منوچهر صدوقیسها با انتقاد از جدایی علم به معنای ساینس از فلسفه در دنیای جدید بیان کرد: در دنیای جدید افلاطون، عیسی مسیح و علیِ مرتضی(ع) ندارید. نتیجهاش این میشود که یک فیزیکدان یک دکمه را میزند و عالم را منفجر میکند. اگر بالاسر فیزیک، فلسفه الهی بود، این جنایات اتفاق میافتاد؟
به گزارش ردنا (ادیان نیوز)، وحدت حوزه و دانشگاه از جمله مسائلی است که در سالهای اخیر محل بحث و گفتوگو بوده است. از جمله دلایلی که برای ضرورت وحدت حوزه و دانشگاه شمرده میشود، خاستگاه دانشگاه و عدم نسبت علوم دانشگاهی با دین است.
به باور کسانی که قائل به ضرورت وحدت حوزه و دانشگاه هستند، باید علوم دانشگاهی در تعامل با علوم حوزوی باشند تا از این طریق، سعادت جامعه تأمین شود؛ چه اینکه علمی که از دین گسسته باشد میتواند نتایج مخربی داشته باشد.
به منظور بررسی بیشتر این موضوع و تحلیل ابعاد آن و همچنین نحوه رسیدن به چنین وحدتی، با منوچهر صدوقیسها، استاد و پژوهشگر عرفان و فلسفه اسلامی به گفتوگو نشستیم.
در ادامه مشروح گفتوگو با وی را میخوانید.
محل بحث ما، وحدت حوزه و دانشگاه است. در این سالها مباحثی در این زمینه مطرح شده و برخی از لزوم وحدت حوزه و دانشگاه و برخی از موانع آن صحبت میکنند. شما چطور این مسئله را تحلیل میکنید؟
حقیقت اینکه این مطلب برای من مبهم است. دقیقاً نمیدانم مراد آقایانی که این حرف را میزنند چیست. آیا وحدت را به معنای واقعی فلسفی به کار میبرند و مرادشان وحدت فلسفی است یا ارتباط است؟ اینها هر کدام بار معنایی خاص خود را دارند. ظاهراً نظرشان این است که اینها باهم یکی بشوند و اگر این اتفاق بیفتد اتفاق مبارکی است؛ مخصوصاً که ادامه تاریخی خواهد بود.
در گذشته فیلسوف را کسی میدانستند که جامع علوم عصر خود باشد. این نگاه در عصر جدید از بین رفت؛ یعنی همان حرف معروف شد که میگویند بچههای فلسفه علیه مادرشان قیام کردهاند. نتیجه آن معنا این بود که عالِم عصر، کلینگر بود.
شما برای انجام این مصاحبه از یک دوربین فیلمبرداری هم استفاده میکنید که این دوربین یک موجودی است. شیمیدان، فیزیکدان، فیلسوف، صنعتگر و هنرمند هریک در مورد این دوربین یک حرفی میزنند. اما پرسش من این است که واقعیت این دوربین، حرف کدام یک از این متخصصان است؟ این دوربین فقط یک واقعیت دارد. حال کدام حرف در مورد واقعیت این دوربین صحیح است؟
حقیقت این دوربین هیچ یک از اینها نیست و همه اینها است. به تنهایی هیچ کدام نیست و مجموعه اینها شاید حقیقت این دوربین را نشان دهد. فلسفه در معنای قدیمش، بیشتر به دریافت حقایق نزدیک بود تا فلسفه در عصر جدید؛ یعنی در عصر قبل از رنسانس، فیلسوف، فیزیسین و شیمیست هم بود و به تعبیری همه کاره بود. به قول مرحوم دکتر زریاب که میگفت من آچار فرانسه هستم و در هر فنی واردم.
این در حالی است که در عصر ما، ساینس از فلسفه جدا شد؛ یکی فیلسوف شد و گفت من فقط از وجود موجود بحث میکنم. همه اشیاء وجود دارند و وجودشان هم فرقی ندارد و همه به یک معنا موجودند. اما این که مسئلهای را حل نمیکند. وقتی حقیقت این شیء برای ما روشن میشود که تمام این علوم دست به دست هم بدهند و دریافت آنها را نیز حقیقت ندانیم، بلکه دریافتهای مختلف را باهم بیامیزند و مکرراتش را حذف کنند تا یک نظریهای در ماهیت یک شیء پیدا شود. در اسلام نیز اینطور بوده است. به ابوریحان که ساینتیست بزرگ عصر خود بوده است توجه کنید که همه کاره بوده است.
بنابراین در گذشته، حوزه میگفت که من عالِم دینی پرورش میدهم و نهایتاً یکی از علوم آنها فلسفه بود و با فیزیک و … کاری نداشتند، در حالی که باید کار داشته باشند. خوشبختانه اخیراً از اهلش شنیدم که فیزیک دارد به فلسفه نزدیک میشود و فهمیدهاند که اینها به تنهایی کارساز نیستند. اگر مراد از وحدت حوزه و دانشگاه این باشد که آن کلیت نگرش و شناخت با ارتباط این دو باهم تجدید شود، فکر درستی خواهد بود اما باید دید که آقایان واقعاً این نظر را دارند و میتوانند این کار را محقق کنند یا خیر. اگر عالمی تربیت کنند که علمش کلینگرانه باشد و فقط به یک جزء نرسد، کار درست و خوبی است اما اینکه آیا محقق میشود یا نمیشود، اول کلام است.
شما فکر میکنید محقق میشود یا نمیشود؟
هیچ چیزی نشدنی نیست اما باید روش درست داشته باشد. اولاً باید یک روحیه همکاری ایجاد شود که متأسفانه در کشور ما نیست. من خیالپردازی نمیکنم و به چشم خود دیدهام که کار گروهی در کشور ما جایگاهی ندارد و دلیلش هم منیتهاست و نتیجه همین میشود که اکنون میبینیم. بنابراین اولین کار این است که مَنها کنار برود. اگر منها کنار برود مشکل حل میشود.
به کلمه اصطلاح اشاره میکنم که باب افتعال و از ریشه صلح است و اصطلاح یعنی چند نفر بنشینند و مثلاً در اطلاق کلمات، صلح کنند و بگویند که من میگویم وجود به یک معناست و دیگری هم وقتی میگوید وجود به معنای دیگر است، ما باهم باید صلح کنیم و این وجود را به یک معنا به کار ببریم. اگر این آقایان اصطلاح کنند که معنای علم برایشان واقعی باشد و به اساطیر، علم نگویند و سپس اصطلاح کنند، اتفاق مبارکی میافتد.
فرمودید که در گذشته فیلسوف مانند آچار فرانسه بوده که نسبت به همه حوزههای دانشی اشراف داشته است اما یک مسئله مهم اینکه امروزه این دانشها گسترده شدهاند و هریک از این دانشها هم مبانی و روششناسی خاص خودشان را دارند. فکر نمیکنید یک مقدار سخت باشد که آنچه در گذشته در ابنسینا میدیدیم، امروز هم بخواهیم در فردی ببینیم؟
بله، مسلماً مشکل است و زمانبر، اما اینکه بگویید نمیشود، صحیح نیست. چرا نشود؟ میتوانند یک عده عالم کلینگر تربیت کنند و در کنار آنها هم یکسری از متخصصان علوم باشند؛ یعنی یک عالمی باشد که اگر فلسفه میداند کلیات فیزیک را هم بداند و آن فیزیکدان هم ممکن است تخصصهای متعدد داشته باشد و منافاتی ندارد اما مهم این است که این فیزیکدان با فلسفه بیگانه نباشد، البته کار سختی است اما نشدنی نیست.
گمان میکنم این آقایان چه بخواهند و چه نخواهند نظرشان بر ارتباط حوزه و دانشگاه است. مرحوم سیدابوالفضل زنجانی، گفته بودد که فوکولی (دانشگاهی) با روحانی آبش به یک جوی نمیرود. دلیلش هم این است که معمم، فوکولی را بیدین میداند و فوکولی هم معمم را عقبافتاده. این حالت واقعاً در گذشته وجود داشته است. یادم نمیرود که در دانشکده حقوق، استادی داشتیم به نام رضا صدوقی که میگفت اگر سه روشنفکر در آسیا باشد یکی از آنها من هستم و تیپ شخصیتیاش اینچنین بود. یکبار که صدای اذان بلند شد، این مردک اهانت کرد و سر کلاس او را کتک زدند. بنابراین میخواهم بگویم که اینها نسبت به دین و روحانیت نظرشان اینچنین بود.
وحدت شاید هنوز هم نتواند معنایی داشته باشد و بهتر است این را به ارتباط تعبیر کنیم. مانند همان ارتباطی که در مطالعات میانرشتهای مطرح است و بسیار هم خوب است و یک نهضتی است. در مورد هیچ موجودی از منظر یک علم خاص نمیشود حرف زد. یک فیزیکدان میتواند در مورد واقعیت فیزیکی یک شیء صحبت کند اما این تمام حقیقت در مورد آن شیء نیست؛ چون موجود هم هست یا مثلاً مرکب هم هست و تمام علوم باید حرف بزنند اما متأسفانه حرف نمیزنند.
یعنی معتقدید که خروجی چنین ارتباطی این است که در مورد همه چیز از زوایای مختلف میاندیشیم؟
خیر. یعنی باید به حقیقت یک چیز برسیم و توجه کنیم که با یک علم واحد نمیشود به حقیقت یک شیء رسید.
پس یعنی حقیقت یک موجود، یکی است اما باید با علوم مختلف فهمیده شود.
آفرین. هر کسی یک گوشهای را درک میکند. آقای شیمیدان نمیتواند بگوید حقیقت فلان شیء چند عنصر است؛ چراکه این شیء هزار مسئله دیگر هم دارد. متأسفانه در دنیای جدید اینطور شد که فیزیکدان گفت واقعیت این شیء فیزیکی محض است و شیمیدان هم حقیقت و واقعیت یک شیء را از حیث شیمیایی تحلیل کرد و هنرمند هم فقط گفت این یک اثر هنری است. اینها همه در یک چیز هستند اما حقیقتش هیچ کدام از اینها به تنهایی نیست. کسی میتواند از حقیقت یک شیء حرف بزند که مشرف به همه جوانبش باشد و آن نمیشود مگر از طریق کلینگری؛ یعنی اگر کسی بخواهد یک شیء را بشناسد، هم باید فیلسوف باشد و هم جامع همه علومی که وجود دارد تا حقیقت واقعی آن شیء را بگوید.
در مورد خداشناسی که یکی از مسائل بااهمیت است نیز میتوانیم همین روش را پیش بگیریم. درست است؟
یقیناً. صرفاً که نمیشود از حیث فلسفی از خداوند حرف زد. چهاینکه خداوند میفرماید: «إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ وَالْفُلْکِ الَّتِی تَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِمَا یَنْفَعُ النَّاسَ وَمَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّمَاءِ مِنْ مَاءٍ فَأَحْیَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَبَثَّ فِیهَا مِنْ کُلِّ دَابَّهٍ وَتَصْرِیفِ الرِّیَاحِ وَالسَّحَابِ الْمُسَخَّرِ بَیْنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ لَآیَاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ».
از این جهت این پرسش را مطرح کردم که برخی حوزویان میگویند خداشناسی کار ماست و مثلاً فیزیکدان نمیتواند بیاید و در این مباحث ورودی داشته باشد.
اصلاً اینطور نیست که فیزیکدان نخواهد ورود داشته باشد. بنا بر نص قرآن کریم میتوانم بگویم که اینطور نیست. فرمود: «سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَفِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَلَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ». مگر میشود از آیاتالله گذشت؟ یک حوزوی میتواند در زمینشناسی حرف بزند؟ توحید کامل نمیشود مگر اینکه عالم توحیدی زمینشناس هم باشد.
وحدت وجود یک داستان عجیب و غریبی است. برخی که قائل به وحدت وجود هستند میگویند وجود منحصر به حق تعالی است. واقعاً هم همینطور است اما این عالم واقعیت ندارد؟ میگویند وجود واحد است و آن حق تعالی است. وجود یعنی بودن و چیزی که فقط بودن است و نبودن به آن راه ندارد وجود است و فقط حق تعالی است. بنده و شما الآن موجودیم اما دیروز نبودیم و فردا هم نیستیم و به ما اطلاق وجود نمیشود و وجود یکی است. بسیار خوب، وجود یکی است. اما بنده و شما دروغ هستیم؟ ما که خدا نیستیم. اینها میگویند وجود یک معنای واحدی است و مصداقش هم فقط خدا است؛ یعنی نبود به او راه ندارد. او بوده و هست و خواهد بود. ما که خدا نیستیم و آنطور نیست که همیشه بوده باشیم. پس ما نیستیم؟ بالأخره یا هستیم یا نیستیم.
از آن طرف بگوییم وجود خدا است و دیگر اینکه من و شما خدا نیستیم و وجود هم منحصر به آن است، پس بالأخره ما هستیم یا نیستیم؟ این حل نمیشود مگر با شناخت عالَم؛ یعنی صرف خداشناسی جدا از عالَمشناسی به جایی نمیرسد و باید فعلالله را نیز بشناسیم و فعلالله هم شناخته نمیشود مگر با این علوم. یک کسی باید آسمانشناس و … باشد تا بفهمد.
در نتیجه اینها از هم جدا نیستند و جدا کردن اینها از یکدیگر خیانت عظیمی بود که در دوران جدید به معرفت اعمال شد. کدام عالم است که حقایق اشیاء را بشناسد؟ هیچ عالمی نداریم و نمیشود با یک علم این حقیقت را شناخت. فرض کنید یک جامعهشناس بگوید من حقیقت انسان را میشناسم. او فقط از انسان دَم میزند اما آیا واقعاً حقیقت انسان را میشناسد؟ خیر، نمیشناسد.
نتیجه اینکه به اسم معرفت، کمال بیمعرفتی را روا داشتند. مرحوم دکتر آرینپور، استاد ما بود و بسیار مرد نازنینی بود. ایشان به ما خیلی لطف داشت، ولی بنده به خاطر کمونیست بودنش، خیلی تحویلش نمیگرفتم و البته که یک انسان واقعی بود. حرف خوبی میزد و آن اینکه میگفت در دنیای جدید به موازات ترقی این ساینس، فرهنگ سقوط کرد. در دنیای جدید افلاطون، عیسی مسیح و علیِ مرتضی(ع) ندارید. نتیجهاش این میشود که یک فیزیکدان یک دکمه را میزند و عالم را منفجر میکند. اگر بالاسر فیزیک، فلسفه الهی بود، این جنایات اتفاق میافتاد؟ دلیلش این است که بالاسر این فیزیک، فلسفه الهی نیست.
شما فکر میکنید که ابنسینا کمتر از انیشتین بود؟ بله، آنها وسایل نداشتند اما چهبسا عمداً دنبال این علوم نمیرفتند؛ چون میدانستند که منجر به جنایت میشود و کمااینکه شد. اگر این ترقی علم نبود آیا این جنگهای جهانی پیش میآمد؟
پس باید در اصطلاحی که به کار میبریم، تجدید نظر کنیم و بگوییم اتحاد فلسفه و علوم.
فکر میکنم اینطور باشد. اصلاً میتوانیم بگوییم وحدت دانایی. دانایی یکپارچه است و وقتی آن را تکهتکه کنید همین وضعیت به وجود میآید. هیچ کسی از منظر یک علم خاص نمیتواند به حقیقت چیزی برسد؛ مثلاً فرض کنید میخواهیم در مورد یک کتاب حرف بزنیم. فرض کنید که یک نفر چوبشناس است و این کتاب را از آن زاویه تحلیل میکند و میگوید: کتاب از چوب است اما سؤال این است که خود چوب چیست؟ این کتاب عین چوب نیست، بلکه از چوب است. یک نفر که شیمیدان است نیز هزار رقم ترکیب شیمیایی روی کتاب میکند و میگوید از حیث شیمیایی اینچنین است. اما اینها هیچ کدام واقعیت مطلقه کتاب نیست بلکه واقعیت مطلقه کتاب این است که همه جانبه تحلیل شود و تحلیل همه جانبه هم پیدا نمیشود مگر از طریق وحدت دانایی.
خوب است در اینجا از مرحوم علامه جعفری هم ذکر خیری بکنیم. از ایشان به عنوان یکی از کسانی که در این زمینه تلاش میکردند یاد میشود. فکر میکنید چرا اسم مرحوم علامه جعفری به عنوان کسی که به دنبال این اتحاد بین حوزه و دانشگاه بود مطرح میشود؟
به نظر بنده باید آقای جعفری را به آقای جعفری یک و دو تقسیم کنیم. به گمان من زمانی که ایشان در نجف بود میشود آقای جعفری یک و زمانی که در تهران بود میشود دو. اگر کسی میخواهد ایشان را بشناسد فقط باید در محدوده نجف بشناسد. ایشان آثار زیادی دارد که خیلی از اینها سخنرانیهای دانشگاهها است و خیلی جایگاه علمیشان را نشان نمیدهد. مرحوم مطهری هم اینطور بود. یک وقتی با آقای دکتر پورجوادی در مورد مرحوم مطهری صحبت میکردیم. گفتم این آثار ایشان خیلی چنگی به دل من نمیزند. گفت علتش را نمیدانی و وقتی علتش را گفت، دیدم راست میگوید. به بنده گفت که آقای حداد عادل میگفت آقای مطهری فقط دنبال ادای وظیفه بود و احساس میکرد باید برای دانشجو در این سطح حرف بزند. این یعنی خودش را در حد دانشجو تنزل میداد. من دیدم حرف خوبی است. آقای جعفری هم اینطور بود. نمیشود که دانشجویان رشتههای مختلف بنشینند و یک فیلسوف با اصطلاحات آنچنانی فلسفی حرف بزند.
بنابراین این سنخ از آثار آقای جعفری را اینچنین میبینیم که خودشان را تنزل دادهاند. ایشان چند کتاب اصلی دارند که همه در نجف نوشته شده است و اگر کسی بخواهد ایشان را بشناسد باید این کتابها را ببیند. یکی از این کتابها «ارتباط انسان با جهان» است که حدود ۳۰ سالگی نوشتهاند. در این کتاب میشود فهمید این مرد چه کسی بوده است اما متأسفانه متروک است و نوعاً کسی اینها را درک نمیکند. این کتاب سرشار از مسائل فیزیک و ریاضی، آن هم به صورت تخصصی است.
یک کتاب دیگر ایشان نیز «تعاون العلم و الدین» است. آقای جعفری آن زمان که میشود حدود ۷۰ سال قبل، یک طلبه ترکزبان مقیم نجف بود و این کتاب را نوشت. یک آقایی به نام صدرالاسلام نوشته در نجف نزد شیخ احمد شانهساز اسفار میخواندم. به این صورت که صبحها به عنوان زیارت وادیالسلام میرفتیم و در مقابر آنجا فلسفه میخواندیم که آقای جعفری هم در آن جمع بوده است. ایشان در چنین محیطی کتابی به عربی به نام «تعاون العلم و الدین» مینویسند.
یعنی از آن زمان ذهن ایشان متوجه بوده که اگر بالاسر ساینس، فلسفه نباشد و این فلسفه هم الهی نباشد، همین داستان هست که هست. کمونیستها هم فلسفه داشتند اما فلسفه آنها مادی بود و ببینید چه کار کردند. تا علوم به دامن مادرشان که فلسفه الهی است برنگردند داستان همین است که هست.
یکی از مسائلی که اخیراً روی آن تأکید میکنند نیز علم دینی یا اسلامیسازی علوم است. آیا منظور شما از این تحلیلی که ارائه میکنید همین اسلامی کردن علوم است یا خیر.
کدام علم؟
همین علومی که امروزه داریم؛ مثلا فیزیک. شما میگویید باید بالاسر فیزیک، فلسفه الهی باشد، حال آیا اسم این میشود اسلامی کردن و دینی کردن و الهی کردن فیزیک؟
هیچ وقت. اولاً الهی بودن اعم از دینی بودن است. الهی الزاماً به معنای دینی نیست. دوم اینکه فیزیک اسلامی به چه معناست؟ اصلاً معنا و تصور ندارد. بله در علوم نظری مانند فلسفه بنده خودم مشغول این کار هستم، مبدأ فلسفه رسمی کلاسیک، عقل است. اینطور میگویند که فلسفه علم عقلی است. البته من نمیدانم که عقلی است یا نیست اما فرض میگیریم که عقلی است. در کنار این، من دنبال یک نظام فلسفی به نام فلسفه اسلامی بمعنی الاخص هستم و آنجا مسئله را بر مبادی دینی، مبتنی میکنیم. مبادی دینی چیست؟ شهود، مکاشفه وجدان، اعطاء و … . بنابراین در فیزیک نمیشود این کار را کرد اما در فلسفه میشود.
ما میتوانیم در عنوان وجود بر مبنای مبادی دینی بحث کنیم. مثلاً حضرت امیر(ع) کلامی دارند که «وَ کَیْفَ یَجْرِی عَلَیْهِ مَا هُوَ أَجْرَاهُ». قوانینی که او وضع کرده است دیگر بر خودش حکومت نمیکند. فیلسوف رسمیِ بدبخت میگوید مگر خدا میتواند متناقضین را باهم جمع کند؟ بدبخت، او خودش این را اینطور قرار داده است. اگر اینطور قرار میداد که متناقضین باید باهم جمع شوند تو الآن استدلال میکردی بر اینکه نمیشود جمع نشوند.
یکی از دوستان اهل فلسفه صراحتاً گفتند که ذاتیات از اراده الهی خارج است. اما آیا این حرف یک موحد است؟ یعنی خدا بر ذاتیات سلطه ندارد؟ این چه خدایی است؟ خدا اینطور قرار داده که نقیضین جمع نشوند. میتوانست قرار بدهد که جمع بشوند. خدا اینطور قرار داده که نیروی میل به مرکز برعکس باشد و چون اینطور قرار داده تو استدلال میکنی که غیر از این نمیشود. حضرت(ع) فرمودند: چیزی که او قرار داده بر خودش حکومت نمیکند و دستش باز است و در اینجا میشود فلسفه را به این معنا دینی کرد اما در ساینس خیر. ریاضی که دینی و غیردینی ندارد. فکر نمیکنم آقایان هم بخواهند ریاضی و … را دینی کنند.
نه به این معنا، بلکه دنبال این هستند که علوم انسانی را اسلامی و دینی کنند.
امکانش وجود دارد. اما مهم این است که کنندهاش چه کسی باشد.
اتفاقاً اینکه کننده چه کسی باشد بسیار مهم است؛ چون برخیها یکسری گزارهها از قرآن و روایات استخراج میکنند و تطبیقی میدهند و تصور میکنند که کار را تمام کردهاند.
این کار، کار یک نفر نیست و گروهی است. اینکه چه گروهی باشند نیز مسئله است. برخی چیزها در مقام حرف آسان است اما در مقام عمل دشوار.
آرزوی من این است که این دید کلی برگردد و حقایق بیشتر شناخته شوند. در دعای حضرت رسول(ص) است که فرمود: «الَّلهُمَّ ارِنِی الْاشیاءَ کَماهِیَ»؛ خدایا اشیاء را آنچنان که هست به من نشان بده. اولاً معلوم میشود که تو خودت نمیتوانی به این حقیقت برسی و او باید نشان بدهد. ثانیاً اینکه از خدا میخواهد آنطور که شایسته است بشناساند. محال است وقتی هنرمند یک شیء را ببیند از منظر فیزیک هم به این نگاه کند؛ در حالی که یک شیء جزئی نیست و کلی است.