خبری تحلیلی ردنا (ادیان نیوز)
آخرین اخبار ادیان ایران و جهان، خبرهای دینی ارامنه زرتشتیان کلیمیان شیعه اقلیت‌های دینی و مذهبی و فرقه‌ها جریان‌‌های دینی

رابطه الحاد جدید و فیزیک کوانتوم

به گزارش ردنا (ادیان‌نیوز)، فعل و انفعالاتی که بین هسته‌ اتم و الکترون‌ها وجود دارد و حرکت‌هایی که الکترون‌ها می‌کنند باعث پیدایش نور و تشعشع می‌شود. فیزیکدانان در آزمایشاتی که در این‌باره انجام می‌دادند با این مشکل مواجه گردیدند که همزمان نمی‌توانند مؤلفه‌های سرعت، جایگاه و حرکت الکترون را محاسبه کنند؛ آن‌ها وقتی می‌خواستند حرکت و سرعت الکترون را محاسبه و پیش‌بینی کنند، قادر به تشخیص و پیش‌بینی جایگاه و حالت آن نمی‌شدند؛ و برعکس زمانی‌که می‌خواستند حالت و جایگاه آن‌را شناسایی کنند در تشخیص سرعت و حرکت آن دچار مشکل می‌شدند. فیزیک‌دانان از این آزمایشات اصل «عدم قطعیت» را نتیجه گرفتند.

□ قبل‌از این‌که از رابطه الحاد جدید و فیزیک کوانتوم سخن بگوییم؛ با این سؤال شروع می‌کنیم که اساساً فیزیک کوانتوم چیست و فیزیک‌دانان کوانتومی چه می‌گویند؟

▪ برای فهم فیزیک کوانتوم، بررسی دو نکته لازم است: یکی ریشه‌یابی کلمه کوانتوم و دیگر معرفی فیزیک کلاسیک و نیوتونی؛ چراکه فیزیک کوانتوم، فیزیک مدرن به‌شمار می‌رود و در مقابل فیزیک کلاسیک و نیوتونی قرار می‌گیرد.

اما ریشه کلمه کوانتوم: کوانتا در لغت به معنای «مقدار»، «ذره»، «بسته انرژی» و معانی نزدیک به این‌ها می‌باشد. داستان پیدایش این مفهوم به اوایل قرن بیستم باز می‌گردد، زمانی‌که فیزیکدان‌ها در آزمایش‌هایی که انجام می‌دادند متوجه این نکته شدند که نور برخلاف تصوری که در فیزیک کلاسیک و نیوتونی وجود دارد لزوماً حالت موجی ندارد؛ این امر یکی از اختلافات فیزیک کلاسیک با فیزیک مدرن یا همان فیزیک کوانتوم است. در فیزیک کلاسیک، اشیاء را مرکب از ذراتی مانند مولکول و اتم می‌دانستند؛ آن‌ها در تحلیل ذرات تشکیل دهنده اجسام مادی تا اتم پیش رفته بودند و ریزتر از آن، چندان مورد توجه قرار نگرفته بود؛ در قرائت فیزیک کلاسیک، انرژی را دارای حالتی موجی می‌دانستند و معقتد بودند که نور به‌صورت موجی پخش می‌شود.

در آزمایش‌هایی که در اوایل قرن بیستم توسط برخی فیزیکدان‌ها شکل گرفت، متوجه شدند که نور هم دارای حالت ذره‌ای است. یکی از این فیزیکدان‌ها، اسم واحدهای اختصاصی برای این ذرات نوری را کوانتا نامگذاری کرد و بدین ترتیب، کوانتا واحدی برای شمارش بسته‌های انرژی به‌شمار رفت؛ به این بیان که گویا بسته‌ای وجود دارد که در آن، انرژی ذخیره شده است و خودش را به‌صورت ذره نشان می‌دهد. دانشی از فیزیک که تلقی این چنینی از نور پیدا کرد فیزیک کوانتوم نام گرفت. این بیان، تعریفی اجمالی از فیزیک کوانتوم است؛ پس‌از مدتی، فیزیکدان‌ها بر اساس آزمایشاتی متوجه شدند که نور گاهی به‌صورت ذره و گاهی به‌صورت موج ظاهر می‌شود؛ از این رو، دوگانگی موجی‌ذره‌ای برای نور پذیرفته شد.

□ فرق فیزیک کوانتوم و مدرن با فیزیک قبل‌از آن یا همان فیزیک نیوتن و کلاسیک در چیست؟

▪ برداشت فیزیک کلاسیک در تحلیل ماده و اشیاء، تا اتم پیش رفته بود و به چیزی کوچک‌تر و ریزتر از اتم دست نیافته بودند؛ اما پس‌از ارائه شدن نظریه ذره‌ای بودن نور و انرژی یا دوگانگی موجی – ذره‌ای، فیزیکدان‌ها در اواخر قرن نوزده و اوایل قرن بیستم به بررسی بیشتر درباره ذرات مادی پرداختند و بر اساس تحول و پیشرفتی که در ابزارهای شناسایی و دستگاه رصد و روش‌های آزمایشی حاصل شده بود، توانستند در درون اتم نفوذ کرده و ذرات بنیادینی مثل نوترون، پروتون و الکترون را نیز کشف کرده و به بررسی و آزمایش آن‌ها بپردازند. در این آزمایشات روشن شد که نور، برخلاف تصور قبلی در فیزیک کلاسیک که آن را دارای وضعیت موجی می‌پنداشتند، حالت ذره‌ای از خود نشان می‌دهد. سؤالی که مطرح شد این بود که حالت ذره‌ای نور چگونه حاصل می‌شود؟ این مسئله مورد آزمایش آن‌ها قرا گرفت و در طی آن متوجه شدند که ذرات نور یا همان فوتون‌ها، در اثر جهش‌های خاصی ایجاد می‌شوند که در الکترون و ذرات اتمی رخ می‌دهند. بر این اساس ساختار اتم این‌گونه تصویر شد که دارای هسته‌ای متشکل از پروتون و نوترون است که دور آن الکترون‌هایی در حال حرکت هستند.

فعل و انفعالاتی که بین هسته‌اتم و الکترون‌ها وجود دارد و حرکت‌هایی که الکترون‌ها می‌کنند، باعث پیدایش نور و تشعشع می‌شود. فیزیکدانان در آزمایشاتی که در این‌باره انجام می‌دادند با این مشکل مواجه گردیدند که همزمان نمی‌توانند مؤلفه‌های سرعت، جایگاه و حرکت الکترون را محاسبه کنند؛ آن‌ها وقتی می‌خواستند حرکت و سرعت الکترون را محاسبه و پیش‌بینی کنند، قادر به تشخیص و پیش‌بینی جایگاه و حالت آن نمی‌شدند؛ و برعکس، زمانی‌که می‌خواستند حالت و جایگاه آن‌را شناسایی کنند در تشخیص سرعت و حرکت آن دچار مشکل می‌شدند. فیزیکدانان از این آزمایشات اصل «عدم قطعیت» را نتیجه گرفتند. ابتدا فیزیکدانی به نام هایزنبرگ، این اصل را مطرح کرد و مدعی شد که وقتی بخواهیم محل و وضعیت الکترون را تعیین کنیم، نمی‌توان درباره این‌که حرکت الکترون چگونه است و این‌که با چه سرعتی و در چه مسیری حرکت می‌کند؟ به قطع رسید. از طرف دیگر، وقتی بخواهیم حرکت و سرعت آن‌را مشخص کنیم در تعیین وضعیت و مکان آن عاجز خواهیم بود. این‌گونه بود که اصلی با عنوان «عدم قطعیت» مطرح شد و منظور از آن اصل، این بود که ذرات داخل اتم، دارای چنین خاصیت ذاتی است که مانع قطعی بودن وقایعی می‌شود که برای این‌ها رخ می‌دهد. پس‌از این، وقتی می‌خواستند چرایی این مسئله را تحلیل و تبیین کنند که چرا اتفاقات درون اتم و رفتارهای ذرات داخل آن به‌صورت قطعی انجام نمی‌گیرد؟ در تحلیلی عقلانی و به اصطلاح فلسفیِ اصل عدم قطعیت، به نبود علیت میان پدیده‌ها معتقد شدند و اصل «عدم علیت» را از اصل «عدم قطعیت» نتیجه گرفتند. به یقین، این استنباط، استنباطی علمی نیست؛ چون علم نمی‌تواند بگوید که در این‌جا علیتی وجود دارد یا ندارد! طبعاً این یک استنباط فلسفی و عقلانی است که برای توجیه نمودن عدم قطعیت، از عدم علیت استفاده می‌شود. به هر حال هایزنبرگ عدم قطعیت را پذیرفته است و مدعی شد که آن‌را از طریق علمی به‌دست آورده و بر اساس آن، به عدم علیت رسیده است. امروز در تفسیر به اصطلاح کپنهاگی فیزیک کوانتوم، اصل عدم قطعیت و در پی آن عدم علیت در عالم واقع یا به عبارتی تصادفی بودن اتفاقاتی که در درون اتم رخ می‌دهد امری پذیرفته شده است. حال که فیزیک کوانتوم به‌طور اجمالی معرفی شد می‌توانیم آن‌را با فیزیک کلاسیک مقایسه کنیم. علیت در فیزیک کلاسیک و نیوتونی امری پذیرفته شده است و سه اصل معروف – که در فیزیک نیوتونی وجود دارد از جمله این‌که «هر عملی عکس‌العملی دارد در مقابل آن و مساوی با آن»- مبتنی بر اصل علیت است. به عبارت دیگر در فیزیک کلاسیک، «قطعیت» حاکم است و در حقیقت بر اساس این‌که علیت پذیرفته شده است، قطعیت نیز وجود دارد و هر پدیده مادی با توجه به علل آن قابل محاسبه و پیش‌بینی است. فیزیک کلاسیک، فیزیک دترمینیستی و جبرگرایانه است که همه پدیده‌ها را محصول علل و عوامل می‌بیند و بر این اصل استوار است که همه اتفاقاتی که در عالم رخ می‌دهد بر اساس علیت و به‌طور قطعی و ضروری انجام می‌پذیرد و لذا اتفاقات جهان پیش‌بینی پذیر بوده و بر این اساس می‌توان با محاسبه‌ی عواملی که در گذشته و حال وجود دارد، اتفاقات آینده را پیش‌بینی کرد. پس فیزیک کلاسیک علیت را قبول داشت و قطعیت را بر اساس آن پذیرفته بود و معتقد بود که اتفاقات به نحو قطعی رخ می‌دهند و بر اساس این دو اصل، می‌توان به قطعیت ذهنی رسید و به پیش‌بینی وقایع پرداخت. فیزیک کوانتوم دقیقاً مقابل این دیدگاه قد علم کرد و آغاز آن از ماجرای ذره‌ای بودن نور اتفاق افتاد و عنوان فیزیک کوانتوم مطرح شد. در ادامه، این مسئله مطرح شد که در روابط میان پدیده‌ها قطعیتی در کار نیست و بنابراین علیتی هم وجود ندارد. اگر علیتی میان پدیده‌ها وجود نداشته باشد، پس پیش‌بینی هم ممکن نخواهد بود و نمی‌توان وقایع آینده را به نحو قطعی پیش‌بینی کرد، بلکه تنها کاری که می‌توان انجام داد این است که بر اساس محاسبات پیچیده، با حدس و گمان و به نحو احتمالی در مورد پدیده‌ها و اتفاقات آینده اظهار نظر کرد. این‌ها تفاوت‌های اساسی فیزیک کلاسیک و فیزیک کوانتوم است.

□ همان‌طور که اشاره فرمودید برخی از فیزیکدان‌های جدید، از طرفی با یک جهشی از عدم قطعیت به عدم علیت می‌رسند و این یک برداشت فلسفی است نه علمی و تجربی؛ از طرف دیگر علاوه بر این‌که این نسبیت و عدم قطعیت و عدم علیت را در فیزیک معتقد می‌شوند و آن‌را مبنای کار خود قرار می‌دهند، بلکه به این بسنده نکرده و این اصول را به عرصه‌های دیگری چون مباحث فلسفی و علوم اجتماعی و حتی معارف دینی هم سرایت می‌دهند؛ آن‌ها در علوم انسانی نیز همه چیز را نسبی می‌دانند و بر اساس انکار علیت، به انکار علت نخستین و خالق هستی می‌پردازند. مسئله‌ای که باید بدان بپردازیم این است که این دانشمندان که کارشان را صرفاً با روش تجربی پیش می‌برند، آیا چنین حقی دارند که در عرصه‌ها و علوم دیگر نیز اظهار نظر کنند و اصولی را بر اساس یافته‌های تجربی برای آن عرصه‌ها وضع کنند؟

▪ کسی که کار علمی و تجربی می‌کند هرچند فیلسوف نیست، اما هیچ کار علمی و تجربی‌ای نمی‌تواند بدون مبنای معرفت‌شناختی و هستی‌شناختی انجام گیرد. تمام دانشمندان فیزیک و شیمی و به‌طور کلی همه دانشمندان علوم تجربی، دارای مبانی معرفت‌شناختی و هستی‌شناختی هستند؛ گرچه ممکن است این مبانی را به‌طور آگاهانه مورد کنکاش و بررسی قرار نداده باشند تا آگاهانه موضع بگیرند که مثلاً موضع معرفت شناختی من این است و موضع هستی‌شناختی من در باب علیت این است، اما به هر حال اساساً امکان ندارد نظریه‌ای در باب حقایق تجربی ارائه شود، بدون این‌که مبنای معرفت شناختی و هستی‌شناختی داشته باشد؛ چون تَرتُّب علوم تجربی و مبانی معرفت شناختی و هستی شناختی، تَرتُّبی عقلی و منطقی است. فیزیکدان‌های کوانتومی توجه آگاهانه به این موضوع نداشتند که ابتدا از معرفت‌شناسی و هستی‌شناسی شروع کنند و در آن‌جا مبانی خود را منقح و روشن سازند و سپس سراغ مسائل علوم تجربی و فیزیکی بروند. اما به هر حال وقتی در علوم تجربی موضعی گرفته می‌شود، به‌طور یقین، بر مبانی معرفت-شناختی استوار است. اتفاقی که در مورد فیزیک کوانتوم افتاد این بود که آن‌ها برخی از مبانی معرفت‌شناختی و هستی‌شناختی را از نتایجی استنتاج کردند که در علوم طبیعی و تجربی به‌دست آمده بود. اینجای کار است که ایراد دارد. آقای هایزنبرگ چون در آزمایش‌های تجربی‌اش به قطعیت نرسید، مجبور بود به مبانی معرفت‌شناختی و هستی‌شناختی خود برگردد و آن‌ها را با این نتیجه؛ یعنی «عدم علیت» هماهنگ سازد. او قبل‌از این که به بررسی‌اتم و ذرات آن و رفتار الکترون‌ها بپردازد و آن‌ها را آزمایش کند، بررسی معرفت‌شناختی و هستی‌شناختی نکرده بود، اما به نحو ثانوی مجبور شد این کار را انجام دهد؛ البته این‌گونه نبود که به بحث فلسفی عمیق بپردازد بلکه لازم بود موضعی معرفت‌شناختی و هستی‌شناختی بگیرد. تا این‌که بتواند قانون علمی به‌دست آمده از راه علم تجربی؛ یعنی «عدم قطعیت» را حفظ کند، از این رو مجبور شد در حوزه هستی‌شناسی به انکار علیت و در حوزه معرفت‌شناسی به انکار استحاله اجتماع نقیضین و بداهت این مسئله بپردازد. اگر بخواهیم قضیه را به‌صورت منطقی ببینیم، پاسخ این است که این روش درست نیست؛ یعنی شما نمی‌توانید از نظر منطقی، ابتدا موضع علمی و تجربی بگیرید و بر اساس موضع تجربی و هماهنگ با آن، موضع هستی‌شناختی و معرفت‌شناختی اتخاذ کنید. روش صحیح این است که ابتدا در حوزه معرفت شناسی، مبانی معرفت‌شناختی را روشن ساخته که آیا اساساً امکان یقین پیدا کردن وجود دارد یا ندارد؟ امکان به قطع رسیدن هست یا نیست؟ بعد تکلیف روش تجربی را مشخص ساخته که آیا روش تجربی می‌تواند ما را به قانون کلی برساند و آیا می‌توان آن‌را مبنایی برای معرفت‌های دیگر قرار داد؟ این‌ها مسائلی است که ابتدا باید در حوزه معرفت‌شناسی، حل و فصل شود. پس‌از این مرحله باید در حوزه هستی‌شناسی به بررسی قواعدی فلسفی مانند اصل علیت و مانند آن پرداخت و بالاخره بعداز این مرحله است که می‌توان به سراغ حوزه علوم طبیعی و قوانین تجربی رفته و به آزمایش، محاسبه، پیش‌بینی و نتیجه‌گیری پرداخت. کاری که توسط فیزیکدانان کوانتومی انجام گرفته، دقیقاً برخلاف روش و سیر منطقی است. این کار آن‌ها حتماً نادرست است و از نظر عقلی و منطقی، معرفت‌شناسی، مقدم بر هستی‌شناسی است و هستی‌شناسی مقدم بر علوم تجربی است. البته وقتی پس‌از رسیدن به نتایجی در علوم تجربی، به اتخاذ موضعی در هستی‌شناختی و معرفت‌شناختی اقدام شود، از آنجاکه موضع هستی‌شناختی و معرفت‌شناختی، موضعی عام و کلی است و بر همه علوم تجربی و انسانی مقدم بوده و پایه‌ای برای آن‌ها محسوب می‌شود. این نتایج به‌طور ناگزیر خودش را در همه جا نشان خواهد داد. و به همه علوم سرایت پیدا کرده و علوم انسانی را هم در بر خواهد گرفت. کسی که این فرایند را طی کرده ناگزیر است آن نتایج را در علوم انسانی هم به کار ببرد. البته به لحاظ سیر منطقی و عقلی، این کار غلط و نادرست است.

□ پس همه علوم به نوعی مسبوق به یک سری مبانی معرفت شناختی و هستی‌شناختی است؟

▪ بله، این همان است که می‌گوییم علمی که درباره مبانی معرفت‌شناختی و هستی‌شناختی بحث می‌کند مادر علوم است.

□ پس هر دانشمندی که می‌خواهد کاری را در علوم تجربی یا انسانی انجام دهد، یا باید خودش فیلسوف باشد و با روش فلسفی و معرفت‌شناختی، مبانی خودش را منقح سازد یا این‌که اگر فیلسوف نیست، باید مبانی خود را از عالمان معرفت‌شناسی و هستی‌شناسی به‌صورت پیش‌فرض به عاریت بگیرد. پس این اتفاق افتاد که در فیزیک کوانتوم به یک سری اصول فلسفی و معرفت شناختی چون نسبیت و عدم قطعیت و پیش‌بینی‌ناپذیری و عدم علیت باور پیدا کردند، این پیش فرض‌ها تبدیل به ملاک و معیار شد و توسط خود این فیزیکدان‌ها یا اشخاص دیگری، علاوه بر علوم تجربی در علوم دیگری نیز به کار گرفته شد و آن علوم را هم دچار تغییر و تحول نمود. از جمله این عرصه‌ها، مسئله وجود خداوند و الاهیات است که مسبوق به مبانی معرفت‌شناختی و هستی‌شناختی است، آن اصول و مبانی جدیدی که براساس فیزیک کوانتوم شکل گرفت، موجی را در مباحث الاهیاتی و وجود خداوند ایجاد کرد. سؤال این است که این تحول در موضوع خداوند چه بود و فیزیک کوانتوم چه تأثیرها و تغییرهایی را در الاهیات و باورهای دینی به ویژه وجود خداوند ایجاد کرد؟

▪ وقتی که این استنباط‌های فلسفی از فیزیک کوانتوم رخ داد، آن‌ها چند اصل مهم را نتیجه گرفتند که یکی اصل عدم علیت بود. نتیجه نفی علیت، پذیرش تصادف است و تصادف به این معناست که می‌شود یک چیزی بدون علت به وجود بیاید. آن‌ها می‌گفتند: در ذرات بنیادی، شاهد رخ دادن اتفاقاتی هستیم که هیچ علتی ندارد! این یعنی تصادف؛ اما عالم هستی چطور؟ آیا جهان هستی دارای علتی است؟ در پاسخ به این سؤال گفتند: جهان نیز از همین ذرات تشکیل شده است. هر شیئ از انبوهی از مولکول‌ها تشکیل شده است و هر کدام از مولکول‌ها از اتم‌ها ساخته شده و اتم‌ها نیز متشکل از پروتون، نوترون و الکترون هستند و در این ذرات ریز، تصادف حاکم است و علیتی وجود ندارد. حال اگر کل عالم هستی را با همین نگاه ببینیم متوجه می‌شویم که این عالم به‌صورت تصادفی پدید آمده است. البته در ابتدا شاید ذهن انسان حاضر به پذیرش این ادعا نباشد که این عالم با این همه گستردگی و پیچیدگی به‌صورت تصادفی به‌وجود آمده باشد! مگر می‌شود جهانی با این بزرگی و پیچیدگی به‌صورت اتفاقی پدید آمده باشد؟ آن‌ها این مسئله را این‌گونه توجیه می‌کنند که گستردگی و پیچیدگی جهان مربوط به زمان حال است، در حالی‌که اگر به زمان عقب برگردیم، دارای چنین گستردگی و بزرگی و پیچیدگی نبوده و به مرور زمان افزایش پیدا کرده و افزایش آن هم ناشی از جهش‌های کوانتومی بوده است. به عقب که برگردیم به یک ذره‌ای خواهیم رسید که با یک تصادف و در اثر انفجاری به‌نام «بیگ بَنگ» اتفاق افتاده و بدون هیچ علتی حاصل شده است. بعداز این اتفاق، آن ذره اولیه یا آن انرژی اولیه پدید آمده و با جهش‌های کوانتومی تکثر پیدا کرده و با برخوردهایی که با هم داشته‌اند، سیارات و کهشکشان‌ها به وجود آمده‌اند و به این نحو، جهان رفته‌رفته پیچیده‌تر و گسترده‌تر شده و به وضعیتی رسیده است که اکنون شاهد آن هستیم. با این بیان است که آن‌ها این نتیجه را می‌گیرند که برای توضیح و توجیه وضعیت کنونی عالم نیازی به فرض وجود یک خالق و باور به خداوند وجود ندارد. در نظر آن‌ها وجود جهان هستی و پیدایش آن، بدون وجود خداوند قابل توجیه است. در مقابل، فیزیک کلاسیک می‌گفت: هر پدیده‌ای علتی دارد و این علت هم علتی می‌خواهد و همین‌طور نیاز به علت ادامه می‌یافت. تسلسل علل هم که محال است ولذا در نهایت به علتی می‌رسیدند که علت نداشته باشد و به این صورت وجود خداوند به اثبات می‌رسید؛ اما وقتی شما تصادف را پذیرفتید و پذیرفتید که برای پیدایش چیزی، نیازی به وجود علت نیست، می‌توانید بگویید که این عالم مربوط به حوادث قبل است و این حوادث هم در نهایت به حادثه‌ای می‌رسد که بدون علت رخ داده است و آن حادثه بی‌علت، زمینه‌ای برای حوادث بعدی شده است. در این‌جا اگرچه تا حدودی چیزی شبیه علیت پذیرفته می‌شود که پدیده‌های الان، عامل پدیده‌های بعدی هستند، ولی این مسامحه است؛ چون اگر بخواهند اصل علیت را بپذیرند باید در تمام پدیده‌ها بپذیرند. به این ترتیب نتیجه‌ی الاهیاتی که از این فیزیک و جهش به فلسفه گرفته شد این بود که خدایی وجود ندارد. امروز فیزیک کوانتوم و دستاوردهای آن، از سوی عده‌ای به‌عنوان مقدمه‌ای برای انکار خداوند و باورهای دینی استفاده می‌شود.

□ پس موضوع اصلی بحث و دعوای الاهی‌دانان با فیزیکدانان ملحد کوانتومی بر سر مسئله تصادف و علیت است که آن‌ها به نوعی علیت را منکر هستند و دانشمندان موحد و الاهی‌دان‌ها علیت را می‌پذیرند و آن‌را برای اثبات وجود خداوند به کار می‌گیرند. سؤال اینجاست که در گفت‌وگو و مباحثه‌ای که میان الاهیات و فیزیک کوانتوم صورت می‌گیرد، با چه پاسخی و با کدام روش می‌توان فیزیکدان‌های ملحد کوانتومی را درباره وجود خداوند متقاعد کرد؟ یا اگر آن‌ها به دلایل غیرعلمی و روان‌شناختی زیر بار حقیقت و استدلال منطقی نمی‌روند، برای شخصی که به تماشای دعوای الاهی‌دان و فیزیک‌دان کوانتوم (معتقد به تصادف) نشسته است، چگونه می‌توان وجود خداوند را تبیین و نادرستی سخن فیزیک‌دان کوانتومی را افشا نمود؟

▪ وقتی با کسی مواجه می‌شویم که بر اساس فیزیک کوانتوم قائل به الحاد است، طبیعتاً ما هم باید کار علمی بکنیم و با روش علمی به نقد موضع او بپردازیم. همانطور که او تخصص در فیزیک دارد و بر اساس همان فیزیک سخن می‌گوید، ما هم باید با همان تخصص با او حرف بزنیم. اما فرض این است که نه من که فلسفه کار می‌کنم آن تخصص را دارم و نه شخص ثالث تماشاگری که شما مثال زدید، با این مباحث آشنایی کامل دارد. اما واقعیت این است که در این بحث، موضع فیزیکی حتی آن موضع فیزیک کوانتومی تعیین کننده نیست؛ یعنی این‌طور نیست که هر کس قائل به فیزیک کوانتومی است ضرورتاً به انکار خدا بپردازد. به لحاظ منطقی و عقلی با آزمایشات فیزیکی نمی‌توان به این نتیجه رسیده است که خدایی وجود ندارد. کسی که طرفدار فیزیک کوانتومی است و از آن طرف ملحد است و الحاد را توجیه می‌کند، نمی‌تواند از موضع فیزیکی این کار را بکند و خدا را انکار بکند؛ بلکه این شخص از موضع فیزیکی، نتایج هستی‌شناختی و معرفت‌شناختی گرفته است و از این نتایج هستی‌شناختی و معرفت‌شناختی است که الحاد را استنتاج کرده است. بنابراین من هم وقتی می‌خواهم او را نقد کنم هرچند به‌طور تخصصی با فیزیک آشنا نیستم، اما لازم هم نیست که تسلط کامل به فیزیک داشته باشم تا او را نقد کنم. من باید مبانی معرفت‌شناختی و هستی‌شناختی او را بررسی کنم و ببینم آیا می‌شود با این مبانی، الحاد را نتیجه گرفت یا نه؟ به اضافه این‌که آیا اساساً این مبانی درست هستند یا درست نیستند؟ سیری که او کرده و با استفاده از آزمایشات فیزیکی، استنتاج هستی‌شناختی کرده است، محل سؤال است. اساساً سخن این‌جاست که خود این سیر از آزمایشات برای استنتاج هستی‌شناختی درست است یا نه؟ این‌جا جایی است که باید موضع معرفت‌شناختی و هستی‌شناختی روشن شود. آن شخص ثالث هم که نظاره‌گر دعوای الاهی دان و فیزیک‌دان است، حتماً لازم نیست متخصص در فیزیک باشد یا حتی آشنا با فیزیک باشد، بلکه اگر قادر به فهم بحث‌های معرفت‌شناختی و هستی‌شناختی باشد، او می‌تواند گفت‌وگوی ما با فیزیکدان کوانتومی را بشنود و ادله او برای انکار اصل علیت، و نقدهای ما بر انکار علیت را درک کرده و به قضاوت و داوری بپردازد. در این مسئله می‌توان نشان داد که با آزمایشات تجربی هرگز نمی‌توان به عدم وجود علیت رسید و چنین چیزی به لحاظ منطقی ممکن نیست. به‌طور اجمالی می‌توان گفت که تجربه، مبتنی بر آزمایش است و آزمایش، مبتنی بر حس و مشاهده و تکرار است و به نوعی با استقراء ارتباط دارد و هرگز نمی‌توان از آزمایش و تجربه به نتیجه یقینی و قانون کلی و قطعی رسید. آن هم به این دلیل است که چون مبتنی بر استقراء ناقص و مشاهده و حس است که در این‌ها خطای زیادی وجود دارد؛ چون حس انسان محدودیت‌های زیادی دارد و ابزارهایی که در اختیار انسان است، توان آن‌را ندارند که تمام اتفاقاتی را که در واقع رخ می‌دهد را رصد کرده و به او نشان دهند. پس نمی‌توان از نتیجه آزمایشات که یقینی و قطعی نیستند، استنباط هستی‌شناختی کرد. اساساً این فرایندی که این فیزیکدان‌ها طی کرده‌اند، فرایند نادرستی است. به اضافه این که به نحو کاملاً عقلی، ما می‌توانیم اصل علیت را تبیین و اثبات کنیم و بر اساس آن به اثبات وجود خداوند بپردازیم. اتفاقی که در الاهیات و فلسفه می‌افتد همین است که ابتدا اصل علیت را به نحو عقلانی و بدون این‌که بتوان کوچک‌ترین شبهه‌ای بر آن وارد کرد، تبیین می‌کنند و سپس به بررسی وجود خداوند می‌پردازند. البته قبل‌از بررسی علیت، کار دیگری هم لازم است و آن تبیین مبانی معرفت‌شناختی و بررسی این مسئله است که آیا اساساً می‌توان معرفت یقینی به‌دست آورد یا نه؟ اهمیت این مسئله وقتی زیاد می‌شود که می‌بینیم بر اساس فیزیک کوانتوم، در حوزه معرفت‌شناسی هم ایجاد تردید می‌شود. پس ابتدا باید امکان معرفت یقینی را در حوزه معرفت‌شناسی تبیین کنیم و روش به‌دست آوردن معرفت یقینی به نحو غیرحسی و غیر تجربی را معرفی کنیم و سپس در حوزه هستی‌شناسی، به تبیین و اثبات اصل علیت و برخی اصول دیگر بپردازیم. پس‌از همه این‌ها، از مجموع این مقدمات بهره برده و بدون این‌که نیازی به بررسی مسائل تخصصی فیزیک کوانتوم داشته باشیم، وجود خداوند را اثبات می‌کنیم. لازم است متذکر این نکته هم باشیم که تمام کسانی که به تحقیق و پژوهش در حوزه فیزیک کوانتوم می‌پردازند، لزوماً ملحد نیستند و به عبارت دیگر، فیزیک کوانتوم لزوماً در منظر همه فیزیکدانان کوانتومی به الحاد منجر نشده است. به‌عنوان مثال، انیشتین فیزیک کوانتوم را قبول داشت اما منکر علیت و وجود خداوند نبود. در میان دانشمندان معاصر ما هم کسانی هستند که در حوزه فیزیک کوانتوم دارای تخصص‌اند و به تحقیق و پژوهش می‌پردازند اما از آن، اصل عدم علیت را نتیجه نمی‌گیرند تا منجر به الحاد شود. البته آن فیزیک کوانتومی که امروز جایگاه بالایی دارد و تقریباً پذیرفته شده و اصطلاحاً تفسیر کپنهاگی نام گرفته است، از آن نتایج الحادی گرفته می‌شود یا می‌تواند منجر به نتایج الحادی شود.

□ یکی از ویژگی‌های الحاد جدید این است که طرفداران آن هم‌چون داوکینز و سام هریس و دنیل دنت و برخی دیگر به‌دنبال این هستند که مسئله وجود خداوند را از حوزه الاهیات و فلسفه خارج کرده و به مسئله‌ای عمومی تبدیل و آن‌را به‌صورت علمی بررسی کنند. از طرف دیگر هم، برخی این اشکال را مطرح می‌کنند که با فلسفه به ویژه حکمت ملاصدرا نمی‌توان با ملحدان جدید روبرو شد، چراکه آن‌ها اساساً حکمت متعالیه و فلسفه را قبول ندارند تا با زبان فلسفه با آن‌ها سخن گفته شود و مواضعشان مورد نقد فلسفی قرار گیرد. به تعبیر دیگر با فلسفه و به‌طور خاص با حکمت صدرایی نمی‌توان به جنگ با الحاد جدید رفت و باید با زبان خود آن‌ها و با روش علمی سخن گفت. پاسخ این اشکال چیست؟

▪ این‌که آن‌ها می‌خواهند بحث درباره خدا را از الاهیات بگیرند یک مطلب است و این‌که آن‌را عمومی کنند مطلب دیگری است. اما این‌که بخواهند آن‌را عمومی بکنند مشکلی ندارد. همه می‌توانند در موضوعات و مباحث الاهیاتی به بحث بپردازند. برای این که مسائل الاهیاتی صرف‌نظر از جنبه نقلی و دینی، عقلی هستند و هر کسی که مسلح به ابزار عقل است می‌تواند در این مسائل وارد شود. مبانی هستی‌شناختی و معرفت‌شناختی هم چیزی نیست که اختصاص به گروهی خاص داشته باشد. هر انسانی حتی یک انسان عادی هم دارای یک سری مبانی هستی شناختی و معرفت‌شناختی است. البته ممکن است این مبانی در برخی انسان‌ها غلط یا ناقص باشد ولی ممکن نیست مبانی‌ای وجود نداشته باشد.

□ ممکن است ناآگاهانه باشد و کسی منکر وجود مبانی باشد در حالی‌که متوجه نیست و ناآگاهانه از مبانی‌ای استفاده می‌کند.

▪ بله، ممکن است ناآگاهانه باشد ولی ممکن نیست که کسی مبانی معرفت‌شناختی و هستی‌شناختی نداشته باشد. همه افراد این مبانی را دارند. هر انسانی، و به‌طور کلی، هر موجودی که عقل دارد، دارای یک سری مبانی است و بر اساس همان مبانی موضع می‌گیرد. مسئله خدا هم همین طور است؛ خدا را همه می‌توانند مورد بحث قرار دهند و در این زمینه با دیگران به گفت‌وگو بپردازند. و لذا عمومی کردن مسئله خداوند مشکلی ندارد. اما اگر سخن این است که بحث درباره خدا را از الاهیات بگیرند و آن‌را علمی کنند و علم تجربی در این باره موضع بگیرد، قابل قبول نیست؛ چراکه ابزار علم تجربی و روش آن برای حل این مسئله کارآمد نیست. مثل این است که بخواهیم مسائل ریاضی را به روش علمی حل کنیم، و این مسائل را به آزمایشگاه برده و مورد آزمایش قرار دهیم تا به این نتیجه برسیم که قواعد ریاضی درست هستند یا نادرست! این کار نشدنی است. شما نمی‌توانید قوانین کلی ریاضی را با آزمایش حل کنید. به‌عنوان مثال معادلات چند مجهولی ریاضی را چگونه می‌توان با آزمایشگاه حل کرد. این قاعده کلی که «مجموع زوایای مثلث برابر با دو قائمه است» را نمی‌توان در آزمایشگاه استخراج کرد البته ممکن است شما یک مثلثی را اندازه بگیرید و به تصدیق قانون فوق بپردازید – البته این هم که آیا در عالم واقع مثلث واقعی داریم یا نداریم این محل بحث است – با فرض بر این‌که مثلث واقعی وجود داشته باشد، اما این امر چیزی غیر از استخراج یک قانون کلی ریاضی بر اساس روش تجربی و با استفاده از آزمایش حسی است. پس همان‌طور که قوانین ریاضی و مسائل آن‌را نمی‌توان در آزمایشگاه مورد بررسی قرار داد و حل مسائل ریاضی با روش تجربه امکان‌پذیر نیست، مسائل الاهیاتی هم همین‌طور هستند. این‌که خدا وجود دارد یا ندارد؟ قابل مشاهده و آزمایش و تجربه نیست. پس نمی‌توان این مسئله را به این معنایی که گفته می‌شود علمی کرد، البته آن‌چه که ملحدان جدید در عمل انجام می‌دهند غیر از آن چیزی است که مدعی هستند. آن‌ها مدعی‌اند که وجود خداوند را از طریق علم مورد بررسی قرار می‌دهند و به انکار او می‌رسند؛ در حالی‌که چنین نیست، بلکه آن‌ها ابتدا با پژوهش‌های علمی و برخی آزمایشات، به نتایجی تجربی می‌رسند و از آن نتایج، یک سری استنتاجات معرفت‌شناختی و هستی‌شناختی می‌کنند و با استفاده از این نتایج معرفت‌شناختی و هستی‌شناختی است که وجود خدا را انکار می‌کنند. بنابراین، وقتی می‌خواهیم با چنین آدمی مباحثه کنیم دیگر فرقی نمی‌کند که او طرفدار فیزیک کوانتوم باشد یا طرفدار فرگشت ژنتیکی باشد، مثل آقای داوکینز؛ همه این‌ها بر اساس مبانی معرفت‌شناختی و هستی‌شناختی خود، وجود خدا را انکار می‌کنند و ما هم وقتی می‌خواهیم به نقد آن‌ها بپردازیم، باید براساس همین مبانی آن‌ها، نقدشان کنیم. بحث این‌جاست که آیا این مبانی‌ای که اتخاذ می‌کنند و آن‌ها را از آزمایشات تجربی استنباط کرده‌اند، درست هستند یا نیستند؟ و این‌که آیا از این مبانی انکار خداوند منتج می‌شود یا نمی‌شود؟ این مبانی را باید بررسی کرد. و همه این‌ها بحث‌های عقلی و فلسفی هستند. پس بحث ما با ملحدان جدید، علمی نیست، بلکه عقلی و فلسفی و بیشتر در مورد مبانی معرفت‌شناختی و هستی‌شناختی است.

□ پس به نوعی صحبت و دعوا بر سر قلمرو است، در حقیقت علوم تجربی دارای قلمرو و روشی است که نمی‌تواند در مسائل عقلی و فلسفی اظهار نظر کند؛ مثل وجود خداوند که خارج از قلمرو تجربه است.

▪ بله، همین‌طور است. نکته مهم درمورد کسانی که درباره خدا اظهار نظر و آن را انکار می‌کنند این است که آن‌ها صرفاً با استفاده از گزاره‌های تجربی خدا را انکار نمی‌کنند، بلکه در حقیقت از آن گزاره‌های علمی‌شان نتایج فلسفی می‌گیرند، مبانی معرفت‌شناختی و هستی‌شناختی می‌گیرند و با تکیه بر آن مبانی، خدا را انکار می‌کنند. مثلاً در فیزیک کوانتوم این‌گونه است که از آزمایشات تجربی، اصل عدم قطعیت را نتیجه می‌گیرند و از اصل عدم قطعیت، اصل عدم علیت را نتیجه می‌گیرند و از اصل عدم علیت، به انکار خدا می‌رسند؛ نه این‌که به‌طور مستقیم به انکار خدا برسند. آقای داوکینز هم، وقتی با تکیه بر جهش ژنتیکی، وجود خداوند را انکار می‌کند، این‌گونه نیست که مستقیماً بگوید: چون جهش ژنتیکی رخ داد پس خدایی وجود ندارد، نه، بلکه او ابتدا از این بررسی‌های علمی‌اش – حالا کار نداریم که چقدر از این بررسی‌ها درست است- یک سری نتایج هستی‌شناختی می‌گیرد و از آن نتایج هستی‌شناختی، نتیجه می‌گیرد که وجود خدا ضروری نیست. البته کار طرفداران فرگشت ژنتیکی از حیث قوت در انکار خدا ضعیف‌تر از کوانتوم است؛ چون این‌ها خودشان هم اعتراف می‌کنند که می‌شود بدون وجود خدا تکامل را توجیه کرد و نمی‌گویند که قطعاً خدایی در کار نیست. خیلی از این‌ها اعتراف می‌کنند که اتفاقاتی که در تکامل و جهش ژنتیکی رخ می‌دهد به دو گونه قابل توجیه است. یکی بدون پذیرش وجود خدا؛ و دیگری هم با پذیرش وجود خدا. البته مدعی هستند که وقتی می‌توان بدون وجود خدا توجیه کرد، دیگر چه نیازی به وجود خداست. اما کسانی که بر اساس فیزیک کوانتوم، اصل عدم علیت را نتیجه می‌گیرند، ناگزیر و به‌صورت قطعی به عدم وجود خدا و الحاد می‌رسند.

□ در حقیقت می‌توان گفت که فرگشتی‌ها به نوعی ندانم‌گرا و ندانم‌گو هستند.

▪ بله، می‌شود چنین گفت. گرچه داوکینز در انکار خدا خیلی غلیظ است، ولی به لحاظ موضعی، به گونه‌ای نیست که به‌طور قطعی انکار خدا را نتیجه بگیرند، اما کوانتومی‌ها اگر بتوانند آن‌چه را که می‌گویند ثابت کنند، به‌طور قطعی می‌توانند الحاد را نتیجه بگیرند.

□ خیلی تشکر می‌کنم که با صبر و حوصله سؤال‌ها را مورد توجه قرار دادید، به‌عنوان سئوال آخر شود که برای مقابله با الحاد جدید و شبهات جدیدی که در مورد باورهای دینی مطرح می‌شود، آیا صرف توجه به قرآن و روایات و تکیه به علومی مثل فقه و اصول و حدیث، می‌توان به مقابله با الحاد جدید پرداخت و به جنگ با الحادی رفت که فیزیک‌دانان کوانتومی ترویج می‌کنند؟ یا این‌که به علوم دیگری نیاز است و برای مقابله با الحاد جدید، چاره‌ای جز مسلح شدن به سلاح منطق، فلسفه و علوم عقلی وجود ندارد؟

▪ من معقتدم که با تکیه بر آیات و روایات می‌توان به این سؤالات جواب داد، اما این جواب تنها برای متدینان مفید است؛ یعنی شما اگر کسی را داشته باشید که به دین باور دارد، به قرآن باور دارد، به روایات، باور دارد، در چنین صورتی با تکیه بر آیات و روایات می‌گویید: ادعایی که ملحدان جدید دارند درست نیست و او خواهد پذیرفت. اما مسئله این است که ما فقط با متدینان مواجه نیستیم، بلکه ما غیر از افراد متدین و مذهبی، با دو گروه دیگر نیز مواجه هستیم: گروهی هستند که اصلاً آیات و روایات را قبول ندارند. افراد خیلی زیادی در دنیا وجود دارند که مواضع دینی ما را نمی‌پذیرند. نه‌تنها اسلام، که ادیان دیگر را نیز برنمی‌تابند. بنابراین، نمی‌توان با تکیه بر آیات و روایات آن‌ها را قانع کرد. برای گفت‌وگو با چنین افرادی یک «زبان مشترکی» لازم است. «زبان مشترک»، نه آیات و روایات هستند و نه علم. فیزیکدانی که در حوزه فیزیک تخصص دارد، می‌تواند با فیزیکدان کوانتومی که ملحد است و الحاد را بر اساس فیزیک کوانتوم نتیجه گرفته است، با زبان تخصصی فیزیک گفت‌وگو کند و او را به چالش فیزیکی بکشد. این زبان، زبان عمومی و مشترک نیست که برای همه قابل فهم باشد، بلکه این زبان، زبان اختصاصی است که میان خودشان است. با این زبان اختصاصی می‌توان او را به چالش کشید و به او اشکالات علمی و تخصصی وارد کرد که مثلاً فلان آزمایش او دارای فلان اشکال است و این‌که نمی‌تواند از آن آزمایش، به خاطر اشکالاتی که دارد نتیجه آن‌چنانی بگیرد و…؛ اما این کافی نیست. برای گفت‌وگو با طرفداران الحاد، «زبان مشترکی» لازم است که همه بتوانند با آن حرف بزنند، هم کسی که در فیزیک کوانتوم چندان تخصصی ندارد و هم کسی که متخصص فیزیک کوانتوم است، و هم دیگری که با فیزیک کوانتوم آشنایی ندارد. به هر حال یک زبان مشترکی بین همه وجود دارد و این زبان، زبانی است منطقی و عقلانی، این زبان به گونه‌ای است که هر ناظر بیرونی اگر به این زبان نگاه کند، می‌پذیرد که این زبان، زبان موجهی برای گفت‌وگو است، یعنی با تکیه بر این زبان می‌توان بین گروههای مختلف، فرگشتی‌ها، کوانتومی‌ها، منِ متدین و آن فرد بی‌طرفی که با ما اشتراک نظر ندارد، گفت‌وگو و مفاهمه ایجاد کرد و به نتیجه رسید. این زبان می‌تواند زبان مشترکی بین همه ما باشد و می‌توان بر اساس آن به این نتیجه رسید که سخن درست کدام است و سخن کدام طرف مخدوش است. پس، بله، می‌توان از آیات و روایات برای پاسخ به الحاد جدیدی که بر اساس فیزیک کوانتوم و فرگشت شکل گرفته است، استفاده کرد، ولی این روش فقط برای افراد متدین کاربرد دارد. گروه دومی هم هستند که بسا در گذشته متدین بودند و الان هم کمابیش هستند، اما با مسائلی مواجه شده‌اند که اعتقادات و حتی شخصیت‌شان را به چالش کشیده است. این گروه شامل کسانی است که مذهبی و شیعه بوده و در جامعه مذهبی بزرگ شده‌اند، اما به هرحال با علوم جدیدی آشنا شده و آن‌ها را کنار اعتقادات مذهبی قرار می‌دهد و به مقایسه می‌پردازد و به این نتیجه می‌رسد که سخنی که نظریه فرگشت ژنتیکی و فیزیک کوانتوم می‌گویند، با اعتقادات دینی او ناسازگار است، در نتیجه به تردید می‌افتد. این فرد از طرفی نمی‌تواند مقابل ادعای علوم جدید بایستد و از طرف دیگر دست کشیدن از اعتقادات دینی هم سخت است. برای حل مشکل چنین کسی نمی‌توان به او گفت: ببین که آیات و روایات چه می‌گویند! و این‌که علوم دیگر در مقابل آیات و روایات ارزشی ندارد. چنین پاسخی برای او قابل قبول نخواهد بود؛ چرا که او در همین آیات و روایات دچار شک و تردید شده است. برای این‌که بتوان او را قانع کرد، دو راه وجود دارد؛ یک راه این است که مواضع علمی و فیزیکی را به چالش بکشید و بگویید این چیزی که در فیزیک کوانتوم گفته می‌شود، خود فیزیکدانان کوانتومی هم قبول ندارند و این‌که در فرگشت ژنتیکی گفته می‌شود، خیلی از زیست‌شناسان قبول ندارند. این یک راه است، اما این راه تخصص زیادی را می‌طلبد که خود او هم چنین تخصصی را ندارد و اگر کسی بتواند این کار را بکند معلوم نیست مخاطب هم قادر به فهم آن‌ها باشد یا نه. راه محکم‌تر و مناسب‌تر، به کارگیری همان «زبان مشترک» است و آن این است که مدعای علوم جدید به لحاظ معرفت‌شناختی و هستی‌شناختی مورد بررسی و نقد قرار بگیرد. همان‌طور که توضیح داده شد این راه موجه و منطقی است و ما را به نتیجه خواهد رساند و در نهایت شک و تردید را از بین خواهد برد. دلیل موجه بودن این راه این است که کسی که از فرگشت ژنتیکی یا فیزیک کوانتوم، الحاد را نتیجه گرفته است، این نتیجه به‌طور مستقیم از آزمایشات و بررسی‌های حسی و تجربی انجام نشده است، بلکه در حقیقت از این بررسی‌های علمی، مبانی معرفت‌شناختی و هستی‌شناختی استخراج شده و با تکیه بر آن مبانی به این اعتقاد رسیده است. بهترین کاری که ما می‌توانیم انجام دهیم این است که هم این استنباط را به چالش بکشیم و بگوییم اولاً، شما نمی‌توانستید از آزمایشات تجربی و بررسی‌های علمی، این استنباط‌های معرفت‌شناختی و هستی‌شناختی را انجام دهید. ثانیاً، از این مبانی هستی‌شناختی و معرفت‌شناختی هم لزوماً الحاد نتیجه گرفته نمی‌شود. و این روشی است که می‌توان آن‌را در همه جا و در مقابله با هر کسی به کار گرفت و با استفاده از آن می‌توان به راحتی تمام شبهات را پاسخ داد. تجربه شخصی چندین ساله ما و دیگران نیز نشان می‌دهد که در عمل هم چنین است و می‌توان با این روش مشکل تردید در اعتقادات دینی افراد، به ویژه جوانان را برطرف و زمینه تقویت باورهای دینی و ایمان آن‌ها را فراهم نمود.

گفت و گو: محمدصمدپورآذرشربیانی

گفت‌وگو درباره مطلبی که خواندید

آدرس ایمیل شما منتشر نمی‌شود.