هدف قرآن و فلسفه مشترک است/ حکمت چیست و حکیم کیست؟
علی مهجور، مدرس دانشگاه با اشاره به اشتراکات قرآن و فلسفه گفت: هم فلسفه و هم قرآن بر تربیت انسانی که استانداردهای اخلاقی را رعایت کند، معنای زندگی را بفهمد، در امور بنیادین زندگی تأمل کند، با تعقل تصمیمگیری کند، خون همنوع خود را نریزد و به حقوق دیگران تجاوز نکند، تأکید دارند و با هم مشترکند.
بیش از آنکه تفکیکیان و اخباریون، فلسفه را مورد غضب دارند و آنرا موجب انحراف از دین میدانند، اهالی فلسفه معتقدند که دین و فلسفه یا به عبارتی قرآن و فلسفه باهم منافاتی ندارند و بلکه در تایید یکدیگر هم هستند و بابت این ادعا استدلالهایی هم ارائه میکنند.
خبرنگار ایکنا با علی مهجور که پژوهشگر و مدرس فلسفه در دانشگاه است درباره موضوع «نسبت فلسفه و قرآن» گفتوگو کرده است. مهجور به جد معتقد است که این دو باهم تقابلی ندارند و برای این اندیشه خود دلایلی هم آورده است.
بخش اول این گفتوگو را بخوانید؛
آیا میتوان درباره موضوعی با عنوان «فلسفه در قرآن» صحبت کرد یا صرفا همان موضوع عقل و عقلانیت در قرآن است؟
اگر ما باشیم و ظاهر قرآن، در هیچ کجای قرآن کلمهی فلسفه وجود ندارد. از چهارصد سال پیش از میلاد مسیح، فلسفه با آرای سقراط به نحو جدی آغاز شده بود و تا هنگام بعثت یعنی قرن ششم میلادی چیزی حدود هزار سال بوده که فلسفه به عنوان شاخهای جدی در معرفت مطرح بوده است. اما در قرآن این واژه به کار نرفته است. با توجه به این واقعیت، شاید برخی بگویند که قرآن هیچ رابطهای با فلسفه ندارد. اما ما که ظاهرگرا نیستیم، محتوای قرآن همچون ظواهر متن برایمان اهمیت دارد.
در قرآن واژهی دیگری غیر از فلسفه به کار رفته است که در جزیره العرب و نیز البته در بین عربهای ایرانی مترادف با فلسفه بوده است. این واژه، تباری نسبتاً کهن در زبان اعراب داشته و اگر در زبان یونانی واژه «فلسفه» و در فارسی واژهی «فرزانگی» برای مجموعهای از معرفت به کار میرفته است، مترادف آنها در زبان عربی واژه «حکمت» بوده است.
«حکمت» در قرآن بیستبار به کار رفته است. واژهی «حکمت» چنانکه راغب اصفهانی در کتاب مفردات خود نوشته است به معنای دستیابی به حقیقت از طریق علم و عقل است. بنابراین، حکمت نه خود عقل است و نه خود علم. بلکه محصول به کارگیری علم و عقل است. قرآن هم در بسیاری از مواردی که این واژه را به کار برده است، دقیقاً همین معنا را مراد فرموده. کاربرد این واژه در قرآن کریم معنایی را متبادر به ذهن میکند که بسیار نزدیک به معنای فلسفه در متن آثار افلاطون است. به عنوان مثال در آیه ۲۶۹ سورهی بقره میخوانیم که «یُؤْتِی الْحِکْمَهَ مَنْ یَشَاءُ وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَهَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً وَ مَا یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبَابِ؛ خداوند حکمت را به هرکس بخواهد میدهد و به هر کس حکمت داده شود، خیر فراوانی به او داده شده است. و جز خردمندان، یادآور نمیگردند.» روشن است که در این آیه اولاً حکمت از سوی خداوند اعطا میشود و ثانیاً قرین «خیر» است. این هر دو ویژگی در آنچه افلاطون به عنوان فلسفه از آن یاد میکند نیز وجود دارد.
علاوه بر اینها، «عقل و عقلانیت» در واقع یکی از ملازمهای روش فلسفی است. همچنانکه «علم» به معنای عام خود که مترادف با هرگونه معرفت است، نیز از ملازمهای روش فلسفی است. در قرآن به این قبیل ملازمهای فلسفه بسیار اشاره شده است. این ملازمها مانند منظومهای از مفاهیم هستند که خواه ناخواه مخاطب قرآن را به سوی فلسفه سوق میدهند. اگر کسی تصمیم بگیرد قرآن را همچون هر کتاب دیگری از ابتدا تا انتها بخواند، در هر چند صفحه یک بار این کتاب او را توصیه به تعقل، تفکر، علم آموزی، اندیشهورزی میکند. چنین کسی خواه ناخواه به سمت و سوی فلسفه سوق پیدا میکند. علاوه بر همه اینها موضوعهای اصلی قرآن نیز با مهمترین موضوعهای فلسفی همپوشانی دارد. خدا، معنویت، انسان، معرفت و اخلاق موضوعهایی هستند که بین قرآن و فلسفه مشترک هستند.
با توجه به معانی و تعریفهای مختلفی که برای فلسفه ارائه شده، فلسفه به چه معنایی میتواند نسبت نزدیکی با قرآن داشته باشد؟
شما هرکدام از تعریفها را در نظر بگیرید، متوجه میشوید که یا بخشی از توصیهها یا بخشی از توصیفهای قرآن به محتوای تعریف شما از فلسفه نزدیک است. اگر شما فلسفه را به معنای یک کار و نه به معنای محتوا در نظر بگیرید و بگویید فلسفه عنوان فعالیتی است که در آن ما به کار تفکر و تأمل در عالَم و آدم مشغولیم، متوجه میشوید که قرآن هم به همین تفکر و تأمل توصیه میکند. البته قرآن در پی آن است تا شما را از این تفکر به ایمان برساند؛ اما فارغ از هدفی که قرآن تعقیب میکند، خودِ مسیر تفکر و ابزارهای اندیشیدن نیز در قرآن اهمیت دارد.
در آیات متعدد قرآن توصیه به تفکر وجود دارد و انسانها را به کار تدبر در جهان و انسان فرامیخواند. همچنین اگر فلسفه را به معنای تلاش برای کشف حقیقت در نظر بگیرید، باز هم قرآن توصیه میکند تا حقجو باشید و حقیقت را ارج نهید. اساساً معنای کفر بر خلاف آنچه در عرف متدینان مشهور است، به معنای بیدینی نیست، بلکه به این معناست که شما به حق بودن یک باور یا گزاره آگاهی داشته باشید و در عین حال آن را انکار کنید و نپذیرید. آیه ۸۹ سوره بقره به صراحت میفرماید که معنای کفر این است که کسی شواهد و قرائن خوبی برای درست بودن یک موضوع داشته باشد اما به دلیل تعصب یا اینکه منافعش به خطر میافتد آن را نپذیرید و انکار کند: «وَ لَمَّا جاءَهُمْ کتابٌ مِنْ عِنْدِ اللَّـهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ وَ کانُوا مِنْ قَبْلُ یسْتَفْتِحُونَ عَلَی الَّذینَ کفَرُوا فَلَمَّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا کَفَرُوا بِهِ…». اگر فلسفه را به معنای طریق استدلالورزی و گفتوگو برای رسیدن به یک نتیجه معقول هم در نظر بگیرید باز هم قرآن به آن توصیه کرده است. آیه ۱۲۵ سوره نحل در این موضوع شهرت جهانی دارد که به پیامبر توصیه میکند تا از راه حکمت، موعظه نیکو و بهترین شیوه گفتوگو مردم را به راه خدا دعوت کن. همچنین، بسیاری از موضوعهایی که قرآن ما را در آنها دعوت به اندیشیدن میکند، با موضوعهایی که فیلسوفان بدانها میپردازند، همپوشانی دارد. متافیزیک، خدا و مبدأ هستی، کیهانشناسی، انسانشناسی، هدف هستی، اخلاق، معنای زندگی، طبیعت و زیباییشناسی.
فرق حکمت با فلسفه چیست؟ نسبت قرآن با هریک از این دو عنوان چیست؟
در عرف فیلسوفان مسلمان ایرانی تعریفهایی از حکمت ارائه شده است که محتوای آنها بسیار نزدیک به فلسفه در یونان است. مثلاً گفتهاند «حکمت قضایای حقهای است که مطابق با واقع هستند و باور به آنها شرط لازم نیل آدمی به سعادت است.» این تعریف تمام معرفتهایی را که در دورهی پیشامدرن به عنوان علم قابل تحصیل بود، در بر میگرفت. از این رو با آنچه در سنت فلسفی ایرانی پس از اسلام به آن فلسفه میگفتند تفاوتی نداشت. حکمت و فلسفه به این معنا با هم یکی هستند. و به دو شاخهی نظری و عملی تقسیم میشوند: شاخهی نظری درباب آنچه هست سخن میگفت و حوزههای الاهیات، متافیزیک، ریاضیات و فیزیک را در بر میگرفت و شاخهی عملی درباب آنچه باید باشد بحث میکرد و حوزههای تهذیب اخلاق، تدبیر منزل و سیاست مُدُن را شامل میشد. اما در برخی از متون به جامانده از فلسفه، عرفان و علوم دینی، بین حکمت و فلسفه تفاوت قائل شدهاند. این تفاوت ریشه در سنت دینی اسلامی و نیز سنت تفکر باستانی ایرانی دارد.
چنانکه گفتم فلسفه واژهای یونانی است اما حکمت واژهای عربی است. فیلسوف دوستدار دانایی است و جوهر اصلی فلسفه استدلال و عقلانیت است. حکمت نیز دربرگیرندهی دانایی و عقلانیت است و استدلال در آن وجود دارد؛ در عین حال، در آثار خردمندان ایرانی، حکمت به معنای اتقان صنع آمده است. فیلسوفان میگویند حکمت خالی از هرگونه وهم است. اگر بخواهم قدری روشنتر بگویم، مهمترین تفاوت بین فلسفه و حکمت این است که حکمت نتیجه فلسفهورزی است. اگر کسی تمامی اصطلاحات فیلسوفان را از بر کند و تمامی کتابهای آنان را بخواند اما عملاً از آنها در زیست و تفکر و باورهای خود بهره نبرد، فلسفه برای او فایدهای را که باید، نداشته است. هر قدر که فلسفهورزی در رفتار و گفتار و کردار بروز و نمود داشته باشد، مبدل به حکمت شده است. این معنای از حکمت، دربردارندهی اخلاق به نحو عملی است نه صرفاً دانستههای اخلاقی. در واقع، حکیم کسی است که هدف فلسفه در او به غایت محقق شده است و او دائماً در پی رشد خویشتن با توسل به عقلانیت است. خرد و فرزانگی ایرانی نیز بسیار نزدیک به همین معنای حکمت است.
اگر بخواهیم از نسبت قرآن با این دو عنوان سخن بگوییم، همانطور که گفتم شما در هیچ کجای قرآن واژهی فلسفه یا فیلسوف را نداریم، اما هم واژه حکمت را داریم و هم واژه حکیم را. حکیم در قرآن به عنوان صفت خداوند آمده است. مفسران قرآن هم گفتهاند چون صنع الاهی صنع متقن و خالی از وهم و ظن است به این دلیل خداوند حکیم است. در واقع، به باور آنها خداوند هر آنچه انجام داده است، بهترین است و نظام عالم و تمامی خلق او به نحو اَحسَن بوده است. صفت حکیم در خدا به این معناست.
در عین حال، قرآن در آیه ۱۲۹ سوره بقره میفرماید؛ پیامبران فرستاده شدهاند تا به مردم حکمت بیاموزند. یا همانطور که گفتم در آیه ۲۳۱ سوره بقره میفرماید؛ ما برای مردم کتاب و حکمت نازل کردیم و این یعنی حکمت چیزی است که خدا به بشر داده است، در آیه ۱۶۴ سوره آل عمران هم که خدا برای ارسال پیامبران منت بر مردم میگذارد باز هم میفرماید؛ آنها را فرستاده تا به مردم کتاب و حکمت بیاموزند. علاوه بر اینها در مواردی قرآن به عنوان «ذکر حکیم» یا «کتاب حکیم» توصیف شده است.
سخن را کوتاه کنم. قرآن بر نتیجه تعقل و دانایی تأکید دارد. یعنی آنچه بشر آموخته در صورتی میتواند ارزشمند باشد و در راستای اهداف خداوند (از ارسال رسولان و نزول وحی و …) قرار گیرد که به مثابه حکمت متجلی شود. در اینجا فهم این نکته دشوار نیست که هدف فلسفه (به خصوص در سنت فلسفه ایرانی پس از اسلام که امروز موسوم به فلسفه اسلامی است و در واقع منشأ آن فلسفه ارسطویی است) و هدف قرآن به یک امر مشترک میرسد و آن عبارت است از مبدل ساختن انسان عادی به انسان خردمند، فرزانه و اخلاقی. این مسلماً به معنای آن نیست که مثلاً فلسفه هم میخواهد انسان را نمازخوان و روزهگیر کند، به این معنا هم نیست که قرآن میخواهد از همه انسانها افراد متفکر و فیلسوف بسازد. نه! اینها هیچکدام درست نیست. اما هم فلسفه و هم قرآن بر تربیت انسانی که استانداردهای اخلاقی را رعایت کند، معنای زندگی را بفهمد، در امور بنیادین زندگی تأمل کند، با تعقل تصمیمگیری کند، خون همنوع خود را نریزد و به حقوق دیگران تجاوز نکند، تأکید دارند و با هم مشترکند.
آیا میتوان توصیف قرآن از نظام جهان را به عنوان یک دیدگاه فلسفی مطرح کرد؟
اگر در یک کلمه بخواهم بگویم، نه! قرآن در پی ارائه نظریه فلسفی نیست. قرآن در پی ارائه نشانههایی است که انسان با تأمل در آنها، بتواند معنای زندگی را بشناسد، بفهمد که جهان ماده، بخشی از هستی است؛ نه تمام هستی و علاوه بر این، خود را ملتزم به رفتار مبتنی بر اصول شهودی و وجدانی اخلاقی کند. هدف قرآن ارائه آیاتی است که انسان با تدبر در آنها به معنویت و اخلاق برسد. هر دیدگاه فلسفیای که به قرآن نسبت داده میشود، دیدگاهی است که مرکب از متن قرآن و آموزههای یک یا چند فیلسوف است. قرآن نظریه فلسفی ارائه نداده، اما مفسران و فیلسوفان و عالمان دین همواره نظریههای فلسفی ساختهاند که در این نظریهها آیات قرآن هم آمده و آنها را به عنوان نظریههای فلسفی قرآنی ارائه دادهاند. اشکالی ندارد، میتوان باز هم از این نظریهها ساخت. اما مسأله این است که نباید اینها را به قرآن نسبت داد. زیرا نظریهها کهنه میشوند، اما نشانههایی که قرآن ارائه داده است همواره نو و تازه میتوانند مردم را در هر زمانهای به معنویت و اخلاق رهنمون شوند.
آیا از توصیفهای قرآن از انسان و سرشت آدمی میتوان در انسانشناسی فلسفی استفاده کرد؟
بله حتماً میتوان استفاده کرد و استفاده هم کردهاند. وقتی قرآن در سوره معارج میفرماید همانا انسان، هلوع یعنی آزمند و بیتاب آفریده شده و هرگاه بدى به انسان میرسد، نالان میشود در حالی که وقتی خیرى به او میرسد، بخیل میشود… این یک توصیف انسانشناختی است. یا در سوره علق قرآن میفرماید انسان به محض اینکه خود را بینیاز میپندارد، سر به طغیان برمیدارد. اینها توصیفهای انسانشناختی است. اما باید در نظر داشته باشیم که این توصیفها معطوف به همان دو هدف اخلاق و معنویت ارائه شدهاند.
معرفی انسان در قرآن برای آن است که آدمی با ملاحظه نقاط ضعف و قوت خود و تأمل در تواناییها و ناتواناییهای خودش، قدم در راه ایمان به خدا بگذارد و به جهان غیرمادی توجه کند و رفتار و باورهای خود را اصلاح کند. خود توصیفهای انسانشناسانه قرآن را در هر دیدگاه فلسفی انسانشناختی میتوان مطرح کرد، اما هدف قرآن از بیان این توصیفها در راستای تربیت انسان است… ادامه دارد.