خبری تحلیلی ردنا (ادیان نیوز)
آخرین اخبار ادیان ایران و جهان، خبرهای دینی ارامنه زرتشتیان کلیمیان شیعه اقلیت‌های دینی و مذهبی و فرقه‌ها جریان‌‌های دینی

حافظ سیاسی‌ترین شاعر فارسی و منتقد دورویی خواص دینی بود

حافظ درباری‌ترین شاعر روزگار خودش است؛ یعنی اینکه حافظ به دربار می‌رفته و با اصحاب قدرت سر و سر داشته، اما آلوده قدرت نشده و سعی کرده خودش را از جریانی که خواص جامعه در آن دخیل هستند دور نگه دارد.

به گزارش ردنا (ادیان نیوز)،حافظ شاعری است که به یک قشر و گروه تعلق ندارد و همه به آن تاسی می کنند. یکی از مضامینی که در بین اشعار این شاعر بزرگ پر رنگ است و سبب توجه ویژه مردم به او شده، نقد خواص دینی و مذهبی و انتقاد از آنان است. «واعظان»، «محتسب»، «زاهد»، «صوفی» و شخصیت‌هایی از این دست در دیوان حافظ نه تنها مورد تمجید قرار نمی‌گیرند، بلکه رفتارشان مورد نقد است.

همزمان با بیستم مهرماه که در تقویم ایران «روز حافظ» نام گرفته با «عبدالرضا مدرس‌زاده» شاعر و نویسنده و استاد زبان و ادبیات فارسی به گفتگو نشستیم. مشروح ان در ادامه می آید؛

حافظ با نقد خواص، چه هدفی را دنبال می کرد؟

توجه به تعهدهای اخلاقی و اجتماعی و نقد خواص در اشعار شاعران دیگری هم دیده می‌شود؛ مثلا در شعر فردوسی این موضوع به صورت کمرنگ دیده می شود.

اولین شاعری که خیلی خوب به این موضوع توجه کرده ناصرخسرو قبادیانی است. او به جهت اینکه ابتدا سنی مذهب بود و بعدها شیعه هفت امامی شد، افق تازه‌ای به رویش گشوده شد، اولین کسی است که به طور صریح به نقد خواص پرداخت و البته تاوان این کار را هم پرداخته و ۲۵ سال در دره یمگان تبعید بود. این تبعید از عوارض رفتار بی محابانه اش در نقد خواص دینی است. ناصرخسرو نقد فقیه درباری و نقد پادشاه دارد و مواردی از این قبیل که در اشعارش دیده می شود.

بعد از ناصرخسرو، سنایی غزنوی است که با وجودی که سنی مذهب است چند قصیده خیلی مهم و مطرح دارد، از جمله این قصیده مطرح:

«ای مسلمانان خلایق حال دیگر کرده اند/ وز سر بی حرمتی معروف منکر کرده اند» و «ای خداوندان مال الاعتبار الاعتبار/ ای خداخوانان قال الاعتذار الاعتذار»؛این ها جزو شاهکارهای سنایی است. پیش از حافظ، سعدی هم اشعاری دارد که ما وارد اشعار ایشان نمی‌شویم.

عرفان در قرن ششم با سنایی و حافظ وارد شعر فارسی شد اگرچه کار سنایی بازتاب فضای جامعه اش بود.  یعنی فضای بسیار تعصب آلود موجود در دوره سلطان محمود غزنوی باعث رونق دوباره خانقاه ها شد. با رونق گرفتن کار خانقاه‌ها، طبیعتا آفات و آسیب‌هایی مانند ریا و سالوس و مسائل جنسی و اخلاقی و از این دست مسائل خودش را نشان داد.

در دوره حافظ و در پی عارض شدن آسیب‌ها و آفت‌های اخلاقی و مطرح شدن مسائلی مثل دورویی و تفاوت خلوت و جلوت اشعاری مانند «واعظان کین جلوه بر محراب و منبر می‌کنند/چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند»، سروده شد.

در چنین فضایی حافظ بهترین عبادت را گناه نکردن می داند، نه فلان طاعت را انجام دادن. به همین دلیل، در شب قدری که مردم یک سال در انتظار آمدنش هستند، حافظ ترجیح می دهد بخوابد و بیدار نماند؛ «شب قدری چنین عزیز و شریف/ با تو تا روز خفتنم هوس است».

همه دنبال ریاکاری‌اند و شب تا صبح قرآن به سر گرفته‌اند و صبح قرآن را زیر پا می نهند. حافظ این مسیر را نمی‌رود. چرا که حافظ می‌گوید: چو بید بر سر ایمان خویش میلرزم.

چرا حافظ در این سطح به نقد خواص می‌پردازد؟

او حافظ قرآن است و زیر و بم جامعه را می تواند نقد کند. نقدهای تندی علیه واعظ، زاهد، صوفی، قاضی و محتسب وجود دارد و می بینیم که این افراد، هرکدام به شکلی آلوده قدرت، فساد و یا در اصطلاح امروزی رانت هستند؛ «می خور که رند و حافظ و مفتی و محتسب/ چو نیک بنگری همه تزویر می کنند». در اینجا مراد از حافظ شخص حافظ نیست، بلکه مراد حافظان قرآن است یعنی طبقه حفاظ و فتوا دهندگان و طبقه محتسب‌ها و رندها.

وقتی ریا شرک اعظم و پاک کننده خوبی‌ها است، مشخص است که حق الله بهتر از حق الناس هست یعنی تحملش و به امر خدا بودنش بیشتر مد نظر است. به همین دلیل حافظ بی آن که بخواهد ترویج باده نوشی کند یک معادله طرح می کند. «باده نوشی که در او روی و ریایی نبود/ بهتراز زهد فروشی که در او روی و ریاست»؛ یعنی ریا همه اعمال را از بین می‌برد ولی باده نوشی نه؛ «هاتفی از گوشه میخانه دوش/گفت ببخشند گنه می بنوش/ لطف الهی بکند کار خویش/هر قدر ای دل  که توانی بکوش»

اینها در واقع اجزای مجموعه‌ای است که در دیوان حافظ به زیبایی وجود دارد که می‌توان کنار هم چید و به این نتیجه رسید که حافظ هم حافظ قرآن و هم رند و هم دلسوز دین است. بنظرم از کسانی است که جامعه روزگار خودش را بسیار می شناسد و آسیب شناسی کرده است. راه‌های لطمه دیدن باور و اعتقاد مردم را می‌داند و در روزگاری که روزگار بدی بوده یعنی شخصیت های مذهبی برای خود معشوقه  پنهان  داشته اند  به نقد می‌پردازد و می‌گوید: «فغان که نرگس جماش شیخ شهر امروز/ نظر به درد کشان از سر حقارت کرد»؛  که نرگس شیخ سوگلی پنهان اوست و در چنین حالتی است که گناه نکردن خودش بهتر از عبادت نکردن است.

«این تقوی‌ام تمام که با شاهدان شهر/ ناز و کرشمه بر سر منبر نمی کنم»؛  یعنی کسانی بوده‌اند که بر سر منبر و به هنگام مساله گفتن و درس دادن ناز و کرشمه ای داشتند. حافظ می گوید در تقوای من همین بس که نه منبر می روم و نه ناز و کرشمه دارم .

حافظ در جای دیگر می‌گوید: «صوفی شهر بین چه سان لقمه شبهه می خورد/ پاردمش دراز باد این حیوان خوش علف». اینها متاسفانه در خانقاه‌ها بوده اند و جیره دولتی داشته‌اند: «صاحب دیوان ما گویی نمی داند از حساب/ کاندر این طغری نشان احتسب لله نیست».

یا این شعر که «مرا که از زر تمغا ست ساز و برگ معاش/ چرا ملامت رند شرابخواره کنم»؛ منی که پول دولتی را می خورم که مغول ها با در شیشه کردن خون مردم به دست آورده اند چرا ملامت رند شرابخواره کنم.

یا اینجا که در جایی دیگر می‌گوید «باده از خون رزان است نه از خون شماست»؛ یعنی من خون مردم را در شیشه نکرده ام و اینکه می نوشم باده انگور است.

با توجه به اینکه حافظ به صوفی و واعظ و محتسب حمله می کند می توان او را شاعری در برابر دینداری سیاسی دانست؟

بله؛ اینها همه شخصیت‌هایی هستند که در یک مجموعه قرار دارند و همدیگر را حمایت می‌کنند و در تمام آسیب‌ها و بلاها شریک هستند. بنابراین می توان گفت ازین جهت حافظ با آن جریان سازمان یافته ریاکار  مقابله می کند.

حافظ

البته در بعضی جاهای دیوان حافظ مدح شاهان هم وجود دارد؛ مثل مدح شاه شجاع و شاه شیخ ابواسحاق؛ ولی معمولا هر کجا محتسب می آید منظورش امیر مبارز الدین محمد است که از شخصیت های منفی و جنایتکار است.

برخی معتقدند که حافظ اصلا شاعر سیاسی نیست. نظر شما چیست؟

حافظ درباری‌ترین شاعر روزگار خودش است؛ یعنی اینکه حافظ به دربار می‌رفته و با اصحاب قدرت سر و سر داشته، اما آلوده قدرت نشده و سعی کرده خودش را از جریانی که خواص جامعه در آن دخیل هستند دور نگه دارد.

حافظ  به یک اعتبار سیاسی‌ترین شاعر ادب فارسی است مثلا به این بیت نگاه کنید: «با چنین گنج که شد خازن او روح امین/ به گدایی به در خانه شاه آمده ایم»؛  شما می توانید اینجا کلمه شاه را امام زمان (عج) معنی کنید. استبعادی هم ندارد؛چنانکه خیلی ها اینطور معنی کرده اند ولی اینجا مراد همان شاهی است که ما به نزدش آمده‌ایم.

یا این شعر که: «ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی/ دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی» سیاسی است اما مذهبی هم آن را معنا می‌کنند.

یا شعر: «شاه شمشاد قدان خسرو شیرین دهنان»؛ یعنی اگر شما کلمه شاه را در دیوان حافظ بشمارید به مسائل زیبا و قابل تاملی می‌رسید؛ ولی به اعتبار فال حافظ و به اعتبار توجه و علاقه‌ای که مردم به حافظ داشته‌اند، شعرش را به میل خود تاویل کرده‌اند؛ مثلا درباره شاه شمشاد قدان نمی توان با قسم جلاله گفت جناب قمر بنی هاشم مراد است. اینها تاویل‌های هنرمندانه ای است که از حسن اتفاق در شعر حافظ هست.

مثلا در شعر «در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا/ سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت»؛ منظور در اینجا سر زلف است که در مناسبت‌ها آن را می‌بریده‌اند و الزاما به سر مطهر امام حسین (ع) ارتباطی ندارد.

شاعر درباری دانستن حافظ را چطور می‌توان با نقدهای او نسبت به خواص جمع کرد؟

در دوره حافظ اتفاقات سیاسی زیادی می افتد و سرعت این اتفاقات هم زیاد است یعنی پشت سرهم، اتفاقات غیر قابل اجتناب و غیر مترقبه و لغزنده است. امروز هم در جامعه بعضا می بینیم ابتدای دوران ریاست جمهوری فردی ممکن است همه با او همراه شوند و بعد از مدتی منتقد او شوند.

وقتی شاه شیخ ابو اسحاق که پادشاه خوبی است کشته می شود حافظ در رثای او می گوید: «راستی خاتم فیروزه بو اسحاقی/ خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود»؛ این شعری سیاسی است یا نمونه های دیگری که «ای دل غلام شاه جهان باش و شاه باش/ همواره در عنایت لطف اله باش».

در بوستان سعدی دارد که «کرم پیشه شاه مردان علیست»، که مرادش امیرالمومنین (ع) است ولی در دیوان حافظ این را نداریم حتی جایی که می گوید: «حافظ اگر قدم زنی در ره خاندان به صدق/ بدرقه رهت شود همت شحنه نجف». بعضی انتقاد دارند که امیرالمومنین (ع) امیر کوفه بود، امیر نجف نبود و کلمه شحنه هم کلمه مثبتی نیست که حافظ برای ایشان به کار برده است.

اما در مجموع می شود گفت که شخصیت حافظ شخصیتی منشوری است یعنی نوری است که وقتی از منشور عبور می کند تبدیل به هفت نور می شود و هر کسی ممکن است یکی از این نورها را بپسندد.

مهمترین نقدی که حافظ به رهبران مذهبی عصر خودش دارد چیست؟

مهمترین نقدی که به خواص دارد این است که به فکر مردم نیستند و با نهاد قدرت ائتلاف کرده اند، آن هم نهاد قدرت سیاسی ناموجه، حافظ از این موضوع ناراحت است.

دینداری مطلوبی که حافظ توصیف می کند چه دینداری است؟

«به عذر نیم شبی کوش و گریه سحری» حرف حافظ است. او در وصف خودش می گوید که «هرچه کردم از دولت قرآن کردم»؛ یعنی پایه دینداری‌اش قرآن است؛ منتها حافظ معتقد است اگر این قرآن و این شکل تعبد بدون عشق باشد یک چیزی مثل همان فقیه و صوفی و محتسب می‌شود. به همین دلیل می گوید: «عشقت رسد به فریاد ار خود بسان حافظ/ قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت»؛ بنابراین حتی اگر چهارده روایت متفاوت قرآن را هم بدانی عاقبت عشق است که به فریادت می رسد.

در نتیجه به گمان من اساس دینداری حافظ قرآن است. آن هم همه قرآن، نه ” نومن ببعض  و نکفر ببعض”؛ آن صوفی و فقیه مصداق همان ” نومن ببعض و نکفر ببعض ” هستند. اینها همان کسانی اند که هم با معاویه غذا می خورند هم پشت سر امام علی (ع) نماز می خوانند. حافظ از این بیزار است. حافظ می گوید اگر شرابخوار هم هستی باید صداقت و یکرنگی داشته باشی باید حالت آیینگی داشته باشی حتی اگر در اوج ابتذال و گناه باشی نه اینکه ادعای مذهب و دینداری  و دین باوری داشته باشی و در کار فریب مردم باشی.

خبرنگار محمد علی خرمی مشکانی
گفت‌وگو درباره مطلبی که خواندید

آدرس ایمیل شما منتشر نمی‌شود.