یادداشتی از حسن اسلامی اردکانی پیرامون حجاب سه نسل در یک خانواده…
ردنا (ادایان نیوز) – در مرکز خریدی آن سوی آب، گفتوگوی چند نفر به زبان فارسی نظرم را جلب کرد. یک خانواده ایرانی بودند و درباره چیزهایی که باید خرید یا نخرید بحث میکردند. در این میان سه خانم متمایز بودند: مادر بزرگی مسن، مادری میانسال و دختری جوان. آشکارترین ویژگی این سه نحوه پوشش آنها بود. مادر بزرگ افزون بر پوشش کامل، چادر به سر داشت و کاملا روگرفته بود. مادر، مانتویی بود؛ به شکلی که با همان پوشش تا نزدیکی مکانهای مقدس میشد رفت. اما آن دختر بیپروا لباس پوشیده بود.
با آنکه هر سه نزدیکترین پیوند خونی، فرهنگی و تربیتی را با هم داشتند، هر یک پوششی که دوست داشت انتخاب کرده بود و گویی اجباری در کار نبود. به نظر میرسید که مادر بزرگ ریشه در سنتی داشت که چادر بخشی از ارزشهای آن به شمار میرفت. لذا به هیچ روی حاضر نبود حتی در جایی که نظارتی بیرونی در کار نبود، آن را کنار بگذارد. چه بسا با دخترش، و بیشتر از آن با نوهاش، به خاطر داشتن چادر در آن جا بحث و گفتوگو کرده بود. اما هر چه بود احساس میکرد باید
چادری باشد.
چادری بودن برایش ارزشی بود که درونی شده بود و نیازی به امر و نهی بیرونی نداشت.
آن مادر، اما، احتمالا اگر در ایران بود با چادر رفت و آمد میکرد، ولی ترجیح داده بود در آنجا راحت عمل کند. با این حال، احتمالا دوراندیشی و ملاحظات مصلحت اندیشانه مانع از آن میشد که بیش از حد راحت باشد. بالاخره آشنایی، دری، همسایهای، ممکن بود ببیند و بعد حرف و حدیث پیدا شود! لذا ترجیح میداد برخی حریمها را حفظ کند. به خصوص اگر در نظر بگیریم آن مادر در جایی شاغل بود و در عرصه عمومی فعالیت میکرد.
ولی دختر ماجرای دیگری داشت و از نسل دیگری بود. نه ریشه در سنتهای مادر بزرگش داشت، نه ملاحظات اجتماعی و دوراندیشانه مادرش را جدی میگرفت. نه شاغل بود و نه تجربهای از این دست داشت که چه بسا رفتار و پوشاک امروزش میتواند در آینده شغلیاش موثر باشد. در نتیجه اگر هم در ایران ناگزیر بود برخی قیدها را رعایت کند، در آنجا به خودش اجازه میداد هر گونه بخواهد بپوشد و بگردد. بدین ترتیب، در یک نگاه با سه نسل متفاوت مواجه شدم که هر یک سودایی در سر داشت و نگرشی که در رفتار و پوشاکش بازتابیده بود. البته این برداشت شتابزده من بود و ممکن است یکسر خطا رفته باشم.
مادر بزرگ هنجارهای رفتاری و پوششی خود را از سنت به شکلی آرام دریافت کرده و درونی ساخته بود و آنها را فارغ از الزامات بیرونی «درست» میشمرد. مادر گویی برخی هنجارها به او تحمیل شده بود که حالتی سیستماتیک داشت. لذا به آنها «تن» داده بود نه آنکه آنها را پذیرفته باشد. اما دختر جوان تنها از هنجارهایی تبعیت میکرد که فکر میکرد هنجارشکن هستند و نه ریشه در سنت دارد و نه مقبول حاکمیت است. رفتار مادربزرگ برآمده از «اقناع» بود، مادر «الزام» بود و دختر «امواج». حال میتوان پرسید: کدام یک از این سه در فراز و فرود زندگی کمتر رنگ میبازد و بیشتر میپاید؟
یادداشت از سید حسن اسلامی اردکانی