مردم برای نماز، دو روز بیرون رفتند و شب دوم،یاسوم ،بارش باران شروع شد.
به گزارش ردنا (ادیان نیوز)، درنیمه اردیبهشت ۱۳۲۳شمسی در زمان «آیت الله سید محمدتقی خوانساری» به جهت شدت گرما و کمبود آب در قم، از ایشان خواستند نماز باران بخوانند، ایشان هم با عده ای از مؤمنین می روند و نماز باران می خوانند.
از۳شهریور ۱۳۲۰ ایران دراشغال متفقین بود،رضاخان راازسلطنت برکنارکردند، عده ای از نظامیان( روسی و آمریکایی و انگلیسی) ها هم که کثرت جمعیتی که بسوی محل برگزاری نماز روان بودندرا دیده بودند، پرسیدند اینها کجا می روند؟
وقتی شنیدندکه برای طلب باران از خداوند«نماز استسقاء »می روند،خنده تمسخر آمیزی کرده بودند.
مردم برای نماز، دو روز بیرون رفتند و شب دوم،یاسوم ،بارش باران شروع شد.
«نماز باران»اول(خاکفرج) تمام شد و مردم به خانه های خود برگشتند. اما باران نیامد. روز بعد آیت الله خوانساری بعد از پایان درس از شاگردان خود خواست که تا همپای او نماز دیگری بخوانند. این نماز در باغهای پشت قبرستان نو اقامه شد.
استاد رسولی در خاطره خود می گوید: «آن روز گذشت و ما مطابق معمول به نماز جماعت آیه الله خوانساری در مدرسه فیضیه رفتیم(شب سومِ اقامه نمازباران)در مدرسه فیضیه روضه ای به مناسبت ایام فاطمیه برگزار شده بود و مرحوم حاج محمد تقی اشرافی به منبر رفت و هنوز اوایل سخنرانی ایشان بود که باران شروع شد… آن شب باران مفصلی آمد و همه فهمیدند که این باران اثر آن نمازی بود که آیت الله خوانساری در آن روز خواندند.
«آیه اللّه محمدعلی فیض لاهیجی گیلانی » (متولد ۱۳۰۳ –متوفی ۵ شهریور ۱۴۰۰)عضو جامعه مدرسین حوزه علمیه قم می گوید:خشکسالی چند سالی بود که مردم قم و اطراف آن را رنج می داد تا اینکه مردم از آیه اللّه حاج سید محمد تقی خوانساری که یکی از مراجع بزرگ حوزه قم بود، درخواست نمودند تا نماز باران بخواند. آن بزرگوار اعلان آمادگی کرد و بعد از فراهم شدن مقدمات آن، که شامل سه روز روزه گرفتن بود، در روز موعود به همراه جمعیت زیادی برای برگزاری نماز، به خارج شهر قم و به طرف خیابان خاکفرج رفتند و در محل فعلی قبرستان بزرگ وادی السلام قم که در آن زمان در خارج قم قرار داشت و از زمینهای کشاورزی اطراف قم به شمار می آمد، نماز باران را برگزار کردند. بعد از اقامه «نمازباران»، مرحوم «میرزا محمد تقی اشراقی» به دعوت آن مرحوم خوانساری به منبر رفت و در آنجا سخنرانی شورانگیزی نمود که همه افراد و جمعیت به شدت متأثر شدند و گریه فراوانی نمودند که «به برکت آن نمازباران مرحوم خوانساری و آن گریه ها ی منبرمرحوم اشراقی ،خداوند رحمت خود را بر مردم قم و اطراف آن نازل فرمود»/پایان اظهارات فیض گیلانی
می گویند:فرمانده آمریکایی به آیت الله خوانساری پیغام داده بود: «شما که آنقدر پیش خدا محبوبید و دعایتان مستجاب می شود بیائید و دعا کنید جنگ زودتر تمام شود و شما و ما زودتر راحت شویم و ما به کشورمان بازگردیم»
پس از خواندن نماز، شخصی از ایشان پرسیده بود آیا شما نمی ترسیدید که نماز بخوانید و باران نیاید و مورد تمسخر کفار قرار بگیرید؟!پاسخ داده بودند: نهایتش این بود که دماغِ نفسم به خاک مالیده می شد!.
نمازباران مسیحیان واکنش امام حسن عسکری
قحطی شده بود. مردم در تنگنا بودند. آسمان حتی از قطره آبی دریغ میورزید. جویبارها و رودها خشک شده بود. گیاهی توان روییدن نداشت. گرسنگی و تشنگی، امان مردم را بریده بود. برای لقمه غذایی، برای تکّه نانی، مردم حتی به جان هم میافتادند. آنقدر قحطی سخت بود که خبر آن به کاخ «معتمد عباسی» هم رسید، تا جایی که خلیفه«معتمد عباسی» دستور داد مردم به نماز استسقا(باران) برخیزند.
مردم جمع شدند و برای طلب باران به مصلّیٰ رفتند، نماز خواندند و دعا کردند، امّا باران نیامد.
روز دیگر هم رفتند، باز هم نماز خواندند.
این بار هم از باران خبری نبود و زمین در حسرت قطره آبی میسوخت.
روز سوم باز هم مردم جمع شدند و نماز خواندند. دیگر از انتظار خسته شده بودند. زن و مرد، پیر و جوان، چشمانشان را به آسمان دوخته بودند و دعا میکردند، امّا این بار هم باران نیامد.
در چهارمین روز، «جاثلیق» پیشوای اسقفان مسیحی، همراه مسیحیان و راهبان به صحرا رفت.
در میانشان راهبی بود که هر گاه دست خود را به سوی آسمان بلند میکرد، بارانی درشت فرو میریخت. زمین پس از عطشی طولانی، لب تر کرد.
مسلمانان نمازباران خواندند«باران»نیامد،مسیحیان خواندند «باران»آمد.
فردای آن روز نیز« جاثلیق» همان کار را کرد. باران شروع به باریدن کرد؛ آنقدر بارید که زمین سیراب شد. آب در هر جویباری جاری گشت و رودهای خشک پر آب شدند. دانهها سر از خاک برداشتند، شادی و شور به میان مردم بازگشت و دیگر نیاز به باران نداشتند.
مسلمانان ،مسیحیت راترجیح دادند!
این امر موجب شگفتی شده بود. مردم دچار شک و تردید شدند. حتی بسیاری از مسلمانان به مسیحیت متمایل شدند و با خود میگفتند: «اگر ما بر حق هستیم، پس چرا با نماز خواندن ما، خداوند درِ رحمتش را نگشود، امّا همین که مسیحیان دست به دعا برداشتند، اینگونه بارانی آمد!؟»
آین وضعیت بر خلیفه ناگوار آمد، از خشم به خود میپیچید. هر چه فکر کرد راه به جایی نبرد. درمانده شده بود. نمیدانست چه باید بکند. پس به دنبال امام حسن عسکری(ع) فرستاد.
امام عسکری در زندان بوداو را از زندان آوردند. اُبّهت امام(ع) در دل خلیفه هراس انداخته بود. دست و پایش را گم کرده بود. به سختی به زبان آمد و عرض کرد: «ای ابومحمد! اُمّت جدّت را دریاب که گمراه شدند».
امام با آرامش گفت: «از جاثلیق و راهبان بخواه که فردا، سهشنبه، به صحرا بروند».
خلیفه گفت: مردم دیگر باران نمیخواهند؛ چون به قدر کافی باران آمده است، بنابراین به صحرا رفتن چه فایدهای دارد!؟»
امام جواب داد: مگر نمیخواهید شک و شُبهه را برطرف سازم؟ انشاءالله فردا این کار را خواهم کرد».
خلیفه فرمان داد و پیشوای اسقفان همراه راهبان روز سهشنبه به صحرا رفتند.
امام عسکری(ع) در میان جمعیت عظیمی از مردم به صحرا آمد.
گروه جاثلیق برای طلب باران دست به سوی آسمان برداشتند. به سرعت آسمان ابری شد و باران آمد.
در این هنگام امام به یکی از ملازمانش گفت: «دست آن راهب را بگیر و آنچه در میان انگشتان اوست، بیرون بیاور».
مردم شگفتزده نگاه میکردند. همه میخواستند از سرّ این استخوان باخبر شوند. صدای همهمه میانشان پیچیده بود.
هر کس سخنی میگفت. خلیفه هم مانند دیگران سردرگم شده بود و مبهوت این ماجرا. او هم میخواست هر چه زودتر از حقیقت ماجرا باخبر شود.
خلیفه از امام عسکری(ع) پرسید: «این استخوان چیست؟»
امام فرمود: «این استخوان پیامبری است که به دست این راهب افتاده و استخوان پیامبری ظاهر نمیشود مگر آنکه باران ببارد». مردم غرق شادی شدند و امام را تکریم کردند. استخوان را آزمودند، دیدند همانطور است که امام(ع) فرموده بود.
مشروح ماجرای نمازباران آیت الله خوانساری
در شهریور ۱۳۲۰ که متفقین ایران را به اشغال خود درآورده بودنددر زمان حضور متفقین در ایران ، موجی از قحطی و نابسامانی در ایران به راه افتاد. در عین حال، بخشی از نیروهای متفقین در قم استقرار یافتند و بعد از مدتی کنترل شهر در دست آنان قرار گرفت.
اشغال هنوز ادامه داشت که زمینهای مساعد و وسیع شهر قم – که به صورت دیم کشت میشد – با گذشت دو ماه از سال ۱۳۲۳ هجری شمسی، هنوز تشنه بودند و با بروز این خشکسالی، موقعیت غذایی مردم بحرانی شد. این بود که اهالی متدین قم، چاره برون رفت از این قحطی و بی بارانی را در خواندن نماز باران دیدند.
این بود که مردم راهی خانههای سه مرجعی شدند که در آن روزگار و در فقدان بنیانگذار حوزه علمیه قم، اداره این حوزه معظمه را در دست گرفته بودند: حضرات آیات سید محمدتقی خوانساری، سید صدرالدین صدر و سید محمد حجت کوه کمرهای.
«آیتالله شیخ محمدعلی اراکی» (متولد ۲ دی ۱۲۷۳ – متوفی ۸ آذر ۱۳۷۳) از شاگردان آیتالله خوانساری در خاطرات خود میآورد:
وقتی مردم به این سه بزرگوار مراجعه کردند، حضرات آیات صدر و کوه کمرهای از مردم خواستند تا در انجام وظایف شرعی خود اهتمام بیشتری داشته باشند. آنان معتقد بودند که با همین رویکرد به ظاهر ساده، خداوند نیز باران رحمت خود را بر مردم فرو خواهد فرستاد و البته اگر حقوق الهی به جای آورده نشود، بدیهی است که خداوند نیز رزق و برکات خود را از مردم منع میفرماید.
«آیتالله خوانساری» در پاسخ تقاضای مردم، نه نگفت و این امر را به بعد موکول فرمود. مردم هم گمان کردند که ایشان با اقامه نماز باران موافق است. این بود که بدون اطلاع ایشان، اطلاعیههایی بر در و دیوار شهر نصب شد که «آیتالله سید محمدتقی خوانساری» در روز جمعه آینده؛ «نماز استسقاء» (نماز طلب باران) خواهد خواند؛ البته مثل همیشه، گروهی هم بودند که ایشان را از پایان احتمالی بد این تصمیم، نباریدن باران و از چشم افتادن آیتالله خوانساری در نزد مردم بیم دادند؛ اما ایشان با قلبی مطمئن فرمود: حالا که چنین شده و مردم اطلاعیه زدهاند، خواندن این نماز بر من تکلیف است و من وظیفه خود را به عنوان یک مسلمان انجام میدهم، از حرف این و آن بیم ندارم و هرچه صلاح باشد همان واقع خواهد شد.
«آیتالله سید محمدتقی خوانساری» همچنین فرمود که من به کسی وعدهای نمیدهم؛ چراکه نماز استسقاء، شروطی دارد که باید محقق شود.
«نمازباران»اول در«خاکفرج» و«نمازباران»دوم درپشت «قبرستان نو»
مردم شهر، سه روز روزه گرفتند و خود را برای اقامه نماز استسقاء آماده کردند.
لحظه موعود فرا رسید و جمعیت از گوشه و کنار شهر به سوی محل برگزاری «نمازباران» که در نیم کیلومتری شهر«قُم »و در محل فعلی منطقه «خاکفرج» ، رهسپار شدند.
« آیتالله خوانساری» هم با طمأنینه ،«پا برهنه»، با عدهای از همراهان به سوی آن نقطه حرکت کردند،همراهان (طُلّاب) هم با پای برهنه حرکت میکردند.
البته« آیتالله خوانساری» درباره اقامه این نماز و با کمال درایت و هوشیاری، از حضرات آیات صدر و حجت کوهکمرهای خواست تا ایشان در نماز شرکت نکنند تا اگر باران نبارید، مردم به حساب شخص آیتالله خوانساری بگذارند و نه به حساب تمام مرجعیت قم.
این چنین بود که جمعیتی بالغ بر ۲۰ هزار نفر – تقریباً معادل دو سوم جمعیت ساکن آن روز قم بودند – گریه کنان و تکبیرگویان به سمت محل اقامه نماز به راه افتادند و نماز طلب باران را به همراه آیتالله سید محمدتقی خوانساری اقامه کردند.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:آیت الله شبیری که خود یکی ازنمازگزارانِ نماز باران بود گفته اند:« مردم برای نماز، دو روز بیرون رفتند و شب دوم باران بارید»اماجمعیت۲۰هزار نفرراتأییدنکردند./
فارس درادامه نوشت:« آیتالله خوانساری» روز بعد هم در پایان درس روزانه خود، از شاگردانش خواست تا باز هم مجدداً نماز بارانی دیگر بخوانند. نماز این بار در باغهای پُشتِ «قبرستان نو» برپا شد؛ اما تا غروب یکشنبه هم، اتفاق خاصی نیفتاد.
اکنون مجال آن رسیده بود که برخی بیاعتقادان، زبان به تمسخر بگشایند و از این آب به ظاهر گلآلود، ماهی بگیرند.
و اما یکی از علمای قم در آن روزگار، ادامه ماجرا را چنین نقل میکند:
«غروب یکشنبه فرا رسید و ما مطابق معمول، به نماز جماعت باشکوه آیتالله خوانساری در مدرسه فیضیه رفتیم. در آن شبها در مدرسه فیضیه و بعد از نماز، مجلس روضهخوانی و سخنرانی برقرار بود. مجلس آغاز شد و هنوز دقایقی از اوایل سخنرانی واعظ مجلس نگذشته بود که باران شروع شد و به شکل مفصلی ادامه یافت.
این باران مستمر چهار ساعته، چنان گسترده و بیامان بود که کسی تا آن وقت، چنین بارشی را در قم به یاد نداشت.
پس از آن بود که خبر این حادثه شگفتانگیز به ایران و جهان مخابره شد و طبیعی بود که متدینان از این اتفاق مبارک خوشحال باشند و شُکر الهی را به جای آورند./توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:منبع این گزارش «خبرگزاری فارس»است بااندکی ویرایش.
سایت امام خمینی نوشت:در سال ۱۳۶۳ ق از اول بهار تا اواخر خرداد اصلاً باران نبارید، چنان هوا گرم بود که انگار، آسمان، جز باریدن آتش، وظیفه دیگری ندارد، زمین خشک و بی آب و علف شده بود، نه تنها برای کشاورزی بلکه برای آشامیدن انسانها نیز احساس خطر می شد . عده ای از مردم متدین و علمای شهر قم از آیت الله خوانساری، این مجسمه زهد و تقوی و پارسایی تقاضای نماز باران را نمودند، ایشان امر به سه روز روزه نمود تا بعد از آن نماز باران بخوانند، مردم روزه می گرفتند و آماده برای نماز باران می شدند؛ متخصصان هواشناسی می گفتند هیچ امیدی برای باریدن باران نیست، بعضی از آقایان به آیت الله خوانساری می گفتند برای نماز نروید، باران نمی آید شأنیت شما می شکند؛ یکی از آقایان پیکی فرستاد که به آیت الله خوانساری گفت :فلانی فرمود برای آبروی دین، نماز باران نخوانید، شاید باران نیاید، آبروی دین می رود. آیت الله خوانساری در جواب فرمود: از قول من به آقا سلام برسانید و بگویید که اگر در مشروعیت نماز باران شبهه دارند، باید بنشینیم و بحث کنیم، اگر در این مورد شک و شبهه ای ندارید، به نظر من، ما باید وظیفه شرعی خود، دعا و طلب باران را انجام بدهیم، اگر صاحب دین که خداوند است، دین خودش را دوست داشته باشد، باران می فرستد وگرنه، ما نباید کاسه داغ تر از آش شویم و برای دین او دل بسوزانیم؛ روز سوم که مقارن با روز جمعه است برای نماز باران حاضر می شوم.
در آن زمان سربازان بیگانه سراسر ایران را اشغال کرده بودند، در قم نیز، سربازان بیگانه در بیرون شهر، قسمت خاکفرج اردو زده بودند و دو حلقه چاه عمیق داشتند که آب مورد نیاز خود و ایستگاه قطار متعلق به خودشان را تأمین می کردند؛ یک عده بهائی به این نیروهای بیگانه گفتند :مردم قم روز جمعه می خواهند به شما حمله کنند و با کشتن شماها بر چاهها مسلط شوند.
روز جمعه آیت الله خوانساری با پای برهنه در جلوی مردم، برای نماز باران به محل تعیین شده در بیرون شهر، قسمت خاکفرج حرکت کردند، نیروهای خارجی کاملاً مسلح شده و آماده دفاع شدند؛ آیت الله خوانساری بدون توجه به آنها، به محل نماز باران رفت، فرمانده نیروهای خارجی، هنگامی که متوجه منظور مردم شد، متخصصین هواشناسی خود را خواست و به آنها دستور مطالعه هوا را داده آنها بعد از مطالعه دقیق، گفتند: هرگز بارانی نخواهد آمد.
در آن روز عده زیادی، نماز باران را به امامت آیت الله خوانساری خواندند و دعاهای مخصوص آن را ذکر نمودند ولی خبری از باران نشد.
روز شنبه، بعد از درس، آیت الله خوانساری همراه باعده ای از شاگردان واصحاب و بعضی از آنها که به دین و دستوراتش باور داشتند برای بار دوم به محل نماز باران رفتند و نماز باران و دعاهای مخصوص آن را خواندند، هوا ابری شد، هنوز نمازگزاران به منازلشان نرسیده بودند که باران تندی بارید، زمین سیراب و مردم شاداب شدند، خبر نماز باران آیت الله خوانساری در رادیوهای جهانی پیچید، فرمانده نیروهای خارجی مستقر در قم به نزد آیت الله خوانساری رفت و با احترام تمام از ایشان تقاضای دعا برای ختم جنگ را نمود.
«آیت الله سید محمدتقی خوانساری»،فرزند علامه سید اسدالله خوانساری، رمضان ۱۳۰۵(خرداد۱۲۶۷) در خوانسارمتولدشد ودر هفتم ذیحجه۱۳۷۱(۶شهریور۱۳۳۱)درهمدان فوت کردند،جنازه ایشان رابه قم منتقل کردند،مدفنش در بالاسر حرم حضرت معصومه(س)است.
«محمد تقی اشراقی»کیست؟
خطیب توانا و واعظ نامدار و پرآوازه قم، «آیه اللّه میرزا محمد تقی اشراقی»، از مشهورترین خطبای دوران آیت الله بروجردی بودکه در سال ۱۳۱۳ قمری(۱۲۷۴شمسی)، در شهر قم متولد شد،پدر بزرگوارش آیت اللّه میرزا محمد قمی مشهور به «ارباب» (متوفای ۱۳۴۱ ق) یکی از درخشان ترین چهره های علمی و از متنفّذترین روحانیان قم و از برجسته ترین شاگردان مرحوم آیه اللّه میرزا حبیب اللّه رشتی (متوفای ۱۳۲۱ ق) است که در تأسیس دانشگاه جعفری و اقامت آیه اللّه حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی در شهر قم سهم به سزایی داشته است.
۲ واعظ(خطیب)مجتهد که کلامشان نافذبود
در آن زمان میگفتند: دو واعظ مجتهد داریم. یکی «حاج میرزا علی هستهای اصفهانی»(متوفی۱۳۴۷ شمسی در ۹۷ سالگی) که در اصفهان بود.
خطیب توانای دیگر: «میرزا محمدتقی اشراقی» درقم بود.
« اشراقی»، عینک دودی به چشم داشت ،هیکلی متوسط و سفید، دارای محاسنی اندک و عمامه کوچک برسرداشت .
«میرزا محمد تقی اشراقی» به عنوان یک «واعظِ عالم» منبر میرفت
وی درشامگاه ۲۳ماه رمضان ۱۳۶۸(شب قدر) در مدرسه صدر تهران، منبر پرهیجانی داشت که فردایش سکته(ایست قلبی)کرد وفوت کردند.
آیت الله میرزا محمدتقی اشراقی در سال ۱۳۲۹ هـ.ش و در سن ۵۸ سالگی براثر ایست قلبی درگذشت ، درباره علت فوت وی شایعههای زیادی بر سر زبانها افتاد، اما به نظر میرسد که زمینه ارثی، خستگی و فشار عصبی زمینهساز آن بوده باشد.
چگونگی فوت «میرزا محمدتقی اشراقی»
آقای «ناصر اشراقی» برادرِ« آیتالله شهابالدین اشراقی»(دامادِامام خمینی) چگونگی وفات پدرش، «آیت الله حاج میرزا محمدتقی اشراقی» را اینگونه بیان میکند:موقع فوت پدر، من ۱۷ سال داشتم و اخوی ام (آقاشهاب) ۲۲سال داشتند. براساس آنچه آقای موسوی( از مریدان پدرم) برای ما تعریف کرد،لیالی قدر ،رمضان۱۳۶۸ بوده و بازاریهای تهران ایشان را دعوت کرده بودند. پدرم در مسجد شاه تهران منبر میرفتند. یکی از علما هم امام جماعت بودند و بعد از تمام شدن نماز، منبر پدرم شروع میشود.
پیش از شروع سخنرانی، بازاریها دور پدرم را میگیرند و به پدرم میگویند، امروز و دیروز، اشرف پهلوی(خواهر شاه) میهمانی مفصلی در چند کیلومتری تهران داده که در آن مهمانی همه جور بساط لهو و لعب فراهم بوده است.
همین خبر باعث عصبانیت پدر میشود، طوری که وقتی بالای منبر میروند و سخنرانی را شروع میکنند در حالی که دستشان را میزدند به گوشه منبر، فریاد میکشند: این جا و قم به هم وصلاند، مرکز پایتخت ایران از مرکز روحانیت جدا نیست، آیتالله العظمی بروجردی در چند کیلومتری اینجاست، اگر این خبر به گوش ایشان برسد، قلبشان دردناک میشود. قلب امام زمان هم به درد میآید، اعلیحضرتا! شما چرا جلو این وضعیت دربار را نمیگیرید! چرا باید این اتفاقات در ماه مبارک رمضان در چند کیلومتری پایتخت رئیس مرکز شیعه بیفتد؟.
«ناصر اشراقی»گفت: آقای موسوی روایت میکردند که در خاتمه این بیت شعر را هم خواندند:
پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت/ناخلف باشم اگر من به یک قوطی ماتیک ندهم (به جویی نفروشم).
بعد از آنکه ایشان از منبر پایین میآیند چون خیلی عرق کرده بودند، مینشینند و چای یا قهوهای میل میکنند و کسانی هم که اطراف ایشان نشسته بودند، ایشان را همراهی میکنند. آن شب در مجلس قهوه گردانده بودند و فردای آن پدرم در سن ۵۸ سالگی فوت میکنند.۲۴ رمضان ۱۳۶۸(۲۴ تیر ۱۳۲۹)ودر مسجد بالا سر حرم حضرت معصومه علیهاالسلام و در جوار قبر استادش، مرحوم آیه اللّه حائری به خاک سپرده شد.«ناصر اشراقی»فرزندِخطیب توانا اشراقی درادامه گفت:
«ناصر اشراقی»فرزندِخطیب توانا اشراقی، درادامه گفت:یکی ازروزنامهنگاران(کریم پورشیرازی) بلافاصله در روزنامهاش(شورش) نوشت : آقای اشراقی را با خوراندن قهوه مسموم کردند که البته شایعه بود(صحت نداشت).
«مسجد اشراقی»
روزی که «آیت الله میرزا محمدتقی اشراقی» برای تاجران تهران به منبر رفته میگوید: در قم محلی ست به نام «سنگبندون» که مردم فقیری دارد که با بی آبی دست به گریبانند. یکی از حاضران به نام آقای «وهابزاده »قبول میکند که هزینه ساخت یک آبانبار را در همان محل بپردازد. این آبانبار ساخته میشود و سالها بعد که آب لولهکشی و یخچال وارد زندگی مردم میشود و از طرفی آبانبار به علت عدم استفاده مردم مرمت نمیشود «آیتالله شهابالدین اشراقی»، فرزندآیت الله میرزا محمدتقی، مسجدی روی همان زمین بنا میکند که به مسجد امام حسین یا «مسجد اشراقی» معروف میشود.
«آیتالله شهابالدین اشراقی»درساعت ۲۳:۱۰ شامگاه شنبه۲۱ شهریور ۱۳۶۰درسن۵۶ فوت کردند.