در روسیه بیشتر مردم معتقد به مسیحیت ارتدکس هستند. طبق برآوردهای مختلف به نظر میرسد هفت تا ده هزار روس دین خود را از مسیحیت ارتدکس به اسلام تغییر دادهاند.
به گزارش ردنا (ادیان نیوز)، در روسیه بیشتر مردم معتقد به مسیحیت ارتدکس هستند. طبق برآوردهای مختلف به نظر میرسد هفت تا ده هزار روس دین خود را از مسیحیت ارتدکس به اسلام تغییر دادهاند. در ادامه صحبتهای سه شهروند روس را که به دلیل پذیرش اسلام با چالش هایی از سوی خانواده هایشان مواجه شده اند را میخوانیم. آنها توضیح داده اند که چطور و چرا مسلمان شدهاند و روال زندگی آنها بعد از این تحول چگونه بوده است.
آناستازیا، ۲۸ ساله اهل مسکو
من نامم آناستازیا است و ۲۸ سال دارم و اهل مسکو هستم. مادر من روس و پدرم، تاتار است. من در خانوادهای مادرسالار بزرگ شدم؛ پدرم تحت تأثیر مادرم حتی نتوانست زبان مادری خود را به من القا کند و هر گونه صحبت در مورد ریشههای تاتاری برای خانواده ما ممنوع بود. تا ۱۸ سالگی من یک آتئیست بودم. سپس با یک مسلمان ازدواج کردم. من او را دوست داشتم و میدیدم که این مساله چقدر برایش مهم است. من بدون اینکه همسرم مرا مجبور کند با انتخاب آگاهانه خودم به اسلام گرویدم.از آنجایی که در خانوادهای مسیحی ارتدوکس بزرگ شده بودم، عادت به استفاده از لباسهای پوشیده نداشتم. وقتی دختران باحجاب را در مسکو میبینم خیلی خوشحال میشوم و برای من بسیار قابل احترام هستند، اگرچه خودم حجاب ندارم؛ چون ایمان من به اندازه کافی قوی نیست و هم به دلیل اینکه حجاب یک مسئولیت سنگین با خودش دارد و اگر حجاب داشته باشید، کنارگذاشتن آن گناه بزرگی است.مدتهاست که شوهرم عادت به پوشیدن دامن کوتاه را از سرم انداخته است و به مرور زمان خودم متوجه شدم که چون حالا متأهل هستم باید پوشیدهتر باشم و نگاه مردان دیگران برایم ناخوشایند است. پاییز به جای کلاه، روسری و دامن بلند میپوشم و مردم در خیابان کاملاً طور دیگری به من نگاه میکنند.
وقتی مسلمان شدم، این خبر را با مادربزرگم در میان گذاشتم، زیرا او تاتار و پیرو دین اسلام است. او از این مساله خوشحال بود. امّا زمانی که مادرم متوجه شد، با من تماس گرفت و فریاد زد که من دیگر دختر او نیستم و به او خیانت کردهام چون آنها در کودکی مرا غسل تعمید دادهاند. حدود یک سال با مادرم صحبت نکردیم. نمیتوانم بگویم که روابطمان در بهترین شکل ممکن است. مادرم امتناع من از نوشیدن الکل را درک نمیکند. او نمیتواند بفهمد که چون خدای من از این کار منع کرده است مشروب نمیخورم.
در محل کار هم کسی دین من را نمیفهمد. من واقعاً دوست دارم به عنوان یک آرایشگر کار کنم، زیرا فقط با زنان سروکار دارم و این برای شوهرم ارزشمند است. امّا به هر حال چندین بار مجبور شدم محل کارم را به خاطر همکارانم عوض کنم. به خاطر این واقعیت که من در مهمانیها و دورهمیها مشروب نمیخورم از طرف اطرافیان محکوم شده ام. برای همه همکاران جالب بود که چرا من با آنها فرق دارم. مدام به شوخی میگفتند که من در کلیسا زندگی میکند یا من از تفریح منع شده ام در حالی که این حرفهای بیهوده ای است.
کار به جایی رسید که وقتی قبل از تعطیلات به جای الکل، تدارک آبمیوه میدیدم، عصبانی میشدند و این مساله را حمل بر بیاحترامی میکردند و حتی میگفتند این رفتارها یعنی من علیه آنها هستم. مجبور شدم در خانهها کارم را دنبال کنم اما بعضی از مشتریها به همان شیوه همکاران قبلی رفتار میکنند. مسخرهکردن، سوالات ناخوشایند پرسیدن، تحمیل موضع خودشان. نمیفهمم چرا مردم نگران میشوند از اینکه تو چکار میکنی اعتقادت چیست و کی هستی.
یا از بعضی از آنها میشنوم که مسلمانان تروریست هستند، اما اینطور نیست. اعتقاد غیراسلامی در حال کشتن مردم است. تروریسم هیچ ربطی به مذهب ندارد، این صرفاً یک بازی سیاسی است. خوشحالم که در اسلام هیچ کس به زور بچهها را غسل تعمید نمیدهد و وقتی بچهای در یک خانواده مسلمان به دنیا بیاید، خود به خود بدون هیچ تشریفاتی مسلمان میشود. هر دینی که دخترم در آینده انتخاب کند، واکنش من به او مثبت خواهد بود. نکته اصلی شاد بودن است. در همه ادیان یک چیز را آموزش میدهند: نیکی.
ولادیسلاو، ۳۰ ساله، صندوقدار سابق، اسمولنسک
من ولادیسلاو ۳۰ سال دارم .کلاس پنجم که بودم سیگارکشیدنم شروع شد. در حیاط گیتار میزدیم. سال ۲۰۰۹ تصمیم گرفتم برای شروع یک زندگی جدید به مسکو بروم. از پانکراک و آنارشی خسته شده بودم، میخواستم واقعاً احساس آزادی کنم. به عنوان صندوقدار در فروشگاهی مشغول به کار شدم. بااینحال، در پایتخت زندگی من تغییری نکرد. شیاطینی که مرا عذاب میدادند در وجود من زندگی میکردند، من باید از درون تغییر میکردم.
در محل کارم، با یک پسر ۱۵ ساله تاجیک آشنا شدم. دو قوطی آبجو خریدم و میخواستم او را مهمان کنم ولی نپذیرفت و گفت که خدایش از مشروبخوردن منع کرده است. من اصولاً به خدا اعتقاد داشتم امّا به فرهنگ دیگری علاقمند بودم. همکارم راجع به اسلام بیشتر به من توضیح داد و برای من جالب بود که مانند مسیحیت در اسلام هم فرشتگان و پیامبران وجود دارند، تقریباً همان دستورات. او کتابی درباره اسلام به من داد. بعد پیشنهاد کرد که همان جا در فروشگاه نماز بخوانیم. قبل از آن همیشه عکسها را از مقابل مان روی دیوارها برمی داشت اما این کار باعث عصبانیت یکی از مدیران شد. آن مدیر هم یک بار عکسها را برداشت ولی اعلام کرد که دوستم آنها را دزدیده است. آزار و اذیت شروع شد و اخراجش کردند. من هم خودم از آنجا رفتم.
۱۸ اکتبر ۲۰۰۹، به مسجد خیابان میر رفتم. وقتی حقیقت را ببینید، یا میپذیرید یا نمیپذیرید. من در حضور شاهدان شهادتین را خواندم. به من پیشنهاد شد که نام عبدالله را انتخاب کنم و قبول کردم. یکی از برادران سیدی قرآن به من داد، دیگری یک سجاده نماز و عطر. از مسجد پاک بیرون رفتم، نجات پیدا کردم.دیگر طعم الکل و سیگار برایم منزجرکننده شده بود.
من بلافاصله به خانوادهام (مادر و دو خواهر بزرگترم) نگفتم که مسلمان شدهام، وقتی بعداً مطلع شدند مادرم پرسید که آیا میخواهم چیزی را منفجر کنم؟ امّا در عین حال خوشحال بود که مشروب و سیگار را ترک کردهام. یکی از خواهرهایم ترسیده بود، دیگری من را احمق خطاب کرد و این تصمیم را جدی نگرفت، ما دیگر با هم ارتباط نداریم. هر دو مرا خائن به وطن و مسیح خطاب کردند. مادربزرگم وقتی دید که اذان میگویم گفت: «پس، همه چیز بین ما تمام شد، همین! به تشییع جنازه من نیا.»
در سال ۲۰۱۳، من در شبکه اجتماعی «وی کنتاکت» با حساب کاربری «اسلام در اسمولنسک» فعالیت برای مسلمانان روسیه را شروع کردم تا به دیگران هم کمک کنم. در میان اعضا قفقازیها و هندیهایی بودند که در آکادمی پزشکی محلی تحصیل میکردند، جمعاً ۶۰ نفر. اوایل فقط در این مورد مینوشتم که کجا میتوان نماز را به جا آورد. بعداً در مورد نیاز به احداث مسجد نوشتم و پیوندی را به سایتی که امام تاتار از نحوه تلاش برای ساختن یک مسجد در اسمولنسک میگفت ایجاد کردم. من به عرفان علاقه دارم و فقط میخواستم تنش روابط با اعتقادات اسلامی در اسمولنسک آرامتر از آنچه بود، شود.
در مسکو، آشنایان سابق نیز به من پشت کردند. وقتی مسلمان شدم دوستم از من ترسید و مجبور شدم دنبال جای دیگری برای اقامت بگردم. من یک آپارتمان با تاجیکها اجاره کردم و زمان زیادی را با آنها گذراندم. امّا میخواستم با روسها ارتباط برقرار کنم تا با همه غریبه نباشم پس شروع به جستجوی مسلمانان روسیه در اینترنت کردم.
از طریق صفحه عمومی «روس پراواویرنایا» با بچههای مسلمان روسیه آشنا شدم که به آموزش دینی مشغول بودند و نه جذب نیرو. آنها سعی میکردند مراقب باشند که تازه مسلمانها وارد گروههای رادیکال نشوند. چند ماه بعد، در سال ۲۰۱۴، همسرم به ملاقات من آمد. او هم روس است و در سال ۲۰۱۲ اسلام آورد و ما شرعی ازدواج کردیم.در دوره مهاجرت، دوباره فعالیت اجتماعی خود را با نام «مسلمانان روسیه خواهند فهمید» برای ماه رمضان شروع کردم. فعالیت من در آن فضا کاملاً موفق بود؛ بسیاری از همین طریق اسلام را پذیرفتند و ایمان خود را تقویت کردند. بارها از من تشکر کردند.
من الان در ترکیه زندگی میکنم. اینجا تعداد مسلمانهای روس زیاد است. جای دیگری برای رفتن وجود ندارد: کشورهای مستقل مشترکالمنافع میتوانند شما را بنا به درخواست به کشور مبدا مسترد کنند، در گرجستان هیچ کاری وجود ندارد. من اینجا در نزدیکی مسجد عطر میفروشم، زبان یاد گرفتهام و تا حالا به نیمی از شهرهای ترکیه سفر کردهام. ترکها مهربان و باعاطفه هستند، آنها همیشه به من کمک میکنند. اما هنوز احساس تنهایی میکنم: من و همسرم از هم جدا شدهایم، تنها زندگی میکنم. دلم برای روسیه تنگ شده اما نمیتوانم به عقب برگردم.
سویتلانا، ۳۴ ساله
من سویتلانا اهل مسکو هستم.از ۱۵ سالگی زندگی مستقلی داشتم که عبارت بود از سیگار، لاابالی گری و مصرف مواد مخدر سبک و سنگین. اول اعتیاد به مواد مخدر شروع شد و بعد، الکل. چون مادرم ما را ترک کرد بود افسرده شده بودم و حتی سعی کردم خودکشی کنم. بعد از رفتن او، من و برادرم که با مستمری از کارافتادگی زندگی میکرد تنها ماندیم. من در ۱۶ سالگی ازدواج کردم و شوهرم آن موقع ۱۹ ساله بود اما پس از زایمان، طلاق گرفتیم.
وقتی بچه بودم به خدا و اینکه او زندگی ما را کنترل میکند ایمان داشتم. ولی وقتی به کلیسای ارتدکس آمدم، نمیتوانستم بفهمم که چرا این همه تمثال وجود دارد و چرا همه برای هر کسی که بخواهند غیر از او دعا میکنند. من با یک شمع ایستادم و میخواستم به درگاه خدا دعا کنم، امّا آنها به من گفتند که نزدیک کدام تمثال شوم و چه چیزی بخواهم. این مساله من را خیلی گیج کرد. در سن ۱۸ سالگی از طریق آشنایان اسلام را شناختم. به من گفتند که در اسلام خدای واحدی پرستش میشود و پیامبر خاتم، بنده خدا و فرستاده اوست. من متوجه شدم که حقیقت، همین است. اسلام، دینی از جانب خداوند متعال است که همه قوانین آن، جهانی و برای همه زمانهاست.
مراسم مسلمان شدنم در مسجد برگزار شد. این یک گام بسیار جدی بود. من در مورد اسلام و مسیحیت ارتدکس مطالب زیادی خواندم: پذیرش چنین قوانین و محدودیتهایی برایم چندان آسان نبود. در روز اسلام آوردن، زنی را دیدم که حجاب کاملی داشت: روسری و پیراهن بلند پوشیده بود. من به این زن نگاه کردم و او به نظرم زیباترین زن در جهان بود. در عمرم چنین زیبایی ندیده بودم! به نظرم میرسید که نوعی نور الهی از او ساطع میشود. من هم همان روز حجاب را انتخاب کردم. هیچ چیز مناسبی نداشتم، به سختی یک بلوز یقه اسکی و یک روسری در وسایلم پیدا کردم. تابستان بود و دمای هوا حدود ۳۵ درجه، امّا با گرویدن به اسلام، همه را پذیرفتم.
یکبار در خیابان پیرزنی که خودش آرایش غلیظی هم داشت با این جمله به من و حجابم خرده گرفت: «چرا اینطور لباس پوشیدی؟ شما بچهها را میترسانید! خیلی ترسناک است!»به خاطر همین نوع نگاهها، حتی ممکن است برخی به خود اجازه دهند به ما حمله کنند. چندین سال پیش یکی از آشنایان مسلمان من داخل مترو به شدت مورد ضرب و شتم قرار گرفت. یکی او را نگه داشته بود، بقیه با پنجه بوکس و لگد به صورت و بدنش زدند. لباسهایش را پاره کردند و روی ریل انداختند و او را در همان حال رها کردند. هیچ یک از رهگذران مداخله نکردند. او چهار روز در کما بود و مدت زیادی طول کشید تا بهبود یافت. هنوز از سردرد رنج میبرد و نمیتواند جای زخمهای صورتش را پنهان کند.
شش ماه بعد از مسلمان شدنم، آشنایانم من را به همسرم معرفی کردند، معلوم شد که او اهل تاجیکستان است. در همان دیدار اول قبول کردم با او ازدواج کنم. او در مسکو تحصیلکرده بود و معلوم شد اهل مطالعه است و شخصیت جالبی هم دارد.