بررسی تحولات سیاسی فرهنگی فرقه اسماعیلیان (۱)
چکیده
اسماعیلیه از گرو های مهم تشیع بودند که توانستند طی سالیان متمادی، با تشکیل دولت هایی مستحکم، به ترویج آراء خویش بپردازند و گسترهی عظیمی از جهان اسلام را، تحت پوشش افکار و نفوذ خود قرار دهند. این شاخه از تشیع، پس از شهادت امام صادق علیهالسلام ایجاد گردید و ابتدا در قالب قرامطه و سپس به صورت حکومت فاطمیان و اسماعیلیان ایران، به حیات خود ادامه داد. از آن جا که این سه گروه نامبرده، تأثیر بسزایی در وقایع و حوادث جهان اسلام داشته اند، پرداختن به سرگذشت ایشان و دریافت علل تداوم این مذهب، بسیار حائز اهمیت میباشد. این نکته را نباید از نظر دور داشت که فاطمیان، دویست و هفتاد سال در مصر و شام و ممالیک غربی جهان اسلام، و اسماعیلیان ایران، صد و هفتاد و دو سال، حکومت قدرتمندی را در دست داشتند. پس پرداختن به این برههی تاریخی در مورد مسائل سرزمین های شرق و غرب اسلام، میتواند منظور نظر بسیاری از علاقمندان به دانستن تاریخ اسلام و به ویژه تاریخ شیعیان باشد. در این مقاله برآنیم تا به تشریح چگونگی شکل گیری مذهب اسماعیلیه و تداوم آن در حکومت های فاطمیان و اسماعیلیان ایران و بیان سرگذشت این حکومت ها بپردازیم.
مقدمه
در نیمهی اول قرن اول هجری، سه جریان شیعی وجود دشت: اول کیسانیه که پیروان محمد حنفیه بودند، دوم زیدیه که مدافعان قیام با شمشیر بودند و سوم امامیه که شامل پیروان امامین صادقین علیهما السلام میشدند. ارتقاء اندیشهی تشیع امامیه، سبب پیوستن بسیاری از کیسانیه و زیدیه به ایشان شد و حتی شخصی همانند ابوالخطّاب که از پیشروان غالی گری بود، در سلک یاران امام صادق علیهالسلام در آمد؛ اما چون دست از گرایشات تندروانهی خویش برنداشت، امام صادق علیهالسلام؛ وی را طرد و انکار کرد. پس از مدتی، ابوالخطّاب و یارانش، در کوفه قتل عام شدند. عدهی اندکی از باقی ماندگان خطّابیه، به اسماعیل، فرزند ارشد امام صادق علیهالسلام، که گاها گرایشاتی تندروانه داشت، پیوستند و در جانشینی امامت بر حق، اختلال ایجاد کردند. اینان همان کسانی بودند که بعدها پایه گذار تشیع اسماعیلی گردیدند.
اسماعیل بن جعفر الصادق علیهالسلام
اسماعیل، اولین فرزند امام صادق علیهالسلام، کنیه اش أبامحمد، نام مادرش فاطمه بنت الحسین الأثرم بن الحسن بن علی بن أبی طالب علیه السلام و معروف به اسماعیل الأعرج بود. به علت محبت شدید امام صادق علیهالسلام به او و این که فرزند ارشد بود، عدهای از شیعه، گمان میکردند که اسماعیل، امام بعد از امام صادق علیهالسلام است؛ اما اسماعیل، در زمان حیات پدرش و در سال ۱۳۳ هجری، وفات یافت و در بقیع مدفون گشت. امام صادق علیهالسلام، در عزای او بسیار گریست و چند مرتبه مرگ او را آشکار و چهره اش را نمایان کرد که همگان به مرگ وی یقین پیدا نمایند. گفته شده زمان وفات اسماعلیل، ده سال قبل از شهادت امام صادق علیهالسلام بوده است. گویا محل دفن وی، در خارج از بقیع بوده و برای ساختن خیابان اباذر، آن جا را تخریب کرده اند و هنگامی که با جسد سالم و تازهی اسماعیل برخورد کردهاند، آن را برداشته و در داخل بقیع و نزدیک شهدای حرّه، دفن کردهاند. گفتنی است، پس از استیلای وهابیون بر حجاز، مقبرهی اسماعیل بن جعفر ویران گشته است. (امینی، بی تا: ۲۱۸-۲۲۰) به گفتهی رسول جعفریان در اثر گران بهای آثار مکه و مدینه، مقبرهی اسماعیل تا چند ده سال پیش، یکى از مقابر معروف بقیع بود که از جمع دیگر قبور فاصله داشت و به همین دلیل، خارج از بقیع قرار گرفته بود. این قبر، بر اساس نوشته مطرى (متوفی ۷۴۱) در قرن هشتم “مشهد کبیر” یعنى مزار بزرگ بود که در غربِ قبهی عباس و چهار امام معصوم مدفون در بقیع قرار داشت. قبر اسماعیل از سوى محبّان اهل بیت از شیعیان، به ویژه اسماعیلیه زیارت مىشد و بر اساس گزارش عیاشى در قرن یازدهم هجرى، بسیار پر رونق بود. همانگونه که مطرى یادآور شده، بقعهی اسماعیل در زمان فاطمیان مصر بنا گردیده است. در قرن دوازدهم که اطراف بخش اصلى شهر مدینه حصار بوده، مقبرهی اسماعیل داخل این حصار و در واقع خارج از بقیع بوده و محل آن برابر مقبرهی عباس و ائمهی بقیع قرار داشته است. در توسعهی جدید، این مقبره از میان رفته و بنا به اظهار برخى از ناظران، محل قبر و آن چه در آن بوده به داخل بقیع انتقال داده شده است. تا چند سال پیش صورت قبرى در کنار قبور شهداى حره وجود داشت که آن را قبر اسماعیل مىدانستند. در حال حاضر محل آن از میان رفته اما برخى از زائران هنوز در همان جا قبر اسماعیل را زیارت مىکنند. (جعفریان، ۱۳۸۶: ۳۴۷-۳۴۸ )
تعیین اسماعیل به جانشینى امام صادق علیهالسّلام، جای بحث بسیار دارد؛ زیرا افزون بر این که از دیدگاه شیعه اثنی عشرى ، امامت امامان دوازده گانه از جانب خداوند تعیین شده و از همان زمان پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله، به اسامى آنان تصریح شده است، روایاتى نیز از خود امام صادق علیهالسّلام بر جاى مانده که جانشینى فرزندش اسماعیل را انکار و به جانشینى امام کاظم علیهالسّلام تصریح کرده است. در ادامه به چند نمونه از این روایات اشاره مىشود:
۱٫ فیض بن مختار مىگوید: روزى خدمت امام صادق علیهالسّلام بودم. آن حضرت در ضمن گفتگویی که پیش آمد، تصریح کرد که اسماعیل جانشین او نیست و فرزندش امام کاظم علیهالسّلام را در مقام جانشین خود به فیض بن مختار معرفى نمود؛
۲٫ اسحاق بن عمار صیرفى مىگوید: نزد امام صادق علیهالسّلام به امامت اسماعیل اشاره کردم، و امام انکار فرمودند؛
۳٫ در روایت آمده است که ولید بن صبیح به امام صادق علیهالسّلام عرض کرد:
عبد الجلیل به من گفته که شما اسماعیل را وصى خود قرار دادهاید. امام علیهالسّلام این موضوع را انکارو امام کاظم علیهالسّلام را جانشین خویش معرفى کردند؛
۴٫ ابن صباغ مالکى در الفصول المهمه مىنویسد: روزى منصور بن حازم به امام صادق علیهالسّلام عرض کرد: پدر و مادرم به فدایت یاد! هر صبح و شب، جان هایى گرفته میشود و اگر چنین اتفاقی برای شما افتاد، امام پس از شما کیست؟ امام صادق علیهالسّلام فرمود: اگر چنین شد، او امام شماست،و دست بر شانهی راست امام موسى کاظم علیهالسّلام نهاد. منصور بن حازم مىگوید: امام کاظم علیهالسّلام در آن زمان پنج ساله بود؛
۵٫ در حدیث دیگرى آمده است: فیض بن مختار گوید:به امام صادق علیهالسّلام عرض کردم که چه کسى پس از شما امام ماست؟ در این هنگام امام کاظم علیهالسّلام که در آن زمان پسر بچهاى بود وارد شد و امام صادق علیهالسّلام با اشاره به امام موسى کاظم علیهالسّلام فرمودند: وى امام و صاحب شماست، پس به او تمسک جویید؛
۶٫ در حدیثى دیگر عبد الرحمن بن حجّاج از امام صادق علیهالسّلام دربارهی امام پس از ایشان مىپرسد و حضرت، امام کاظم علیهالسّلام را معرفى مىفرمایند؛
۷٫ در روایتى آمده است که یعقوب سرّاج مىگوید: نزد امام صادق علیهالسّلام رفتم. دیدم کنار گهوارهی پسرش موسى ایستاده
است و به آهستگی با او سخن میگوید. آنگاه که از سخن گفتن فارغ شد، نزدیکش رفتم. به من فرمود: نزد مولایت برو و بر او سلام کن. من کنار گهواره رفتم و سلام کردم. موسى بن جعفر علیهالسّلام که در آن هنگام کودکى شیرخواره بود، در کمال شیوایى، جواب سلام مرا داد و فرمود: برو آن نام را که دیروز بر دخترت نهادى عوض کن؛ زیرا خداوند آن نام را ناپسند مىدارد. یعقوب سرّاج گوید: دخترى برایم به دنیا آمده بود و من نام وى را حمیرا نهاده بودم. امام صادق علیهالسّلام فرمود: برو و به دستور او رفتار کن تا هدایت شوى. یعقوب گوید اطاعت امر کرده و نام دخترم را عوض نمودم؛
۸٫ در روایتى به نقل از مفضل بن عمر آمده است: روزى امام صادق علیهالسّلام، امام کاظم علیهالسّلام را که در آن هنگام کودکى بیش نبود، صدا زد و فرمود: این است آن مولودى که براى شیعیان، ما با برکت تر از او پدید نیامده است. سپس به من رو کرد و فرمود: با او جفا و درشتى نکنید. (تقی زاده داوری، ۱۳۸۵: ۳۳۳-۳۳۵)
گاهى بنا به دلایل سیاسى، از جمله به دلیل وحشتى که از حاکمیّت پر اختناق عباسیان وجود داشت، امام بر حق، براى بسیارى از شیعیان خود ناشناخته مىماند؛ زیرا امکان آن بود که اگر به صورت صریح، امامت امامى معین و معرفی مىشد، از ناحیه خلفا تحت فشار قرار میگرفت. شدّت سختگیری منصور عباسی دربارهی علویان، به ویژه امام صادق علیهالسّلام که عظمت فراوانى در جامعه کسب کرده بود، سبب شد تا میان برخى از شیعیان، نسبت به رهبرى آینده، انحراف و سردرگمی به وجود آید. دعوت و جذب شیعیان امامیه از طرف بعضى از فرزندان امام صادق علیهالسّلام، که به ناحق داعیهی امامت داشتند، و بهرهگیرى آنان از این فرصت، مزید بر علت مىشد. پراکندگى شیعیان نیز خود مشکل دیگرى بود؛ زیرا آن ها در شهرهاى دور و نزدیک زندگى مىکردند و براى آنان کسب اطمینان دربارهی امام واقعى کار دشوارى بود. طبق برخی روایات، امام صادق علیهالسّلام، براى پنهان کردن هویت جانشین خود، افزون بر دو فرزندش، امام کاظم علیهالسّلام و عبدالله، منصور عباسى را نیز وصىّ خود قرار داد. این عوامل دست به دست هم داد و در ایجاد انشعاب بین شیعیان، پس از رحلت امام صادق علیهالسّلام، موثر افتاد. مسألهی دیگرى که در زمان امام صادق علیهالسّلام وجود داشت و عده ای از آن سوء استفاده نمودند، وجود اسماعیل بن جعفر بود. از آن جا که او فرزند بزرگتر امام صادق علیهالسّلام بود، بسیارى از شیعیان گمان مىکردند که رهبرى آیندهی شیعه از آن او خواهد بود. به همین علت، پس از فوت اسماعیل، امام صادق علیهالسّلام اصرار داشتند تا شیعیان با دیدن جنازهی او به مرگش یقین پیدا کنند. با این حال عدهاى، پس از آن حضرت با داعیهی مهدویت اسماعیل و یا بهانههاى دیگر، فرقه هایی به نام خطّابیه، باطنیّه یا اسماعیلیّه به وجود آوردند. به همین دلیل بود که امام صادق علیهالسّلام پس از آن که اسماعیل درگذشت، اصرار داشت که شیعیان مرگ او را با اطمینان خاطر بپذیرند؛ زیرا تصوّر زنده بودن وى- با توجّه به سوابق اعتقاد به مهدویت که در میان برخى از غلات شیعه ترویج شده بود- خطر پیدایش فرقهی جدید را در میان شیعیان به دنبال داشت. در روایتی از زراره نقل شده است که در خانهی امام صادق علیهالسّلام بودم که حضرت به من دستور داد تا داود بن کثیر رقّى، حمران، ابو بصیر و مفضّل بن عمر را پیش آن حضرت حاضر کنم. پس از آن که نام بردگان حاضر شدند، افراد دیگرى هم پشت سر آنان به تدریج وارد شدند. وقتی تعداد حاضران به سى نفر رسید، امام فرمود: اى داوود! روانداز را از روى اسماعیل بردار. او روانداز را از روى اسماعیل کنار زد. امام پرسید: اى داود آیا او زنده است یا مرده؟ داود گفت: او مرده است. سپس حاضران به دستور امام، یکى پس از دیگرى جسد او را دیده و اعتراف به مرگ وى نمودند. امام بار دیگر این کار را تکرار فرموده تا این که او را به قبرستان آوردند و موقعى که مىخواستند او را در لحد بگذارند، امام افراد را واداشت تا به مرگ او شهادت دهند؛ آن گاه به موسى بن جعفر به عنوان امام پس از خود تأکید فرمود. روایت شده که امام صادق علیهالسّلام در مرگ اسماعیل، به شدت گریست و اندوه عظیمى او را فرا گرفت و بدون کفش و رداء جلو تابوت او راه افتاد و چندین بار دستور داد تابوت را بر زمین بگذارند و هر مرتبه صورت او را مىگشود و به آن نگاه مىکرد؛ منظورش از این کار آن بود که قطعیت وفات او را براى کسانى که اسماعیل را جانشین پدرش مىدانستند، ثابت کرده و در عین حال، در حیات خود این شبهه را از میان برداشته باشد. از روایاتى که سردرگمى برخى از شیعیان را در این باره نشان مىدهد، روایتى است از هشام بن سالم که مىگوید: همراه مؤمن الطاق در مدینه بودیم که دیدیم شمارى بر در خانه عبد الله بن جعفر بن محمّد گرد آمدهاند. ما مسائلى از عبد الله در باره زکات پرسیدیم؛ ولى او جواب صحیحى به ما نداد. آن گاه بیرون آمدیم و نمىدانستیم از فرقههاى مرجئه، قدریه، زیدیه، معتزله وخوارج کدام یک را قبول کنیم. در این حال شخصى را دیدیم که او را نمىشناختیم. فکر کردیم جاسوسى از جاسوسان منصور عباسی است ولى بر خلاف این احتمال، او ما را به خانهی ابوالحسن موسى بن جعفر برد. ما در آن جا بودیم که فضیل و ابوبصیر وارد شده و پرسش هایى نمودند و بر امامت وى یقین حاصل کردند. آن گاه مردم از هر سو دسته دسته مىآمدند، جز گروه عمّار ساباطى و نیز شمار بسیار اندکى که عبد الله بن جعفر را قبول داشتند.
نوبختى انشعابات شیعه را پس از رحلت امام صادق علیهالسّلام بدین ترتیب برمىشمارد:
۱- کسانى که معتقد بر مهدویت خود امام صادق علیهالسّلام بودند. اینان مرگ امام را انکار کرده و معتقد به رجعت او بودند. این گروه به ناووسیه شهرت داشتند.
۲- اسماعیلیهی خالصه که هنوز بر زنده بودن اسماعیل اصرار مىورزیدند.
۳- آنان که به امامت محمّد فرزند اسماعیل اعتقاد داشتند و عنوان مبارکیه یافتند.
۴- دستهاى که به امامت محمّد بن جعفر معروف به دیباج معتقد بودند.
۵- گروهى که امامت عبد الله افطح را قبول داشتند و به فطحیه معروف بودند. نوبختى میگوید: عده ای پس از وفات امام صادق علیهالسلام، به سراغ عبدالله رفتند اما وقتى او را در جواب پرسش هایشان، ناتوان دیدند؛ رهایش کردند. عبدالله حدود هفتاد روز پس از وفات امام صادق علیهالسّلام، بدرود حیات گفت و هیچ فرزند پسرى از خود باقى نگذاشت و پیروان او ناچار همگى از اعتقاد به امامت وى برگشته و به امامت موسى بن جعفر علیهالسّلام گرویدند. گرچه شمارى از آنان در همان دوران حیات عبدالله به سوى امام موسى کاظم علیهالسّلام بازگشته بودند.
۶- کسانى که به امامت موسى بن جعفر علیهالسّلام اعتقاد داشتند و در سلک امامیه باقی ماندند. (ر.ک جعفریان، بی تا: ۳۷۹-۳۸۴)
از میان فرق ایجاد شده پس از شهادت امام جعفر صادق علیهالسلام، اصلی ترین و مهم ترین گروه باقی مانده، اسماعیلیهی مبارکیّه هستند که بعدها انشعاباتی یافتند. مبارکیه، پیروان محمد بن اسماعیل بن جعفر بودند و به نام مبارک، غلام اسماعیل، مبارکیّه خوانده مىشدند.
محمد بن اسماعیل که تحمل گرویدن شیعیان به عمویش موسی بن جعفر علیهالسلام را نداشت و بر او رشک میبرد، تصمیم به خروج از مدینه گرفت. در این زمان، یحیى برمکى، وزیر هارون الرشید خلیفهی عباسی، هدیهاى براى محمد بن اسماعیل فرستاد تا از موسى بن جعفر علیه السلام نزد هارون بدگویى کرده و موجبات از میان برداشتن وی را فراهم نماید. محمد که فرصتی برای عرضهی خویش یافته بود، عازم دربار خلافت در بغداد گردید. در این هنگام، موسی بن جعفر علیهالسلام به نزد او آمد و هدیهاى به وى داد و به او فرمود: من تو را سفارش مىکنم که در بارهی خون من از خدا بترسی و بپرهیزى. اما برخلاف سفارش امام، محمد بن اسماعیل به نزد هارون رفت و گفت: من گمان نمىکردم در زمین، دو خلیفه باشد، تا این که دیدم به عمویم موسى بن جعفر علیه السلام نیز، به عنوان خلیفه سلام مىدهند. (منتظرالقائم، ۱۳۸۶: ۲۱۸) گفته شده همین سعایت، یکی از عوامل مهم به شهادت رساندن امام کاظم علیهالسلام، توسط هارون عباسی گردید.
محمد بن اسماعیل، که خود را نیز از گزند هرون الرشید در امان نمیدید، به سمت سرزمین های شرقی خلافت اسلامی رفته و دوره ای از اختفا را آغازنمود. او در دوران ستر خویش، گاهی در نهاوند و زمانی در دماوند بود. گفته شده وی در اواخر عمر در تدمر و به روایتی در خوزستان به سر میبرد و در حدود سال ۱۹۰ هجری، وفات نمود. پس از مرگ محمد بن اسماعیل، طرفدارانش به دو دسته تقسیم شدند: گروه اکثریت، منکر مرگ او گشته و او را مهدی موعود خواندند که اینان سلف قرامطه گردیدند. گروه دیگری هم معتقد به ادامهی امامت در خاندان محمد بن اسماعیل بودند که بعدها فاطمیان مصر را به وجود آوردند.
قرامطه با نام مؤسسان این فرقه، یعنی حمدان و عبدان قرمط، معروف شده است. اینان کسانی بودند، که قبل از ظهور اسماعیلیه، معتقد به انتشار اندیشهی مهدویت و غالی گری در میان شیعه بودند و پس از شهادت امام حسن عسگری علیهالسلام و آغاز دوران غیبت، شرایط بروز بیشتر برای آنان فراهم گشت. در این اوان بود که این دو با حسین بن احمد اهوازی، داعی اسماعیلی سلمیه، آشنا گشتند و تصمیم به ادامهی اندیشه های خود در قالب فرقهی اسماعیلیه گرفتند. پس از مدتی، جنبش قرامطه، قوت و گسترش یافت و در سرزمین های مختلفی پراکنده شد:
در عراق و بحرین سه گروه مهم از قرامطه با نام های قرامطهی سواد یا شمال به رهبری حمدان و عبدان و دندان و سپس آل مهرویه، قرامطی بحرین به رهبری آل جنابی یا گناوهای و قرامطهی قطیف و جنوب بصره به رهبری ابوحاتم بورانی و ابوالفوارس شکل گرفتند. در این میان قدرت قرامطهی بحرین، بیشتر بود و در دوره ای، چنان نفوذ یافتند که حجرالأسود را از مکه ربودند که البته بعدها توسط خلیفهی فاطمی، بازگردانده شد. این گروه از قرامطه، در پی شورش بنی عامر بن ربیعه در بحرین، به طور کلی، از میان برداشته شدند.
گروهی از قرامطه به رهبری پسران ابومحمد زکرویه داعی، در تدمر و سلمیه در سوریه، به تبلیغ قرامطه پرداختند و هوادارانی یافتند که البته تا اواخر قرن سوم هجری، بیسشتر دوام نیافت.
در یمن نیز، ابن حوشب، پایگاه قرامطه را در سال ۲۶۶ هجری برپا نمود ولی به علت استیلاء زیدیه بر این سرزمین، توفیق چندانی نیافت.
دورهی ستر اسماعیلیه
این دوره با اختفای محمد بن اسماعیل آغاز و با ظهور عبیدالله مهدی پایان مییابد. در این دور، ارتباط امام غایب اسماعیلی با مردم، از طریق حجت صورت میگیرد. سه امام مستور در این دوره وجود دارند که در ادامه به آنها میپردازیم.
عبدالله مستور: محمد بن اسماعیل شش پسر به نام های اسماعیل، جعفر، علی، احمد، حسین و عبدالله داشت. اسماعیل و جعفر، ساکن مدینه بودند. علی توسط عباسیان، کشته شد و احمد و حسین به قندهار مهاجرت کردند. از این میان، عبدالله معروف به اکبر به امامت اسماعیلیان رسید. وی در پی تصمیم به ادامهی تبلیغات خود در سرزمین های شرق اسلام، به فرغانه، دیلم، شوشتر و سپس بصره و شام سفر کرد و در نهایت در سلمیه در شمال حمص در سوریه، سکنی گزید و این محل را مرکز تبلیغات اسماعیلی قرار داد. در واقع سلمیه تا سال ۲۸۹ هجری، پایگاه مخفی دعاه اسماعیلی بود. در این دوره که خلافت عباسی تضعیف گشته بود و شیعهی امامیه به علت شهادت امام عسگری علیهالسلام و شرایط غیبت امام دوازدهم، در حال حیرانی و سرگردانی به سر میبرد، اسماعیلیه عرصه را برای جولان مذهب خویش آزاد دیده و به سختی تلاش مینمود تا اعتقادات خود را ترویج و گسترش دهد. در این میان، نقش داعیان اسماعیلی بسیار ویژه بود. آنان از سلمیه سر خط گرفته و در سراسر مناطق جهان اسلام پخش میشدند و در زمینهی توسعهی تبلیغات خود، به نتایج چشمگیری دست یافتند. یکی از برجسته ترین داعیان عبدالله اکبر، حسین اهوازی بود. وی توانست در نواحی سواد کوفه، طرفداران بسیاری را گرد آورد. حمدان و عبدان قرمط در جنوب عراق، ابوسعید جنابی در بحرین، ابن حوشب در یمن ، ابوعبدالله شیعی در مغرب و شمال آفریقا، خلف حلاج در ری و مجاور آن، ابوحاتم رازی در شمال و شمال غرب ایران و ابوعبدالله خادم در خراسان و فرارود، از داعیان اسماعیلی بودند که توانستند این فرقه را به طور گسترده در جهان اسلام، ترویج نمایند. در ابتدای این دوران پر رونق بود که عبدالله مستور در حدود سال ۲۶۱ هجری در سلمیه در گذشت.
احمد بن عبدالله مستور: فرزند عبدالله اکبر و جانشین وی بود. او دو پسر به نام های حسین و محمد داشت و از علمای زمان خود محسوب میشد. گفته شده که وی جزء نویسندگان رسائل اخوان الصفا بوده و برای همین به صاحب رسائل معروف گشته است.
حسین بن احمد مستور: ابن حوشب، توسط حسین بن احمد به کیش اسماعیلیه درآمد و به یمن فرستاده شد. هم چنین ابوعبدالله شیعی، به دستور وی به مغرب رفت و مهم ترین پایگاه اسماعیلیان را بنا نهاد. حسین در حالی که موفقیتهای چشمگیر اسماعیلیه را پی ریزی کرده بود، در سال ۲۶۸ هجری، وفات یافت و پسرش علی مشهور به عبیدالله مهدی، در هشت سالگی، جانشین وی گشت و دوران ستر، پایان پذیرفت. (برای اطلاعات بیشتر ر.ک صابری، ۱۳۸۸، ۱۱۲-۱۱۸)
عبیدالله مهدی و تشکیل حکومت فاطمیان
همزمان با قدرت گرفتن ابوعبدالله شیعی در مغرب، عبیدالله مهدی، تصمیم به خروج از سلمیه گرفت و ابوعبدالله از وی خواست تا به مغرب برود. هنگامی که عبیدالله به رملهی فلسطین رسید، قرامطه در شام و سلمیه شورش کردند و مهدی به ناچار در رمله متوقف شد و این توقف، دو سال طول کشید. در این مدت، قرامطه، به شدت توسط سپاهیان خلیفهی عباسی سرکوب گردیدند. عبیدالله که در طی این مدت، مصمم به تشکیل حکومت در مغرب گشته بود، در سال ۲۹۱ هجری، وارد مصر شد ولی به دلیل این که سپاهیان عباسی در تعقیب وی بودند، زیاد توقف نکرده و به طرابلس رفت. در این هنگام ابوالعباس، برادر ابوعبدالله که همراه عبیدالله بود، توسط والی اغلبی دستگیر شد و عبیدالله به طرف سجلماسه، که مرکز حکومت بنی مدرار بود، گریخت ولی در آن جا دستگیر و زندانی شد. این اسارت طولانی نبود؛ چرا که ابوعبدالله شیعی، با لشکری ابتدا قیروان، پایتخت اغالبه را تصرف نمود و سپس به سجلماسه رفت و عبیدالله را آزاد نموده و به همراه او به سمت قیروان به راه افتاد.
عبیدالله در سال ۲۹۷ هجری، وارد رقاده شد و قبایل کتامه با او بیعت کردند و خطبه به نام وی خوانده شد. عبیدالله قواعد دینی را بر مبنای مذهب شیعه تنظیم نمود و به ترویج عقاید اسماعیلی پرداخت. مهم ترین حادثه در اوایل سلطنت عبیدالله، قتل ابوعبدالله شیعی و برادرش ابوالعباس است. تمام قبایل بربر تحت تابعیت ابوعبدالله بودند و این مسأله که سبب نگرانی خلیفهی فاطمی بود، عامل قتل پنهانی پایه گذار خلافت فاطمی در مغرب گردید.
به علت حضور و اجتماع اهل سنت در شهر رقاده و قیروان، این دو شهر مکان امنی برای حضور فاطمیان نبود، برای همین عبیدالله شهر مستحکم مهدیه را در جنوب قیروان و در ساحل مدیترانه، بنا نهاد و با احداث کارخانهی کشتی سازی، ناوگان دریایی نیرومندی برای فاطمیان فراهم آورد. تلاش های عبیدالله مهدی برای تصرف مصر ناکام ماند ولی او توانست با سیاست مدارا، بر حکام جزیرهی سیسیل فایق آید و از این جزیره به عنوان پایگاهی برای حمله به سواحل ایتالیا، بهره گیرد. عبیدالله در سن پنجاه و نه سالگی و در سال ۳۲۲ هجری، در گذشت و پسرش محمد جانشین وی شد.
حکومت محمد القائم بامرالله
القائم سیاست های پدرش را در تحکیم خلافت فاطمیان در پیش گرفت. او نیز در تصرف مصر ناکام ماند. مهم ترین حادثهی زمان القائم، شورش ابویزید خارجی بود. او ابو یزید مخلد بن کیداد بود. پدرش کیداد از مردم قسطیله از شهرهاى توزر بود و در بلاد سودان براى تجارت آمد و شد مى کرد. ابو یزید در آن جا زاده شد و در توزر پرورش یافت و قرآن آموخت و با جماعت نکاریه از خوارج صفریه آمیزش یافت و به مذهبشان گرایش پیدا کرد و بدیشان گروید. آن گاه به تاهرت سفر کرد و در آنجا به تعلیم اطفال پرداخت. مذهب او تکفیر اهل اسلام و مباح شمردن اموال و خون مسلمین و خروج علیه سلطان بود. وی در سال ۳۱۶ هجری، به امر به معروف و نهى از منکر پرداخت و بر پیروانش افزوده شد. او بر خر سوار می شد و به صاحب حمار لقب یافت. وی با کمک طرفدارانشریال بر لشکریان کتامه فائق آمد و همهی کسانى را که به مسجد جامع پناه برده بودند، از دم تیغ گذرانید. چون خبر این اتفاق به القائم رسید، لشکرى بسیج کرده و به رقاده و قیروان فرستاد اما لشکریان القائم شکست خوردند. قبایل بربر دعوت ابویزید را پذیرفتند و گرد او را گرفتند. ابو یزید به رقاده وارد شد و کشتار و غارت بسیار کرد. پس از آن جا نوبت تاراج قیروان رسید. القائم که میدانست قصد ابویزید تصرف مهدیه است، در صدد استحکام این شهر برآمد و دستور داد تا گرداگرد شهر را خندق کندند و نیروهایشان را بسیج نمودند. چون ابو یزید این خبر را شنید، خود را به پنج فرسخى مهدیه رسانید و لشکر به اطراف فرستاد. او پس از چند روز براى نبرد به مهدیه آمد و در کنار خندقى که تازه کنده بودند ایستاد. جمعى از بردگان که در آن جا بودند پس از ساعتى جنگ گریختند. در جانب دیگر شهر، میان بربر و کتامیان نبردى سخت جریان داشت. کتامیان حملهاى سخت کردند و بربرها را که یاران ابو یزید بودند، به عقب نشاندند. ابویزید به بربرها پیوست و آنان قوی دل گشته و سپاه کتامه را به هزیمت وادار نمودند. ابو یزید مهدیه را محاصره کرد و راه رفت و آمد را بر آن بست، مهدیه دچار قحطی گشت اما القائم همچنان در مهدیه مقاومت مینمود. ابویزید که از تصرف مهدیه ناکام مانده بود،به ناچار در سال ۳۳۴ هجری، به قیروان بازگشت. بربرها کشتار و تاراج را در شهرها و روستاهاى افریقیه از حد گذرانیدند و قیروانیان علیه ایشان عصیان آغاز کردند. ابویزید به محاصرهی شهر سوسه پرداخت و در همین احوال بود که القائم وفات یافت.
حکومت المنصور اسماعیل بن محمد
اولین اقدام منصور، پنهان داشتن مرگ پدرش برای سرکوبی با ابویزید بود. در آن هنگام، ابو یزید هم چنان در کار محاصره سوسه بود. این محاصره مردم شهر را در رنج و سختی افکنده بود. اسماعیل منصور تصمیم گرفت که از راه دریا براى جنگجویان مدد بفرستد. به سردارى یعقوب بن اسحاق و رشیق الکاتب، کشتی هایى پر از اسلحه و آذوقه فراهم آمده و حرکت کردند. کشتی ها به سوسه رسیدند و مردان جنگى بیرون آمده و با سپاه سوسه همدست شدند و سپاه ابو یزید شکست خورده و بگریختند و لشکرگاهش به غارت رفت و به آتش کشیده شد.
ابو یزید خود را به قیروان رسانید ولى مردم نگذاشتند به شهر وارد شود و بر حاکم او در قیروان، شوریدند و او را وادار به فرار کردند. ابو یزید در آخر شوال سال ۳۳۴ هجری، به سبیبه کوچ کرد. اسماعیل منصور به قیروان آمد و مردم را امان داد. همسران ابو یزید و فرزندان او را نیز نکشت و حتی برایشان حقوقی مقرر کرد. آن گاه گروهى از سپاهیان خود را به کشف اخبار ابو یزید فرستاد. این گروه با سپاه ابویزید، رو در رو شده و شکست یافتند و ابو یزید بار دیگر نیرو گرفت و جماعت بسیاری گرد او آمدند. ابو یزید عازم قیروان شد و اسماعیل منصور دور لشکرگاه خود خندق کحفر نمود. در نخستین روز نبرد، پیروزى با منصور بود؛ اما روز دیگر سپاه منصور بگریخت و منصور تنها با بیست تن مقاومت نمود. یاران منصور که از راه مهدیه و سوسه مىگریختند، چون این خبر را شنیدند، بازگشتند. ابو یزید نزد منصور کس فرستاد و خواستار باز گرداندن زن و فرزندانش گردید و سوگند خورد که اگر آنان را نزد او فرستد، به شرط امان، سر به فرمان نهد. منصور آنان را فرستاد. چون به صحت رسیدند، ابویزید، سوگند خود را شکست و در پنجم محرم سال ۳۳۵ هجری، جنگ را از سر گرفت. منصور نیز در نیمهی محرم، سپاه خود را سازماندهی کرد. بربرها را در میمنه و کتامه را در میسره قرار دارد و خود و یارانش در قلب سپاه ایستادند. ابو یزید به میمنه حملهاى کرد و آن را منهزم ساخت. سپس بر قلب تاخت و با منصور رو به رو شد و جنگ سخت گردید. ابو یزید شکست خورد و بنه و لشکرگاه خود را گذاشت و گریخت. جماعت بسیاری از سپاهیان وی نیز کشته شدند. منصور در ماه ربیع الاول از پى او روان شد. ابویزید، قصد تسخیر هر دژى را که میکرد، منصور پیش از او بر آن دست مىیافت. یاران ابو یزید، به نزد منصور آمده و امان خواستند. منصور امانشان داد و آنان را در پى ابو یزید فرستاد. ابو یزید به میان بنى برزال رفت که آنان نیز از خوارج نکاریه بودند. در آن جا شنید که منصور در تعقیب اوست. از این رو به ریگستان زد و به نواحى غمره باز گردید. در آن جا با منصور رو به رو شد و پس از جنگى به کوه سالات گریخت و منصور به دنبال او رفت. ابویزید از کوه ها و گردنهها و تنگناها مىگذشت تا به جایى بى آب و گیاه رسید. چون دانست که رو به روى او چیزى جز بیابان خشک تا بلاد سودان نیست و لشکر در رنج افتاده است، به غمره از بلاد صنهاجه باز گردید. در این احوال، اسماعیل منصور دچار بیماری شد. ابو یزید فرصت را غنیمت دانسته و به مسیله بازگشت و آن جا را محاصره نمود. چون منصور بهبودى یافت در اول رجب سال ۳۳۵ هجری، قصد مسیله نمود. ابو یزید از آن جا راهى بیابان شد تا به بلاد سودان برود. برخی اصحاب او سر بر تافتند و او به ناچار در میان کوه هاى کتامه و عجیسه پنهان گردید. منصور در دهم شعبان در دامنهی کوه فرود آمد. ابو یزید براى نبرد از کوه فرود آمد ولى در جنگ شکست خورد و فرزندان و اصحابش تسلیم شدند. یکى از سواران، به او نیزهاى زد ولى جمعى از یارانش او را از معرکه نجات دادند. در این درگیرى بیش از ده هزار نفر کشته شدند ولى ابو یزید نجات یافت.
در آغاز ماه رمضان، اسماعیل منصور به دنبال ابویزید، روان شد. ابو یزید که سخت در تنگنا افتاده بود، بگریخت و بنه خود بر جاى نهاد. او و یارانش به کوه زدند و از بالای کوه صخرهها را مىکندند و بر سپاه منصور، فرو مىافکندند. ابو یزید سپس به قلعهی کتامه رفت. منصور ابو یزید را در قلعه به محاصره انداخت و بالاخره قلعه را به جنگ گشود و به آتش کشید و یاران ابو یزید را در هر جا که بودند به قتل رسانید. آن گاه زن و فرزند او را، در قصر قلعه گرد آورد و چون شب شد منصور فرمان داد تا درختها و بوتههایى که در اطراف قصر بودند را آتش زدند و شب روشن گردید تا او بهتر بتواند همه جا را زیر نظر داشته باشد و ابو زید نگریزد. در اواخر شب ابو یزید بیرون آمد و بر اصحاب منصور حملهاى سخت کرد و راه خود را گشود و بفت. منصور افرادی را به طلب او فرستاد. او در حالی که مجروح بر دوش یارانش بود، میگریخت تا از پرتگاهى به پایین افتاد. او را گرفتند و نزد منصور آوردند. منصور سجدهی شکر به جاى آورد. ابو یزید، تا پایان محرم سال ۳۳۶هجری نزد منصور بود تا این که در اثر جراحتى که برداشته بود، هلاک گردید. منصور فرمان داد پوستش را کنده و پر از کاه کنند و آن را با دو بوزینه در قفسى نهادند و آن بوزینگان با ریش او بازى مىکردند. منصور از آن جا به قیروان و مهدیه رفت.
آشفتگی اوضاع خلافت فاطمی در زمان آشوب ابویزید، فرصتی شده بود تا بربرهای سیسیل سر به شورش برداشته و از پرداخت مالیات خودداری کنند. منصور در اولین اقدام، کنترل سیسیل را به دست آورد و شورشیان را وادار به فرمانبرداری نمود.
به علت آسیب های فراوان شمال افریقیه که در اثر حملات ابویزید خارجی به وجود آمده بود، منصور تصمیم به ایجاد مرکز جدیدی برای حکومت فاطمیان گرفت. به دستور او، در جنوب قیروان و در نیمهی راه رقّاده، شهر منصوریه به تقلید از شهر بغداد و با حصاری مدور، در سال ۳۳۷ هجری، احداث گردید و به صورت مرکز بازرگانی و صنعتی فاطمیان در آمد.
اسماعیل منصور، پس از خلافت کوتاه هفت ساله، به علت بیماری مزمنی که در طول نبردهایش دچار آن شده بود، در سال ۳۴۱ هجری، در گذشت. پس از او پسرش معد، ملقب به المعز لدین الله زمام امور خلافت را به دست گرفت. (ابن خلدون، ج۳: ۵۶-۶۲)