ادیان نیوز: شاید جاگیری در خانه های تیمی با پوش ارتقاء ضریب امنیتی و در امان ماندن از ضربات دشمن را بتوان بعنوان نطفه اصلی بعضی از فرقه ها دانست؛ عنصر مبارز برای حرفه ای شدن باید بصورت تمام وقت در اختیارتشکیلات باشد از طرفی بیم آن می رود که وی در ملاء خانوادگی و محله سکونتش و در جمع دوستان و اقوام لو برود، لذا بهترین نسخه ای که می توان برای او پیچید، قطع نمودن ارتباط او با ملاء های مذکور و انتقال آن به خانه امن است.
از زمانی که فرد به مناسبات حرفه ای سازمان وارد می شود تعهد انقلابی، ایدئولوژیکی و تشکیلاتی به او حکم می کند تا صرفا در خط کشیهای سازمانی حرکت کند و تنها به دستورات مسئولش عمل نماید. در یک پروسه زمانی این عنصر تشکیلاتی در سازمانش حل می شود و دفاع از خود را دفاع از سازمانش می داند، او با هویت سازمانی شکل ماشینی را بخود می گیرد که برایش برنامه ریزی شده و عدول از آن و حتی سئوال کردن را خیانت می داند.
وقتی فرد به این درجه از وابستگی می رسد در جهان بینی او تغییراتی حاصل می شود و همه چیز و همه کس را با عینک سازمانی می بیند و چنان در این نقش فرو می رود که گذشته خود را فراموش و حتی خود را ملامت می کند که چرا روزگاران گذشته را بعنوان یک مصرف کننده عامی گذرانده و از اینکه در حال حاضر توانسته است مرزبندیهای خود را ترسیم کند و از توده مردم به واسطه نقش انقلابی و پیشرو ی که پیدا کرده است، فاصله می گیرد سپس با غرور انقلابی! خود را عنصر برتر میداند که توده مردم موظف به ستایش او هستند!
زمانی که رهبری اینگونه افراد به دست یک عنصر خود خواه، قدرت پرست و فرصت طلب می افتد آنگاه یک تراژدی غم انگیز و خطرناک آغاز می شود.
نیروهائی که براساس آرمانگرائی خود را وقف مبارزه کرده اند تا برای مردم و بخاطر مردم جانفشانی کنند چنان در چنبره رهبر سازمانی خود گرفتار می شوند که خود را از مردم بالاتر تحلیل می کنند و در واقع این آغاز انحراف است.
رهبر فرصت طلب این جماعت نیز با متدهای روانشناسی تمامی پلهای آنها را تخریب و همه نیروهایش را دچار بحران هویت می کند (حذف هویت فردی و جذب در هویت قبیله ای) و چنان برنامه ریزی می شود که فرد حتی از بابت گناهان ناکرده اظهار پشیمانی و دائما خود را سرزنش می کند.
فرآیند این مغزشوئی به طلبکاری از مردم و بدهکاری به رهبرسا زمانی منجر میشود؛ رهبری که برای تمامی سوالها جواب در آستین داشته و بر همه عالم و مسائل مترتب آن احاطه کامل دارد!
فرقه رجوی چند دهه در خانه تیمی بزرگی بنام عراق، فرصت یافت تا انسانهائی را که برای مبارزه درد آوارگی را به جان خریدند، ملعبه دست خویش قرار دهد به طوری که تفکر و سئوال را از گناهان کبیره می دانستیم و راه بهشت را از طریق اطاعت محض می پنداشتیم؛ خود را ویژه و برتر از مردم پنداشتیم و هیچ لزومی نمی دیدیم که با بیرون ارتباط داشته باشیم.
ما اعتقاد داشتیم که این بیرون است که به ما نیاز دارد! تمامی تلاش رهبر عقیدتی فرقه برآن بود تا اعضاء و نیروهای فرقه را به عنوان گوهرهای بی بدیل جلوه دهد (تحکیم هویت فرقه ای) و از طرفی به نیروها بقبولاند که این برتری یافتن نسبت به مردم، صدقه سری و مرهون رهبری رجوی ها است و تنها ما رستگاران روی زمین هستیم و رهبر عقیدتی ما الگوی بلامنازع تاریخی است!
در گفتار رجوی که در نشریه مجاهد ۴۳۳- فروردین ۷۸ آمده است:
«تمام مجاهدان و رزم آوران ارتش آزادی به مثابه گوهرهای بی بدیل زمان و نوامیس آرمانی مقاومت ایران که مردان و زنان آزمایش های بزرگ در روزگار سختی و صعوبتند، این همه را مدیون و مرهون مریم رهائی و انقلاب او هستند که براستی دگرگون کننده دلها و دیدگان همه ما است.»
مسعود رجوی از صفات خداوند برای بت سازی مریم قجرعضدانلو بهره برده شده است!
– ما را از انسانهای به روز و مدرن به ورطه زندگی قبیله ای رجعت دادند و در مناسبات فرقه ای بی هویتمان ساختند و بی رحمانه تازیانه بر افکارمان فرود آوردند و خاک در صورتمان پاشیدند تا هویت فرقه ای یافته و از هر آنچه غیر از آن است دوری جوئیم، یاد دادند که قربانی کردن را بایستی سرلوحه کارمان قرار دهیم و در هر نشستی قربانی جدیدی را طلب کردند که باید فکر و عقیده و نظر و احساس و علاقه و شغل و مال همسر وفرزند و عاطفه و … را فدیه رهبر فرقه نمائیم و هیچ چیز و هیچ کس را در آن شریک نداریم و البته شرک ورزی به اینگونه قربانی کردنها مستوجب تنبیه های خاص فرقه بود که راحترین آن مرگ به حساب می آمد.
توده مردم ایران عمدتا به سه دلیل از سازمان مجاهدین خلق فاصله گرفتند:
۱- کسب قدرت بعنوان هدف مقد س! که آنرا در لابلای شعارهای پرطمطرق بشر دوستانه پنهان می کردند.
۲- اتخاذ خشونت مفرط (هم تاکتیک و هم استراتژی)
۳- جاگیری در مناسبات صدام حسین و امضای پروتکل همکاری دو جانبه با عراق
بعدها اعضای جدا شده از فرقه تروریستی رجوی دقیقا دلایل فوق را تائید و در نتیجه خاضعانه بر فهم مردم ایران سرتعظیم فرود آوردند و در تکمیل ادله ذکر شده به مسائل درونی سازمان و تفکرات توتالیتری رجوی نیز اشاره داشتند تا بدینوسیله به قضاوت تاریخ کمک کنند.
.. و اما مردم از منظر فرقه رجوی ها و به استناد دکترین، هرکس با ما نیست الزاما فاقد عقل و درایت است.
به پنج دسته کلی تقسیم می شوند:
۱- توده مردم (قشری، بی سواد، عقب افتاده، نیازمند کمک، رهرو، مرتجع و سنتی)
۲- جوانان و دانشجویان (نا امید، باخته، کج فهم، زود با ور، خوش باور، احساسی
۳- اپوزیسیون داخل کشور (ترسو، پاسداران سیاسی رژیم، عوامل انحراف افکار عمومی، دنباله رو، روشنفکر قرتی و کاسبکار)
۴- ایرانیان خارج از کشور (رفاه طلب، عنصر خارجی، سلطنت طلب، تفاله های رژیم، پس مانده های شاه و شیخ، واخورده)
۵- اپوزیسیون خارج از کشور(فرصت طلب، جاده صاف کن رژیم، عاملین انحراف در مبارزه، عوامل نفوذی و تاجر)
براساس آنچه که گفته شد و در یک جمله می توان اذعان نمود:
رابطه فرقه ها با مردم مثل رابطه جن است با بسم الله!
منبع: فرقه ها