خبری تحلیلی ردنا (ادیان نیوز)
آخرین اخبار ادیان ایران و جهان، خبرهای دینی ارامنه زرتشتیان کلیمیان شیعه اقلیت‌های دینی و مذهبی و فرقه‌ها جریان‌‌های دینی

هر آدم جوگرفته‌ای نمی‌تواند علاقمند آثار ویتگنشتاین شود/ چرا مستغرب نداریم؟

گفت‌وگو با محمد میلانی درباره كتاب «لودیگ ویتگنشتاین، متفكر زبان و زمان»

میلانی می‌گوید: اقبال عامه مردم در کشورمان به ویتگنشتاین بسیار عجیب به نظر می‌رسد چون نگاه جامع به ویتگنشتاین، هیچ راه ورودی را برای سویه‌های سانتی‌مانتال تفکر نمی‌دهد. یعنی هر آدم جوگرفته یا از جلد کتاب خوشش‌آمده‌ای نمی‌تواند خواننده یا علاقمند آثار ویتگنشتاین شود.

به گزارش ردنا (ادیان نیوز)، به بهانه چاپ مجدد کتاب «لودیگ ویتگنشتاین متفکر زبان و زمان» از سوی انتشارات بزنگاه به سراغ محمد میلانی یکی از مترجمان این مجموعه که نقش هماهنگی نیز در تدوین و تجمیع آن داشت رفتیم. او که این روزها مشغول دبیری جامعه‌شناسان کلیدی انتشارات روتلیج در همین نشر است، مشغول سامان دادن به چند اثر دیگر نیز هست که به زودی روانه بازار کتاب خواهند شد. اکنون نیز از وی ترجمه کتاب‌های بودریار و هزاره اثر کریستوفر هروکس، جنگ خلیج رخ نداده است و کلیدواژه هردو از ژان بودریار و چند اثر تألیفی و ترجمه شده نظیر مجموعه مقالات اجتماعی دیده‌بان در بازار کتاب موجود است و کتاب اقتصاد سیاسی مجموعه مقالات ریچارد سوئدبرگ که با مقدمه‌ای از نویسنده اثر و با گروه همکاران در ترجمه این مقالات توسط نشر بزنگاه در آینده بسیار نزدیک روانه بازار کتاب خواهد شد. نظر به اهمیت کتاب «لودویگ ویتگنشتاین متفکر زبان و زمان» با او به گفت‌وگو نشستیم؛ گفت‌و‌گویی که صرفاً به مقوله ویتگنشتاین خوانی اکتفا نکرد و درنهایت بسیاری از مسایل مهم حوزه اندیشه و تفکر در جامعه ما را نیز به چالش کشید.

کتاب لودیگ ویتگنشتاین متفکر زبان و زمان درعین حال که با دیگر آثار در مورد این فیلسوف و ترجمه شده به فارسی متفاوت است به همان میزان نیز از اهمیت قابل توجه‌ای نیز برخوردار است. نام مقالات و محتوای کتاب به خوبی این مهم را نشان می‌دهد نظر خودتان در این زمینه چیست؟
کتاب حاصل کاری گروهی است. چه در تشکیل محتوا و چه در اهتمام در انتشار اثر. در آن سال‌ها یعنی ۸۳ و ۸۴ مرکز بین المللی گفت‌و‌گوی تمدن‌ها که سابقه پرباری از خودش به یادگار گذارده بود و به نحو قابل قبولی به میراثی ارزشمند رسیده بود، بر روی تألیف و ترجمه آثاری ارزشمند که از سوی ناشرین اقدام به چاپ می‌شد به گونه‌ای اثرگذاری می‌کرد که هم بخشی از هزینه‌های تولید کتاب را تحت پوشش قرار می‌داد و نیز با میزان تأثیرش در بازار کتاب در فروش و حتی توزیع کتاب موردنظر نیز سهم مهمی ایفا می‌کرد که در نوع خود کاری ارزشمند و درخور تحسین تلقی می‌شد. اساس شکل‌گیری این کتاب نیز حاصل همان فضا و اقدامات بوده و هست. کتاب از معدود کتاب‌های حوزه تفکر ویتگنشتاین است که به صورت مجموعه مقاله تهیه شده است. مقالات کتاب از مهمترین و موثرترین نوشته‌ها در خصوص تفکر ویتگنشتاینی هستند که از قضا بسیار هم پرمعنا و اثر گذار در زمینه فهم تفکر تحلیلی نیز به حساب می‌آیند. مضاف برآنکه مقدمه جامع دکتر رضا داوری اردکانی به عنوان یکی از ارزشمندترین مقالات نوشته شده به زبان فارسی در خصوص این فیلسوف غربی که در مقدمه کتاب آورده شده، مقاله‌ای جامع است که خواندنش را به هرکسی که بخواهد با ویتگنشتاین مواجه شود توصیه می‌کنم. مقاله «خدا در فلسفه ویتگنشتاین متقدم» که توسط هدایت علوی‌تبار ترجمه شده، از بهترین مقالات درباره اندیشه ویتگنشتاین و از بهترین و نایاب‌ترین مقالات در حوزه ترجمه مقاله خارجی به زبان فارسی است. دقت نظر ایشان در ترجمه این مقاله آن را به یکی از بهترین و بی‌نقص‌ترین مقالات ترجمه شده در ترجمه متون فلسفی تبدیل کرده چراکه منبع بسیار درست و مناسبی درخصوص بخش‌هایی از تفکر ویتگنشتاین به حساب می‌آید. دیگر مقالات کتاب نیز از این سنت بهره گرفته‌اند از جمله؛ «ذهن، معنا و کاربرد و مقاله مبناگرایی»، «انسجام‌گرایی و کنش‌گرایی»، «مبناگرایی و فهم عرفی»، «ویتگنشتاین در آیینه زمانش»، «ویتگنشتاین و حلقه وین». همان‌طور که می‌بینید این مقالات از یک انسجام در معنا برخوردارهستند که به دوره‌های مختلف اندیشه ویتگنشتاین باز می‌گردند. از این بابت کتاب اثری کامل بوده و هست. به تعبیری استفاده از آن در چند دانشکده و گروه فلسفه و زبان‌شناسی دقیقا به همین جریان مربوط بوده است. یعنی به یک معنا آنچه را که یک استاد بنا دارد فارغ از هر مفهوم بی‌اهمیت دیگری که در اغلب کتاب‌ها آمده و تکراری هستند؛ دراین کتاب می‌یابد. به واقع هیچ مفهوم و مقاله‌ای در این کتاب بی‌ارزش تلقی نمی‌شود و در نسبت ترجمه دو اثر اصلی این فیلسوف شهیر غربی این اثر نیز می‌تواند مکملی بسیار گویا برای فهم جلوه‌های تفکرش باشد.

به چه میزان تفکر ویتگنشتاین را در اقبال خوانندگان به کتاب‌های این فیلسوف یا کتاب‌های درمورد وی موثر می‌دانید؟
ویتگنشتاین خصیصه‌ای دارد که نوع شناخت و شهرتش تا حدودی با دیگر متفکران و فیلسوفان غربی متفاوت است. نه به معنای بارز کلمه زیاد نویس بوده و نه به معنای عام کلمه اقبال مردمی یا فصلی- تبلیغی شامل حال این متفکر بوده است. یعنی بسیاری از این جبهه‌گیری‌های امروزی برای یک فیلسوف یا یک نویسنده خاص را در خصوص این فیلسوف نمی‌یابید. به همان اندازه که خشک و جدی است به همان اندازه نیز آثارش سخت و ویژه مخاطب خاص خودش است. صادقانه بگویم این اقبال عامه مردم در کشورمان به ویتگنشتاین بسیار عجیب به نظر می‌رسد. به این معنی که هم در حوزه فلسفی و هم نگاهی که متخصصان زبان‌شناسی به این فیلسوف دارند نگاه جامعی را دربر می‌گیرد که هیچ راه ورودی را برای سویه‌های سانتی‌مانتال تفکر نمی‌دهد. یعنی هر آدم جوگرفته یا از جلد کتاب خوشش آمده‌ای نمی‌تواند خواننده یا علاقمند آثار ویتگنشتاین شود. چرا که در همان صفحه اول اثر مخاطب بی‌سواد و ناآشنا به فلسفه پس زده می‌شود. از این روی است که می‌گویم تفکر این فیلسوف خاص و مختص به جامعه متفکران و متخصصان خودش است. درقیاس با آن نوع از مدافعان و مشتاقان فلاسفه‌ای نظیر نیچه و … که مدافعان‌ از جنس فوق مرفهان شهری‌شان جلسات تحقیقی و تدریسی برگزار می‌کنند یا جمع‌های خانگی و خانوادگی برای بسط تفکر و ارزیابی اندیشه‌های این فیلسوفان دارند؛ هنوز ویتگنشتاین سالم و سلامت باقی مانده که این به نوبه خودش جای بسی شکر دارد. البته منظورم سادگی تفکر ویتگنشتاین نیست که نه این فیلسوف ساده است و نه آموزه‌های اندیشه نیچه ساده به نظر می‌رسد. چطور می‌توان کسی نظیر نیچه را منتقد دوران جدید و ذهن زمانه ناسازگار مدرن با خلق و خوی سنتی انسان غربی دانست اما درعین حال ساده‌انگاری تفکر وی را راهبری کنیم؟! این وضعیت درواقع به نگاه ساده و بی‌تخصص همه کسانی باز می‌گردد که تفکر فیلسوفی را نفهمیده‌اند اما درباب آن قلمفرسایی می‌کنند. فراموش نکنیم که هیچکدام از متفکران و فیلسوفان عالم اسلام برای غربی‌ها ساده تلفی نمی‌شده‌اند و بازهم ساده نیستند. پس مواجه آنها با مشرق به مراتب متفاوت‌تر با برخی نگاه‌های ساده و سطحی در میان ما دربرابر غرب است. بماند که متأسفانه برخی از سودجویان طریق فلسفی و فکری که از قضا کم هم نیستند از همین طریق دشوار تفکر وی وام گرفته‌اند و از ویتگنشتاین همیشه سعی کرده‌اند متفکری بسیار خاص نشان دهند که کسی فلسفه‌اش را نمی‌فهمد جز من!! پس من بهترینم!

چرا همیشه به این جریان‌ها نگاه منفی دارید و حتی در جاهایی برخورد بسیار تندتری نیز با این جریان‌ها داشته‌اید؟
چند دلیل مهم عنوان کرده‌ام که متأسفانه درهر دوره‌ای نمونه‌های عینی متعددی برای آن یافت می‌شود. ردخور هم ندارد. زمانی در یکی از مصاحبه‌ها‌ از بانویی گفته بودم که در خانه ویلایی شمال شهرشان دوره‌های نیچه‌شناسی و نیچه خوانی داشتند. افاضات عجیب و غریبی نیز از این محفل سربیرون می‌آورد. زمانی که در جلسات مهم دانشگاهی یا کتابشناسی‌هایی که به همت ارگان‌ها و مراکز فرهنگی برگزار می‌شد، این بانو و جرگه شاگردانشان حاضر می‌شدند و با تلقی‌های پشمکی‌شان از نیچه ماهیت جلسات جدی را تحت الشعاع قرار می‌دادند. مدتی نه اینگونه البته برای کیرکگور وضع به این منوال بود، یعنی رویکرد عرفانی به اصطلاح من‌درآوردی برخی مدعیان غرب‌شناسی از این متفکر چهره‌ای بسیار ساده و سطحی ساخته بود که خدارا هزار مرتبه شکر این نگاه سمی و ساده طولانی نبود. این روزها به مدد شبکه‌های مجازی نظیر اینستاگرام که مراجعه می‌کنید دانشجویان و فارغ‌التحصیلان رشته فلسفه به یمن تأسف‌بار نبودن کار و حرفه برای این تخصص و درسِ خوانده شده در شبکه‌های مجازی کلاس‌های درسی و تدریس به راه انداخته‌اند و به هر دلیل ممکن و مهملی کلاس برگزار می‌کنند و چشم به جیب مردمی دارند که در این شرایط اقتصادی هیچ دغدغه مالی ندارند و به دنبال یافتن سویه‌های فردیت و شخصیت خود و چیستی عالم موجود هستند. البته خاطر نشان کنم یک عده‌ای بسیار درست و صحیح کار می‌کنند. هدفمند و بااصالت و در چند رشته و ماهیت فکری به پیش می‌روند؛ اینها را عرض نمی‌کنم. مثلا برنامه‌هایی نظیر «به سوی سیمرغ» بسیار کارشناسی شده و درست هستند و از فلسفه خوانده‌های درسطح درست و فیلسوف منش نیز توقعی اینچنین می‌رود. اما متأسفانه برگزاری کلاس‌های کنترل خشم با توسل به اگزیستانسیالیسم، مبارزه با مرگ براساس تفکر هایدگر یا چگونه پول دربیاوریم برمبنای نوع نگاه ژان پل‌سارتر و … اینچنین جفنگیاتی نشان از عدم توجه یک جریان بزرگتر نظیر آموزش عالی یا به معنایی بهتر شاکله آموزشی کشور به این جریان دارد و از سوی دیگر ایجاد چنین دوره‌هایی دقیقا نوعی دهن‌کجی به جریان نبود کار و فقدان شغل برای یک فلسفه خوانده در جامعه را نشان می‌دهد که در غایت امر تبدیل به چنین اتفاقات تأسف بار از یک سوی و مضحک از سوی دیگر می‌شود. حکایت کودکی که چون پدرش پول ندارد برایش پوشک بچه تهیه تهیه کند، تصمیم می‌گیرد همه محیط خانه را به نجاست بکشد. و این کار را می‌کند.

یعنی شما این جریانات را نوعی آسیب جدی برای روند آمورش فلسفه در کشور و فلسفه خوانی‌هایی از این دست می‌دانید؟
بله. و متأسفانه صدافسوس بله. زمانی که به زعم و گفته بسیاری از مقامات ارشد دولتی آن روزها ـ اما نه به صورت قطعی طوری که بارکلام بر دوش آنها نیافتد ـ فارغ‌التحصیلان فلسفه در ابتدای دوره ریاست جمهوری دولت اصلاحات اجازه استخدام می‌یافتند؛ یعنی پیش از وی برمبنای قانون نانوشته‌ای یا نوشته اما محرمانه‌ای این خبرها نبود. این به نوبه خود نشان از بی‌اهمیتی و بی‌ارزشی فلسفه در جامعه را نمی‌دهد. بلکه نشان از کوته فکری کسانی است که هیچ چیزی درباره فلسفه نمی‌دانستند و نیز نمی‌دانند. چراکه از درون ۸ جلد کتاب تاریخ فلسفه کاپلستون و ۵ جلد اصول فلسفه و روش رئالیسم مرحوم علامه اگر بنا باشد عنصر خطرناک فکری بیرون بزند پس مشکل ما هستیم نه یک تعداد جوان درس خوانده. با چنین مقدماتی دیگر در دهه ۶۰ و ۷۰ سیاهکل دومی به وقوع نمی‌پیوندد و این در کمال تإسف باز از بزرگترین ناآشنایی مقامات آموزش عالی ما با جریان فلسفه بود و هست. بحمدالله هم که بالای ۹۰ درصد از همه کسانی که در اوایل انقلاب مسئله ‌ساز و مورددار بودند؛ فارغ‌التحصیلان شریف و دانشگاه تهران و پلی تکنیک بودند نه فلسفه دانشگاه تهران یا دانشگاه ملی یا…. . پس به واقع در پس محدودیت و مهجوریت برای آموزش فلسفه یک نگاه خودخواه و یک ذهن معیوب دیده می‌شود که دایره این بی‌خردی به آمورش صحیح فلسفه مسلمانان نیز سرایت کرده است. امروز چند جوان حاذق در کشور می‌شناسید که فتوحات را بتوانند به شیوه قدما تحصیل کنند یا کدام جوان باسوادی را سراغ دارید منطق المشرقیین جناب بوعلی را عالی تدریس کند.

پس یعنی می‌فرمایید جریان فلسفه خوانی در ایران یا شناخت فلان فیلسوف در قالب خوانش جدی، در جامعه از اساس مشکل دارد؟
از اساس نه ولی در این چهاردهه که دو دهه از آن بسیار رویکرد و اقبال به فلسفه بالا بوده؛ به طور جدی و نزولی بله. به طرز وحشتناکی به سمت بی‌فلسفگی به پیش می‌رویم. نشانه بارزش هم ترجمه بیش از حد این کتاب‌های الکی فلسفی است که با ترجمه‌های قد و نیم قد بازار را اشباع کرده‌اند. جالب آنکه به طرز وحشتناکی ذائقه همین چند نفر قشر کتاب‌خوان جامعه را نیز تغییر داده‌اند. کتابی که مقداری به اقتصاد، رویکرد تحلیلی دارد می‌گویند کتاب فلسفی درمورد اقتصاد. کتاب‌های فلان روانشناس متأثر از نیچه به بازار می‌آید که برای مترجم کتاب اگر متنش را بخوانند شک می‌کند که متن ترجمه خودش باشد چرا که از بس با تعجیل نادقیق ترجمه کرده، خودش شرمنده خودش می‌شود. اما دست‌های ناپاک بازار کتاب برای رویکرد روان این کتاب و امثال این کتاب را خیلی موثر نشان می‌دهند. حال پرسش اساسی نیز همین است که مضاف براین رویدادها باید ثمره و نمره‌ای این کتاب‌ها داشته باشند، یا نه! که صدالبته ندارند.

هم اکنون به یک آمریکایی بگویید مولوی خوانی در آمریکا چه شرایطی دارد؟ این ما هستیم که سرافکنده می‌شویم. نزدیک به ۵۲ مرکز مولوی شناسی فعال که از قضا دولتی هم نیستند و مردمی و همیاری اداره می‌شوند در ایالات متحده آمریکا وجود دارند. در بعضی از این جلسات جوانان غربی آنچنان از اشعار این بزرگوار مرد عالم معنا تأثیر می‌گیرند و اشک می‌ریزند که آدمی از نظاره آنها شرمش می‌آید. چرا که برخی از جوانان ۲۰ ساله و قدری بزرگتر یا کمتر از این سن را اگر مورد پرسش قرار دهید؛ برای شما در نهایت یک ترانه از امیر تتلو یا یک ترانه بااحساس از محسن یگانه می‌توانند بخواند. کجای این تمدن و فرهنگ متعالی‌مان قرار گرفته‌ایم. کیست که این پرسش را پاسخ بدهد؟ دقیقاً چون در شناخت، پاسداشت، ترویج و آموزش گفته‌ها و آراء بزرگان‌مان افتضاح عمل کرده‌ایم. چون هنوز شیخ اشراق نفهمیده ناگهان سراز جهان هگل درآورده‌ایم. البته ای کاش همه بزرگان مانند هگل بودند وگرنه وضع اسفناک تفکر یا تشبه ما به امر فکرت آموزی از این هم بدتر و آشفته‌تر می‌نمود.

چرا در مورد هگل اینگونه می‌گویید؟ یا بهتر بگویم درخصوص شناخت وی به این خط فکری قایل هستید؟ قدری تند نمی‌روید؟
برای این‌که هگل آلمانی است. زاده‌ تمدن و تفکر بزرگ آلمانی و آن ایده آل‌های ناب بشری‌اش هست اما وقتی هگل می‌شود دیگر متعلق به آلمانی‌ها نمی‌باشد. خودش یک تنه رسول فرهنگ و تمدن برآمده از آن می‌شود و در ساحت و سرزمین تفکر راه می‌رود جایگاه واقعی خودش و میزان صلابتش را به همگان نشان می‌دهد. این نتیجه و ثمره غنای یک تمدن است. بالطبع همه متفکران یا فیلسوفان دارای چنین ماهیت و شخصیتی نبوده و نمی‌توانند باشند اما وقتی سراز تمدن و تفکری بالا بیاورندکه طلایه‌دارش امثال هگل و کانت هستند خواه ناخواه آنها هم اهمیت می‌یابند. برای نمونه یورگن هابرماس، مارتین هایدگر دقیقا از همین مبنا برما عرضه شده‌اند و مقبولیت یافته‌اند. یک جهان نقادی کانت را اساس نگاه و نگرش جدید و معنادار بشری به الگوهای تولید شده از ذهن و نبوغ و هنر انسان می‌دانند، اما در میان ما عملاً نقد و نقادی یک معنای به غایت غلط و اشتباه دارد و همگان این تعبیر و فهم غلط را بردوش می‌کشند و ژست روشنفکری و سواد به خود می‌گیرند. کانت سرجایش است. شناخت کانت به مثابه یک اولویت حیاتی و اساسی کماکان در جایگاه خودش قراردارد. استاد دانشگاه مشغول شناخت تفکر این بزرگ مرد است اما در میانه جامعه به اصطلاح فکری نویسنده و شاعر و منتقد معنای نقد را اشتباه فهمیده مدام از نقد و نقادی و جلسه نقد و نقد فیلم و داستان می‌گویند و مدام این بی‌سوادی و نادانی خودشان را در جامعه از برای هم تسری می‌دهند دست آخر هم حقیقت موجود را به طرز فاجعه‌باری اشتباه فهمیده و انتقال می‌دهند، بعد من یا شما باید توقع داشته باشیم جریان فلسفه خوانی در ایران خوب است یا بد؟ درست است یا غلط؟ مضحک و تأسف بار است و لاغیر. در مقابل دوربین مجری به اصطلاح فهیم یا نویسنده با شعور در اوج بلاهت نادانی می‌گوید: اینکه من یا اثرم نقد شود نباید ناراحت شوم یا معترض باشم بلکه باید خوشحال هم باشم!! همین یک جمله کافی است تا نشست و برتابوت اندیشه و تفکر دراین جامعه با تکه سنگی صدایی درآورد و برآن گریست. همین.

بعد توقع داریم چرا خوانش‌های ما ایرانیان از فیلسوفان و متفکران اینگونه است؟ ما هنوز متفکران خودمان که در ملت‌های دیگر از برایشان سینه چاک می‌کنند را نمی‌شناسیم بعد باید از خوانش فلسفی آن هم فلسفه غرب بدانیم؟ یا ایراد بزرگ دیگر اینکه برخی از متولیان فرهنگی و فلسفی ما که چهره‌های فرهنگی و فلسفی ما تلقی می‌شوند به محض ورود درسیاست آنچنان شخصیت‌های ناتراز و ناپخته‌ای از آب در می‌آیند که جز پشیمانی و تأسف چیز دیگری برجای نمی‌ماند. چهره فکری و اندیشه‌ورزی که که مشاور رییس جمهور پیشین کشور بود دقیقا مبین همین مثال است. چهره‌ای که نشان داد هیچ معلومات و سوادی نداشته و ندارد و ماحصل حفظیات درسی‌اش همچون یک دانشجوی بدون راندمان ارزشمند او را به چنین جایگاهی رسانده بود.

به نظر شما این جریان خود به خود شکل گرفته یا جریان آگاهی بوده است؟ یعنی از جایی قدرت می‌گرفته یا نه ناآگاهی ما باعث بروز چنین دردی شده است؟
به طرز بسیار جدی و بدون هیچ اکراهی معتقدم این جریان سمت و سوی هدایت شده‌ای دارد. البته نه آن چیزی که همه تصور می‌کنند می‌دانند یا علمای ناگهان با قلم آشنا شده حاضرند از برایش قلم‌فرسایی کنند. خیر؛ به معنایی کاملاً واقعی و متفاوت. ببینید مدتی پیش یکی از چهره‌های البته باسواد در رشته خودش و بسیار جاهل در تفکر فلسفی دریک سخنرانی ویتگنشتاین، پدر و مادرش و خواهرانش و همچنین برادرانش و هر کسی که از در خانه این خاندان در وین رد می‌شد را همجنسگرا معرفی کرد و بالطبع تفکر ویتگنشتاین را زاده همجنسگرایی آشکار. پرسش من از شما این است که تا کی باید غیر متخصص‌ها درباره چیزهایی که تخصص ندارند صحبت کنند و دوم آنکه تا کی چهره‌های وابسته به جریان غرب‌گرایی و تحمیل غرب به ما می‌بایست در رأس امور فرهنگی باشند؟ بله این چهره‌ها دقیقا وام‌دار و هدایت شده جریان تحمیل غربی هستند. شاید خودشان ندانند اما در مراکزی که می‌روند و صحبت می‌کنند و برای چنین اباطیلی پول می‌گیرند دقیقاً منادیان جریان شبیخون فرهنگی هستند که مقام معظم رهبری دو دهه پیشتر گفتند و کسی نفهمید. این شبیخون فرهنگی و شناخت آن آن‌قدر جدی و در مصاف باآن مجادله و مبارزه مشکل است که هیچکسی حاضر نشده باآن مواجه شود. حتی جریانی بسیار مسموم باعث شده که این مفهوم و این درد بزرگ رفته رفته نادیده انگاشته شود چون کسی را یارای مقابله و مجاهدت دربرابرش نیست. ما هرچقدر در قبال غرب ناآشنا باشیم و هرچه غرب را کمتر بشناسیم آنقدر ضربه‌های غرب یا گسترش غرب در جوامع ما قوی‌تری و اساسی‌تر خواهد بود. چنین آدمی با چنین تفکر هرگز نمی‌تواند مستغرب ساز باشد. استاد دانشگاهی که مردم را ترویج به سوزاندن پرچم آمریکا می‌کند دقیقا خط از جانب کسانی می‌گیرد که دوست دارند ایرانی‌ها هیچ چیزی از غرب و آمریکا ندانند و فقط از سر خشم پرچم به آتش بکشند. در عوض مستشرقان نوین غربی به جای جای تمدن ما دسترسی و اشراف داشته باشند تا بر ما مستولی شوند. باز ضرورت این پرسش بزرگ که چرا ما مستغرب نداریم؟ همین یک پرسش بزرگ که چرا مستغرب نداریم و پرورش نداده‌ایم یا اگر داده‌ایم قدرش را ندانسته‌ایم نشان از ضعف‌های بزرگ ما در ساحت تفکر و اندیشه است.

یعنی از نظر شما این پرسش بنیادین فرهنگ امروز ما است؟
بله دقیقا. این درد ما است. مردمان تمدنی نظیر ما که مستغرب ندارند؛ یعنی غرب‌شناس ندارند، در واقع در جهان معادلات امروز یعنی هیچ چیز ندارند. کسانی که غرب را وحشی بی‌تمدن به مردم ما نشان می‌دهند و در کسوت استادی چنین تفکراتی دارند، عملاً نمایندگان و جیره‌خواران کسانی هستند که امروز با خودشان می‌گویند: سهروردی را از این تمدن گرفتیم. امثال شیخ اکبرها و ابن‌سیناها و محی‌الدین‌ها و ابوریحان‌ها را برای این مردم نقاطی سیاه در تاریخ‌شان قراردادیم. خودمان به شناخت آنها پرداختیم و بهره‌ها از تفکرشان بردیم. اکنون هم جامعه فکری بی‌در و پیکر آنها فقط ترجمه می‌کند و والسلام. از سویی کتابخوان ندارند، آمار کتابخوانی‌شان بسیار پایین است. کسانی هم که تمایل به خواندن دارند را با حجم عظیمی از کتاب‌های بی‌نظم و بی‌هدف مواجه کرده‌ایم که اغلب آنها هم مشکلات جدی ترجمانی دارند و دست آخر چهره‌های موجهی که مردم را به خشونت و توحش با غرب تشویق می‌کنند. این‌گونه می‌شود که هیچ‌کسی دراین جوامع غرب‌شناس نیست و نخواهد شد و ادامه ماجرای وابستگی و استعمار نوین و دردی بس عظیم‌تر بر دوش کسانی که می‌فهمند و ننگ بر کسانی که به اسم تفکر و فلسفه جامعه فکری و تفکر ما را به این روز انداخته‌اند.

حالا می‌توانید بفهمید که اشراف بر تمدن‌مان چقدر مهم است. شناخت چهره‌های فرهنگی و علمی و فلسفی‌مان چقدر مهم است و شناخت غرب از برای ما چقدر مهم است. بالاخص شناخت فلاسفه غربی و طرز تفکرشان؛ اصل مهمی که ما هیچ وقت نیاموخته‌ایم.

منبع ایبنا
گفت‌وگو درباره مطلبی که خواندید

آدرس ایمیل شما منتشر نمی‌شود.