سیدجواد میری با اشاره به اینکه در عصر مدرن شاهد دو رویکرد هستیم که یکی اصالت را به امر مدرن میدهد و دیگری با شر دانستن مدرنیته، به بنیادگرایی روی میآورد بیان کرد: تا ما نتوانیم تقریر محل نزاع کنیم به نتیجه نمیرسیم. نواندیشان دینی، اصالت را به امر مدرن دادهاند و برخی از اهل تفکر هم گفتند که امر مدرن را به رسمیت نمیشناسیم، به گونهای در مقوله بنیادگراها قرار میگیریم و میگوییم امر مدرن مبتنی بر شر و شرارت است.
به گزارش ردنا (ادیان نیوز)، یکی از جمله مسائلی که دینداران در عصر مدرن با آن مواجه هستند، نحوه دینورزی است؛ چهاینکه هم دنیای مدرن اقتضائات خاصی را در پی داشته و هم از دیگر سو روز به روز فاصله با عصر نزول قرآن و روایات بیشتر میشود. امروزه به خصوص در حیطه مسائل اجتماعی شاهد بهوجود آمدن شرایطی هستیم که با اقتضائات چهارده قرن گذشته سازگار نیست. همین مسئله موجب شده تا برخی به فکر بازاندیشی در آموزههای دینی بیفتند تا آموزههای دینی را با مقتضیات روز متناسب کنند. البته که این روزآمد کردن نیز دشواریهای خاص خودش را دارد و چهبسا مهمترین چالش این باشد که باید از میان آموزههای دینی و امر مدرن، اصالت را به کدامیک بخشید؟ آیا باید دین را اصیل دانست و همهچیز را متناسب با اقتضائات آن درآورد یا اینکه برای دین اصولی ثابت و متغیر در نظر گرفت و ملتزم شد، بخش مربوط به اصول متغیر، مبتنی بر فرهنگ هر زمانه است و میتوان بر اساس نیاز هر عصری آن را بازتعریف یا به تعبیری بازتفسیر کرد.
به منظور بررسی این مسئله و در قالب پرونده «نواندیشی دینی» بر آن شدیم تا با سیدجواد میری، عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، به گفتوگو بنشینیم. در ادامه بخش نخست گفتوگوی تفصیلی با او را میخوانید؛
همانطور که میدانید، عصر مدرن اقتضائاتی برای انسان داشته است. از دیگر سو، امروزه با فاصله معناداری از عصر نزول قرآن مواجه هستیم. حال پرسش نخست این است که فکر میکنید این اقتضائات و به خصوص فاصلهای که میان صدر اسلام تاکنون به وجود آمده چه چالشهایی را برای دینداری ایجاد کرده است؟
این بحث یکی از بحثهای کلان و کلیدی است؛ البته نه صرفاً از منظر دینی همانند اسلام یا مثلا مسلمانها یا از منظر دینداران، بلکه به نظر بنده یک اتفاق بزرگ معناداری در جهان اتفاق افتاده و برخی از آن به عنوان مدرنیته یاد میکنند و برخی از آن به ظهور عصر روشنگری تعبیر میکنند. اگر بخواهیم از منظر متافیزیکی و فلسفی و آنتولوژیک هم نگاه کنیم اینطور است که برخیها میگویند آن چیزی را که به آن جهان یا عالمیت مدرن میگوییم ریشه در نوع تفکر دکارتی دارد و اینکه تمام ساحتهای متنوع وجود به یک ساحت تقلیل پیدا میکند و آن هم ساحت اندیشه و آن هم اندیشه به معنای مفهومی است یا آن چیزی که کانت از آن به عنوان ظهور سوژه تعبیر میکند.
در اینجا باید توجه داشته باشیم که وقتی شما میآیید و جهان را از منظر سوژه صورتبندی میکنید، اینجا یک اتفاقی میافتد. شما به بحث عصر نزول قرآن یا صدور روایات اشاره کردید. حال در روایتهایی که اصالت را به وحی میدهند، گویی چنین تصویری را به ذهن متبادر میکنند که ما میتوانیم یک چشمانداز یا یک قلهای داشته باشیم که از آن قله به هستی نگاه کنیم. حالا چه کسی دارد از آن قله به هستی نگاه میکند؟ مثلاً نبی یا واسطه فیض که وحی را گرفته و میگوید هستی در بُن و در ریشههای اصلیاش، این ساختار را دارد. مثلاً میگوید آخرتی هست و این جهان به این صورت بوده و پیشتر به صورت دیگری بوده است و تطوری داشته و بعد کسانی که به نبی ایمان میآورند، تلاش میکنند جهان را از آن نگاه هستیمحورانهای که نبی به واسطه وحی از منبع فیض دیده، ببیند و هستیشناختی او الهیاتی میشود.
اما وقتی میگویید سوژه است که جهان را برای خودش صورتبندی میکند و دسترسی هم به نومِن ندارید و فقط با فِنومِنها روبهرو هستید، اینجا آن اتفاقی میافتد که با نیچه شکل میگیرد و جهان نیچهای به وجود میآید؛ یعنی ظهور پرسپکتیویسم را داریم؛ به این معنا که شما جایی ایستادهاید و از ایستادنگاه خودتان جهان را به نحوی صورتبندی میکنید و من نیز از دید خودم جهان را میبینم و در اینجا، اصالتبخشی به نسبیت مطرح میشود.
یک رخداد بزرگی در جهان بشری اتفاق میافتد و اینها را اگر از منظر سیر تفکر فلسفی نگاه کنیم، از دکارت شروع میشود و اوج آن در نیچه است؛ یعنی نقطه شروع و اوج آن چنین است و در مدت حدود سیصد سال، میبینید که چنین صورتبندیای از جهان شکل میگیرد که در جامعهشناسی نظری از آن به عنوان چارچوب یا مفصلبندی یوروسنتریک هستی یا جهان یاد میکنند.
عالمیت اکنون و اینجای ما، عالمیتِ یوروسنتریکی یا اروپامدارانه است که در اینجا سوژه اهمیت دارد و سوبجکتیویزم است که مرکزیت دارد و در اینجا چشماندازها در تقابل با یکدیگر است. حال چشماندازی درست است که قدرت را در اختیار دارد و اینجا بحثهای فوکو مطرح میشود که اصالت به قدرت است. در مورد اینکه آیا حقیقت برتر است یا قدرت، میگویند اصلا این صورتبندی غلط است و هرکجا که قدرت هست، حق با اوست، نه اینکه هرکجا حق باشد، قدرت هم به دنبال او برود.
در چنین وضعیتی، دین که یک عالمیت دیگری را تصویربندی میکرده، میخواهد در مواجهه با این جهانبینی و صورتبندی از عالم، هستی و وجود، خودش را بازتعریف و بازتفسیر کند. اتفاقاً دغدغه کسانی که ذیل این مفاهیم مانند نواندیشی دینی، روشنفکری دینی، منورالفکری یا روشنفکری اسلامی، قرار میگیرند این است که چطور میتوانند این دو پاراداریمی که کاملاً باهم ناهمزبانی دارند را تلفیق کنند.
تقریباً صد و پنجاه سال است که این بحث مطرح بوده و در اروپا به دنبال تلفیق این دو بحث بودهاند و دچار مشکلات بنیادینی هم بودهاند. وقتی در این صد و پنجاه ساله در مسیحیت، یهودیت، اسلام و … ، نگاه میکنیم، دو اتفاق افتاده است؛ یکی اینکه در تقابل بین دین و مدرنیته یا تقابل بین این فلسفه سوبژهمحور و وحی، وحی دائماً عقبنشینی کرده است؛ مثلاً گفتهاند از دین اسطورهزدایی کنیم و … . مثلاً گفتهاند قسمت قانون دین برای عهد عتیق بوده و باید این را کنار بگذاریم و سپس چنین گفتند که اخلاق دینی مهم است. در ادامه گفتند، حال اگر اخلاق دینی با چارچوب عاطفی انسان مدرن نخواند نیز نمیتوانیم این چارچوب عاطفی انسان مدرن را کنار بگذاریم؛ چون اصالت با عالم مدرن است و آن را هم تعدیل میکنیم؛ مثلا اگر دین و اخلاق دینی گفته فلان چیز بد است، این برای آن دوران است و میآیند و گزارههای دینی را بازتفسیر میکنند اما اصالت با مدرنیته است.
یک اتفاق دیگر نیز در ادیان سامی افتاده و آن اینکه کاملاً یک سد سکندری در برابر تفسیرهایی که منبع و مخزن و مرجع آن مدرنیته باشد درست کردهاند. این گروه دوم میگویند گفتوگو از اساس نمیتواند شکل بگیرد؛ چون طرف مقابل که اصالت را به مدرنیته میدهد میگوید اصالت با من است و تو باید در من خودت را بازتفسیر و بازتعریف کنی؛ پس راه چاره این است که اصلاً وارد گفتوگو نشویم و زمین را به فلسفه مدرن ندهیم.
از درون رویکرد دوم، بنیادگرایی بیرون آمده است که البته مختص یک دین خاص هم نیست؛ برای نمونه بنیادگرایی یهودی را داریم که حتی در لباس پوشیدن نیز اصول خاصی را رعایت میکند. در مسیحیت نیز اینچنین است و باید توجه کنیم که بنیادگرایی مسیحی و یهودی به مراتب شدیدتر از بنیادگرایی در اسلام است هرچند که قدرت ظهور و بروز پیدا نکرده اما به شدت این بنیادگرایی در میان اینها وجود دارد. البته اگر بتوانیم اسرائیل را ظهور بنیادگرایی یهودی ببینیم، میتواند یک نمودی از این بنیادگرایی باشد. این یهودیانی که در اسرائیل هستند و رویکردهای بنیادگرایانه دارند به شدت در سیاست و بازتعریف سیاستهای خارجی اسرائیل تاثرگذار بودهاند؛ مثلاً قتل اسحاق رابین، نقطه عطفی بود که سیاستهای خارجی اسرائیل به نوعی به دست طیف بنیادگرا و ارتدکس یهودی افتاد و چپها را کنار زد که عقبهای هم در تأسیس اسرائیل داشتند.
حال این دو رویکرد؛ یعنی بنیادگرایی و دیگری رویکردی که اصالت را به امر مدرن میدهد و دین را براساس آن بازتعریف و بازتفسیر میکند وجود دارد. در سال ۱۹۹۱ یکی از متفکران پاکستانی بحث قرآن را مطرح میکرد و میگفت باید قرآن به امر مکی و مدنی تقسیم کنیم. او میگفت اصالت قرآن به ساحت مکی است و ساحت مدنی آن، ساحتِ زمانی و مکانی است که مختص مدینه و پیامبر(ص) بوده که احکام حکومتی و … را شامل میشود اما ما باید به این قسمتها که میگوید انسان باید پاک شود توجه کنیم.
پرسش این است که چگونه میتوانیم این دوگانه را حل کنیم؟ آیا میشود صورتبندی دیگری را قائل شد؟
یکی از بحثهای کلیدی این است ببینیم نقطه ثقل عالمیت عصر کنونی کجاست؟ یا مثلاً نقطه ثقل عالمیت جهانبینی دینی کجاست؟ آقای ریچارد فرای یکی از ایرانشناسانی که در دانشگاههای آمریکا تدریس میکرد، چند سال قبل به ایران آمده بود و بحث خوبی را مطرح کرد. میگفت تعجب میکنم که ایرانیها و مسلمانان وقتی میخواهند با غرب گفتوگو کنند اسم آن را گفتوگوی اسلام و مسیحیت میگذارند. میگفت غرب که مسیحی نیست؛ یعنی اساس جهان غرب روی مسیحیت نیست. درست است که ممکن است رئیس جمهور آمریکا مسیحی باشد اما اساس امر سیاسی که روی مذهب و دین نیست. همچنین میگفت اگر بنا است گفتوگویی شکل بگیرد باید علمای الازهر یا قم یا نجف با علمای والاستریت گفتوگو کنند؛ چون دین عالم جدید، پول و سرمایه است و کاهنان جدید، آنها هستند و اینها دیگر کلیسا ندارند.
به زبان فلسفی چگونه میتوانید این توضیحات را تحلیل کنید؟
ما با یک نوع جهانبینی مواجه هستیم که مبتنی بر ایده انسان به مثابه هومو اکونومیکوس است؛ یعنی اصالت، اصالت اقتصاد، سرمایه، پول و عینیت است اما اصالت انسانی که از درون ادیان وحیانی یا ادیان سامی و ابراهیمی بیرون میآید، هومو رگیلیوس است؛ یعنی اصالت روی انسان دینی است. البته بین مسیحیت، اسلام، یهودیت و … تمایز وجود دارد اما نقطه ثقل انسان وحیانی یا دینی، دین است.
مراد از این دین چیست؟
در نگاهی که من دارم، میگویم دینی که نبی اکرم(ص) در یک چارچوبی برای بشریت آورده، مبتنی بر «یمنعون الماعون» است؛ یعنی دیندار یا بیدین بودن کسی براساس این تعریف میشود که چقدر ضروریات زندگی دیگران را درک و فراهم میکند. بحث بر سر این است که در عالمیتی که اصالت بر اقتصاد، پول و عینیت است، این عالمیت دینی در کجا قرار میگیرد.
تا ما نتوانیم تقریر محل نزاع کنیم به نتیجه نمیرسیم. نواندیشان دینی، غالباً در این یکصد سال اصالت را به امر مدرن دادهاند و گفتهاند که امر مدرن اصل است و دین را بر اساس آن تفسیر کنیم یا برخی از اهل تفکر هم گفتند که امر مدرن را به رسمیت نمیشناسیم و به گونهای در مقوله بنیادگراها قرار میگیریم و میگوییم امر مدرن مبتنی بر شر و شرارت است؛ بنابراین جغرافیای بحث اینچنین است.