جنگ اوکراین رویارویی بلوک غرب و شرق برای تسلط بر آینده جهان است
بحران اوکراین صرفاً جنگ بین روسیه و اوکراین نیست بلکه یک رویارویی تمامعیار بین روسیه و مجموعه غرب برای تسلط بر آینده جهان است.
به گزارش ردنا (ادیان نیوز)، نشست «جنگ اوکراین؛ پیامدهای منطقهای» با سخنرانی حجتالاسلام و المسلمین دکتر محمد مسجدجامعی مشاور عالی رئیس دانشگاه و همچنین عضو هیئت علمی دانشکده وزارت خارجه در تالار امام موسی صدر دانشگاه ادیان و مذاهب به صورت حضوری و مجازی برگزار شد. متن زیر گزارشی از سخنان ایشان در این نشست میباشد.
بحران اوکراین صرفاً جنگ بین روسیه و اوکراین نیست بلکه یک رویارویی تمامعیار بین روسیه و مجموعه غرب برای تسلط بر آینده جهان است. تحریم روسیه، غرب را با مشکل انرژی روبرو کرده و همین امر موجب ایجاد موقعیت جدیدی در کشورهای منطقه ما، عربستان و شیخنشینها شده است. این ارتقاء موقعیت نیز ناشی از بههمریختگی کنونی نظم جهانی است.
اگر بخواهیم این موضوع را بیطرفانه و علمی و دقیق بررسی کنیم نخست باید این موضوع را روشن کنیم که اساساً بحران اوکراین چیست و چرا این اتفاق افتاد و عوامل مختلف مؤثر در آن چه بوده و چه هست. در گام دوم باید بررسی کنیم که این بحران دارای چه پیامدهای جهانی است و در نهایت به پیامدهای منطقهای آن خواهیم پرداخت.
در گام اول باید توجه داشت که این بحران صرفاً جنگ بین دو کشور روسیه و اوکراین نیست، اگرچه اختلافات بین این دو سابقهای طولانی دارد و اصولاً «ناسیونالیسم اوکراینی» در مخالفت و تعارض با روسیه شکلگرفته است جریانی که در دوران تزارها و در دوران شوروی و خصوصاً در دهه اول بعد از جنگ دوم بهشدت ادامه داشت چنانکه در خلال جنگ دوم و آمدن آلمانها به قلمرو شوروی هم حضوری پررنگ یافت تا آنجا که به استقبال آلمانها رفتند و هموطنان یهودی خود را جهت اعدام، به نازیها معرفی کردند.
این نکته نیز حائز اهمیت است که اوکراین کشور پر جمعیتی است و حدود ۵۰ میلیون جمعیت دارد و وسیعترین کشور اروپایی است. در حقیقت این کشور را باید به دو بخش شرقی و غرب تقسیم کرد که این دو بخش همواره در دهههای اخیر تحتتأثیر دو گرایش مختلف بودهاند. بخش شرقی اوکراین تمایل به روسیه داشته ولی بخش غربی متمایل به اروپا و آمریکا بوده است. در دهههای اخیر این دو بخش با یکدیگر مشکلات زیادی داشتهاند.
ریشه این مشکلات به چگونگی شکلگیری تاریخ اوکراین، مخصوصاً از قرن ۱۶ به بعد باز میگردد؛ بنابراین یک مسئله مهم در خصوص تاریخ اوکراین، واقعیتهای سیاسی اجتماعی آن خصوصاً پس از فروپاشی شوروی و استقلال است و تعارضات و اختلافات میان بخش غربی و شرقی آن است.
ناتو و حضور سنگین در اوکراین
نکته دوم دراینخصوص حضور سنگین ناتو در سالیان اخیر در این کشور است. همانطور که میدانید یکی از درخواستهای مهم اوکراین پیوستن به اتحادیه اروپا و ناتو بوده و هست. این نشان میدهد که اوکراین هنوز جزء هیچکدام از اینها نیست اما ناتو در اوکراین به دلایل مختلفی از جمله تعارض با روسیه، نفوذ گستردهای داشته و دارد. بههرحال گسترش حضور نظامی و تسلیحاتی ناتو در داخل اوکراین مسئلهای بود که برای پوتین و روسیه قابلتحمل نبود.
دراینرابطه میتوان به سخنان پاپ در مصاحبهاش با روزنامه ایتالیایی «کوریره دلاسرا» اشاره کرد که گفته بود ناتو در دروازههای روسیه پارس کرد و روسها که تمایلات امپراتورانه دارند تحمل نکردند و به اوکراین حمله کردند. البته او بعدازاین حرف مورد اعتراض قرار گرفت و سخنش را تعدیل کرد و گفت که این حرف یکی از رؤسای کشورهایی است که ماهها قبل از جنگ اوکراین این موضوع را بیان داشت و پیشبینی کرده بود که بالاخره جنگی در خواهد گرفت. این نکته را تقریباً سه هفته بعد از مصاحبه اول با مجله «چیویلتاکاتّولیکا» بیان داشت و روزنامه ایتالیایی «استامپا» تمامی آن را منتشر ساخت.
پیامدهای سنگین جنگ روسیه و اوکراین و تبدیل آن به بحران جهانی
اما در خصوص پیامدهای این بحران باید به این نکته مهم توجه کرد که تقریباً از جنگ جهانی دوم به بعد هیچ جنگی و هیچ برخورد نظامی این مقدار پیامدهای سنگین نداشته است؛ باوجوداینکه هنوز احتمالاً در ابتدای این بحران هستیم و فقط چهار ماه از آن میگذرد. از جنگ جهانی دوم به بعد جنگهای زیادی در جهان رخداده است؛ مانند جنگ کره که حدود ۲ میلیون کشته داشت و یا جنگ ویتنام، بحران کوبا، جنگ هند و پاکستان که به جدایی بنگلادش انجامید، جنگ اعراب و اسرائیل در سالهای ۱۹۶۷ و ۷۳ قرن گذشته و یا حتی جنگ تحمیلی عراق علیه ایران.
هرکدام از اینها جنگهای پر پیامدی بودند و مشکلات زیادی را ایجاد کردند اما هیچکدام آنها به این مقدار، پیامدهای سنگین و با این کیفیت نداشتند.
دلیل این پیامدها به شرایطی بازمیگردد که دنیای ما در آن زیست میکند. یک عامل دیگر این است که این بحران در حساسترین نقطه اروپا اتفاق افتاد. این حساسترین نقطهای است که عملاً روسها و مجموعه غرب در مقابل هم قرار گرفتند و اصولاً میتوانستند قرار بگیرند. نقاط و کشورهای دیگر چنین ظرفیت و خصوصیتی نداشتند. از همان روزهای اول جنگ بین دو کشور نبود، بلکه در حقیقت میان روسیه و مجموعه غرب است که در کنار اوکراین ایستاده و آشکارا از او حمایت میکند. این جنگ اگر در نقطهای دیگر از جهان اتفاق افتاده بود این مقدار اهمیت نداشت. یعنی غربیها را به این مقدار در کنار کشوری که مورد تعرض قرار گرفته بود، قرار نمیداد؛ بنابراین موقعیت این جنگ بهنوعی بود که عملاً همه غربیها را در مقابل کشوری که تجاوز کرده بود قرارداد.
اما نکته مهمتر این است که در طی این چند سال اخیر تعداد قابلتوجهی از سیاست سازان و تصمیم گیرندگان کلان بلوک غرب کموبیش به این نتیجه رسیدند که تحولات در سطح جهانی در جهتی اتفاق میافتد که موجب کاهش نفوذ چندین قرنهی غرب و تمدن غربی میشود. از نظر آنها علت اصلی این موقعیت، رشد غیرقابلانتظار چین و تا حدی کشورهای نوظهور دیگر است. کسی تصور نمیکرد که چین تا این مقدار رشد کند.
رشد اقتصادی و تکنولوژیکی و از همه مهمتر رشد در تکنولوژی و صنایع پیشرفته و حساس. در حقیقت در این مدت چین نهتنها رشد کرد بلکه عملاً مشغول اقدامات زیربنایی در کشورهایی شد که به طور سنتی متعلق به بلوک غرب یا استعمار غربی بودهاند؛ مانند پروژه راه ابریشم که پروژه فوقالعاده سنگینی است که مدخل آن زیربنایی و توسعهای است اما نهایت آن تثبیت چین بهعنوان یک قدرت جهانی خواهد بود.
روش چینیها برای نفوذ به عکس عموم اروپاییها از طریق ارائه خدمات زیربنایی و اقدامات توسعهای در کشورهای مختلف بود. مثلاً در چارچوب همان جاده ابریشم سعی کردند در نقاط مختلف با استفاده از همین اقدامات توسعهای نفوذ خود را گسترش دهند. به نوعی که این نفوذ منجر به تحول اقتصادی در آن کشورها شود.
برای مثال در حال حاضر چین یک قدرت غیرقابلرقابت در افریقا است به دلیل انعطاف زیاد و همچنین نقش فوقالعاده زیادی که در فعالیتهای زیربنایی در افریقا دارد همچون ساختن جاده و بندر و فرودگاه و کارخانه و پروژههای کلان ساختمانی و حتی ساختن موزه. آنها مهمترین مسجد الجزایر در شهر الجزیره را با هزینهای بالغ بر یک میلیارد دلار ساختند که یکی از بزرگترین مساجد در سطح جهان مسلمان است.
جورج سورس در سخنرانیاش در داووس ۲۰۱۹ صریحاً گفت که اگر رشد چین به این کیفیتی که بهپیش میرود، ادامه دهد آمریکا و غرب سروری تاریخی خود را از دست خواهند داد. ماکرون رئیسجمهوری فرانسه نیز در سخنرانی اخیرش در بین سفرای فرانسه گفت رقبای ما بهنوعی عمل میکنند که صحنه را از ما گرفتهاند و به سمتی پیش میرویم که دیگر حرف اول از آن ما نیست. اینچنین واقعیتهایی در چند سال اخیر وجود دارد.
در سالهای اخیر به دلایل مختلف چین و روسیه به هم نزدیک شدند این نزدیکی به دلیل احساس تهدید مشترک و وجود منافع مشترک بوده است. این دو کشور هیچگاه رابطه صمیمانهای نداشتهاند و حتی در زمان سیطره کمونیستها نیز با هم رقابت داشتند. اما شرایط جدید بینالمللی بهنوعی شکلگرفته که باعث شده این دو به هم نزدیک شوند. در سالهای اخیر موضوعات و چالشهای جهانی باعث نزدیکی این دو به هم شده است، مخصوصاً در سالهای اخیر و از همه بیشتر جنگ روسیه با اوکراین.
در خصوص نزدیکی و رابطه این دو کشور باید این نکته را باید در نظر داشت که روسیه اگرچه مسلح به قدرت هستهای است، اما نمیتواند در حوزه اقتصادی و تکنولوژیهای پیشرفته تهدیدی برای غرب باشد اما در خصوص چین این نکته صادق نیست و چین برای آمریکا و غرب تهدید بهحساب میآید.
نکته دیگری که در خصوص چین وجود دارد نوع رفتار این کشور در سطح جهان است. چین همواره تلاش کرده بهصورت مستقیم وارد عرصههای تنشزا نشود و همواره خود را از تنشها و چالشهای بینالمللی دور کرده است؛ لذا کشورهای غربی هم نمیتوانند به طور مستقیم به چین ضربه بزنند اما آنها تلاش دارند از طریق فشار به شرکای مهم چین همچون روسیه بهصورت غیرمستقیم موجب تضعیف چین شوند. برایناساس میتوان گفت که یکی از اهداف اصلی هجمه علیه روسیه، بهنوعی تضعیف چین است.
این جنگ بیش از آنکه جنگ «امروز» باشد جنگ برای تصاحب «آینده» است و اینکه این آینده از آن کدامین قطب باشد. در طی قرون اخیر هیچگاه جنگی رخ نداده که هدفش برکناری غرب در سطح جهانی باشد و یا جایگاه و نقش او را در چنین سطحی به چالش بکشد. این نخستینبار است که چنین میشود.
به همین دلیل است که این بحران یک جریان بسیار پر پیامدی است و میشود گفت که حتی اگر این جنگ هماکنون متوقف شود – که البته اینطور نیست و ادامه پیدا میکند – باز هم تا مقدار زیادی روابط بینالملل و بسیاری از بخشهای سیاسی و امنیتی دنیا را بههمریخته و ترکیب قدرت را در جهان عوض کرده است. این جنگ بهواقع بهمراتب فراتر از جنگ روسیه و اوکراین است.
پیامدهای بحران اوکراین در منطقه ما
منظور از کشورهای منطقهای در اینجا، منطقه خاورمیانه، شمال آفریقا و آسیای مرکزی است. این مجموعهای است که ما در آن زندگی میکنیم. البته در اینجا افغانستان، پاکستان و ترکیه هم هستند که هریک بحث مستقل خود را میخواهد و در این سه مورد صحبت نمیکنیم.
نکتهای که در خصوص این کشورها وجود دارد این است که این کشورها عملاً بخشی از جهان سوم هستند. به طور خلاصه دو بخش مهم جهان سوم، یکی امریکای لاتین و یکی افریقای سیاه، در طی دو سه دهه اخیر عملاً به یک نوع ثبات اجتماعی و سیاسی دست یافتهاند و اوضاع بهمراتب پایدارتر از گذشته است. مسئله در این کشورها این نیست که نظام حکومت دموکراتیک در آنها وجود ندارد، بلکه از نظر سیاسی و اجتماعی بهنوعی منطق انتقال قدرت دست یافتهاند که موجب ثبات نسبی آنها شده است. اما در منطقه ما یعنی در منطقه خاورمیانه و در بخش دیگر هنوز «منطق انتقال قدرت» وجود ندارد. اوضاع اگرچه آرام است، اما بعضاً شکننده است.
یکی از دلایل ناآرامیهایی که در منطقه ما وجود دارد مربوط میشود به دخالتهای بسیار فراوان قدرتهای غربی و مخصوصاً آمریکا. از انقلابهای مخملی که در این منطقه اتفاق افتاد گرفته تا دخالتهایی که در کشورهایی مانند سوریه و عراق و یمن و لیبی و حتی مصر انجام گرفت. هدف از این دخالتهای مداوم، تغییر رژیمهای کشورهای منطقه و یا اینکه همسو کردن حکومتها و رژیمهای حاکم در این کشورها با منافع و مصالحشان خودشان بود.
البته به نظرم در حال حاضر آنها دیگر قادر به این دخالتها نیستند و این دو علت دارد یکی اینکه شرایط این کشورها و منطقه فرق کرده است و دیگر اینکه آنها قدرت یکهتازانه سابق را ندارند. مضافاً اینکه مجموعه بلوک شرق که هماکنون در رأس آنها چین و روسیه هستند – که احتمالاً کشورهای دیگری هم بخواهند به آنها اضافه شوند – تمایلی به چنین اقداماتی ندارند. این یک رویکرد بسیار مهم است که مخصوصاً چینیها آن را دنبال میکردند. آنها در دو یا سه دهه اخیر اصلاً کاری به این نداشتند که رژیم حاکم چه هست، آنها هر رژیمی که حاکم بود را به رسمیت میشناختند و فعالیتهای زیربنایی خودشان را انجام میدانند.
در واقع آنها کاری به مسائل بهاصطلاح حقوق بشری که عموماً سیاسی است و موجب دخالت در کشورهای دیگر میشود، نداشتند و یا آنکه بهطورکلی غربیان در برخورد با دیگر کشورهای درحالتوسعه یک سری دستورالعملهایی داشتند و دارند که بههرحال باید این دستورالعملها رعایت شود که عموماً مالی و توسعهای و اقتصادی و بعضاً اجتماعی بود. البته اینکه آیا این دستورالعملها خوب بوده یا بد مسئله دیگری است ولی شواهد نشان میدهد که عموماً این دستورالعملها باهدف سیاسی بوده است. چینیها و روسها در حال حاضر اصولاً در پی چنین مسائلی نیستند.
همسایگان جنوبی ایران و بحران اوکراین
در بحران اوکراین مسئله مهمی که برای همسایگان جنوبی ایران بسیار حائز اهمیت است، بحث محاصره اقتصادی روسیه از طرف بلوک غرب است. محاصره اقتصادی روسیه دو پیامد اساسی دارد، اول مسئله انرژی یعنی نفت و گاز و دوم گندم و مواد غذایی است و مهمتر مسئله انرژی است که مهمترین مشتریانش نیز اروپاییها هستند. اروپا بهغیراز انگلستان عمیقاً وابسته به گاز و نفت روسیه بود و زمانی که روسیه را تحریم میکنند باید به فکر جایگزین باشند. در اینجاست که یکمرتبه کشورهای عرب خلیجفارس مطرح شدند. حتی کشوری مانند ونزوئلا که سالهاست در تحریم همین بلوک غرب است، نیز بهیکباره مطرح میشود. از ایران نیز گاهی اوقات یاد میشود که نفت خود را از او تهیه کنند.
در رأس این کشورها عربستان و امارات هستند. بههرحال تحولات منطقهای باعث شده است که این دو کشور همسو و مشترک عمل کنند. البته قطر هم در این میان مطرح میشود اما قطر ازآنجاکه در این تیم نیست و بهصورت مستقل عمل میکند، باید به گونه دیگری مورد بررسی قرار گیرد. در چند ماه اخیر چند اتفاق افتاد که نشان میدهد چقدر غربیها نیازمند انرژی این دو کشور هستند. به طور مثال وقتی که امیر امارات فوت شد رؤسای قدرتهای غربی برای گفتن تسلیت مسابقه گذاشتند؛ ماکرون، جانسون، و حتی بایدن که معاونش را فرستاد و علیرغم تمامی کدورتها، اردوغان نیز آمد.
این هجمه برای درگذشت کسی که اساساً قدرتی نداشت و عملاً قدرت در دست برادرش، محمد بن زاید بود، به چه معناست؟ آن هم در کشوری مانند امارات که تا چندی پیش برای آن اهمیتی قائل نبودند. به نظر میرسد ریشه این ماجرا و این سبقت در تسلیت به بحران اوکراین و نیاز آنها به انرژی این کشورها باز میگردد. بدون تردید اگر این فوت قبل از جنگ اوکراین اتفاق افتاده بود، بسیار بعید بود اینطور عمل کنند.
نمونه دیگر آن مربوط به خود عربستان و داستان جمال خاشقچی است. این داستان بهنوعی بود که رژیم عربستان و مخصوصاً ولیعهد عربستان مورد نفرت و غضب افکار عمومی و در سطح جهان قرار گرفت. حتی فردی مانند ترامپ که مایل نبود در این موضوعات دخالت کند و اساساً اینچنین موضوعاتی برای او اهمیت چندانی نداشت؛ ولی از ترس افکار عمومی بیاعتنایی زیادی نسبت به عربستان و بن محمد داشت. بهنوعی در کنفرانس جی ۲۰ که مدتی پس از حادثه قتل خاشقچی اتفاق افتاد، هیچکدام از رؤسای جمهور، او را تحویل نگرفتند مگر پوتین که با همان سبک روسی او را صمیمانه تحویل گرفت. اما در حال حاضر تمام آن جنایتها به یکباره فراموش شده است و کشورهای بلوک غرب در نزدیک شدن به عربستان مسابقه گذاشتهاند.
پختگی سیاسی عربستان و امارات در بحران اوکراین
این درست است که منشأ اولیه اینگونه رفتارها از طرف بلوک غرب، مسئله انرژی است ولی شرایط جهانی بهنوعی است که همسایگان جنوبی ما عملاً در موقعیت نفوذ گذارتری قرار گرفتند. در مجموع این واقعیتهای منطقهای و جهانی با موضوع انرژی شروع شد ولی این منجر به ارتقای موقعیت سعودی و شیخنشینها شد. در واقع میتوان گفت این ارتقای موقعیت باز هم تا حدودی مربوط به بههمریختگی نظام جهانی است.
نکته دیگر این است که همسایگان جنوبی ما نسبت به قبل به دلایل مختلف از بلوغ و پختگی سیاسی بیشتری برخوردارند به همین دلیل علیرغم فشارهایی که به آنها آمد، حاضر نشدند روسیه را تحریم کنند. اصلاً پیشازاین مرسوم نبود که این کشورها درخواستهای غربیها را قبول نکنند اما در خصوص بحران اوکراین غربیها هر چه تلاش کردند برای همراهی در تحریم روسیه، این کشورها را نتوانستند با خود همراه کنند. این موضوع نشان میدهد که اینها بهنوعی پختگی سیاسی رسیده و اعتمادبهنفس بهمراتب بیشتری یافتهاند.
بدون شک بحران اوکراین اینها را بسیار بهپیش برد؛ هم به لحاظ اقتصادی و تجاری و هم آنان را در موقعیت بهتر منطقهای و جهانی قرار خواهد داد. آنچنانکه آمار بیان میکند عربستان در سالهای آینده با رشدی همانند رشد هند پیش خواهد رفت. اگر نکات یاد شده پذیرفته شود این به نفع و مصلحت ما و آینده ما است که رابطه خود را با این کشورها، و البته بدون عجله و هیجانزدگی، تقویت کنیم. رابطه خوب و بدون تنش با این کشورها به نوعهای مختلف هم به سیاست خارجی ما کمک میکند و هم به ثبات و استقرار داخلی ما که از بیان تفصیلی آن در میگذریم.