زیبایی از منظر حکمای مسلمان؛ حسن بلخاری
در میان حکمای مسلمان، ابویوسف یعقوب بن اسحاق کندی معروف به «ابوالحکماء» (۱۸۱قر۷۹۶م ـ ۲۵۸قر۸۷۳م) ریاضیدان، منجم و فیلسوف اسلامی، نخستین حکیم مسلمانی است که مستقیماً به آثار حکمای یونانی دسترس داشته و شخصا به ترجمه پارهای از آثار ارسطو و تفسیر و بیان آنها پرداخته است.
به گزارش ردنا (ادیان نیوز)، در این نوشتار حسن بلخاری به آراء حکمای مسلمان درخصوص مفهوم زیبایی پرداخته است؛
کِندی و زیبایی
سخن خود را بدون هیچ مقدمهای با ابویوسف کندی، معروف به «فیلسوف عرب» آغاز میکنیم؛ او را که به عنوان نخستین فیلسوف جهان اسلام میشناسند و مورخان فلسفه چون بخواهند تاریخنگاری فلسفه در جهان اسلام را شروع کنند، با او سخن خویش را آغاز میکنند. ابویوسف یعقوب بن اسحاق کندی معروف به «ابوالحکماء» (۱۸۱قر۷۹۶م ـ ۲۵۸قر۸۷۳م) ریاضیدان، منجم و فیلسوف اسلامی، نخستین حکیم مسلمانی است که مستقیماً به آثار حکمای یونانی دسترس داشته و شخصا به ترجمه پارهای از آثار ارسطو و تفسیر و بیان آنها پرداخته است.
پدرش اسحاق بن الصباح در عهد مهدی، هادی و رشید (خلفای عباسی)، امیر کوفه و از متمولان بود. وی در بصره متولد و در بغداد پرورش یافت و در عصر خلفایی چون مأمون، معتصم و متوکل زیست. کندی به فلسفههای یونانی، ایرانی و هندی آشنا بود و زبان پهلوی میدانست و در موضوعات مختلف مانند: موسیقی، هندسه، حساب، نجوم، منطق، الهیات و سیاست کتاب و رساله نوشت. گفتهاند ۲۶۳ کتاب و رساله نگاشت که اکثر این آثار اکنون مفقود است. مهمترین اثر او را کتاب «فی ماهیه العقل» میدانند که در آن عقل را به چهار گونه ذکر کرده است: عقل بالفعل، عقل بالقوّه، عقلی که از قوه به فعل میگراید و عقل برهانی.
وی در رسالهای که درباره فلسفۀ اولی نگاشته، فلسفه را اعلی و اشرف صناعات انسانی دانسته که علم به حقیقت اشیا به قدر طاقت انسانی است. این تعریف، یونانی یا متأثر از متون یونانی و به عبارت دقیقتر همان تعریف اودُرُس اسکندرانی است: «شبیه به خدا شدن بر وفق مقدور»۱ و البته تعریف اودرس نیز قطعا متأثر از تعریف افلاطون در رساله ثئایتتوس است۲ و نیز تعریف فلوطین در رساله دوم از انئاد اول تاسوعات.۳ غرض از ذکر این معنا، تأکید بر منابع فلسفی در اندیشه نخستین فیلسوف مسلمان و در عین حال تبیین انگیزه تطبیق شریعت و فلسفه به دست افرادی چون اوست. ارجاعات مذکور هم منابع را مینمایانند هم محتوا را، بهویژه مفهومی چون تشبّه به خدا که مترادف با روایاتی چون «تخلقوا بأخلاق الله» است و جالب اینکه جرجانی در التعریفات، همین ترادف را در تعریف فلسفه، به نقل از امامجعفر صادق(ع) ذکر نموده است.۴
از دیدگاه کندی، غرض فیلسوف رسیدن به حق و عمل به آن است۵ و البته به شریعت نیز توجه کاملی دارد. از دید او فلسفه اولی، اعلیمرتبه فلسفه است؛ زیرا شناخت و علم به حق است و اتفاقا از همین روست که با آنچه پیامبران آوردهاند، برابر است. کندی فلسفه را علم به حقایق اشیا، علم ربوبی، علم وحدانی، علم فضیلت و تمامیت علومی میداند که نافع برای انسان و مانع خطرها و ضررها در زندگی اوست و این تمامی آن چیزی است که پیامبران از سوی خداوند آوردهاند. کندی فلسفه بعثت انبیا را نیز اقرار انسان به وحدانیت و ربوبیت حق، و لزوم انجام فضائل و ترک رذائل میداند.۶ تألیفات وی در هندسه، نجوم، موسیقی، حساب، اشکال کروی، فلکیات، طب و علوم احداثی، عامل مهمی در شکلگیری تصنیف و تألیف رسالههای عملی در هندسه، موسیقی، معماری و دیگر علوم عملی گردید. همچنین تعریف وی از فلسفه و مهمتر رویکرد او در ایجاد نسبت میان «فلسفه» و «شریعت»، تعریف و رویکرد واحد فلاسفه مکتب بغداد و حتی پس از آن گردید.
تأکید نسبتا تفصیلی فوق در باب کندی با نیت تبیین و تنویر نسبت میان حکمت اسلامی و فلسفه یونانی و در عین حال، بیان ارتباط و تأثیرپذیری اندیشه فلسفی در جهان اسلام از اندیشهای یونانی ضروری بود. گرچه طبیعی است بنا به مشخصه اصلی جریان غالب «مکتب بغداد» که جمع میان شریعت و فلسفه است، اقتباس فلسفه اسلامی از یونان مقید به تطابق با شریعت و مبانی آن باشد؛ بنابراین در حوزه زیباییشناسی به عرصهای وارد میشویم که در آن آموزههای یونانی و حکمت ایمانی توامان و دوشادوش هم حضور دارند. جایگاه و اهمیت این معنا در فصل چهارم، که به تبیین مفهوم زیبایی در قرآن و روایات اختصاص دارد، مشخص خواهد شد.
کندی در رسالۀ «فی حدود الاشیاء و رسومها» (یعنی در تعریف اشیا) از تعریف زیبایی سخنی ندارد، اما در باب اعتدال آنهم ذیل «فضایل انسانی» تعریف مبسوطی میآورد. توجه به این رویکرد در تعریف اعتدال از این رو مهم و قابل ذکر است که اعتدال یکی از کلیدواژههای اصلی درک و تعریف زیبایی در اندیشه اسلامی است. وی در شرح فضائل انسانی که آن را خُلق محمود و پسندیده انسان تعریف میکند، میآورد: فضائل انسانی دو قسم است: قسمی در نفس و قسمی آثار عملی ناشی از نفس؛ اما آنچه در نفس از فضائل موجود است، عبارتند از: حکمت، شجاعت و عفت.
از دیدگاه کندی هر کدام از فضایل دارای دو وجه مهماند: افراط و تقصیر که هر دو خروج از اعتدال و لاجرم رذیلت است. کندی صراحتا تمامی فضائل بشری را مشروط در اعتدال میان دو نیروی متضاد افراط و تقصیر میداند و لذا اعتدال شرط اصلی فضیلت و خروج از رذیلت میشود؛۷ برای مثال شجاعت در میانۀ تهور و بیباکی از یک سو و ترس و جبن از دیگر سو قرار دارد. ترس تقصیر است و تهور افراط و حد اعتدال این دو، شجاعت نامیده میشود. بنابراین از دیدگاه کندی ذات فضیلت به اعتدال است و اصولا هیچ فضیلتی با ابتنای به غیراعتدال حاصل نمیگردد. نقش این تأمل که البته تا حدود زیادی رویکردی ارسطویی است، آنگاه در اندیشه و تمدن اسلامی روشنتر میشود که از یک سو به نسبت بسیار وسیع و وثیق زیبایی با اخلاق و از سوی دیگر بنیادی بودن مفهوم اعتدال در این اخلاق توجه کنیم.
فارابی و زیبایی
فارابی نخستین فیلسوف جهان اسلام است علیالاطلاق؛ این تعبیر ابنخلکان است در باب وی. ابونصر محمد بن طرخان حدود سال ۲۵۷ق (۸۷۰م) در شهر فاراب که همان انزاب امروز باشد، متولد شد. فارابی را یکی از بزرگترین فلاسفه مسلمان میدانند که به تعبیری فلسفه اسلامی با او آغاز شد. رایجترین لقب او «مؤسس فلسفه اسلامی» و در تاریخ اندیشه، «معلم ثانی» (پس از ارسطو به عنوان معلم اول) است. آثار مهمش چون آراء اهل المدینه الفاضله، الاعمال الفلسفیه، مقاله فی اغراض مابعدالطبیعه، السیاسات المدینه، الموسیقی الکبیر، احصاءالعلوم و…، از منابع اصلی فلسفه در جهان اسلام محسوب میشوند. «فی اغراض مابعدالطبیعه» همان رساله مشهوری است که ابنسینا را از سرگردانی در درک آرای ارسطو نجات داد. ابداعات و ابتکارات او در مباحث فلسفی بسیار عمیق و در ظهور فلسفه اسلامی مؤثر بوده است. نمونهای از این ابتکارات را بهویژه در باب خیال و تخیل در مقالهای تقصیلا مورد بحث قرار دادهام.۸
فارابی در باب ششم کتاب آرای مدینه فاضله با عنوان «القول فی عظمته و جلاله و مجده تعالی»، به بحث و بررسی عظمت، مجد و جلال حقتعالی پرداخته و دقیقا در همین باب است که تأملات نظری خود در تعریف «جمال»، «بهاء» و «زینت» را مطرح میسازد؛ سه واژهای که کاربرد مکرر و متوالی آنها بیانگر ترادف معنوی آنها در ذهن و زبان اوست؛ بنابراین در همین ابتدا متذکر شویم اولا فارابی مباحث مربوط به جمال و زیبایی و بهتبع آنها لذت و سرور و ابتهاج را در عرصه و قلمرو صفات حق مورد تبیین و تحلیل قرار میدهد (البته در کتاب آرای مدینه فاضله و در «التنبیه» در باب احوال و افعال اخلاقی انسان) و بدیهیترین معنای چنین رویکردی این است که او اصولا زیبایی را اول و بالذات از آن حضرت حق میداند. بنابراین هر گونه جمالی در هر موجود و مخلوق زیبایی، بریافته از وجود حضرت حق است (شبیه به رأی فلوطین که زیبایی هر شئ را متأثر از ذات آن شئ میدانست) و ثانیا میان جمال، بهاء و زینت، تفاوت ماهوی قائل نمیشود؛ امری که به نظر میرسد تا حدودی دور از منطق قرآن کریم در تمایز اندک میان حُسن، جمال و زینت است و در این باره البته سخن خواهیم گفت.
وی ابتدا هر سه واژه را چنین تعریف میکند: «الجمال و البهاء و الزّینه فی کل موجود هو أن یوجد جوده أفضل، و یحصل له کماله ألخیر»؛ یعنی جمال، بهاء و زینت در هر موجودی آن است که وجود او به نحو برتر وجود یابد و کمالات خیر او را حاصل آید؛۹ تعریفی که عیناً در السیاسات المدینه با تغییر مختصری تکرار میشود.۱۰
در تحلیل و تفسیر زیباییشناسی فارابی، نخست باید متذکر شویم از دیدگاه او مجد و عظمت و جلال هر شئ بهواسطه کمال آن شئ است؛ کمالی که یا در جوهر اشیاست یا در خواص و اعراض آنها. در مورد انسانها، کمال جزو اعراض محسوب میشود و نه مرتبط با ذات. به عبارتی فارابی کمال در جوهر یا ذات را خاص حضرت حق میداند و لاغیر. صریح کلام او چنین است: «الفرق بین کمال الله و کمال الانسان: کمال الله فی ذاته أو جوهره و کمال الانسان فی أعراض الجسم و النفس و من الخارج.»۱۱ و دیگر اینکه لذت و سرور و ابتهاج، محصول ذاتی رؤیت موجودات و اشیای زیباست.
فارابی در «آرای مدینه فاضله» رجوع دیگری به تعریف و تبیین زیبایی ندارد؛ اما در رسالههای دیگری چون «السیاسات المدنیه» و «التنبیه علی سبیل السعاده»، تأملات افزونتری در باب زیبایی دارد. از میان این دو رساله، التنبیه جایگاه مهمتری دارد، زیرا در السیاسات المدنیه، تلخیصی از باب ششم آرای مدینه فاضله بیان میشود (البته شفافتر)، اما در دو باب از التنبیه بحث جامعتری در باب زیبایی بهویژه زیبایی اخلاقی عرضه میشود.
مفهوم زیبایی
محور بنیادین رساله «التنبیه عَلی سبیل السعاده»، چگونگی نیل به سعادت است؛ بنابراین تمامی مفاهیمی که در آن مورد توجه و تأمل قرار میگیرند، به صورت مطلق در خدمت و استخدام ایده سعادتاند. زیبایی نیز ذیل سعادت و مرتبط با مفاهیمی چون خیر و کمال قابل درک و شرح است. قلمرو بحث «سعادت» در التنبیه، حیات انسان است و به تعبیر دقیقتر، سعادت انسان مطمح نظر فارابی است: «آدمی چگونه میتواند به سعادت عظمای حیات خویش نائل گردد؟» پاسخ بدین سؤال در دستگاه فلسفی فارابی، در گرو تبیین حالات دوگانه انسان است؛ حالاتی که یا ممدوحاند و قابل ستایش و یا مذموماند و قابل سرزنش. جالب اینکه مبنای این مدح و ذم نیز زیبایی و زشتی است. وصول به چنین زیبایی و جمالی نیز در گرو شروط زیر است:
اولین شرط فارابی برای درک چنین جمالی، اختیار است؛ یعنی درک و حصول زیبایی باید به طوع و اختیار باشد.
دومین شرط، بیغرضی است؛ یعنی فعل جمیل انجام میشود فقط به این دلیل که فیحد ذاته زیباست، نه بدین دلیل که مقرر است انسان را به ثروت یا ریاستی برساند (این ایده فارابی به طرز استثنایی به ایده «بیغرضی هنر» کانت نزدیک است که باید در فرصتی دیگر به آن بپردازیم).
سومین شرط، شمولیت تعریف زیبایی است؛ یعنی نمیتوانیم زیبایی ذاتی را در برخی اشیا یا برخی زمانها جاری بدانیم، بلکه زیبایی در همه اشیا و در همه زمانها جاری است.
به دلیل اهمیت بحث و نیز با توجه به اینکه در باب زیباییشناسی فارابی تا به حال تحقیق جامعی صورت نگرفته است، شرح کامل نکات فوق را با رجوع به رساله التنبیه مورد بحث و شرح قرار میدهیم.
فارابی «التنبیه» را با این جمله آغاز میکند که: رسیدن به سعادت، غایت نهایی هر انسانی است و بنابراین در طریق رسیدن به آن، سعی و تلاش بسیار میکند. از نظر او هر کمال و غایتی که انسان نسبت به آن شوق داشته باشد، «خیر» است و در این میان، اعظم خیرات، «سعادت» است. اما تلاش انسان در کسب خیر و سعادت از دو حال خارج نیست: یا در پی وصول به خیری است به دلیل سود و منفعتی که دارد، یا بدون قصد و غرض صرفاً به دنبال نفس و ذات آن خیر است.
تلاش در جهت سعادت گرانمایهترین است، زیرا فقط به قصد سعادت انجام میشود نه قصد دیگر: «ما میبینیم وقتی که به سعادت میرسیم، پس از آن به هیچ وجه برای هیچ غایتی به جز خود سعادت تلاش نمیکنیم، میفهمیم که سعادت چیزی است که بذاتها مطلوب است و هیچوقت برای غیر خودش مورد طلب قرار نمیگیرد. پس با این مقدمات، روشن شد که سعادت مطلوبترین خیرات و بزرگترین و کاملترین آنهاست. همچنین میبینیم که وقتی سعادت برای ما حاصل میشود، با وجود آن به چیز دیگری احتیاج نداریم و آنچه چنین باشد، سزاوارترین امور است برای اینکه به خودش اکتفا شود.۱۲
پس غایت برخی از اعمال و تلاش انسان، رسیدن به چیزی دیگر است نه خود شئ؛ برای مثال ورزش کردن یا نوشیدن دوا که غایتشان رسیدن به سلامت است. لیک برخی اعمال غایتی ندارند، الا ذاتشان و طبیعی است آنچه برای ذاتش برگزیده شود، کاملتر از چیزی است که برای غیرش انتخاب میشود؛ مثلا علم هم میتواند برای رسیدن به ریاست انتخاب شود و هم برای خود علم. تردیدی نیست طلب «علم برای علم»، خیر اعظم دارد؛ بنابراین فارابی نتیجه میگیرد از شئون خیرات، چیزی گرانمایهتر، کاملتر و دارای خیر عظیمتر است که همیشه و بالذات مطلوب باشد و هیچگاه به خاطر چیز دیگری مطلوب قرار نمیگیرد.
حال کاملترین، بزرگترین و مطلوبترین خیرات چیست؟ از دیدگاه فارابی جز «سعادت» چیز دیگری نیست؛ زیرا چون به سعادت برسیم، هرگز برای هیچ غایتی به جز خود سعادت نمیکوشیم و نیز وقتی سعادت برای ما حاصل شود، به چیز دیگری احتیاج نداریم.
بنابراین تا بدینجا روش شد: اولا اعمال خیر انسان گاه فیحد ذاته انجام میشود و گاه با قصد و غرضی؛ و نیز معلوم گردید اعمال زیبا سزاوار ستایش و اعمال زشت مستحق سرزنشاند. فارابی مبتنی بر این دو قاعده، به شرح و فحص فضایل انسانی میپردازد. فارابی در تداوم بحث خویش به بیان افعالی میپردازد که سزاوار ستایش یا سرزنشاند. این افعال سه دستهاند:
اول، افعالی که انسان برای انجام آن، از بدن خویش استفاده میکند، همچون ایستادن و نشستن.
دوم، عوارض نفس چون شهوت، لذت و شادی.
سوم، تشخیص و تمییزی که ذهن انجام میدهد. هیچ انسانی در حیات خود از این احوال برکنار نیست؛ احوال و افعالی که گاه نکوهیدهاند و گاه ستوده. اگر ناپسند و زشت باشند، سزاوار نکوهش و اگر زیبا باشند، شایسته ستایش.۱۳
آغاز شرح فارابی در بیان افعال و احوال جمیل و مستحق مدح، اشاره به این معناست که اگر ذهن انسان دارای قدرت تشخیص و تمییز نیکو باشد، دو چیز حاصل میشود: اول، اعتقاد به حق و دوم، قدرت تمییز در مورد اموری که برایش رخ میدهد، یا به عبارتی تشخیص حق و باطل امور.
حال برای رسیدن به نیکویی تشخیص ذهن و نیز توانایی بر انجام افعال زیبا، چه باید کرد؟ شرطِ اول انجام افعال جمیل، اختیار است. از دیدگاه فارابی «سعادت وقتی حاصل میشود که انسان کارهای خوب را با میل و اختیار خویش انجام دهد».۱۴ فارابی به تفصیل به بیان احوال و افعال زشت و زیبا میپردازد؛ اما ناگزیر در بخشی از کلام خویش این سؤال را مطرح میکند که: کدام افعال، زیبا محسوب میشوند و کدام افعالاند که با عادت به آنها، خُلق جمیل برایمان حاصل میشود؟
از دیدگاه فارابی نخستین خصیصه زیبا «اعتدال» است. شرح این اعتدال چنین است که کمال بدن انسان در سلامت اوست، لاجرم آنگاه که سلامت حاصل است، باید حفظ شود و آنگاه که نیست، باید کسب شود. این سلامت آنگاه حاصل میشود که در حالت «میانه» باشد، همچون خوردن آنگاه که در حالت میانه باشد، سلامت حاصل میشود، نه افراط و نه تفریط در آن: «اموری که به آنها سلامت حاصل میشود، وقتی سلامت را به دست میدهند که در حالت میانه باشند؛ مثلا طعام وقتی در حالت میانه باشد، سلامت را بهدست میدهد و خستگی مادامی که در حالت میانه باشد، باعث حصول قدرت میشود، به همین شکل افعال نیز مادامی که میانه باشند، خلق جمیل را حاصل میکنند و هرگاه آنچه به وسیله آن سلامت بهدست میآید از بین برود، سلامت نخواهیم داشت. همچنین هر گاه افعالی که از سر اعتدال انجام میشوند و به آنها عادت شده است زایل شوند، اخلاق جمیل نیز نخواهیم داشت».۱۵
معیار اعتدال
حال معیار این اعتدال چیست؟ «بر ما واجب است که از معیاری بحث کنیم که بهوسیله آن افعال را اندازهگیری میکنیم تا به حالت اعتدال برسد».۱۶ این معیار احوالی است که بر اثر افعال ظاهر میشود. به عبارتی از دیدگاه فارابی هنگامی میتوان به حالت اعتدال در افعال رسید که افعال با احوالی که پدید میآورند، سنجیده شوند؛ برای مثال پزشک هر گاه به قصد تندرستی بیمارش به دنبال اعتدال باشد (زیرا اعتدال همان سلامت است)، نخست با شناخت مزاج بدن بیمار و شناسایی زمان و سایر اموری که صناعت پزشکی را شکل میدهد، مقدار دارویی را که باعث سلامت میشود، بر اساس مقدار تحمل مزاج بدن و سازگار با زمان معالجه، برای بیمار تجویز میکند:
«همچنین هر گاه بخواهیم مقداری را که آن مقدار، میانهروی در افعال است بشناسیم، ابتدا به شناسایی زمان فعل و مکانی که فعل در آن واقع میشود و کسی که فعل از او سر میزند و کسی که فعل نسبت به او انجام میشود و آنچه فعل از آن ناشی میشود و چیزی که فعل بهوسیله آن رخ میدهد و امری که به سبب آن و برای رسیدن به آن فعل شکل میگیرد، میپردازیم [فعل را بر اساس مقدار خاصی از موارد فوق شکل میدهیم، در این حالت است که به فعل معتدل رسیدهایم] و آنگاه که فعل به تمام این حدود مقید شد، به حالت اعتدال رسیده و در غیر این صورت، فعل نه دارای زیادتی و نقصان است، از آن رو که مقادیر این اشیا در کثرت و قوّت همیشگی و یکسان نیست، قطعا افعال معتدل نیز شکلشان شکلی واحد و دائمی نخواهد بود».۱۷
گام بعدی فارابی ذکر مثالهایی است که چگونگی صدور افعال معتدل از اخلاق زیبا را ممکن میسازد، همچون شجاعت: «شجاعت خلقی است زیبا که با میانهروی در اقدام به امور ترسناک و دست کشیدن از آنها حاصل میشود. اگر اقدام به شجاعت زیاد شود، بیباکی را بهدست میدهد و نقصان در آن، ترس را حاصل میکند که خلقی است زشت و وقتی که این خلقها حاصل شده باشد، چنین افعالی آشکار از این خلقها پدید میآیند. و سخاوتمندی، از تعادل در حفظ مال و انفاق آن پدید میآید و زیادی حفظ و کمی انفاق، تقتیر (خست، تنگ گرفتن در امور مالی) را ایجاد میکند که البته قبیح است و زیادی در انفاق و کمی در حفظ نیز تبذیر (اسراف مالی، خرج بدون دلیل) را پدید میآورد».۱۸ نیاز به تأکید نیست که در اینگونه تحلیلها، فارابی تا چه حد متأثر از قاعده اعتدال اخلاقی ارسطو است
البته فارابی بحث اعتدال را به صورت تفصیلی با بیان اینگونه سؤالات ادامه میدهد: «اکنون سزاوار است که بگوییم با چه روشی میتوانیم اخلاق جمیله را بهدست آوریم؟» و نیز «چگونه بدانیم که اخلاق خود را به حد میانه رسانیدهایم؟» و در تداوم بحث خویش، به موانع رسیدن به خیرات که از جمله علل اصلی آن، پرداختن به لذات محسوس است، میرسد. در این بخش فارابی به لذات محسوس و لذات مفهوم پرداخته، چگونگی تمایلات انسانی، در گزینش لذات محسوسی را که گاه به از دست رفتن اخلاق جمیله و حمیده منجر میشود، مبسوط شرح میدهد.
فارابی پس از بیان تفصیلی لذات و تمایلات انسان، به وجه سوم حالات انسان که تمییز و درک اشیا توسط ذهن بود، میرسد و در این موضع، تصویر شفافتری از زیبایی در دستگاه فلسفی خود ارائه میدهد؛ زیباییای که البته همچنان در کلیات معقول و اخلاقی او منزل داشته و چیزی است که در منظر عقلا تحسین میشود: «الجمیل هو الشئ الذی یستحسن العقلا». این بخش از التنبیه، «تصنیف المدرکات و الصنائع و العلوم»۱۹ نام دارد که برخی «فلسفه یا صناعت زیباشناختی»۲۰ ترجمه کردهاند. شاید از این رو که فارابی فلسفه را از زیباترین شناختهای ذهن میداند؛ علمی که به دنبال منفعت نیست، بلکه به دنبال نیکویی، زیبایی و جودت است.
فارابی در این بخش ابتدا به تعریف نیکویی قدرت تمییز میپردازد؛ قوهای که با آن شناسایی اشیا برای ما ممکن میشود: «نیکویی تمییز عبارت است از آنچه بهوسیله آن شناسایی تمام چیزهایی که انسان آنها را میشناسد، برای ما حاصل میشود» که از دیدگاه او بر دو قسم است: قسمی از این شناختها کاملا شناختنی است بدون آنکه منجر به عملی شود، مانند: «عالم حادث است» یا «خدا یکی است»، و قسمی کاملا نیازمند عمل یا منجر به عمل، مانند گزاره «نیکی به پدر و مادر خوب است».
هر کدام از این علوم یا شناختها صناعاتی دارند که بنا به تقسیم فوق خود تقسیم میشوند به صناعاتی که صرفا بهدنبال حصول متعلق شناختاند و صناعاتی که بهوسیله آنها توانایی بر انجام عملی حاصل میشود که این قسم دوم خود به صناعاتی تقسیم میشوند که انسان بهواسطه آنها در شهرها تصرف میکند همچون کشاورزی، طبابت و تجارت و نیز صناعاتی که انسان بهواسطه آنها در سیرتها تصرف میکند مانند علم اخلاق که آدمی را به انجام اعمال حمیده و صالحه فرا میخواند.
حال قصد و غایت همه این صناعات چیست؟ از دیدگاه فارابی تمامی این صناعات انسانیاند و بنا به همین معنا این صناعات به قصد لذت، منفعت یا زیبایی انجام میشوند؛ بنابراین غایت اعمال انسان یا کسب لذت است یا رسیدن به منفعت و یا کسب و درک زیبایی: «المقصود الانسانی ثلاثه: اللذیذ و النافع و الجمیل و النافع اما فی اللذیذ و اما فی الجمیل»۲۲ و این درحالی است که گاه منفعت در کسب لذت است، گاه در کسب زیبایی. بر این اساس فارابی متذکر میشود صناعاتی که بهوسیله آنها در شهرها تصرف میشوند، سودبخشاند و صناعاتی که بهوسیله آنها سیرتها تمییز داده شده یا به انجام خیری ترغیب میشوند، زیبایند: «مقصود صناعاتی که بهوسیله آن سیرتها تمییز داده میشوند و با آن نیرویی بر کاری که خیر دانسته شده است، بهدست میآید. این زیبایی است به آن دلیل که علم و یقین به حق این صناعات را حاصل میکند و معرفت حق و یقین به او لامحاله زیباست».۲۳
بر بنیاد چنین تحلیل و تفصیلی صناعات از منظر فارابی یا نافعاند یا زیبا: «الصنایع کلها اما جمیل و اما نافع».۲۴ به عبارت روشنتر فارابی معتقد است: «مقصود در تمام صناعات، یا زیبایی است یا منفعت»؛ بنابراین صناعات دو دستهاند: یک دسته آنهایی که مقصود در آنها تحصیل زیبایی است و دسته دیگر صناعاتی که مقصود در آنها تحصیل منفعت است. آن صناعتی که مقصودش تنها تحصیل زیبایی است، همان چیزی است که فلسفه نامیده میشود «و به طور کلی حکمت خوانده میشود و در میان صناعاتی که مقصود در آنها، رسیدن به منفعتی است، چیزی نیست که به طور کلی بتوان آن را حکمت خواند؛ ولی ای بسا بعضی از انواع آن را بر اساس مشابهت با فلسفه به این نام بخوانند و از آن رو که زیبا، خود بر دو دسته بود: یک دسته تنها علم و دسته دیگر علم و عمل، صناعت فلسفه نیز به دو دسته تقسیم میشود».۲۵ پس از این شرح ابواب فلسفه است بر همان نهج تبویب و تدوین ارسطو.
از دیدگاه فارابی تمامی صنایعی که در زندگی شهری مورد استفاده قرار میگیرند، الزاما باید نافع باشند، هم آن صنایعی که وابسته به عمل نیستند، بلکه صرفا علم به آنها مقصد است، مانند علم و یقین به حق (فارابی چنین علومی را در ردیف علوم زیبا قرار میدهد)، و هم علوم منجر به عمل؛ بنابراین تمامی علوم و صنایع بشری یا زیبایند و یا سودمند، البته نیازی به این تذکر و تأمل نیست که فارابی چون از زیبایی سخن میگوید، کمال و خیر را در ذات آن بالاصاله مندرج میداند. در باب بعد و زیر عنوان اقسام الفلسفه، فارابی میآورد: چون زیبایی اصالتا یا متعلق علم است یا متعلق علم و عمل، فلسفه نیز همچون زیبایی شامل معرفت به موجوداتی است که عمل به آنها خواسته نشده و این فلسفه نظری است و دوم، حصول معرفت به چیزهایی است که شأن آنها عمل به آنها بر وفق زیبایی و جمال است و این وجه دوم فلسفه عملی و مدنی است.
وی سپس فلسفه نظری را به سه بخش تقسیم میکند: علم التعالیم، علم الطبایع و علم مابعدالطبیعه. هر سه علم در باب چیزهایی است که شأن آنها صرفا علم بدانهاست؛ اما فلسفه عملی یا مدنی خود دارای دو وجه است: صناعات خلقیه که بهواسطه آن به افعال زیبا و اخلاقی که مصدر این افعال است علم یافته و امکان عمل به آن علم را مییابیم و دوم علم به اموری که چیزهای زیبا را برای اهل مدینه حاصل میکند و قدرت بر انجام آنها و حفظ آنها را روزی میکند. علمی که فارابی آنها را فلسفه سیاسی یا علم سیاسی خوانده و از اجزای فلسفه برمیشمارد.
نهایت اینکه زیبایی در دستگاه فلسفی فارابی از سه منظر هستیشناختی، معرفتشناختی و انسانشناختی قابل تحلیل است. از منظر هستیشناختی هر موجودی که مخلوق حق است، از آن رو که حق زیباست، او نیز بهرهای از زیبایی دارد. جهان و موجوداتش زیبایند، زیرا جلوه جمال اویند (نوعی رویکرد نوافلاطونی). از منظر معرفتشناختی زیبایی به درک و شناخت اشیا و موجودات عالم توسط ذهن اطلاق میشود. نفس درک و علم و شناخت زیباست، زیرا انسان را به معرفت اصل همه زیباییها، یعنی حضرت حق و یقین به او میرساند (نوعی رویکرد افلاطونی) و نهایت، از منظر انسانشناختی زیبایی، یعنی اعتدال در رفتار انسانی. نه افراط و نه تقصیر، بلکه عمل کردن بر بنیاد اصل فاضل یا همان اعتدال که به جودت و زیبایی اعمال و افعال انسان منجر میشود (نوعی رویکرد ارسطویی).
پینوشتها:
۱ـ تاریخ فلسفه، کاپلستون، ج۱، ص۵۲۰٫
۲ـ رک. مجموعه آثار افلاطون، ص۱۳۲۷٫
۳ـ دوره آثار فلوطین (تاسوعات)، ص۶۷٫
۴ـ التعریفات، علی بن محمد جرجانی، تهران، ناصرخسرو، ص۷۳٫
۵ ـ رسائل کندی الفلسفیه، یعقوب بن اسحاق کندی، محقق محمد عبدالهادی ابوریده، قاهره، دارالفکر عربی،۱۹۵۰، ص۲۶٫
۶ـ همان، ص۳۶٫
۷ ـ الفضائل لها طرفان: أحدهما من جهه الإفراط، و الآخر من جهه التقصیر، و کل واحد منهما خروج عن الاعتدال، لأن حد الخروج عن الاعتدال [أنه] مقابل للاعتدال بأشدّ أنواع المقابله تباینا، أعنی الإیجاب و السلب، فإن الخروج عن الاعتدال رذیله، و هو ینقسم قسمین متضادین: أحدهما الافراط و الآخر التقصیر. رسائل الکندی الفلسفیه، ص۱۲۹٫
۸ ـ رک. فلسفه هنر اسلامی، حسن بلخاری، مقاله «ابداعات فارابی در کارکرد و مفهوم تخیل»، چاپ دوم، تهران، علمی و فرهنگی، ۱۳۹۲٫
۹ ـ اندیشههای اهل مدینه فاضله، فارابی، ترجمه سیدجعفر سجادی، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، ۱۳۷۹، ص۱۰۷٫
۱۰ـ الجمال و البهاء و الزینه فی کل موجود هو أن یوجد وجودها أفضل و یبلغ استکمالها الخیر. السیاسات المدنیه، فارابی، هند: حیدرآباد، دایرهالمعارف العثمانیه، ۱۳۴۶، ج۱، ص۴۲٫
۱۱ـ السیاسات المدنیه، فارابی، هند: حیدرآباد، دایرهالمعارف العثمانیه، ۱۳۴۶، ج۱، ص۴۲٫
۱۲ـ سعادت از نگاه فارابی، فارابی، ترجمه علیاکبر جابریمقدم، قم، دارالهدی، ۱۳۸۴، ص۸۵٫
۱۳ـ دسته اول افعالی هستند که در آنها انسان میباید از بدنش به عنوان ابزار استفاده کند؛ مثل ایستادن، نشستن، سوار شدن، نگاه کردن و شنیدن. دسته دوم عبارتند از عوارض نفس مثل شهوت و لذت و شادمانی و خشم و ترس و اشتیاق و مهربانی و چیزهایی از این دست که به اینها شبیه است و دسته سوم تمییز و تشخیصهایی است که بهوسیله ذهن انجام میشود. این سه دسته احوال و افعال، اموری هستند که انسان در هیچ زمانی از زندگی خود از آنها خالی نیست یا لااقل برخی از آنها برای او وجود دارد. و برای هر یک از این امور انسان یا مورد ستایش قرار میگیرد یا مورد سرزنش. از منظر فارابی معیار این مدح و ذم زیبایی است: «وقتی کارهای او زشت (قبیح) باشند، او مورد مذمت و سرزنش قرار میگیرد و وقتی کارهایش زیبا (جمیل) باشند، حمد و ستایش جزای اوست».
۱۴ـ سعادت از نگاه فارابی، فارابی، ص۸۷٫
۱۵ـ همان، ص۹۴٫
۱۶ـ همان.
۱۷ـ همان، ص۹۵٫
۱۸ـ همان، ص۹۷٫
۱۹ ـ رساله التنبیه إلی سبیل السعاده، فارابی، دراسه و تحقیق سبحان خلیفات، قم، مؤسسه تحقیقات و نشر اهلالبیت، بیتا، ص۲۲۰٫
۲۰ ـ سعادت از نگاه فارابی، فارابی، ص۱۰۹٫
۲۲ـ رساله التنبیه الی سبیل السعاده، فارابی، ص۲۲۲٫
۲۳ـ سعادت از نگاه فارابی، فارابی، ص۱۱۱٫
۲۴ـ رساله التنبیه الی سبیل السعاده، فارابی، ص۲۲۳٫
۲۵ـ سعادت از نگاه فارابی، فارابی، ص۱۱۲٫