این متن ترجمهای است از یادداشت حاتم بن الهادی السالمی، در خصوص دیدگاه محمد ارکون منتشرشده در سایت مؤمنون بلاحدود به تاریخ ۲۴ آوریل ۲۰۱۴
به گزارش ردنا (ادیان نیوز)، این متن ترجمهای است از یادداشت حاتم بن الهادی السالمی، در خصوص دیدگاه محمد ارکون منتشرشده در سایت مؤمنون بلاحدود به تاریخ ۲۴ آوریل ۲۰۱۴
کتاب «انسانگرایی در فکر عربی، جیل مسکویه و التوحیدی» از محقق الجزائری محمد ارکون توسط انتشارات دارالساقی بیروت به زبان عربی منتشر شده است. هاشم صالح این اثر را از زبان فرانسه ترجمه کرده است. این کتاب در اصل پایاننامه دکتری ارکون در دانشگاه سوربن است که با عنوان (L’Humanisme arabe au IVe (Xe) siècle) منتشر شده است.
نشر دارالساقی که متکفّل انتشار این کتاب است، در همین باره میگوید: «کشف اساسی ارکون در این اثر، وجود یک مذهب فکری انسانگرا در عصر کلاسیک و تحدید زمان آن در قرن چهارم هجری در زمان آل بویه است.
در این دوران عقلانیت فلسفیِ ملهَم از یونان شکوفا شد و در سطح لغوی و روشی، صورت «الادب الفلاسفه و فلسفه الادبا» را به خود گرفت. اما این انسانگرایی در ادامه از بین رفت تا جایی که ما آن را تماما از یاد بردیم چنان که گویی اصلا وجود نداشته است.
سپس ما وارد اعصار طولانی تعطیلی و رکود شدیم که ما را تماما از آن جدا کرد و آن را ذیل نسیان تراثی آن زمان قرار داد. این کتاب نقاب از لحظهای فراموششده میکشد که سابق بر آمدن سلجوقیان درقرن ۱۱هجری است. به این ترتیب این سؤال را پیش میکشد: راه نوزایی انسانگرایی در عالم عربی و اسلامی چیست؟ چگونه میتوان به آنچه از ما گسسته است برسیم و از آن مجددا الهام بگیریم تا رنسانس خود را بر آن مبتنی کنیم؟»
کتاب انسانگرایی در فکر عربی به تعدادی مقدّمه و دو بخش تقسیم شده است. ارکون کتاب اوّل را به اطلاعات و شرح حالی از ابن مسکویه اختصاص داده است و آن را در سه فصل تنظیم کرده است:
فصل اوّل: ارزش مصادر و مراجع مخصوص زندگینامه
فصل دوم: تلاش برای نوشتن زندگینامه مسکویه
فصل سوم: آثار مسکویه
اما کتاب دوم که ارکون آن را الحکیم عنوان گذاشته است، به چند عنصر در پنج فصل پرداخته است:
فصل چهارم: جست و جوی روش در مصاد مصادر و منابع
فصل پنجم: موقف فلسفی مسکویه
فصل ششم: پیکربندی معرفت و نظامسازی علوم
فصل هفتم: بناکردن عمارت حکمت یا ساخت حکمت
فصل هشتم: حکمت و تاریخ
این پایاننامه در دهه شصت قرن گذشته به زبان فرانسه نگاشته شده است، در زمانی که «به سبب رسیدن به استقلال، میان مردمی که از چنگال استعمال رهایی یافته بودند، شادی فراگیر شد…
مردمی که مجذوب سوسیالیسم علمی شده بودند چراکه مدعی تحقق جهشهای بزرگ در زمنیه توسعه اقتصادی و عدالت اجتماعی بود.»
به همین خاطر نویسنده کتاب برای خواندن مفهوم انسانگرایی غربی که زبان حال آن مرحله و پایه اساسی و ضرورت رشد و تطور مردم بود، تلاش کرد. طبق آن ارکون انسانگرایی را یادآور شد که در اروپا بعد از دوران اصلاح دینی و رنسانس حاکم بود تا زمانی که اروپا بعد از یک نزاع تلخ بین کلیسا و دولت به مرحله جدایی آن دو از هم رسید.
اروپایی از سلطه موسسات گوناگون اقتدارگرا آزاد گشت تا جایی که آزادی او سلطه دینی را هم در برگرفت و دین نزد او صرفا تجربه بشری شد که می توان از آن فراروی کرد و در نتیجه سطلنت دین را از طریق سکولارسازی جامعه از بین برد. همه اینها موجب تمجید عقلانیت شد و آن را در مقابل تفکر دینی قرار داد و این نوع تفکر مانع پیش روی پروژه انسان گرایی انسان تلقی شد و آن به خاطر اعتماد تام و تمامی بود که به معرفت پوزیتیو و اثباتی ایجاد شده بود. به جانب آن عقل و دستاوردهایش جایگزین خدا در جامعه گشت. بدین ترتیب انسانگرایی اروپایی با دین مقابله کرد و بر آن شورید.
بعضی از آنان به انسان به مثابه موجودی متمایز از دیگر موجودات نگاه میکردند که اراده خدا در جهان از طریق عقل او تجسّد مییابد. از مهمترین فلاسفهای که ایمان را راهی برای تجسّد انسانگرایی انسان قرار دادند به گفته ارکون ایناناند: کارل یاسپرس آلمانی، گابریل مارسل فرانسوی، سورن کیرکگور دانمارکی و امانوئل مونیه و همچنین پل ریکور. ایشان مهمترین فیلسوفان قرن بیستم هستند که گرایش به بناء انسانگرایی بر اساس ایمان را نمایانگرند.
بر خلاف این گرایش، انسان گرایی الحادی ظاهر شد که به شوریدن علیه خدا و اسقاط آن فرا میخواند؛ اسقاط خدا از عرصههای تفکر در جهت توجه به ذات انسانی و توانمندساختن او برای اثبات وجود خود در مسیر آزاداندیشی و اختیار که نیازی به هیچ توجیهگری ندارد.
امری که به او اجازه دهد تا موجودیت خود را محقق کند و سرنوشت خود را به تنهایی بسازد و معنای زندگی خود را خارج از دایره هر نیروی غیبی و متعالی که او را کنترل میکند و به جای او میاندیشد، شکل دهد. ژان پل سارتر و مارتین هایدگر از مهمترین متفکرینی هستند که این گرایش را نمایندگی و حمایت میکنند.
مطابق نگاه ارکون قوام انسانگرایی غربی بر ترکیبی از عناصر عقلانیت، سکولاریسم و تاریخیت است، عناصری که گوهر انسانگرایی و راهی را که فکر اروپایی را به عصر روشنگری راهبری کرد، نمایان میکند.
اگر اهتمام به ذات انسان نبود، اولویت دادن به عقلش در ادراک و تشخیص ممکن نمیبود و همچنین امکان برطرف کردن تمام موانعی که خلاقیت او را محدود میکند و مانع تحقق اصل و هویتش در تاریخ میشود، نبود.
مطالعات گفتمان تاریخی متعالی در تمدن عربی اسلامی ارکون را بر این داشت تا به جستوجوی جنبش انسانگرایی همانند آنچه در اندیشه غربی در در عصر رنسانس و روشنگری طرح شده بود، بپردازد؛ به خصوص اینکه محقق الجزائری به وجود این گرایش در تمدن عربی تا زمانی که عرب برای ادوار طولانی تمدن انسانی را رهبری میکرده است و تا زمانی که تفکر عربی کانون اصلی برای ساختن تمدن انسانی بوده است، یقین دارد. این یقین محمد ارکون را به تفکّر درباره اعصار شکوفایی این تمدّن فراخواند تا با استشهادات علمی قاطع، حلول انسانگرایی را در عرصههای مختلف اندیشهای تاریخ این تمدن، برجسته کند.
نویسنده کتاب اوّل خود را به بحث از یکی از مهمترین شخصیتهای فلسفه در تمدن عربی اسلامی، مورّخ، شاعر و فیلسوف احمد بن یعقوب ملقّب به مسکویه اختصاص داده است. ارکون زندگینامه او را در تفصیلیترین صورت آن که میتوان از منابع و مصادر متنوعی به دست آورد، به دقت بررسی کرده است تا به شخصیت و ماهیت اندیشه او پیببرد.
شاید در این سطح نکته برجسته این باشد که ارکون به تعدادی از کتب ابن مسکویه رجوع کرده تا از خلال آنها شرح حالی از ابن مسکویه به دست دهد و به همین منظور به کتب تهذیب الاخلاق، کتاب تجارب الامم، کتاب الحکمه الخالده، کتاب المستوفی و توصیههایی که در متون خود ذکر کرده است، نگاه کرده است.
این علاوه بر توصیههای معاصرین خود است که درباره ابن مسکویه گفتهاند و از مشهورترین آنها ابوحیّان التوحیدی است که از ابن مسکویه در متون الامتاع و مؤانسه، الصداقه و الصدیق، مثالب الوزیرین سخن گفته است.
همچنین خوارزمی و بدیعالزمان الهمذانی نیز از او سخن گفتهاند. ارکون در فصل دوم از کتاب اوّل خویش که آن را تلاش برای نگارش زندگینامه مسکویه مینامد، به شکلگیری شخصیت علمی او به صورت مستقیم و غیرمستقیم میپردازد، آنچنان که به آمد و شد او به دربار وزرا و امرا پرداخته است مانند مهلّبی، ابن العمید و پسرش ابی الفتح ابن العمید سپس عضد الدوله، آن دم که گروهی از علما آنجا گرد هم میآمدند.
بعد از این ارکون به آثار مختلف ابن مسکویه میپردازد و هر کدام را به ویژه آثار فلسفی وی را مستقلّا به تفصیل شرح میدهد، مانند ترتیب السعادات و منازل العلوم، کتاب الفوز الاصغر، رساله فی ماهیه العدل، رسائل فلسفیه، تهذیب الاخلاق و تطهیر الاعراق، الحکمه الخالده. علاوه بر این ارکون خود را وقف مطالعه اثر شهیر ابن مسکویه در عرصه تاریخ یعنی تجارب الامم و عواقب الهمم کرده است.
ارکون در فصل دوم با عنوان حکیم، به روش زبانشناسی و تحلیل گفتمان متوسّل میشود تا برخی از تألیفات ابنمسکویه را مطالعه کند و تطوّر اقتصادی، سیاسی و فکری در دوران دولت آل بویه و نقشی که این دولت در انتشار فلسفه ایفا کرده است را درک کند؛ به خصوص فلسفه اخوان الصفاء، ابو سلیمان المنطقی، یحیی بن عدیّ در بهرهوری از اندیشه یونانی و استفاده از روش فلسفی آنها.
ارکون در فصل دوم از کتاب دوم خود به برجسته کردن موقف فلسفی ابن مسکویه میپردازد که نزد او در روششناسی دقیق تربیتی، کنجکاوی شناختی بینهایت و سلوک اخلاقی استوار او، خلاصه میشود، چنانکه در کتب مختلف این فیلسوف مشهود است.
ارکون همچنین به شکلگیری دانش نزد ابن مسکویه یا روش تشکیل معرفت، میرسد و برای معیار طبقهبندی دانشها نزد ابن مسکویه سلسله مراتب مشخصی را وضع می کند. ارکون قبل از فراروی به شکلگیری حکمت یا ساختن عمارت حکمت در فلسفه ابن مسکویه، سعی میکند آن را به چهار عنصر به شرح ذیل تقلیل دهد:
۱-انسان موجودی مرکّب است.
۲-ضرورت و آزادی در وجود انسان
۳- رسیدن به سعادت
۴- نبی، الله
ارکون میزان بهرهمندی ابن مسکویه از فلسفه یونانی را هنگام تعریف این عناصر مشخص میکند، بالخصوص استفاده او از فلسفه ارسطویی هنگام بحث از وجود نفس، ماهیت و کارکردهای آن.
مضافا بر مددجویی او از فلسفه افلاطونی هنگام بحث از مسئله عقل و سرنوشت روح. شاید آنچه بیش از همه در میزان این استفاده قابل توجه است، رویکرد ابن مسکویه در بحث از فعل انسان آزاد در بخشهایی از کتاب هوامل و شوامل و همچنین موضوع به دست آوردن سعادت و راههای رسیدن به آن باشد.
ارکون بحثش را با سخن از قدرت مسکویه بر جمع بین حکمت و تاریخ خاتمه میدهد و اینکه مسکویه هم به فیلسوف و هم به مورخ توصیف شده است، صرفا از روی تصادف نیست.
شایسته بیان است که ارکون در فصل آخر به بعضی از مسائل مرتبط با تاریخ در اندیشه مسکویه پرداخته است، مسائلی از قبیل نگارش تاریخ محسوس در کتاب تجارب الامم از خلال تاریخ وقائع و از جهت تعارض آن با نهادها، اخلاق سیاسی، تاریخ اقتصادی و اجتماعی، مضافا بر نگارشهای او درباره شخصیتهای بزرگ دوران خود چون ابوالفضل بن العمید، و پسرش ابی الفتح و المهلّبی و معزّ الدوله و پسرش بختیار.
کلیت کلام این است که نتایج این بحث در اندیشه مسکویه، أرکون را به شماری استنتاج مرکزی از آرای وی رساند، از جمله این که با مطالعه ادبیات فلسفی در قرن چهارم هجری، میتوان وجود گرایش فکری انسانمحور را در عرصه عربی اسلامی مشاهده کرد.
از دیگر نتایجی که ارکون بدان رسیده این است که زعماء این دوران از دسته فلاسفه بزرگ مانند فارابی و کندی و رازی و ابنسینا نیستند، بلکه آنها فیلسوفانی هستند که از درجه شهرت کمتیر برخوردارند.