توصیه معاویه به یزید درخصوص اتفاقات پس از مرگش چه بود؟
سالهای آخر عمر معاویه که رسید وصیّتی کرد. خیلی علاقه داشت که این سلطنت در خاندانش باقی بماند. میخواست یزید جانشین وی بشود، خودش هم خوب میدانست که یزید آن گونه که باید و شاید لیاقت حکومت را ندارد. معاویه برای یزید وصیتی هم کرد، در آن وصیت خطاب به یزید گفت: من زمینهای برای سلطنت تو فراهم کردم که هیچکس دیگر برای فرزندش نمیتوانست فراهم کند. حکومت برای تو مهیّا است.
به گزارش ردنا (ادیان نیوز)، عاشورا نه یک حادثه که یک فرهنگ است؛ فرهنگی برخاسته از متن اسلام ناب محمدی که نقش حیاتی را در استحکام ریشهها، رویش شاخهها و رشد بار و برهای آن ایفا کرده است. نهضت عاشورا هیچ گاه در محدوده زمان و جغرافیای خاصی محصور نمانده است، بلکه همواره الهام بخش تشیّع در راستای حرکتها، جنبشها و قیامهای راستین شیعه بلکه بسیاری از نهضتهای آزادی خواهانه دیگر در برابر کانونهای ظلم و کفر و نفاق بوده است.
علما و اندیشمندان مسلمان همواره برای حراست از کیان فرهنگ عاشورا، نه فقط آن را در طول اعصار متمادی بازگو کرده است، بلکه حتی به بازسازی آن و پاسداری از ارزشهای ناشی از آن پرداخته است. بازسازی مضامین و مفاهیم بلند فرهنگ عاشورا در هر عصر و زمانی به فراخور حال آن زمان، تأثیر بسیار شگرف و سازندهای در راه پیشبرد اهداف مقدسی همچون نشر معارف و فرهنگ اسلام ناب، بر جای نهاده است. تاریخ شیعه گواه صادق و روشنی از این بازسازیها است.
گفتار آیت الله مصباح در عین برخورداری از صلابت و متانت، بی پیرایگی خاص خود را داشت، و از برکات وجود شخصیت گرانقدری نشأت مییافت که زبانش بیان قرآنی، دلش مالامال از عشق الهی، و جانش لبریز از محبت و ارادت به حضرت ختمی مرتبت (ص) و اهل بیت عصمت و طهارت (ع) بود. درصددیم به مناسبت فرارسیدن ایام عزاداری حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام در سلسله مطالب «پیامهای حماسه حسینی» به واکاوی زمینهها و اهداف نهضت سرخ حسینی بپردازیم.
آنچه در ادامه میخوانید بخش ششم از سلسله درسهای عاشورایی آیت الله محمدتقی مصباح یزدی میباشد که در ماه محرم ۱۴۲۱ ایراد گردید:
زمینههای اجتماعی انحراف جامعه
۱. سطح فرهنگی جامعه؛ اوّلین زمینه، سطح نازل فرهنگی مردم بود. درست است که چند دهه از اسلام و گسترش اسلام گذشته بود، اما ارتقا فرهنگی چیزی نیست که به این سادگی و سرعت از مدینه تا اقصی نقاط شام گسترش یابد و در اذهان مردم نفوذ پیدا کند. این که همه کاملاً با فرهنگ اسلامی تربیت شوند و سطح معرفت آنها بالا رود به این سادگیها تحقق یافتنی نیست. مخصوصاً وقتی حکومت منطقه در دست کسی مثل معاویه باشد. به هر حال، یکی از زمینههایی که معاویه روی آن حساب میکرد، نازل بودن سطح فرهنگ جامعه بود.
۲. روح زندگی قبیلهای؛ یکی دیگر از زمینههای مورد استفاده معاویه این بود که روح زندگی قبیلهای در زمینه فرهنگی چنین اقتضا میکرد که اگر رئیس قبیله در کاری پیشقدم میشد، همه افراد قبیله و دست کم اکثریّت به راحتی به دنبال او راه میافتادند. این روحیه، هم در جهت مثبت و هم در جهت منفی نمونههای فراوانی دارد. اگر رئیس قبیلهای به پیامبر اسلام (صلیالله علیه و آله) ایمان میآورد، به سادگی و بدون هیچ مقاومتی سایر افراد قبیله همه مسلمان میشدند؛ و اگر رئیس قبیله مرتد میشد، همچنان که بعد از رحلت پیامبر اکرم (ص) اتفاق افتاد، به راحتی افراد قبیله هم به دنبال او از اسلام برمیگشتند. این تبعیت افراد قبیله از رئیس خود از زمینههایی بود که معاویه روی آن حساب میکرد و از آن بهره برداری میکرد.
۳. ضعف ایمان؛ زمینه دیگر، ضعف ایمان مردم بود. به خصوص در منطقه شام که مردم فاقد مربیان دینی بودند، این ضعف بیشتر مشهود بود. حتی در خود مدینه که مردم زیر نظر پیغمبر اکرم (صلیالله علیه و آله) تربیت شده بودند و هنوز مدتی از وفات پیامبر اکرم (صلیالله علیه و آله) نگذشته بود، داستان غدیر را فراموش کردند، چه رسد به مردم شام در آن روزگار که داستانهای عجیبی درباره نادانی و جهالتشان در تاریخ ثبت شده است. اینها زمینههایی بود که معاویه از آن استفاده میکرد:
جهالت مردم، نازل بودن سطح فرهنگ مردم، حاکم بودن روح قبیلهای. در اصطلاح به این موارد «زمینه» میگویند.
عوامل انحراف جامعه
امّا سه عامل هم وجود داشت که معاویه از آنها برای کار بر روی این زمینهها استفاده میکرد. البته استفاده از این عوامل چیز تازهای نیست، امّا معاویه آنها را خوب شناخت و به خوبی از آنها بهره برداری کرد. معمولاً همه سیاستمداران دنیا از قدیم الایّام تا جدیدترین دوران در دنیای مدرن از همین سه عامل استفاده میکرده و میکنند.
۱. تبلیغات؛ عامل اوّل تبلیغات است که همه سیاستمداران سعی میکنند به وسیله آن، افکار مردم را عوض کنند و به جهتی که میخواهند سوق دهند. از آن جا که فرهنگها و جوامع فرق میکنند، کیفیت به کار گرفتن عوامل تبلیغاتی نیز فرق میکند. آن روز عوامل تبلیغاتی در درون جامعه اسلامی مسأله اومانیسم، پلورالیسم یا حقوق بشر امروزی نبود، کسی به این حرفها گوش نمیداد، اسلام حاکم بود. مردم به پیغمبر (صلیالله علیه وآله) و خدا معتقد بودند، قرائتهای گوناگون از دین و حرفهایی از این قبیل هم خریدار نداشت. ولی عوامل دیگری بود که میتوانستند در تبلیغات از آنها استفاده کنند.
از جمله ابزار تبلیغاتی مورد استفاده در آن زمان، هنر و ادب، به ویژه شعر بود. شعر در میان اعراب آن عصر جایگاه بسیار مهمی داشت. همه شما کم و بیش میدانید معاویه سعی میکرد شعرای معروف و برجسته ای را به کار بگیرد تا اشعاری در مدح او و ذمّ مخالفانش بسرایند و در میان مردم منتشر کنند. شاید یکی از برجستهترین این شاعران، اخفل نصرانی بود. شاعر بسیار ماهری بود، و شاگردانی را برای این کار تربیت میکرد.
اما بین کسانی که به اسلام بیشتر گرایش داشتند آنچه برای آنها معتبر بود، قرآن و حدیث بود. لذا معاویه سعی میکرد کسانی را تقویت و تشویق کند که حدیث بسازند. ابوهریره یکی از حدیث سازان معروف است که خود علمای اهل تسنن درباره او کتابها نوشته اند. احادیث عجیبی جعل میکرد، و آن احادیث جعلی را به پیامبر (صلیالله علیه وآله) نسبت میداد. مردم ساده لوح هم زود باور میکردند. همین طور کسانی که آن زمان به نام قُرّاء نامیده میشدند. قاری بودن در آن زمان مقام مهمی بود، البته قرائت فقط این نبود که مثلاً با لحن یا با تجوید قرائت قرآن بکنند.
علمای بزرگ دین را در آن زمان قاری مینامیدند و ایشان کسانی بودند که قرآن را به خوبی میخواندند و آن را تفسیر میکردند، مفاهیم قرآن را تبیین میکردند و غالباً حافظ قرآن بودند. معاویه به خصوص سه دسته قرّاء، شاعران و محدّثان، را به کار میگرفت تا دستگاه تبلیغات منسجم و همه جانبه ای را به نفع خود به راه اندازد.
۲. تطمیع؛ عدهای را با استفاده از ابزار شعر، حدیث و قرآن فریب میداد، اما همه تحت تأثیر این تبلیغات نبودند. رؤسای قبیلهها را بیشتر از راه تطمیعِ دادن پست و مقام، هدایا، جوایز سنگین و کیسههای طلا فریب میداد و آنها را مجذوب خود میکرد. یک سکه طلا امروز برای ما خیلی ارزش دارد، یک کیسه طلا، صد هزار دینار طلا و یا حتی یک میلیون دینار طلا چقدر ارزش دارد گفتن این ارقام آسان است. هنگامی که برای رئیس قبیلهای سکههای طلا را میفرستاد، کمتر کسی بود که در برابر آن سکههای طلا خاضع نشود. معاویه رؤسای قبایل را به این وسیله میخرید.
۳. تهدید؛ و بالاخره سایر مردم جامعه را هم با تهدید، مطیع خود میکرد. کسانی که مخالفت میکردند، به محض این که به معاویه بد میگفتند و انتقادی میکردند، فوراً جلب میشدند، آنان را کتک میزدند، زندانی میکردند، و در نهایت میکشتند. معاویه خیلی راحت با این سه عاملِ «تبلیغ» به وسیله شعرا، محدّثین و قرّاء، و عامل «تطمیع» نسبت به رؤسای قبایل و اشخاص سرشناس، و عامل «تهدید» نسبت به سایر مردم، و به کار گیری این ابزارها جامعه را به سوی اهداف شیطانی خود منحرف کرد.
معاویه جامعه شام را با این سه عامل و در سایه زمینههایی که اشاره شد آن گونه که میخواست ساخت و اداره کرد. این کار معاویه چه نتایجی داد؟ مردم چگونه تربیت شدند؟ الان فرصت نیست که این مطلب را به تفصیل بیان کنیم. بارها شنیدهاید که معاویه جامعه دلخواه خود را بعد از شهادت امیرالمؤمنین (علیه السلام) و اندکی هم در زمان امام حسن (علیه السلام)، تا حدود بیست سال، (تقریباً از سال چهل تا شصت هجری) ساخت. قبل از شهادت امیرالمؤمنین (علیه السلام) حدود بیست سال دیگر هم از زمان عمر بن خطّاب تا شهادت امیرالمؤمنین (علیه السلام)، معاویه در شام حکومت کرده و زمینههایی را فراهم کرده بود. برای این کار تجربه کافی داشت، اشخاص را شناسایی و آزمایش کرده بود و نهایتاً این نقشه را با استفاده از این سه عامل به اجرا گذاشت.
سالهای آخر عمر معاویه که رسید وصیّتی کرد. خیلی علاقه داشت که این سلطنت در خاندانش باقی بماند. میخواست یزید جانشین وی بشود، خودش هم خوب میدانست که یزید آن گونه که باید و شاید لیاقت حکومت را ندارد. خیلی هم سعی کرد او را به وسیله افرادی تربیت کند، و حتی کسانی را گمارد که مراقب او باشند. معاویه برای یزید وصیتی هم کرد. بنا بر آنچه نقل شده است در آن وصیت خطاب به یزید گفت: من زمینهای برای سلطنت تو فراهم کردم که هیچکس دیگر برای فرزندش نمیتوانست فراهم کند. حکومت برای تو مهیّا است.
به این شرط که تو چند چیز را رعایت کنی. نخست دستوراتی نسبت به مردم مدینه و حجاز به او داد. گفت مردم عراق میخواهند هر روز حاکمشان عوض شود، اگر هر روز گفتند حاکم را عوض کن تو هم این کار را بکن. این بهتر از این است که صد هزار شمشیر علیه تو کشیده شود. همچنین گفت مردم حجاز را احترام کن، اینها خود را متولّی اصلی اسلام میدانند، هر وقت نزد تو آمدند از آنها پذیرایی کن. جوایزی به آنان بده، و اگر آنها نیامدند تو نمایندهای نزد آنها بفرست تا جویای احوال آنان بشود و از آنها دلجویی کند. این نصیحتها را به یزید میکند. بعد میگوید: چند نفر هستند که به آسانی زیر بار تو نمیروند؛ فرزند عمر، فرزند زبیر و بالاخره فرزند علی (علیه السلام).
این سه نفر که دو نفرشان از فرزندان خلفا هستند، یک نفر دیگر هم فرزند زبیر که در مقام احراز خلافت بود، و از اصحاب شورای شش نفری به شمار میرفت، باید مراقب این سه نفر باشی. معاویه در مورد هر یک از آنها به یزید میگوید که با آنها چگونه رفتار کند، تا به امام حسین میرسد و میگوید: با حسین (علیه السلام) مقابله نکن! تا میتوانی سعی کن از او بیعت بگیری، اگر بیعت نکرد و با تو جنگید و بر او پیروز شدی باز هم با او مهربانی کن. به صلاح تو نیست با حسین (علیه السلام) دربیفتی. حتّی اگر کار به جنگ کشید، در جنگ هم پیروز شدی، بعد هم با حسین (علیه السلام) بد رفتاری نکن، فرزند پیامبر (صلیالله علیه وآله) است. در میان مردم جایگاه خیلی مهمی دارد و شخصیّت او با دیگران بسیار فرق دارد.
این نصیحتها را به یزید کرد ولی به هر حال این گونه نشد. یزید به محض این که به خلافت رسید بر اساس آنچه در تاریخ نقل شده است فوراً به حاکم مدینه دستور داد از این چند نفر بیعت بگیرد، و اگر بیعت نکردند سر آنها را ببُرد! البته تفصیل این مطالب را نمیخواهم عرض کنم. این داستانها را بارها شنیدهاید. نوجوانها ممکن است خیلی نشنیده باشند، ولی به هر حال نمیخواهم بحث را در نقل تاریخ بگذرانم. خواستم تحلیلی بکنم که چگونه شد که مردم به این آسانی در مدّت کوتاهی دست از اسلام کشیدند، و نوه پیامبرشان را کشتند.
آن هم چه فرد عزیز و دوست داشتنی، کسی که همین افراد هنگامی که ظاهر او را میدیدند، عاشق جمالش میشدند؛ اخلاق او را که میدیدند عاشق اخلاقش میشدند؛ اگر کسی از او چیزی میخواست به گونهای به او میداد که نگاه آن سائل در چشم آن حضرت نیفتد و خجالت نکشد؛ چنین کسی را به این وضع قساوت آمیز و ضد انسانی کشتند. چرا باید این گونه بشود؟
بیان این مقدمه برای آن بود که ببینید فرهنگ آن جامعه چگونه فرهنگی بود؟ مردم چگونه بودند؟ مؤمنان واقعی که ایمان در اعماق دلشان نفوذ کرده باشد، نه تنها در آن زمان کم بودند، بلکه همیشه کم بوده اند و همیشه کم خواهند بود. هنر رهبر در جامعه این است که فکر و عقیده افراد متوسّط را جهت بدهد و اگر به سطح عالی برسانند، عملاً امکان ندارد. هنر یک رهبر شایسته این است که سعی کند روز به روز افکار متوسّط را و لو اندکی، به سوی خیر جهت بدهد، تا آنها به حق نزدیک تر شوند. ولی به هر حال مؤمنان کاملی که هیچ شرایطی نتواند آنها را عوض کند، بسیار کم هستند، آن زمان هم خیلی کم بودند. معاویه با استفاده از ضعفهای فرهنگی، ضعف ایمان و ضعف شناخت، توانست به وسیله سه عامل تبلیغ و تهدید و تطمیع، مردم را به جهتی که میخواهد سوق بدهد.
اگر امام حسین (علیه السلام) یا امام حسن (علیه السلام) یا هر امام دیگری در این شرایط میخواستند با معاویه مقابله کنند، ترور پنهانی را در پی داشت، و بعد هم به کمک دستگاههای تبلیغاتی خود با اشعاری که میسرودند و یا با احادیثی که جعل میکردند، انبوهی از اتهامات و افترائات علیه آنها رواج میدادند و عدهای وعاظ السلاطین و آخوندهای درباری هم بودند که عامل گمراه کردن مردم میشدند و میشوند. همیشه و در همه جا نقش آنها برای گمراه کردن مردم از همه بیشتر بوده است، به خصوص در یک جامعه دینی که مردم چشمشان به دهان علما است.
قرآن میگوید که هر فساد و اختلافی که در هر دینی پیدا شد به دست همین علمای خود فروخته بوده است: «فَما اخْتَلَفُوا فیهِ اِلاّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُم الْعِلْمُ بَغْیاً بَیْنَهُم» (جاثیه، ۱۷) سر رشته فساد، ایجاد اختلاف، آشوب، انحراف و فتنه در دست کسانی بود که راه را بلد بودند، دزدانی بودند که با چراغ آمده بودند و حاکمانی مثل معاویه این گونه افراد را شناسایی میکردند، با پول میخریدند و آنها را تطمیع میکردند.
اگر یکی از این علما هم غیرتی داشت او را با تهدید و کشتن از صحنه خارج میساختند. مثل بسیاری از بزرگان اصحاب امیرالمؤمنین (علیه السلام) که یکی پس از دیگری ترور شدند، یا به بهانههایی به دار زده شدند. حجر بن عدی، میثم تمّار و دیگران که در ایمان خود راسخ بودند و هیچکدام از این عوامل در آنها تأثیر نمیکرد، عاقبتِ آنها قتل و اعدام بود. گاهی این قتل و اعدام به صورت رسمی و گاهی هم ترور غیر رسمی بود. آنچه باعث میشد که مردم از دستورات اسلام منحرف شوند و حتی عواطف دینی، سنن قومی، اخلاق عشیرهای و قبیلهای و مهمان دوستی خود را هم از دست بدهند این سه عامل بود که معاویه از آنها استفاده میکرد. در همه زمانها همین سه عامل موجب فساد، فتنه و انحراف بوده، هست و خواهد بود.
اگر ما باید درسی از عاشورا بگیریم، باید این گونه درس بگیریم. فکر کنیم چگونه شد مردمی که حسین (علیه السلام) را روی دست پیامبر (صلیالله علیه وآله) دیده بودند، و بارها مشاهده کرده بودند وقتی پیامبر اکرم (صلیالله علیه وآله) بالای منبر مشغول سخنرانی بودند و حسین (علیه السلام) از پلههای منبر بالا میآمد پیغمبر اکرم (صلیالله علیه وآله) پایین میآمدند و او را در آغوش میگرفتند؛ حضرت گریه او را تحمّل نمیکرد. این قدر رعایت حسین (علیه السلام) را به مردم سفارش میکرد، اما همین مردم چنین رفتاری با امام حسین (علیه السلام) کردند.
تشابه جامعه ما با زمان امام حسین (ع)
امروز هم اگر کسی بخواهد جامعه اسلامی را از مسیر خود منحرف کند، ابزاری غیر از سه عامل تطمیع، تهدید و تبلیغات ندارد. شما خیال نکنید اگر کسی بخواهد حکومت انقلاب اسلامی ایران را نابود کند، حتماً باید از ینگه دنیا بیاید. بلکه در درون همین کشور منافقانی هستند و همان کاری را میکنند که منافقان صدر اسلام با حسین (علیه السلام) کردند. آن روز هم احتیاجی نبود از روم و ایران یا از چین و ماچین بیایند، پسر عموهای خود حسین (علیه السلام) بودند. منظورم پسر عموی نزدیک و بدون واسطه نیست، بلکه عشیرههایی که مربوط به قریش است. بنی امیه و بنی هاشم، عموزاده بودند. در جامعه امروزی علاوه بر مصیبت خیانت خودیها، کمکهای خارجی هم اضافه شده است. امّا نقش مستقیم را عوامل داخلی ایفا میکنند. فکر نکنید اگر بخواهند مسیر انقلاب اسلامی ایران منحرف بشود حتماً آمریکا باید مستقیماً عمل کند.
آمریکا عوامل داخلی را شناسایی میکند، آنها را به وسیله حمایت تبلیغاتی، کمکهای مالی و احیاناً قضایای دیگری، مانند ایجاد فتنهها، آشوبها و ترورها تقویت میکند. درست است که بسیاری از این ترورها به دست منافقان انجام گرفته است، اما منافقان که آمریکایی نیستند؛ از کجا آمده اند؟ از همین جامعه ایرانی آمده اند و بسیاری از اینها به نام طرفداری از اسلام به وجود آمدند.
ملحدی که امروز علیه اسلام و علیه امام (قدس سره) سخن میگوید و در خارج مصاحبه میکند، او از درون جامعه اسلامی سر بر آورده و شاید روزگاری هم به عنوان محافظ امام رحمه الله علیه در این جامعه زندگی میکرده است؛ و امروز اسلام را انکار میکند! و میگوید امام (قدس سره) را باید به موزه تاریخ سپرد! چنین فردی حتماً نباید از آمریکا بیاید. لکن این که چنین افرادی روزگاری در این جامعه زندگی میکرده اند، به این معنا نیست که آمریکا آنها را تأیید نمیکند. چطور است که وزیر خارجه آمریکا یا سایر شخصیتهای بیگانه، از این که به اصطلاحِ خودشان دموکراسی در ایران رواج پیدا کرده و مطبوعات آزاد شده اند که هر غلطی بخواهند بکنند، اظهار خوشحالی میکنند؟
اگر دشمنان امید دارند روزی بتوانند به ایران برگردند و سلطه شیطانی خود را دوباره از سر بگیرند، به دلیل همین انحرافاتی است که گوشه و کنار در میان همین افراد پیدا شده است. متأسفانه برخی از این افراد در دستگاه حکومتی هم نفوذ کرده اند. اگر حسین (علیه السلام) «مصباح هدی» است، و نور هدایت را به دلهای مردم میتاباند، و راه را برای مردم روشن میکند، در این زمان هم باید از نور حسین (علیه السلام) استفاده کرد.
از همان راهی که دشمنان اسلام توانستند اسلام را مسخ و منحرف کنند و عاقبت، حسین (علیه السلام) را کشتند؛ امروز هم دشمنان اسلام میخواهند از همان راه، حسین زمان را از مسیر خود برگردانند. امروز هم میخواهند از همان عوامل و ابزار استفاده کنند؛ راههای کلی همان، تبلیغ، تهدید و تطمیع است. بنده هر چه فکر کردم عامل چهارمی پیدا نکردم، البته زمینهها متفاوت است. ممکن است اینها از زمینههای دیگری استفاده کنند. امّا عواملی که از آن استفاده میکنند همان سه عامل است.
ببینید امروز دشمنان اسلام در دنیا نسبت به اسلام چکار میکنند. آیا از تبلیغات کم میگذارند؟ کدام افترا و تهمتی است که نمیزنند؟ و در همین روزنامهها که بسیاری از آنها با بودجه بیت المال تأمین میشود با تیراژهای فراوان این تهمتها و افتراها چاپ و پخش میگردد. بسیاری از جوانهای ناآگاه ما هم تحت تأثیر واقع میشوند. فکر میکنید گناه این افراد از گناه کسانی که سیدالشهداء (علیه السلام) را به قتل رساندند کمتر است؟ این افراد، از آنها چه کم دارند؟ آیا گناه اینها از گناه معاویه و یاران و طرفداران او کمتر است؟ آیا کسانی که به نام دین از این افراد حمایت میکنند، گناهشان از ابوهریره و امثال وی کمتر است؟ حتی به همان اندازهای که امروز اسلام در دنیا گسترش یافته است و بیشتر مطرح میباشد، گناه این افراد هم بزرگتر است.
کسانی که خدمت بکنند، اجرشان بیشتر است، و کسانی که خیانت بکنند، گناهشان بزرگتر است. چون محدوده این خدمت و خیانت وسیعتر است. زمانی که معاویه تسلط یافت، بر عدهای از مردم مسلط شد که شتر نر و ماده را از هم تشخیص نمیدادند؛ او نماز جمعه را روز چهارشنبه خواند و کسی هم اعتراض نکرد، حتی یکی از خلفای اموی، در حال مستی نماز خواند و نماز صبح را چهار رکعت خواند، بعد گفتند نماز صبح دو رکعت است، گفت امروز حال خوشی داشتم، اگر میخواهید بیشتر برایتان بخوانم! آن روز دشمنان اسلام بر چنین مردمی حکومت میکردند، امروز فریب دادن جوانانی که در انقلاب رشد کرده اند، به این آسانیها ممکن نیست. اما حیلههای دشمنان نیز بسیار پیچیدهتر شده است.
نکتهای دیگر: شما تاریخ جاهلیت را پیش از بعثت پیغمبر اکرم (صلیالله علیه وآله) نگاه کنید، آیا در عرب کسی که به بی رحمی حرمله باشد پیدا میشود؟ کسی که طفل شش ماهه ای که در حال جان دادن است، آخرین لحظات حیاتش را میگذراند، تیر سه شعبه زهر آلود به گلوی این طفل بزند؟ آیا جانوری از این پست تر پیدا میکنید؟ آیا پیش از اسلام چنین کسانی بودند؟ من فکر نمیکنم در میان همه وحشیهایی که در زمان قبل از اسلام زندگی میکردند کسی به این قساوت وجود داشته باشد.
بعد از ظهور و رشد اسلام بود که شیاطینی چون یزید، شمر و حرمله با این همه قساوت، برای مبارزه با اسلام پیدا شدند. عجیب است، قرآن وقتی نازل میشود، مؤمنان را هدایت میکند، اما بر فساد، انحراف و کفر ظالمین میافزاید، «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَهٌ لِلْمُؤْمِنینَ وَ لایَزیدُ الظّالِمینَ اِلاّ خَساراً»؛ (اسراء، ۸۲.) نتیجه آب باران این است که در جایی که گُل میروید، گلهای با طراوت و خوشبو بیشتر میشود، اما محلی که گیاه سمّی میروید، همان سمّ بیشتر خواهد شد. در جامعه اسلامی، سلمانها، ابوذرها، عمارها، میثم تمّارها و سعید بن جبیرها رشد میکنند. کسانی پیدا میشوند که در شب عاشورا میگویند.
اگر هفتاد بار کشته شویم، باز هم آرزو داریم در رکاب تو به شهادت برسیم؛ این از یک طرف، اما از سوی دیگر آن قساوتها و بی رحمیها رشد میکند. کسانی که هدایت الهی را زیر پا میگذارند و از رحمت خدا روی بر میگردانند، بر شقاوت و قساوتشان افزوده میشود.
در داستان انقلاب ما، صدها و هزارها حنظله غسیل الملائکه داشتیم
انقلاب اسلامی ایران از یک طرف گلهایی پروراند که در طول تاریخ اسلام کم نظیر هستند، اگر نگوییم بی نظیرند. بنده زمانی که طلبه شدم، تا حدودی با تاریخ اسلام، آشنا شدم یکی از بخشهای تاریخ که بسیار بر من اثر میگذاشت و مرا به اعجاب وا میداشت، داستان حنظله غسیل بود است. در صدر اسلام جوانی بود به نام حنظله، این جوان عروسی کرد، صبح روز بعد از عروسی در جنگ اُحُد شرکت کرد، در حالی که هنوز فرصت نکرده بود از جنابت شب گذشته غسل کند در جنگ شرکت کرد و به شهادت رسید. پیغمبر اکرم (صلیالله علیه وآله) فرمود ملائکه را میبینم که آب از آسمان آورده اند و حنظله را غسل میدهند، به همین مناسبت وی حنظله غسیل الملائکه نامیده شد، یعنی حنظله ای که ملائکه او را غسل داده اند.
۱ این داستان برایم بسیار عجیب بود، که جوانی شب اول عروسی اش، از بستر عروسی برخیزد و در جبهه شرکت کند و به شهادت برسد.
اما در داستان انقلاب ما، صدها و هزارها حنظله غسیل الملائکه داشتیم. گلهایی روییدند که حنظله غسیل الملائکه باید پای آنها را ببوسد. چقدر شهدایی داشتیم که از خدا خواسته بودند جنازه شأن پیدا نشود. یکی از طلاب که از دوستان نزدیک خود ما بود (منظور مرحوم شیخ مصطفی ردّانی پور اصفهانی است)، چند سال در جبهه شرکت داشت، تا به فرماندهی لشکر رسید، هنوز ازدواج نکرده بود، گفت فقط آرزو دارم با یک دختر سید ازدواج کنم، تا با فاطمه زهراء مَحرَم شوم، آمد ده هزار تومان قرض کرد و با یک دختر سید ازدواج کرد. بعد از چندین سال جنگ، روز سوم عروسی به جبهه برگشت و به شهادت رسید. از خدا خواسته بود که جنازه اش پیدا نشود و پیدا هم نشد.
در این انقلاب از یک طرف این گلها روییدند، نوجوانها و جوانهایی که ره صد ساله را یک شبه پیمودند. اما در مقابل، منافقان ملحدی تربیت شدند که نظیر آنها در شیطنت و نفاق در طول تاریخ کمتر دیده میشود. متأسفانه امروز این منافقان با احترام در همین جامعه زندگی میکنند. چرا؟ برای این که یک دستگاه تبلیغاتی از اول راه انداختند، و به وسیله آن خشونت را محکوم و تساهل و تسامح را ترویج کردند؛ غیرت را از مردم گرفتند تا در مقابل این حملات ناجوانمردانه به اساس اسلام، کسی اعتراض نکند و نفس نکشد؛ و اگر کسی به خود جرأت اعتراض بدهد او را طرفدار خشونت و تئوریسین خشونت معرفی میکنند و او باید به اعدام محکوم شود! این نقش اول تبلیغات بود و هنوز به نحو اتمّ و اکمل ادامه دارد.
این همان نقشی است که معاویه و همه شیاطین عالم، هنگامی که در مقام سیاست بازی قرار میگیرند، بازی کرده اند. همچنین تطمیع، و پول و هدایا فرستادن، به جاهایی که گفتنی نیست. به کسانی که هم حزب و هم جبهه آنها بودند، پست و مقامهایی بخشیدند. و بعد تهدید، علی رغم این که همه انواع خشونت را محکوم میکنند، اما در تهدید مخالفان خود، از تهدیدهای تلفنی، روزنامهای و یا هر شکلی از آن فروگذاری نمیکنند. عین همان سیاستهایی که معاویه عمل میکرد.
راه مقابله با سیاستهای شیطانی
حال اگر کسی بخواهد با این نوع سیاست بازیها مقابله کند راه آن چیست؟ همان راهی است که حسین (علیه السلام) نشان داد. شرط اول مقابله با این نوع سیاست بازیها این است که دل به دنیا نبندیم. حسین (علیه السلام) فرزندان، دوستان و یاران خود را به گونهای تربیت کرده بود که وقتی نوجوان سیزده ساله میخواست ببیند که آیا او به شهادت میرسد یا نه، حضرت فرمودند که مرگ در کام تو چگونه است؟ گفت «المَوتُ أَحْلی عِنْدی مِنَ الْعَسَل» (وسیله الدارین فی انصار الحسین (علیه السلام) (ص ۲۵۳) این شعار نبود، قاسم بن حسن در محضر عموی خود شعار نمیداد.
آنچه را در عمق قلبش بود گفت. یعنی مرگ از عسل برای من شیرینتر است. آیا تصور آن را میکنید که مرگ در کام یک نوجوان سیزده ساله شیرینتر از عسل باشد؟ البته نه هر مرگی، مرگی که در راه خدا، در راه انجام وظیفه، در راه خدمت به اسلام باشد، و الاّ مرگ که شیرینی ندارد، چون صحبت از شهادت بود، حضرت فرمودند مرگ در نظر تو چطور است؟
اگر ما بخواهیم راه حسین (علیه السلام) را ادامه دهیم، باید با این توطئههای شیطانی پیچیده مقابله کنیم، اول باید آن روحیه را پیدا کنیم. «قُلْ اِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونی یُحْبِبْکُم اللّه» (آل عمران، ۳۱)، و یا «قُلْ یا اَیُّها الَّذینَهادُوا اِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّکُمْ أَولیاءُ لِلّهِ مِنْ دُونِ النّاسِ فَتَمَنَّوُوا الْمَوتَ» اگر دوست خدا هستید، آرزوی مرگ داشته باشید. مگر دوست، ملاقات محبوبش را دوست ندارد؟ ما باید این را ما یاد بگیریم. باید به خودمان تلقین کنیم، باید عملاً در همین مسیر حرکت کنیم؛ به آرزوهای دنیا دل نبندیم؛ فریب این زرد و سرخها را نخوریم و مرگ در راه خدا و شهادت در راه خدا را بزرگترین افتخار بدانیم.
در این صورت میتوانیم راه خدا را حفظ کنیم. این درسی بود که ابی عبد الله به ما داد. چگونه ما میخواهیم حسینی باشیم، و به او عشق بورزیم با وجود این که این درس را از او یاد نگرفته ایم؟ در بین نوجوانان عزیز ما فراوانند کسانی که از قاسم بن الحسن الگو بگیرند.
در یکی از شهرها سخنرانی میکردم، شب که به منزل صاحبخانه برگشتم، پسر دوازده سیزده ساله صاحبخانه گفت: من صحبت خصوصی با شما دارم شاید جلوی چشم پدر و مادرش خجالت میکشید و میخواست به صورت خصوصی با من صحبت کند زمانی که میخواستم از آن شهر برگردم، آن نوجوان گفت صحبت خصوصی ام را نتوانستم بگویم. کناری رفتم و گفتم فرمایشتان را بفرمائید، گفت دعا کنید خدا شهادت را نصیب من کند! این بچهها در مکتب امام حسین (علیه السلام) پرورش پیدا میکنند. اینها همراه و هم سوی قاسم بن الحسن میشوند. مردان کهنسال ما نیز رفیق حبیب ابن مظاهر میشوند. ما باید از این قافله دور نمانیم، رمز پیروزی ما این است که برای ما، مرگ در راه خدا شرف به حساب آید و افتخار باشد.
اگر جنگی پیش آمد، حاضر باشیم به شهادت برسیم، همان طور که شهدای ما افتخار کردند. چقدر جوانها نزد امام میرفتند و التماس میکردند که آقا دعا کنید ما به شهادت برسیم. متأسفانه طی چند سالی که از جنگ گذشته، این ارزشها تدریجاً به دست فراموشی سپرده میشود. ولی این روزها باید به برکت نام حسین (علیه السلام) این ارزشها از نو زنده شود.