امام زمان(عج) مینویسم و چون ایشان را نیافتم جواب آن را از شما که
نماینده ایشان میباشید میخواهم:
من نمیدانم تو کیستی. شاید هم وجود نداشته باشی. توهّمی باشی یا امّیدی
که در نا امّیدیهای مطلق، به آن پناه میبرم. چون اگر به تو یقین داشتم
در زندگی حقیقیام جایگاهی داشتی.
ای امام عصر، ای سرور من، تو مرا از این نفرت فزاینده به در آور … من
دیگر نمیتوانم به پیش بروم… من از همه چیز متنفّرم … هر چه افزونتر
میدانم نفرتم فزونی مییابد … و زندگی و جامعه هم مرا به این نفرت تشویق
میکند … ای امام عصر! من با جنسیّتم بسیار مشکل دارم … من دختری سرکش و
گردنفرازم … و دینی که تو را به آن میشناسم مرا به عصیان میآورد. مرا به
سرکشی وا میدارد. بیتعارف بگویم؟ شرمندهام ولی … نفرتم را فزون میکند.
همه چیزش نه، فقط برخی چیزهایش … دین تو مانند همه ادیان و مانند همه
انسانها به جنسیّت من ظلم میکند. مرا تحقیر میکند… مرا بنده درجه دو
میداند.
ای امام عصر! مرا ببخش. امّا کارد به استخوانم رسیده که دارم به تو
مینویسم. این جسارتهای مرا به بزرگواری و فهم و بردباری بینظیر خود
ببخشای. من کنترلی بر احساس خود- در این هنگام- ندارم. من تنها میگریم و
مینویسم و به تو پناه میآورم تا مرا از این سؤالات جانفرسا نجات دهی.
گمان میکنم از آنجا که فرزند پیامبر خدا هستی، بنابر این چون او مردی رئوف
و بردباری.
پس جسارت مرا به سبب محبّت بیپایان خود به گناهکاران و نادانان، نادیده
بگیر. من داستانهای زیادی از آنان که با تو نشست و برخاست میکنند
خواندهام و بارها در دل به حالشان غبطه خوردهام، چون حتّی لحظهای
همنشینی با انسانی چون تو، سعادتی ابدی است که با یاد آن میتوان تمام
تلخیها و بدبختیهای آینده را تحمّل کرد.
من دختری مسلمانم و در زندگانیام سعی کرده بودم از گناهان بزرگ دوری
کنم و گناهان کوچک را کمکم کنار بگذارم. من از خانوادهای پدید آمدهام که
به وظایف مسلمانی در آن ارجی نهاده نمیشد، امّا در شانزده سالگی تصمیم
گرفتم که انسانی دیگر باشم. من که تا آن زمان نماز نمیخواندم و حجاب
نداشتم و … بندهای مطیع گشتم و زندگی خود را کاملاً دگرگون نمودم.
سالها گذشت و از لغزشهای کوچک هم در امان بودم و خود را در آغوش مصونیّت و توجّه خداوند حس میکردم.
طوفانهای نوجوانی را با سربلندی به ساحل سلامت رساندم و به گناهی دست
نیازیدم. امّا از بیست و دو سالگی همراه با عمیقتر شدن فهم و کمال عقل،
اندک اندک نیرویم تحلیل رفت و سؤالات بیجواب در من ایجاد شد. من به گناهان
بزرگ دست زدم؛ گناهانی بسیار بزرگ.
من از تو پوزش میطلبم و روی سیاهم را بر خاک میمالم. چون دوستان تو به
ما گفتهاند هر هفته پرونده اعمال شیعیانت را میخوانی … امّا تو به این
اشکها که میریزم اعتنا نکن و امّید مبند. چون ابداً به معنای عزم ترک
گناه نیست. تنها به معنای بیزاری و پشیمانی است. من هم مانند اکثر
دوستداران درجه دو و سه شما اهل بیت، توان ترک گناه را ندارم. میدانم تو
هم تنها به دوستداران حقیقی و درجه یک خود امّید داری و به تو حقّ میدهم
که به سراغشان بروی و به آنان توجّه کنی. میدانم که پروندهام تو را شوکه
کرده است. پروندهای درخشان که یکباره سیاه شد. امّا تو جواب سؤالات مرا
بده. شاید من هم بتوانم خود را قانع کنم و دوباره با ایمان آهنین و گامهای
مطمئن به سوی تعالی که در پیش داشتم باز گردم.
ای امام بزرگ و عالم! ای کسی که تمام دانشهای خداوند را در اختیار
داری، ای مرد بزرگ و بردبار، من توان فهم مصلحتهای خداوند را ندارم …
تردید و سؤال دارد مرا از پای میافکند.
مرا دریاب. اینک چند سؤال:
۱. چرا در فقه ما و اهل تسنّن میتوان کودک شیرخواره را به اذن پدر به
عقد مردی درآورد و آن مرد میتواند همهگونه لذّت از او ببرد به غیر از
دخول؟ آیا این کودک در آن سن هزاران ضربه روحی و روانی نمیخورد؟ آیا
میتواند وقتی به سنّ رشد و عقل رسید پدر و همسر خود را ببخشد؟ چرا باید
مردان از هنگام ولادت تا مرگ بر ما تسلّط صد در صد داشته باشند؟ مگر ما
بنده درجه دو خداوندیم؟ چرا خداوند ما را اینطور آفریده؟ من نمیخواهم
متحمّل این همه ظلم باشم، نمیخواهم.
۲. آیا مردان این قدر پاک و بزرگوارند که میتوان دختری را به دستشان
سپرد و با خیال راحت مطمئن بود که تا سنّ بلوغ به او تعرّض نمیکند؟ و باز
در فقه داریم که کودک در هر سنّی که بتواند دخول را تحمّل کند میتوان
اینکار را کرد. یعنی این دختر برای مرد آفریده شده است. همین که تحمّل
کند، میتوان او را در هر سنّی، زنی کامل پنداشت؟ اگر باردار شد، آیا توان
وضع حمل دارد؟ اگر بالغ شد و آن مرد را که بدون خواست او همسرش شده دوست
نداشت چه؟ طلاق بگیرد؟ با چه کسی ازدواج کند؟ آیا جوان دلخواهش او را
میپسندد؟ وقتی زنی کامل است با هزار ضربه روحی که از رابطه جنسی در کودکی
خورده است، آیا این زن میتواند انسانی عادّی باشد و به سوی خدا گام
بردارد؟ تکلیف او چیست؟ گناه اینکه تعادل روانیاش را از دست میدهد و
سرکوب میشود به گردن کیست؟ آیا یکبار فرصت زندگی که دارد و با این تیره
روزی تباه میشود قابل جبران است؟
۳. چرا مرد هر زمان که اراده کند میتواند همسرش را طلاق گوید حتّی اگر
همسر راضی نباشد؟ و زن نمیتواند طلاق بگیرد مگر به شرط و شروطی بسیار سخت؟
۴. چرا اگر زن و مرد از هم جدا شوند کودک به پدر تعلّق میگیرد در حالی
که نه ماه زجر بارداری و درد توانفرسای زایمان و دو سال شیردهی که همگی
باعث عوارض بسیار، از جمله پوکی استخوان، فقر آهن و کم خونی، سرطانهای
مختلف رحم و دهانه رحم و … برای زن میشود را زن باید تحمّل کند و در آخر
کودک مال کسی می شود که کمترین زحمتها را برایش کشیده است؟ آیا برای این
است که مادر تمکّن مالی ندارد؟ خوب! مرد موظّف باشد تا پایان عمر خرج
فرزندان را بدهد. آیا زن توان تربیت ندارد؟ پس چرا وظیفه تربیت با زن است و
سهم پدر بسیار ناچیز است؟
۵. چرا زن حقّ ندارد بدون اجازه همسر خود هیچ کاری کند و باید کاملاً
مطیع او باشد و در غیر این صورت تمام عباداتش باطل و ملعون است، امّا مرد
هر کار که صلاح بداند بدون رضایت و اجازه همسر میتواند انجام دهد؟ این حقّ
بزرگ باعث سوء استفاده بسیاری از مردان از زنان خویش شده است تا آنجا که
خود را صاحب زن میدانند و از هیچ ظلم و زورگویی رویگردان نیستند.
۶. چرا در صورت مرگ پدر، سرپرستی فرزندان بر عهده پدربزرگ و یا عموهای
او خواهد بود؟ چطور میتوان این را پذیرفت که کسی بیش از مادر بر فرزندانش
حقّ داشته باشد؟
۷. پدر بزرگوار و عظیم شما امیرالمؤمنین علیهالسّلام در خطبهای زنان
را ناقص العقل و ناقص الایمان میخوانند، آیا زنان حقیقتاً ناقص العقلاند؟
پس چطور در دنیای کنونی زنان هم به مدارجی میرسند که مردان میرسند؟ آیا
ما خودمان خواستهایم که عقلمان ناقص و بهرهمان ناقص و نمازمان به سبب
عادت ماهیانه ناقص باشد؟ مگر این را خدا نخواسته؟ چرا به خاطر خواست خدا
باید تحقیر شویم؟ و اصلاً چرا خدا ما را اینگونه آفریده؟ آیا همینها باعث
نمیشوند طبق حدیث پیامبر تعداد زنان در جهنّم بیش از مردان باشد؟
۸. چرا ما علاوه بر تمام تکالیفی که مثل مردان داریم، تکلیف افزونتری
به نام اطاعت از همسر داریم؟ یعنی حتّی اگر به تمام فرامین خدا اطاعت و عمل
کرده باشیم امّا از همسر فرمانبرداری نکرده باشیم باز در آتشیم؟ امّا
مردان تنها باید از خدا فرمانبرداری کنند؟ در درونم هزاران سؤال دیگر هست
که اگر تو همینها را پاسخ دهی برای من کفایت است و قول میدهم از مابقی
صرف نظر کنم. من انسانی پر توقّع نیستم. میدانم لیاقت ندارم که شخصاً جواب
سؤالاتم را بدهی. لذا برای نمایندگانی که داری این نامه را ارسال میکنم و
منتظر پاسخ تو از زبان آنان میمانم والسّلام علیکم و رحمه الله و
برکاته.»
حضرت آیت الله صافی گلپایگانی در پاسخ می نویسد:
«بسم الله الرحمن الرحیم
خواهر خانم محترم
نامه شما را از آغاز تا پایان مطالعه کردم. اگرچه در ضمن بخش نخست آن
الفاظ تندی به کار بردهاید، ولی عبارات و خطابهای مؤمنانه آن- که بسیار
رسا و با معنی است- آن جملههای به گفته خودتان جسورانه را تأویل مینماید.
این عذرخواهی صادقانه و پوزشمندانه شما، از حال و هوای دیگری حکایت
میکند.
اگرچه رابطه ما با حضرت صاحب الأمر عجّلالله تعالی فرجه الشریف و با
خداوند متعال را نمیتوان با روابط دوستان و خویشان بسیار عزیز تشبیه کرد،
امّا وقتی رابطه دوستانه خیلی عمیق و با سابقه باشد، گاه دوست از دوستش
اگرچه به اشتباه باشد گلهمند میشود و با زبان اعتراض گلهگشایی مینماید.
او هرگز از دیگران گلهمند نمیشود.
شما در ضمن آنچه نوشتهاید اعتراف به قصور و تقصیر میکنید؛ اعتراف و اقراری که گناه را پاک میکند.
شما که در آن محیط ناسالم توانستهاید از گناه پرهیز نمایید و نماز و
حجاب را رعایت کنید جهاد کردهاید و ثواب شما از کسانی که در میدان جهاد با
کفّار میرزمند کمتر نیست. چه عواملی باعث شده که خطّ شما تغییر کرده
است؟!
خودتان آن جملههای نورانی را که در بخش اوّل نوشتهاید بخوانید. از
آنها نور بگیرید. من از نوشتههای شما اینها را معتبر و ارزشمند میدانم.
آن جملههای گلهآمیز را معتبر نمیدانم و چنان میدانم که به این زبان،
اعلام قصور و کوتاهی کردهاید.
این عبارات توبهآمیز چقدر زیبا و شیرین است: «من به گناه بزرگ دست زدم،
من از تو پوزش میطلبم و روی سیاهم را بر خاک میمالم، چون دوستان تو به
ما گفتهاند هر هفته اعمال شیعیان را میخوانی …»
این سخنان بسیار جذّاب، دلنشین و امّید بخش است و بر زبان غیر اهل معرفت جاری نمیشود.
و امّا بخش دوم و پاسخ سؤالات:
– این مسأله از شعبههای ولایت پدر بر فرزند صغیر است؛ خواه پسر باشد یا
دختر که از مسائل مهمّ است و فقط در مسأله عقد نکاح نیست، بلکه در اموال
صغیر، در حفاظت از مصالح صغیر و صیانت و تربیت او هم است.
اختیار مطلق نیست و شرائط معتبری دارد که تحقّق آن شرائط نادر الوقوع
است، ولی پیشبینی آن موارد در قانون لازم است و عدم آن نقص قانون است، و
اینگونه که شما تصوّر کردهاید همه خارج از اختیارات ولیّ است.
در اینجا مثل کسی که میخواهد به عمد و مغرضانه به فقه جامع اسلام
اعتراض نماید سخن گفتهاید و صورتی را مطرح کردهاید که فقط به فرض، قابل
تصوّر است و وقوع خارجی ندارد.
شما موردی را نشان بدهید که به این کیفیّت، پدری نسبت به فرزندش؛ چه پسر
باشد و چه دختر عمل کرده باشد. از خویشاوندان، از آشنایان و از هر کس
دیگری بپرسید، کسی چنین موردی را به شما نشان نخواهد داد. البتّه لازم این
ولایت پدر این است که در هر کجا مصلحت فرزند اقتضا کند عمل به ولایت نماید و
این قانون به اطلاق تا آنجا فراگیر است که اگر مصلحت فرزند اقتضا کرد که
ضمن هر عقدی باشد عمل کند. این ولایت، حافظ مصالح صغیر است.
شما به موردی مثال زدهاید که مصلحت صغیر در آن عدیمالنّظیر و
مفسدهخیز است، مثل اینکه اموال او را به ثمن بخسی اجاره دهد و به فرضی که
تحقّق خارجی ندارد حکم ولایت پدر بر فرزند را مورد حمله قرار دادهاید، در
حالی که اگر در شرایطی لازم شود، همه جوانب مصلحت در آن رعایت میشود.
– آنچه در مورد عقد نکاح صغیر است، مسأله مختصّ محرمیّتهایی است که به
نفع و مصلحت خانوادهها و صغیر و کبیر است که آن هم با عقد موقّتی است که
پس از آن، مدّت هم بخشیده میشود.
شما چنان این موضوع ولایت پدر را بر فرزند صغیر حتّی بر عقد نکاح لازم
مطرح کردهاید که فرض را بر این گذاشته که این عملی است که به شرحی که
نوشتهاید بین مسلمانان شهری و روستایی همه جا رایج است، و دخترهای صغیره
به این کیفیّت و در شرایط مفسدهآمیز به نکاح دائم مردهای سالمند در
میآیند؛ موردی که در ظرف یکصد سال هم اتّفاق نمیافتد و کسی پیدا نمیشود
که از چنین موردی اطّلاع یافته باشد.
کدام کودک به این وضعی که شما نوشتهاید دچار شده است؟ این همه آثار
سوئی که نوشتهاید بر سر یک دختر میآید همه با یک فرض موهوم است! بر این
اساس میگویید: آیا مردان اینقدر پاک و بزرگوارند که میتوان دختری را به
دستشان سپرد و … اگر باردار شد … اگر چه شد …
شما مثل اینکه علی الدّوام پیش چشم خود میبینید که مردها با سنّ بالا،
دخترهای صغیر را تصرّف کردهاند و چشم خود را بستهاید و نمیبینید که
چنین فرضی در خانواده خودتان، خانوادههای دوستانتان، در اینجا و در آنجا
سابقه ندارد.
قانون سالم و کامل را مورد اعتراض قرار میدهید یا از تسلّط صددرصد مرد
بر زن از ولادت تا مرگ میگویید و صددرصد واقعیّات را انکار میکنید؟
این قرآن مجید و این آیات مربوط به روابط زن و مرد است که در آن، حقوق
متقابل برای آنها مقرّر شده است: «هُنَّ لِبَاسٌ لَکُم وَ أنْتُمْ لِبَاسٌ
لَهُنَّ» و آیه ۳۵ سوره احزاب در ارزشهای واقعی، زن و مرد را همطراز قرار
داده است.
اسلام زن را با مرد و مرد را با زن شریک زندگی قرار داده است. زن تا قبل
از ظهور اسلام در همه جا و همه ملل و امم جایگاه مناسب انسانی نداشت.
اسلام، دین گرامیداشت زن است. این ظلم به اسلام است که زنان حقّ عظیم
اسلام را نسبت به خود نشناسند و آیات قرآن را که زن و مرد را در کنار هم
شایسته فتح قلّههای بلند انسانی قرار میدهد و اعلامیه «مَنْ عَمِلَ
صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیینَّهُ حَیاهً
طَیبَهً وَ لَنَجْزِینَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما کانُوا
یعْمَلُون»[۳] را فراموش نمایند و به فقه اسلام نادانسته اعتراض کنند و
العیاذ بالله گمان کنند، مثل بعض جوامع و کشورها که بر اساس رنگ و نژاد،
انسانها را – که متساویالشّأن هستند- به دو درجه تقسیم نمودهاند، در
اسلام هم نسبت به زن و مرد این درجهبندی وجود دارد. چیزی که در فقه اسلام
هیچ اثری از آن نیست.
– حکمت اینکه اختیار طلاق با مرد است مصالحی است که مربوط به مصلحت کلّ عائله است و اگر به خیر زن بیشتر نباشد کمتر نیست.
زن از جهت عاطفی از بعض مظاهر و جریانها، عاطفه، مهر، رحم و گاه خشم و
نفرتش شدیدتر برانگیخته میشود و به عکس، مرد از صلابت خاصّی برخوردار است
که دیرتر تهییج میشود و بر احساسات خود مسلّط میگردد که هر دو برای هر یک
از آنها کمال است.
زن باید چنان باشد و مرد باید چنین؛ که فرمودند «إِنَّ الْمَرْأَهَ
رَیحَانَهٌ وَ لَیسَتْ بِقَهْرَمَانَه» پهلوانی و تهمتنی بیشتر برازنده مرد
است و لطافت و نازکی و رقّت عواطف و گل صفتبودن بیشتر روحیه بانوان است.
نیروی بازدارنده از طلاق در مرد بیشتر عمل میکند. نکته دیگر این است که
در مسأله طلاق و امثال آن، مسأله یک اعتبار و یک اساس و بنیاد است که بر
اساس ازدواج زن با مرد برقرار میشود و اساس آن بر اختصاص زن به مرد است،
نه اختصاص مرد به زن که این اختصاص هم از خصوصیّت جسمانی آنها است.
در رابطه جنسی و تولید نسل، زن به بیش از یک مرد نیاز ندارد و تولیدش
محدود است، به عکس مرد که در تولید- که ظاهراً غرض طبیعی از ازدواج است- در
زمان واحد قادر بر تولید بیشتر است. از این جهت هم، در ازدواج و اعتبار
نکاح و همسری زن به مرد قابل اختصاص است و بر حسب قرارداد اختصاص مییابد،
ولی مرد به زن اختصاص نمییابد، چون اختصاص او خلاف نظام تولید است،
بنابراین در اعتبار ازدواج، رفع این اختصاص در اختیار مرد است به عکس زن.
در کلّ، این نظام عائله و ازدواج همه بر طبق نظامات الهی و وحیانی شرعی
است که همه جوانب و مصالح در آن ملحوظ است و به همینگونه که مردان مؤمن و
زنان مؤمنه تسلیم این نظام هستند و به آن به جهت اینکه حکم خدا است در دل
نگرانی ندارند.
نظام، کامل و تمام است و رابطه فیما بین دو همسر در کمال قداست و پاکی و
همکاری، مثل یک وجود و واحد خارجی میباشند؛ هر دو از هم و به هم و با هم
هستند و حاصل اینکه نظام همسری و همسرداری در اسلام، بهترین و سالمترین
نظام است که متضمّن خیر دنیا و آخرت طرفین است.
زن به عنوان مادر بیشتر از پدر مورد احترام و تکریم است. «از حضرت رسول
صلّیالله علیه و آله سؤال شد که چه کسی یا کدام سزاوارتر است که با او
حُسن معاشرت و مصاحبت داشته باشم؟ فرمودند: مادر. سؤال شد پس از آن؟
فرمودند: مادر تا پس از مرتبه سوّم یا چهارم فرمودند: پدر.»
در بلندی مقام زن به مناسبت برنامههایی که به حسب تکوین و طبیعت با میل
و رغبت متحمّل میشود، مثل بارداری و دوره شیرخواری کودک و همسرداری،
سخنان ائمّه علیهمالسّلام به قدری روشن در اهمّیّت تکریم و گرامیداشت
مقام زن بیان گردیده است که موجب افتخار زن مسلمان است.
– میگویند: چرا زن حقّ ندارد بدون اجازه همسر خود هیچ کاری کند؟
جواب این است که کجا و کی گفته است که زن حقّ ندارد بدون اجازه همسر خود
هیچ کاری کند؟! او مثل مرد، فاعل مختار است و در مال خودش هر تصرّفی
بخواهد مثل دیگران است. شما مثل اینکه در متن جامعه مسلمانان نیستید و
روابط خوب بسیار والا و پر از عشق و محبّت بانوان و شوهران را ندیدهاید یا
خصوص در خانواده شما اخلاق اسلامی ظهور ندارد؟
مکرّر گفتیم زن و مرد در اثر تربیت اسلامی یک واحد میشوند و یک روح در
بدن. این جدالها و این تو و منیها بین آنها نیست. امروز دنیا در اثر
تبلیغات سوء، جانب جدایی زن و مرد از یکدیگر را گرفتهاند و این دو را
برابر یکدیگر قرار دادهاند که هر یک به هم نظر بیگانه به بیگانه دارند.
– راجع به سرپرستی و ولایت پدر بزرگ بر صغیر یا عموهای او متأسّفانه این
ایرادات شما بیشتر برای کماطّلاعی از احکام اسلامی است. عموی صغیر
هیچگونه ولایتی بر او ندارد. پدر بزرگ ولایت دارد که امور او را تحت نظر
قرار دهد که منافع و مصالح او تفویت نشود و با تربیت صحیح بزرگ و کبیر و
حضانت هم در صورت فوت پدر تا کبیر گردد با مادر او است.
این تفاصیلی که این احکام دارد همه مصلحت صغیر را تأمین مینماید و بسیار دقیق و عمیق است.
– راجع به خطبهای که از امیرالمؤمنین علیهالسّلام نقل شده است، این
خطبه در اشاره به آن موضع ناستوده و مصیبتبار عایشه است که موجب شد درهای
فتنه بر روی امّت اسلام باز شود و موجب جنگ جمل و صفین و بعد تسلّط
بنیامیّه و آن حکّام مستکبر و ستمکار گردید.
این بخشی از خطبه حضرت است و با توجّه به اینکه تمام آن نقل شده
نمیشود به آن برای همه زنهای جهان- که قرآن مجید نوعشان را با مردها در
یک ردیف مورد توصیف و تمجید قرار داده است- جاری دانست. مطلب معلوم است که
حکم کلّی نیست و در زنهایی، مثل حضرت زهرا و مریم علیهماالسّلام و صدها و
هزارها از بانوان دیگر که بر اکثریت همه مردان افضلیّت آنها ثابت است،
جریان ندارد.
– راجع به اطاعت زن از مرد و حقوق خاصّ مرد بر زن که برحسب تراضی آنها
بر نکاح همسری ثابت میشود، اطاعت خاصّ است که اگر نباشد منافی با اساس
ازدواج است؛ حقّ است و در برابر آن زن نیز بر مرد حقوقی متقابل و متناسب
دارد.
این سؤالات شما همانطور که نوشتهاید هزارها سؤال است و نسبت به تمام
کاینات فراگیر است. باید نظر خود را اصلاح کنید. آنچه در ذهن شما است اشکال
نیست، بد فکری و تعبیر صحیح از عالم و تفسیر درست از مسائل و کائنات و ازل
و ابد نداشتن است.
امّید است با توجّه به اینکه در نامه شما مواردی بود که از آن بقاء
روشنایی فطرت و گرایش به خدا و حقیقت بود؛ همان توفیق بزرگی را که در
شانزده سالگی برای شما پیدا شده و اتمام حجّت بوده است آن را در خود زنده و
راه خدا و بندگی و اعمال صالح را پیش بگیرید.
انشاء الله به توفیق خدا از این حال پرسش از مطالبی که دانستن و
ندانستن آنها در سیر راه خدا و عمل به وظایف دینی و عبادات و ترک محرّمات و
خودسازی اثری ندارد نجات یابید. همواره موفّق باشید.»
منبع : شفقنا