مشکلات بهداشتی، باید به مسئله فقهی آن هم توجه کند. حالا اگر این آدم آب را بخورد، حسی در وجودش ایجاد میشود، گویی که نجسی وارد بدنش شده است و میتواند برای اوج معنوی این آدم یک مانع ذهنی ایجاد کند.
ممکن است بگویید زرتشتی، مسیحی، یهودی و… نجس هستند و اگر با آنها ازدواج کنیم، یک ازدواج نجس داشتهایم. همه اینها زمانی به وجود میآید که توجه کنید چشمانداز شما رشد و کمال انسان است. متأسفانه هرچه زمان گذشت، آن چشمانداز از یاد رفت و دورنما و غایت و هدف ارجمند، که شکوفایی نفس است، فراموش شد و مسلمانها آمدند و در هر دورهای با مسئلهای مانند غنیمت و داد و ستد با یک غیرمسلمان و… مواجه شدند.
یک دورهای هم بود که مرجع همه چیز فقها شده بودند و خیلی از احکام شرعی نیز استنباط فقهاست. این احکام برای رشد انسان است ولی گاهی رشد انسان از یاد رفت و اینها اصل شدند و وقتی اینها اصل میشوند، مقدس میشوند و وقتی که مقدس شدند، دین همین مقررات شد. با تغییر زمان میبینید که هیچ کدام از اینها تغییر نکردهاند؛ لذا امروز که فقها مکاسب میخوانند، هنوز بحث میکنند که اگر یک قالب کَره روی سفره بود و سگی از آنجا رد شد و پایش به آن خورد تکلیفش چیست و بحث میکنند که سگ نجس است و کره روی زمین متنجس است و حالا چه قسمت از این کره را باید دور بریزید، اما بحث بر سر این است که امروزه مسئله ما اینها نیست.
فکر میکنید چرا این احکام باقی ماندند و مقدس شدند و به روز نشدهاند؟
چون فکر کردند اینها اصل دین است. بخش عظیمی از اینها نشدنی است. بخشی از این احکام برای زمانهایی است که با زمان ما منطبق نیست و باید آن احکام را دور بریزید، اما یکسری از احکام هم مانند نماز است که کسی نمیگوید باید این را دور بریزید. اما فقها برخی از این احکام را سخت و دشوار و پیچیده میکنند و اینجا باید فهمشان از این احکام تغییر کند.
گاهی لازم است فهمی نو از احکامی نظیر روزهداری ارائه کرد و گفت که روزهداری موهبت بزرگی برای خویشتنداری است. گرچه سخت است، اما آدم را بزرگ و روح را چالاک میکند و این هم قواعدش است یا مثلاً حج جزو وظایف دینی است و در آنجا یک دنیا زیبایی وجود دارد، اما برخیها چسبیدهاند به اینکه ظواهر چطور باشد.
به نظر میرسد با توجه به همه این نکات و نقدها ولی هیچ کس نمیتواند بگوید که باید فقه را حذف کرد، درست است؟
بله، نمیتوان فقه را حذف کرد و اگر آن را حذف کنید، بستری را که موجب پرواز شما میشود حذف کردهاید؛ مانند اینکه میخواهید تدریس کنید، اما کلاس ندارید یا معلم دارید و یک نفر مزاحمت ایجاد میکند. اولاً فقیه باید چشمش را به تحولات عقلی روزگار بدوزد و به سؤالات توجه کند. ثانیاً چشمش را به تحولات انسانی بدوزد، ولی امروزه به قرآن و کلام و فلسفه و عرفان توجه اساسی نمیکنند و نمیدانند باید چه کاری کنند. مثلاً در مورد حکمی پزشکی یک تیم پزشکی کنار آنها باشد و توضیح میدهد که باروری از راههای علمی این خیرات را دارد و با قانون خدا هم تعارض ندارد و فقیه حکم میدهد که مثلاً اجاره جنین اشکالی ندارد و یک تیم برایش شرح میدهند تا حکم بدهد یا میگویند زن امروزه در مرتبه مردان است و نباید تبعیض قائل شد و بعد باز هم مقاومتهایی صورت میگیرد. بنابراین، همواره یک تیم کارشناس و متخصص باید باشد و توضیح دهد تا یک فقیه حکم بدهد.
بنابراین فقه نباید کنار برود و اگر کنار برود، دیگر بستر رشد نخواهیم داشت، اما فقیه باید به جای فقه صرف به حوزههای دیگر هم توجه کند و حتماً علومی نظیر روانشناسی و اقتضائات دنیای مدرن و فلسفه را بفهمد و آن وقت به جای اینکه منفعل باشد، میتواند احکام واقعی صادر کند. در نتیجه، فقه زنده و پویا باقی میماند و مسلمانان میتوانند از آن استفاده کنند و پرواز معنوی داشته باشند.
پرسش پایانی در زمینه قرآن است. برخی معتقدند که دینداری ما قرآنمحور نیست، بلکه روایتمحور است. البته برخی از فقهای نواندیش به فقه قرآنی اهتمام داشتهاند، اما این توجه کافی نیست. فکر میکنید چه اتفاقی میافتد که قرآن از سپهر اندیشهورزی دینی و دینورزی ما کنار میرود و با سیطره شدید روایات مواجه میشویم؟
این قضیه مقداری جنبه روانشناختی دارد. من به قرآن عشق میورزم و مسلمانم و با ذوق تمام این را میگویم، اما تصور میکنم که در ادیان ما یک معنویت و غرض اصلی داریم که تجربه خدا و زندگی اخلاقی و شکوه نفس است و یکسری احکام داریم که بستر را فراهم میکنند. در همه ادیان علما آمدهاند و قبل از اینکه گوهر دین را نشان دهند و ما را به آغوش خدا پرتاب کنند سعی کردهاند که برای خودشان جایگاهی را درست کنند. اگر جهت دست شما به سمت ماه باشد، همه به ماه توجه میکنند. حال ماه به قدری زیباست که دست شما فراموش میشود و همه شیفته ماه میشوند. وقتی شما راهنمایی کنید، مردم سپاسگزار میشوند و اینجا دیگر خبری از دکان و مغازه نخواهد بود.
پیامبران از خودشان گذشتند تا ماه را نشان دهند و گفتند: «وَیَا قَوْمِ لَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ مَالًا إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ …». اتفاقاً علت اینکه پیامبران پرنفوذ بودند این بود که با انگشت خود ماه را نشان دادند و ائمه(ع) ما نیز اینطور بودند و آمدند تا بگویند که «رخ ماه ببوسید چون بر بام بلندید»، اما برخی گفتند ما هم میخواهیم دیده شویم و انگشت را به سمت خود گرفتند و گفتند میتوان از طریق ما به بالا رسید. آنان برای اینکه مغازه و دکانی داشته باشند باید امکاناتی هم داشته باشند و آمدند به جای نیایش، که گوهر دین است، مناسک و احکام و تشریفات و قواعد بیشمار درست کردند.
حال پرسش این است برای اینکه بازار این تشریفات داغ شود به چه چیزهایی نیاز دارند؟ در آیین مسیحیت کل تجربه عیسی(ع) را تحریف کردند و از آیین مسیحیت چیزهایی درست کردند که جا برای کلیسا و کشیشها درست شد؛ یعنی چیزی به نام پسر درست شد و باید این پسر در زمین تجلی پیدا کند و این باید در کلیسا متجلی شود.
افراد قبله ما میشوند
در اسلام این قصه دو قسمت شد؛ اهل تسنن آمدند و پیامبر(ص) را برجسته کردند، اما در شیعه بحث امامان(ع) مطرح شد و به جای اینکه علما بگویند که ائمه معصوم(ع) مانند چراغ، آسمان را نشان میدهند، روایات و حرفهای اینها را برجسته کردند و یک تئوری ساختند و گفتند که قرآن شناخته نمیشود مگر از طریق پیامبر(ص) که این صددرصد درست است و بعد گفتند پیامبر(ص) شناخته نمیشود مگر از طریق امام(ع). اینطور صورتبندی کردند که امام(ع) باعث میشود قرآن و پیامبر(ص) را بهتر بشناسید، اما چطور امام(ع) را بشناسیم؟ علما گفتند راه این است که باید به سراغ ما بیایید و اگر ما را بشناسید، امام(ع) را شناختهاید و اگر امام(ع) را بشناسید، پیامبر(ص) را شناختهاید و در این صورت قرآن را شناختهاید و سعادتمند شدهاید. پس سرنخ سعادت به دست علما افتاد و بعضی مجبور بودند برای تأیید خود، این فرایند را درست کنند.
بنابراین امام(ع) برجسته شد، اما نگفتند ای مردم، شما خودتان عقل دارید و قرآن نور است و در آن تأمل کنید تا خدا را پیدا کنید، بلکه عقل را سرکوب کردند و حتی نگفتند که شما میتوانید پیامبر(ص) که یک انسان پاک و امین است را بشناسید. سپس به سراغ امامان(ع) آمدند و گفتند مقام امامان(ع) نیز بالاست و حرفهای آنها فوق عقل است و باید به سراغ ما بیایید. کمکم به قدری در این قضیه افراط شد که گفتند بدون روایت، قرآن فهمیده نمیشود و حتی اگر تعارضی میان قرآن و روایت بود، خیلی اوقات روایت را به قرآن ترجیح دادند.
اگر بگویید این راه غلط است و خدا دارد من را خطاب میکند و با من حرف میزند و به من میگوید که تفکر و تأمل کن، در این صورت متهم میشوید و میگویند لوح محفوظی وجود دارد و شما نمیتوانید آن را بفهمید و این به تفسیر و تبیین نیاز دارد. سپس به ائمه(ع) میرسیم و ما میگوییم به ائمه(ع) عشق میورزیم و نهجالبلاغه را خودمان میخوانیم و لذت میبریم و اینها را میفهمیم، اما آنها میگویند خیر، شما اینها را نمیفهمید و باید نزد ما بیایید و دست آخر میبینید به جای اینکه به قرآن و پیامبر(ص) و ائمه(ع) دعوت شویم، عملاً افراد قبله ما میشوند و وقتی اینطور شد، باید بازار روایت داغ شود تا بازار ایشان همیشه زنده باشد. از این رو، شیعه دچار وارونگی وحشتناک و آسیب جدی شد.
نکته پایانی اینکه خیلی از روایتها ظنی هستند، اما به جای قرآن نشستهاند و نه تنها با معیار قرآن کریم سنجیده نشدند بلکه قرآن خیلی اوقات با اینها توضیح داده شد. خیلی از بزرگان میگویند آیه مجمل است و برای تبیین آن باید روایت را بخوانید و روایت هم ظنی است. به این ترتیب، متأسفانه روح قرآن در میان شیعیان تضعیف شد و قرآن محجوب شده و در خفا باقی ماند.