یکی از ملاحظات انتقادی بنده به این کتاب، نامگذاری و مفهومپردازی است. این نامگذاری مدرن است و در آن از همان ایسمها و پستها و نئوها و … استفاده شده و یکی از موارد قابل توجه همین ابهامات در خود کلمه پست است. ما در عصر پساها هستیم؛ پستسکولاریزم، پستمارکسیزم و … . این پستها مسئله ایجاد میکند.
به گزارش ردنا (ادیان نیوز)، نشست نقد و بررسی کتاب پسااسلامگرایی، نوشته آصف بیات، به صورت مجازی برگزار شد. در ادامه متن سخنان سارا شریعتی، عضو هیئت علمی دانشگاه تهران را میخوانید؛
در حوزه جامعهشناسی دین و از منظری که جامعهشناسی دین بررسی میکند، یکی از موارد قابل توجه برای ما خود مفهومپردازی و نظریهپردازی در حوزه مطالعات اسلامی است و تحلیلهایی ارائه میشود که برخی از آنها ضدکلیشه است؛ مثلاً یکی از کلیشههایی که در مورد کشورهای اسلامی وجود دارد این است که آنها کشورهایی منجمد و بسته هستند و به شدت در برابر هر نوع تغییری مقاومت میکنند و به دلیل وجود شریعت هیچگونه دینامیزمی در این کشورها حضور ندارد و در نتیجه ما معمولاً منتظر چنین تحلیلهایی از جانب کشورهای اسلامی هستیم، در حالی که سیاست زندگی از مدرنیته موجود در این کشورها بحث میکند و از مقاومتی که مردمان عادی در زندگی روزمره خودشان نسبت به چنین تصور و تلقی دارند و از تکثر و تنوع بحث میکنند که اینها از موارد جذاب در این کتاب است.
هرچند ما به دلیل تعلقی که به جامعهشناسی انتقادی داریم، صورتبندیهایمان خیلی مدنی نیست و به دلیل تبارمان بیشتر در دوگانه مدنی و انقلابی به وجه انقلابیاش نزدیکتر هستیم تا وجه مدنی. از این رو خیلی راحتتر میتوانیم نقد کنیم تا اینکه محدودیتی برای خود قائل شویم و اصولا همین نقدهاست که حیات فکری را زنده نگه میدارد، اما گذشته از این مقدمات، میخواهم یک بازاندیشی انتقادی نسبت به کانسپت پسااسلامیسم داشته باشم. پرسش این است که چرا این مفهوم در آکادمی و محیط فکری ایران حضور ندارد اما این مفهوم حضور دارد و از آن هم استفاده میکنند، ولی برخی از آن پرهیز دارند و استفاده نمیکنند. من جزو کسانی هستم که خیلی کم به آن ارجاع میدهم و همیشه میگویم این کتابها را میخوانم و از نظریات مختلف استفاده میکنم، اما پرهیز دارم در استفاده از مفاهیمی چون اسلام سیاسی، اسلامیزم، اسلامگرایی و پسااسلامیسم، از این رو با این مفاهیم به نحوی مشکل دارم.
نئولوژیسمها ما را گیر میاندازند
به قول هابز این مفاهیم ژتونهایی هستند که برای بازی فکری ما محسوب میشوند؛ یعنی ابزاری هستند که با آنها واقعیت جامعه را بهتر میشناسیم، در حالی که برای غیردانشمند این مفاهیم سکههای طلاییاند که میدرخشند. ما نمیخواهیم اینها سکه طلایی برای درخشش باشند یا جنبه دکوراتیو داشته باشند و میخواهیم از آن استفاده کنیم و بسیاری از موارد را میبینم که همین مفاهیم حجاب واقعیت میشوند و ابزاری برای شناخت واقعیت نیستند، بلکه ما را گیر میاندازند و مجبور میشویم به جای اینکه در مورد واقعیت دین در جامعه صحبت کنیم در این مورد حرف بزنیم که مثلاً سکولاریزاسیون چیست یا اسلامیزم به چه معناست یا نئولوژیسمها ما را گیر میاندازد و دیگر هم نه ژتون بازی هستند نه ابزار شناخت. در نتیجه بارها دیدهام یکی از مفاهیم بازدارنده نیز مفهوم ایدئولوژی است که به عنوان یک معیار از آن استفاده شده است.
بارها دیدهام که یکسری از مفاهیم دیگر رسا نیستند و ما را به سمت بهتر شناختن واقعیت نمیبرند، بلکه سدّ مطالعه واقعیت میشوند و گاه میخواهیم عطای آن را به لقایش ببخشیم. در مورد سکولاریزاسیون و لائیسیته معمولاً از محتوایش صحبت میکنم چون مشکل ایجاد میکند؛ یعنی مثلاً سکولاربودن به معنای بیدین بودن تلقی میشد و در آغاز چنین بود و زمانی به بنده گفتند شما سکولار هستید و با ذهنیت خودم گفتم که سکولارم و دیدم که جواب خطرناکی است و سکولار بودن را بیدین میدانند؛ چون سکولار به عنوان سکولاریست و ستیزهجو با حوزه دینی بررسی میشود، در نتیجه این مفاهیم مبهم هستند.
یکی از ملاحظات انتقادی بنده به این کتاب، نامگذاری و مفهومپردازی است. این نامگذاری مدرن است و در آن از همان ایسمها و پستها و نئوها و … استفاده شده و یکی از موارد قابل توجه همین ابهامات در خود کلمه پست است. ما الان در عصر پساها هستیم؛ پستسکولاریزم، پستمارکسیزم و … . این پستها مسئله ایجاد میکند. پست به معنای پَس است؟ پست به معنای نهایت است؟ یا به چه معناست؟ بنابراین اولین تأمل بنده در مورد نامگذاری اصطلاحات و نئولوژیسمهای جدید است.
اولین موردی که روی آن بحث دارم نیز اسلام سیاسی است و به تئوریپردازیهایی که حول مفهوم پسااسلامیزم در نزد برخی جامعهشناسان غربی وجود دارد اشاره نمیکنم و فقط بر کار آقای بیات در کتاب پسااسلامگرایی متمرکزم، چون فکر میکنم در مورد جریانی که پس از انقلاب و ریزشی که صورت گرفت و ناکامیهایی که پس از انقلاب انجام شد و خواستار دموکراسی سیاسی شدند و تکلیف خود را با عدالت اجتماعی روشن نکردند. اینها مواردی است که بنده با آن همدلی دارم و در اثر ایشان آمده است.
اکنون در باب مفهوم بحث میکنم؛ یکی از تأملات بنده در مورد نامگذاری و مفهومپردازی است و به اسلام سیاسی اشاره میکنم. اسلام سیاسی به چه معناست؟ اگر مقصود از اسلام سیاسی گرایش و جریانی است که خواستار کسب قدرت سیاسی است، پس از القای خلافت میخواهد به سمت تشکیل جمهوری و حکومت دینی برود و باید از ترمی استفاده کرد که به تعبیر دکارت هم وضوح و هم تمایز داشته باشد؛ یعنی دربرگیرنده و شمولگرا نباشد و مصادیقش بینهایت باشد. اصطلاح اسلام سیاسی یک اصطلاح مبهمی است. دین و دولت همیشه جزو طبقه حاکم بودند و بخشی از دین هم که تحلیل دین سنتی است و میگوید از سیاست پرهیز دارم به نحوی سیاسی بوده است.
آیا اسلام سیاسی یک نوع همانگویی نیست بدون اینکه تمایزی ایجاد کند؟ مگر اینکه روشن کنیم که مقصود ما از سیاست، دولت و قدرت است. اسلامیزم هم به همین ترتیب است. وقتی به اسلامیزم نگاه میکنیم یک رویکردی که ایدئولوژیک است خود را اسلامیزم میخواند؛ یعنی اسلام را به عنوان یک ایدئولوژی قبول میکند. پس میبینیم که مصادیق متضاد و گاه در برابر هم، هردو جزو اسلامیستها مطرح میشوند. تعریفی که آقای بیات از اسلامیست ارائه میکنند دو معیار دارد؛ یکی خواستار پیوند و درهمتنیدگی با دولت است؛ یعنی خواستار تشکیل دولت است و دوم اهتمام به برپایی اجتماعی ایدئولوژیک است؛ یعنی به نظر میرسد دو مفهوم دولت و ایدئولوژی مطرح میشود.
حالا پرسش این است که وقتی این دو معیار که تشخیص میدهد جریان اسلامیستی در برابر هم قرار میگیرند، اسمش را چه بنامیم؟ یعنی کسی را که رویکرد ایدئولوژیک دارد ولی با دولت دینی مخالف است چه بنامیم؟ در این صورت نمیتوان به عنوان جریان اسلامیستی آن را شناسایی کرد. مشکلی که در مفهوم اسلامیستی وجود دارد این است که از یک طرف میگویند اسلامیستها کسانی هستند که دین را به مثابه ایدئولوژی پذیرفتهاند که شامل حال همه کسانی میشود که رویکرد ایدئولوژیک به دین دارد. از یکطرف اسلامیستها کسانی هستند که میخواهند دولت دینی برپا کنند و بسیاری از کسانی که رویکرد ایدئولوژیک دارند نمیخواهند دولت دینی برپا کنند و تصور آنها این است که حتی دولت پیامبر(ص) هم دینی نبود. در نتیجه وقتی میان دو معیار برای تحلیل و نامگذاری یک پدیده اختلاف میافتد این را چطور باید تحلیل کرد؟
چرا پسااسلامیزم ابهام دارد؟
اکنون به اصطلاح پسااسلامیزم میرسیم. پسااسلامیزم نیز ابهام دارد. وقتی متن کتاب را میخوانیم گویی در گام اول پسااسلامیزم به جریانی اشاره میکند که در دهههای ۷۰ و ۸۰ شکل میگیرد و در زمانی که جذابیتهای حکومت دینی از بین میرود و حکومت دینی دچار بحران اعتبار میشود.
در واقع تعبیر شکست یا ناکامی و از دست رفتن جذابیتها و سرخوردگیها مطرح میشود و جریانی را به وجود میآورد که زمینه جریان اصلاحات است و در یکسری از دیدگاهها تجدیدنظر میکند و به عنوان جریان پسااسلامیزم شناخته میشود، اما باید روشن شود که پسااسلامیزم یک مفهوم سوسیولوژیک است؟ یعنی یک تحلیل سوسیولوژیک را ارائه میکند که نسل جدید به وجود آمده و مطالبات جدید دارند یا یک مفهوم سیاسی است؟ یعنی در مفهوم سیاسی شکست و سرخوردگی و ناکامی مطرح میشود یا مفهوم یک دوره تاریخی را مطرح میکند.
مشکلی که ابهام ایجاد میکند این است که اگر بحث بر سر حق یا تکلیف یا طلب آزادی و دموکراسی و بعد ارائه یک بدیل یا یک جریان فکری است، باید توجه کنیم که زمان یک جریان فکری کُند است و نمیتوانیم بعد از دو دهه بگوییم که اسلامیزم به عنوان یک جریان فکری شکست خورد و پسااسلامیزم سر زد. اصلاً عمر فرهنگ، فکر و اندیشه یکی دو دهه نیست و نمیتوانیم یک پرونده را ببندیم.
نسبت پسااسلامگرایی با اسلام و اسلامیزم روشن نیست
اگر مراد یک جریان سیاسی است نباید ترمی که مرکز قرار میگیرد اسلامیزم باشد؛ چون نسبت پسااسلامگرایی با اسلام و اسلامیزم روشن نیست. اگر گذشته اسلامی گذشته طلایی است پس از این پست و پسا چیست و اگر گذشته اسلام مورد قبول نیست، پس اسلام چیست؟ همچنین اگر با اسلامیزم اختلاف بنیادین دارد و به عنوان یک جریان گسست مطرح است باید به عنوان جریانی که با گذشته خود تعیین تکلیف کرده مشخص شود. در حالی که میبینیم در خیلی از موارد شاید از اسلامیزم یا از سنت دینی هم اتفاقات وامگیری کرده باشد.
بنابراین خیلی مشخص نیست که پسااسلامیزم در گسست است یا در تجدیدنظر. اگر تجدیدنظر است میتوان پرسید که آیا پسااسلامیزم یک نواسلامیزم نیست؟ و اینجاست که کلمات نو، پسا و … ابهاماتی را ایجاد میکند.
از نظر من این نامگذاریها با دستهبندیهای مدرن که همه انواع پساها را داریم و گاه نئولوژیسمهایی ساخته میشود که کاربردش در فرهنگ ما مشکل ایجاد میکند و در آنها تردید داریم، مورد قبول نیستند. ما با جریاناتی که نامگذاریهای آنها ریشه در تاریخ و فرهنگ دارند ارتباط بهتری برقرار میکنیم. مثلا جریانی به نام نواعتزالیها را داریم که با آن ارتباط برقرار میکنیم؛ چون به یک پیشینه تاریخی ارجاع میدهد یا تفکیک را داریم که اصطلاحی است که با آن ارتباط برقرار میکنیم و وقتی نامگذاریها ریشه در تاریخ و فرهنگ و … ندارند دچار ابهام میشوند و میدانیم که برای این ابهامها بهای گزافی دادهایم.