به گزارش ادیان نیوز، پس از رحلت حضرت آیتالله مهدوی کنی، به نظر میرسید جای تبیین ابعاد گوناگون شخصیت این عالم اخلاق و فقه و همچنین چهره سیاسی نظام اسلامی خالی است، در گفتگویی با حجت الاسلام سعید مهدوی به این موضوع پرداختیم. در ادامه بخشی از این گفتگو که مربوط به انجمن منحرف حجتیه است را مرور می کنیم:
من با برادر کوچک رضاییها، محمد رضایی که بعدها نماینده سازمان مجاهدین در آمریکا شد، همکلاسی و دوست بودم. در مدرسه علوی که درس میخواندم، فقط چند نفر بودیم که میتوانستیم در مورد مسائل سیاسی با هم حرف بزنیم. چند جا این را نقل کردم که یکی از قدیمیترین خاطراتم که خاطره خیلی بدی هم بود، این بود که من در دوره کودکستان و بعدها در دبستان تا حدود سالهای ۵۱ و ۵۲ وقتی میپرسیدند که پدرت کجاست؟ میگفتم زندان است؛ بچهها میخندیدند و میگفتند: مگر پدرت قاتل است یا قاچاقچی است و … و من نمیتوانستم توضیح بدهم.
در این فضا، من و چند نفر دیگر که خانوادههایشان جزء منافقین بودند و چند نفر دیگر که خانوادههای آنها در فضای سیاسی بودند، مجبور بودیم با هم گفتگو کنیم. رضایی از اعدام برادرانش میگفت؛ مثلاً میگفت که شب قبل از اعدام برای خداحافظی رفته بودند و بعد از یک دوره شکنجه اجازه ملاقات داده بودند. ما فقط با هم میتوانستیم ازاینگونه صحبتها بکنیم، چون دائماً به ما میگفتند از شما حرفی درز نکند و مواظب باشید. ما حتی از بچههای مدرسه هم میترسیدیم. بعدها فهمیدم که ما زیادی سخت میگرفتیم تا این حد هم ساواک قدرت نداشت، ولی آن موقع هر دو نفری که با هم حرف میزدند، فرض بر این بود که نفر سومشان ساواکی است. ولی در مدرسه بچههایی بودند که پدرانشان در دستگاههای شاه مدیر بودند، ما از همینها میترسیدیم؛ یک فردی بود که پدرش سرهنگ بود، ما همیشه میترسیدیم با او حرف بزنیم که نکند که حرفهای ما منتقل کند.
برگردیم به اصل مطلب، این تیپ آدمها هم در مسجد حاجآقا رفت و آمد داشتند؛ در اسناد ساواک مربوط به حاجآقا نوشتهاند که بسیاری از فعالین سیاسی یا به قول آنها مارکسیستهای اسلامی، منافقین، در مسجد حاجآقا رفت و آمد داشتند. این افراد دو تیپ هم بودند: تیپی که برای گفتگو میآمدند و تیپی که برای یارگیری میآمد، چون مسجد حاجآقا جلبکننده چهرههای جوان انقلابی بود. حاجآقا افرادی را که برای یارگیری میآمدند، از مسجد طرد کرد، به همین خاطر از ایشان ناراحت بودند، چون حاجآقا راههای اینها را به طرق مختلف میبست. در مقابل، در برخی موارد هم افراد انجمن حجتیه به مسجد حاجآقا میآمدند و میخواستند جوانهایی را که اهل فعالیت بودند و خیلی هم به مسائل انقلاب علاقه نداشتند یا سرخورده بودند، جذب کنند. حاجآقا میگفتند که من با هر دو گروه تنش داشتم؛ هم با انجمنیها و هم با چپیها، اما در عین حال با آنها بحث و گفتگو میکردم.
به خاطر دارم بعضی اوقات، وقتی که میخواستم با پدرم از مسجد بیرون بیایم، در مسجد را که میبستند، شخصی میآمد و سهربع تا یک ساعت روی پلههای مسجد درباره دیدگاههای مارکسیستی با حاجآقا بحث میکرد. ایشان هم با حوصله میایستادند و پاسخ میدادند. ایشان رسم داشتند که تا مخاطب کاملاً اقناع نشود، از بحث دست نمیکشیدند و این طور نبود که فقط یک جوابی بدهند. از این جهت بود که خیلیها برای بحث خدمت ایشان میآمدند، حتی در برخی موارد، بعد از بحث حاجآقا به من میگفتند که استکان اینها را آب بکش و من از این کار تعجب میکردم. ظاهراً حاجآقا از نوع بحثهای این افراد میفهمید که آن فرد، از نظر اعتقادی هم مارکسیست شده است.
حتی در برخی از خانوادههای زندانی با گرایشهای مذهبی افرادی داشتیم که گرایشهایی به مسائل چپ داشتند، از اینها در دورهای که پدرانشان زندان بودند، به توصیه پدرانشان، نزد حاجآقا میآمدند و مباحثات خصوصی داشتند. مثلاً، معروف بود که شب چهارشنبه پسر فلانی میآید؛ آن فرد را میبردم در اتاق حاجآقا مینشست، برخی اوقات هم کتابهای حاجآقا را برمیداشت و نگاه میکرد تا ایشان از مسجد بیاید. حاجآقا که میآمدند تا دو ساعت با او وارد گفتگوهایی میشدند، ظاهراً تدریس یک درس بود، اما گاهی اوقات چالشهای روشنفکری بود که حاجآقا با این تیپ آدمها و جوانها زمان میگذاشت و با آنها کار میکرد.
منبع: مشرق