آن علقه ها و دلبستگی ها را در پای بلندبالای عزیز و بی همتایی قربانی می
کند. اگر قرار باشد درسی از درس های عاشورا را فرا بگیریم همین وجه درخشان
می تواند یکی از مولفه های الگوگیری و عیار تبعیت باشد. یعنی به هر میزان
که بتوانیم از علقه ها و دلبستگی هایمان در برابر حق بگذریم توانسته ایم
به سیدالشهدا (ع) نزدیک شویم. این به معنی تارک دنیا بودن و ترک لذت ها
نیست. امام حسین علیه لسلام هم در متن همه آن دلبستگی ها بودند و پرکشش
ترین رابطه های عاطفی را با خویشاوندان و یاران و صحابه شان داشتند اما در
پای یار قربانی کردند. نه آن که از مال ببخشند و قربانی کنند از جان و
زندگی بخشیدند. از جان خود و یاران و اهل بیت (ع) و فرزندان شان و مگر نه
این است که امام آن شرایط بعد از شهادت را برای خاندان شان پیش بینی می
کردند اما حتی پیش بینی آن شرایط هم مانع از آن نشد که پای امام در برابر
انجام رسالت سست شود.
یکی از وجوه حادثه عاشورا مباحث عاطفی و احساسی این واقعه است. بسیاری از
کسانی که به حادثه عاشورا نزدیک می شوند به ویژه مردم عادی بیشتر از این
منظر و دریچه به این حادثه نگاه می کنند. چشم آن ها به رابطه های انسانی می
افتد چون از همه رابطه هایی که بشود مثال زد نمایندگانی در این رخداد وجود
دارد. از رابطه برادر و خواهری، مادر و فرزندی، پدر و فرزندی، امام و
مأموم، عمو و برادرزاده، زن و شوهری، مرید و مرادی و به یک معنا همه آن
رابطه های عاطفی آشنا در چشم ما در این حادثه عظیم نقش می بندد.
این طور نیست که مثلا چند سردار به صحنه پیکار رفته باشند همچنان که در
جنگ های کلاسیک جهان شاهدیم. اصلا زن و فرزند و خاندان را با خود همراه
کردن انگار که به یک معنا نفی جنگ و ستیز در آن معنای مصطلح و رایج آن
است. این است که امام حسین علیه السلام حتی طفل شیرخواره را هم به میدان می
آورد، زینب خواهرش را کنار خود دارد و همه آن رابطه های عاطفی در صحنه
پیکار حضور دارند و طبیعتا مأثر می کنند.
امام پرکشش ترین عواطف انسانی را در برابر اقامه حق فدا کردند
نکته ای که گاهی شاید در تحلیل ها به چشم نمی آید و از کنار آن به راحتی
عبور می کنیم این است که رابطه های عاطفی اتفاقا در معصومین (ع) که به
مراتب عالی انسانی دست یافته اند قوی تر است چون آن ها محبت افزون تری نسبت
به انسان های معمول دارند همچنان که قرآن حکیم می فرماید: “النَّبىِ ُّ
أَوْلىَ بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِم / پیامبر به مومنان از خودشان
سزاوارتر است”، چرا که پیامبر مهربان تر و دلسوزتر از مؤمنان نسبت به
خودشان است. در واقع پیامبر و معصومین (ع) به دلیل این که چشم شان به ملکوت
و ذات اعمال باز شده و خیر و شر را با چشمانی هشیارتر رصد می کنند محب
ترند. این جا اتفاق شگفت انگیزی روی می دهد، معمول این است که بگوییم آدم
ها بیشتر از هر کسی نسبت به خودشان دلسوزترند اما این جا می بینیم که
پیامبر (ص) و معصومین (ع) به واسطه هشیاری معرفتی شان – این که آن حضرات آن
رخوت ها و خمودگی های معمول انسان ها را ندارند و می توانند غفلت ها را
بهتر ببینند – محب تر از آدم ها نسبت به خودشان هستند.
حال تصور کنید انسانی با این تفکر و بینش، همه آن علقه ها و دلبستگی ها
را در پای بلندبالای عزیز و بی همتایی قربانی می کند. اگر قرار باشد درسی
از درس های عاشورا را فرا بگیریم همین وجه درخشان می تواند یکی از مولفه
های الگوگیری و عیار تبعیت باشد. یعنی به هر میزان که بتوانیم از علقه ها و
دلبستگی هایمان در برابر حق بگذریم توانسته ایم به سیدالشهدا (ع) نزدیک
شویم. این به معنی تارک دنیا بودن و ترک لذت ها نیست. امام حسین علیه
لسلام هم در متن همه آن دلبستگی ها بودند و پرکشش ترین رابطه های عاطفی را
با خویشاوندان و یاران و صحابه شان داشتند اما در پای یار قربانی کردند. نه
آن که از مال ببخشند و قربانی کنند از جان و زندگی بخشیدند. از جان خود و
یاران و اهل بیت (ع) و فرزندان شان و مگر نه این است که امام آن شرایط بعد
از شهادت را برای خاندان شان پیش بینی می کردند اما حتی پیش بینی آن شرایط
هم مانع از آن نشد که پای امام در برابر انجام رسالت سست شود.
سیدالشهدا (ع) و علی اکبر (ع)، همچون ابراهیم و اسماعیل
یکی از قیاس هایی که برخی از بزرگان و متفکران درباره حادثه عاشورا صورت
داده اند، قیاس قربانی کردن در حادثه عاشورا با قربانی کردن در ماجرای
رویای حضرت ابراهیم و تصمیم به قربانی کردن اسماعیل است. همچنان که حضرت
ابراهیم تا آخرین لحظات در پای تصمیم خود برای قربانی کردن بهترین و پرکشش
ترین رابطه عاطفی اش با دیگری – اسماعیل – می ایستد و اسماعیل نیز در حالی
که تسلیم محض در برابر تصمیم پدر ایمان است می گوید” “یا ابَتِ افْعَلْ ما
تُؤْمَرُ سَتَجِدُنی انْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصّابِرینَ / ای پدر آنچه را
که به آن مأمور شده ای انجام بده ان شاء الله که مرا از بردباران خواهی
یافت”، به واقع حضرت سیدالشهدا (ع) نیز به عالی ترین وجه همه آن پیوندهای
عزیز عاطفی را در برابر خدا قربانی می کند، یعنی همه آن پیوندهای پدر و
فرزندی، عمو و برادرزادگی، امام و مأمومی، مرید و مرادی و … در پای
پروردگار ذبح می شود.
اما تصویری که شهید مطهری از حادثه عاشورا و رخداد استرجاع و گفتگوی
کوتاهی که میان سیدالشهدا (ع) و علی اکبر (ع) بعد از آن صورت می گیرد در
نشان دادن این حقیقت یعنی فراتر رفتن از پیوندهای عاطفی با دیگران و
قربانی کردن همه این پیوندها در برابر خالق، در کتاب “حماسه حسینی” جذاب و
شنیدنی است:
ما بچه هایمان را دوست داریم. آیا حسین بن علی علیه السلام بچههای خود را
دوست نداشت؟! مسلّماً او بیشتر دوست داشت. ابراهیم خلیل اینطور نبود که
کمتر از ما اسماعیلش را دوست داشته باشد؛ خیلی بیشتر دوست داشت به این دلیل
که از ما انسانتر بود و این عواطف، عواطف انسانی است. او انسانتر از ما
بود و قهراً عواطف انسانی او هم بیشتر بود. حسین بن علی علیه السلام هم
بیشتر از ما فرزندان خود را دوست میداشت اما در عین حال او خدا را از همه
کس و همه چیز بیشتر دوست میداشت، در مقابل خداوند و در راه خدا هیچ کس را
به حساب نمیآورد.
نوشتهاند ایامی که اباعبداللَّه علیه السلام به طرف کربلا میآمد، همه
خانوادهاش همراهش بودند. واقعاً برای ما قابل تصور نیست. وقتی انسان
مسافرتی میرود و بچه کوچکی همراه دارد، یک مسؤولیت طبیعی در مقابل او
احساس میکند و دائماً نگران است که چطور میشود؟ نوشتهاند همینطور که
حرکت میکردند، اباعبداللَّه علیه السلام خوابشان گرفت. طولی نکشید سر را
بلند کرد و فرمود: «انّا للَّهِ وَ انّا الَیهِ راجِعونَ». تا این جمله را
گفت و به اصطلاح کلمه «استرجاع» را به زبان آورد، همه به یکدیگر گفتند این
جمله برای چه بود؟ آیا خبر تازهای است؟ فرزند عزیزش، همان کسی که
اباعبداللَّه علیه السلام او را بسیار دوست میداشت و این را اظهار میکرد،
و علاوه بر همه مشخصاتی که فرزند را برای پدر محبوب میکند، خصوصیتی باعث
محبوبیت بیشتر او میشد و آن شباهت کاملی بود که به پیغمبر اکرم صلی الله
علیه و آله داشت- حال چقدر انسان ناراحت میشود که چنین فرزندی در معرض خطر
قرار گیرد!- یعنی علی اکبر جلو میآید و عرض میکند: «یا ابَتا لِمَ
اسْتَرْجَعْتَ؟» چرا «انّا للَّهِ وَ انّا الَیهِ راجِعونَ» گفتی؟ فرمود:
در عالم خواب صدای هاتفی به گوشم رسید که گفت: «الْقَوْمُ یسیرونَ وَ
الْمَوْتُ تَسیرُ بِهِمْ» این قافله دارد حرکت میکند ولی مرگ است که این
قافله را حرکت میدهد. اینطور از صدای هاتف فهمیدم که سرنوشت ما مرگ است؛
ما داریم به سوی سرنوشت قطعی مرگ میرویم. علی اکبر سخنی میگوید درست
نظیر همان حرفی که اسماعیل علیه السلام به ابراهیم علیه السلام میگوید.
گفت: پدرجان! «اوَلَسْنا عَلَی الْحَقِّ؟» مگر نه این است که ما برحقّیم؟
چرا فرزند عزیزم. وقتی مطلب از این قرار است، ما به سوی هر سرنوشتی که
میرویم برویم، به سوی سرنوشت مرگ یا حیات تفاوتی نمیکند. اساس این است که
ما روی جاده حق قدم میزنیم یا نمیزنیم.
اباعبداللَّه علیه السلام به وجد آمد، مسرور شد و شکفت. این امر را انسان
از این دعایش میفهمد که فرمود: من قادر نیستم پاداشی را که شایسته پسری
چون تو باشد بدهم. از خدا میخواهم: خدایا! تو آن پاداشی را که شایسته این
فرزند است به جای من بده – جَزاک اللَّهُ عَنّی خَیرَ الْجَزاءِ
منبع : شبستان