بلقزیز از متفکران جهان عرب پژوهش ها و آثارش شامل مباحث متنوعی درباره دولت و سیاست، دموکراسی، جامعه مدنی، انقلاب، تروریسم و خشونت، مدرنیته فکری، جهانی شدن، ناسیونالیسم عربی، مسئله فلسطین و صهیونیسم و… است.
به گزارش ردنا (ادیان نیوز)، عبد الإله بلقزیز از متفکران جهان عرب معاصر مراکشی است. جزئیات زندگینامه وی چندان دستیاب نیست. دکترای فلسفهاش را از دانشگاه محمد الخامس رباط گرفته است و استاد فلسفه در دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه حسن الثانی است.
او افزون بر نگارش کتاب و نیز روزنامه نگاری، در مراکز علمی و پژوهشی مهمی همچون “مرکز دراسات الوحده العربیه” مدیر بوده است.
وی فلسفه خوانده اما پژوهش ها و آثارش شامل مباحث متنوعی درباره دولت و سیاست، دموکراسی، جامعه مدنی، انقلاب، تروریسم و خشونت، مدرنیته فکری، جهانی شدن، ناسیونالیسم عربی، مسئله فلسطین و صهیونیسم و… است. وی همه گفتمان های سیاسی مثل ملی گرایی، اسلام گرایی و کمونیسم را به نقد میکشد.
وی در کتاب “نقد السیاسه فی أمراض العمل السیاسی” به چند آسیب کنشگری سیاسی پرداخته است:
اولین آسیب دگماتیسم و تحجر فکری است.
دومین آسیب که عمدتا متوجه اسلامگرایان است، نص گرایی و این اعتقاد است که از خلال نصوص مقدس میتوان به حقیقت مطلقی دست یافت که رقیبان از آن بی بهره هستند.
آسیب های دیگر عبارتند از: پوپولیسم، فرصت طلبی، خشونت و دیوان سالاری که جلوی خلاقیت و تفکر آزاد را میگیرد و آسیب بعدی، خودسری و بی فکر اقدام کردن است. به نظر وی این عوامل، افراد و تشکیلات سیاسی را به موجوداتی خودکامه و خودشیفته تبدیل میکند که حقیقت را تباه میکنند.
وی برای موج سوم مدرنیته در اندیشه عربی که از دهه پنجاه میلادی شروع شد ۴ ویژگی بر میشمارد:
۱ اندیشمندان موج سوم به منابع اندیشه غربی و جریان های مدرن آشناتر بودند و بر خلاف نسل سابق که دانشی عمومی و پراکنده داشتند، اینها به طور تخصصی و حرفه ای به حوزه کاریشان پرداختند. همچنین در فضای انقلاب فکری جدید اندیشه غربی بالیدند و گرایش های آشکاری به مکاتب فکری غربی دارند.
۲ صبغه ی آکادمیک در تالیفات شان بیشتر است و کمتر جنبه ارشادی و تبلیغی برای توده مردم دارد.
۳ به سبب آگاهی بیشتر و تخصصی تر نسبت به فرهنگ و اندیشه اسلامی و غربی، نسبت به هر دو موضعی انتقادی دارند.
۴ دانش آن ها متنوع و تلفیقی از اندیشه تاریخی و سیاسی و اجتماعی و… است که در فهم میراث استفاده میکنند.
بلقزیز در پژوهش هایش همچنین به نهاد نظامی پرداخته است. وی معتقد است نهاد نظامی در جامعه عربی به تابو تبدیل شده و سکوت مطلقی درباره اش فراگیر است. و هر کسی که به این موضوع نزدیک میشود و میخواهد بفهمد چه درون این نهاد میگذرد به مزدوری بیگانگان و تهدید امنیت ملی متهم میشود.
این یک قداست دروغین و نامشروع است زیرا نهاد نظامی هم یکی از نهادهای حکومت مانند نهاد دادگستری است، بودجه های سنگین میگیرد و حتی در پروژه های عمرانی و توسعه ای وارد میشود و شفافیت در این باره از وظایف حکومت و از حقوق شهروندان است.
از طرف دیگر نهاد نظامی در امور داخلی کشورها دخالت میکند و حتی گاهی برای دولت سیاست سازی میکند و این خود به تنهایی دلیلی کافی است که مورد پژوهش قرار گیرد.
بین سال های ۱۹۴۵ تا ۱۹۷۰ که دوره طلایی کودتاهای نظامی بود، نظامیان کودتاچی عرصه را بر هر کسی که میخواست سر از کارشان دربیاورد تنگ کردند و چنان سکوتی درباره شان حکمفرما شد که در دوره های بعدی هم که خطری متوجه پژوهشگران نبود، مورد پژوهش قرار نگرفتند.
به نظر وی این تفکیک غربی میان کارکرد دولت و ارتش _که وظیفه اولی سامان امور داخلی و وظیفه دومی امنیت شهروندان نسبت به تهدیدهای بیرونی است_ در جوامع اعراب محلی از اعراب ندارد و نهاد نظامی بجای اینکه ملک همگانی باشد، ملک افراد یا احزاب خاصی میشود و از آن برای دخالت در امور داخلی استفاده میشود و بجای اینکه امنیت ملی را تامین کند خودش یکی از عوامل وحشت ملت میشود.
در همین راستا بلقزیز سه مفهوم سازی انجام میدهد:
۱ ارتش حکومتی: ابزاری در دست یک گروه سیاسی است که نقش اهرم فشار را دارد تا منافع گروه کوچک خودشان را تامین کنند و معارضان خودشان از میان گروه های حاکم یا توده مردم را سرکوب کنند. این قسم از نهاد نظامی میتواند به راحتی توسط نیروهای بیگانه از بین برود زیرا پایگاه و حمایت مردمی ندارد. البته اگر همان نیروهای بیگانه منافع این نهاد را به رسمیت بشناسند به راحتی با آن ها همکاری خواهد کرد.
۲ حکومت ارتشی: خودش اداره حکومتی را به دست میگیرد که قرار بود مجری اراده ملت باشد. پرواضح است که چنین وضعیتی تنها با کودتای نظامی رخ میدهد و به دو صورت جلوه گر خواهد شد: یا اینکه فرماندهان نظامی مستقیما و بی پرده بر مسند امور باشند. یا اینکه لابی های نظامی در پشت پرده تصمیمات را بگیرند و شخصیت های معمولی که بر مسند امور گذاشته اند تصمیمات شان را اجرایی کنند.
۳ خرده ارتش ها: این حالت زمانی رخ میدهد که جوامع عربی نتوانند گرایشات و تعصبات قبیله ای خود را کنار نهند و شورش قبایل باعث میشود خودشان دست به سلاح ببرند و نیروی نظامی خاص خودشان را ایجاد کنند.
و بجای اینکه مانند جوامع مدرن، دولت حق اختصاصی اعمال قدرت و خشونت را قبضه کرده باشد، شاهد گسترش سلاح و شبه نظامی هایی خواهیم بود که در غیاب دولت قانونی برای درگیری های قبیلگی آماده میشوند. این حالت وقتی رخ میدهد که یک جامعه در مرحله پیشادولت باشد و شرایط مادی و تمدنی برقراری دولت در آن ممکن نباشد.
بلقزیز معتقد است مشروعیت و سیادت قانون اساسی در جوامع عربی صوری و پوشالی است زیرا تجدد سیاسی به عمق زندگی مردم نفوذ نکرده. به نظر میرسد همه چیز بر اساس قانون اساسی و انتخابات آزاد انجام میشود اما این هم فریب است؛
انتخابات ریاست جمهوری شکلی امروزی از بیعت ستاندن حاکم از مردم است. باید از بهار عربی عبرت بگیریم و بفهمیم که دموکراسی یک فرهنگ و نگرش است، نوعی از تربیت است که باید در همه سطوح زندگی اعمال شود.
دموکراسی صرفا فرآیند و سازوکارهای صوری نیست؛ اول هم از خود فرد شروع میشود و هنگامی که در ناخودآگاه سیاسی شهروندان ریشه دار شد، میتوانیم بگوییم دموکراسی را برقرار کرده ایم؛ وگرنه در غیاب فرهنگ عمومی دموکرات، نظام سیاسی دموکرات نمیتوان داشت؛ اگر هم باشد چیزی کاریکاتوری خواهد بود شبیه همین وضعیتی که در جوامع عربی میبینیم.
بلقزیز معتقد است پیروزی انقلاب اسلامی ایران و سقوط نظام شاهنشاهی، استقبال گسترده نیروهای اسلام گرا، ناسیونالیست عرب و احزاب چپ جهان عرب را در پی داشت. زیرا همه آن را یک استراتژی جدید در همسایگی کشورهای عربی میدیدند که به طرحهای اسرائیلی آمریکایی خدشه وارد کرده است، اما در این میان فقط صدام حسین موضعی متفاوت داشت و خیلی زود این موضع متفاوت تبدیل به یک جنگ شد.
اما کسانی که به تأیید این انقلاب پرداختند حقایق غیرقابل اغماضی را نادیده گرفتند. احزاب چپ عرب از یاد بردند که انقلاب ایران یک انقلاب دینی و به رهبری روحانیون است.
ناسیونالیست های عرب از یاد بردند که نژاد فارس خالق این تغییر بودهاند و اسلامگراها تعصب مذهب شیعه را نادیده گرفتند. بنابراین وقتی جنگ ایران و عراق در گرفت، چپ گرایان و ناسیونالیست ها و اسلامگرایان به حمایت از ایران پرداختند. صدام جنگ خود را جنگ قومی عربی نامید، تا خطر ناسیونالیسم فارسی را برای جهان عرب گوشزد کند، اما کسی حرف او را نپذیرفت.
دکتر بلقزیز معتقد است با گذشت ۲۵ سال از سخن صدام، اعراب تازه به صحت ادعای او پی برده اند و طمع های قومی ایران در مورد اعراب را دریافته اند. به اعتقاد او ایران تحت عناوین سیاسی خواستار تصدی بر امور اعراب است.
بلقزیز درباره شیعیان و مسئله ولایت فقیه معتقد است: پس از وفات حضرت رسول شیعیان بر مدار شایستگی و صلاحیت خاندان ایشان وارد منازعه برای در دست گرفتن قدرت شدند.
از زمانی که یزید بن معاویه قدرت را به زور تصاحب کرد و فاجعه شرم آور کربلا را رقم زد، شیعه به مذهبی سیاسی تبدیل شد. همه همت علما و متکلمان شیعه صرف اثبات حق ائمه برای در دست گرفتن امامت و خلافت و غیر شرعی دانستن حاکمان غاصب و ستمگر شد. پس از غیبت امام دوازدهم اصلاحاتی انجام دادند که در صدر آنها اثبات ناممکن بودن برپایی حکومت شرعی تا زمان ظهور امام موعود قرار داشت.
این عقیده شالوده تفکرات فقهی و سیاسی تشیع مانند انتظار برای ظهور را بنا نهاد و فقها احکامی که نیازمند برپایی حکومت شرعی بود را ملغا اعلام کردند. از آنجا که الغای این احکام به معنای گردن نهادن شیعه به حکومت های جور و رکود واجبات گروهی بود و فرائضی که نیازمند زمینهی اجتماعی هستند، با مشکل مواجه می شد، فقهای شیعه چارهای اندیشیدند تا از تنگنایی که خود ساخته بودند _یعنی غصبی بودن قدرت در زمان غیبت امام عصر_ خارج شوند.
بنابراین نیابت فقها از امام زمان را مطرح کردند. بلقزیز معتقد است اصل ولایت فقیه با نادیده گرفتن قواعد تشیع بنا شده و اصل انتظار را نقض میکند.
دکتر بلقزیز همچنان زنده است و در مسیر پژوهش.
عناوین بعضی آثار او:
المسأله الوطنیه الفلسطینیه _ فی الدیمقراطیه والمجتمع المدنی _ الإسلام والسیاسه _ الدوله فی الفکر الإسلامی المعاصر _ تکوین المجال السیاسی الإسلامی.