حجتالاسلام علیرضا قائمینیا بیان کرد: فلسفه دین میخواهد آموزههای دین را با یک تلاش عقلی بررسی کند و با این تعریف موافق هستم. اما باید توجه کرد که عقل، دستکم دو کاربرد دارد؛ یکی در مقام تعریف و دوم در مقام تحقق.
به گزارش ردنا (ادیان نیوز)، نشست علمی «امکان فلسفه دین اسلامی»، به همت قطب علمی فلسفه دین اسلامی و جمعی از موسسات علمی، با سخنرانی حجتالاسلام رضا برنجکار، حسن قنبری، محمد محمدرضایی و حجتالاسلام علیرضا قائمینیا به صورت مجازی برگزار شد. در ادامه متن سخنان حجتالاسلام علیرضا قائمینیا، عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی را میخوانید؛
نکته ابتدایی این است که تصور خیلی از مخالفین ترکیب «فلسفه دین اسلامی» این است که گویی ما این عنوان را جعل کردهایم. خیر، این کارها صورت گرفته است و برخی از کتب عنوان مستقلی با این نام دارند و برخی کتب در عناوین داخل کتاب این نام را آوردهاند. لذا این عنوان را خود ما جعل نکردهایم، بلکه به دنبال معنای صحیح این عنوان هستیم. فلسفه دین میخواهد با یک تلاش عقلی آموزههای دین را بررسی کند و با این تعریف موافق هستم. اما عقل، دستکم دو کاربرد دارد؛ یکی در مقام تعریف و دوم در مقام تحقق. در مقام تعریف، دکارتی تعریف میشود، یعنی چیزی که اصلاً با یک روال منطقی میرود و مسائلی را حل میکند یا نمیکند. اما این عقل در مقام تحقق دچار مشکل شده است. فلسفههای مختلفی داریم و اگر همه اینها آن پروسه را طی کردهاند، پس این فلسفهها از کجا آمده است؟
مشکلات عقل در مقام تحقق
در مقام تحقق، عقل در هزاران مشکل میافتد و تشخیص دادن اینکه کدام مسیر را باید طی کرد، بسیار دشوار است و این مشکل وجود دارد. با فلسفههای دین در مقام تحقق سر و کار داریم. فعلاً بر این مبنا هستیم که در مقام تحقق، فلسفههای دین داریم. بر اساس فلسفه دین، به معنای کلی و آن تعریفی که در عقل دکارتی وجود دارد که عقل عرفی است و … پیش میروم، اما در مقام تحقق اینطور نبوده است. لذا عقل در مقام تحقق دچار تکثر و تنوع و تناقض میشود. یک عقل یک مسئله را قبول میکند و یکی را قبول نمیکند و اینها در کارکرد دستگاه عقل نیز ریشه دارد و باید تصور خود را از عقل عوض کنیم. فلسفه دینِ تحلیلی با فلسفه دین قارهای نیز یکی نیست و همه نیز عقل را به کار میگیرند.
اگر منظور این است که عقل باید رها از آموزههای دینی باشد و الا تبدیل به کلام میشود، این را باید طور دیگری تحلیل کرد. اگر عقل اعلام کند که من مسلمان هستم و به اسلام اعتقاد دارم، یک بحث است، اما ممکن است عقل طوری سیر کند که به خلاف آموزههای اسلام هم برسد. بنابراین فیلسوف دین در مقام تحقق، ممکن است دیندار یا ملحد باشد، به دین خاصی متعهد باشد یا نباشد. شخصی مانند «پلانتینگا» کاملاً از اعتقادات مسیحی دفاع میکند و خودش نیز میگفت انحصارگرا هستم و دینی غیر از مسیحیت را قبول ندارم.
لذا در مقام تحقق و نتیجه ممکن است ملحد یا دیندار باشد و به دین خاصی تعلق داشته باشد و شاید هم اصلاً «لا ادری» باشد و به توقف برسد. اینها مشکلی ایجاد نمیکند. مشکل جایی است که از اول اعلام کند که من میخواهم دفاع کنم، و الا ممکن است نتایج در فلسفه دین با الهیات یکی باشد. یک الهیدان مسیحی که میخواهد از مسیحیت دفاع کند را با «پلانتینگا» مقایسه کنید که یک فلیسوف دین است. نتیجه کار اینها یکی است و آن دفاع از مسیحیت است، اما کسی نمیتواند بگوید «پلانتینگا» متاله است. نتیجه یکی است، اما مسیر و روش استدلال و نکته آغاز بسیار تأثیر دارد. نتیجه را نباید با خود سیستم فکری که فلسفه دین و یا الهیاتی است، خلط کرد. متکلم از اول دفاع از دین دارد، اما فیلسوف دین اینطور نیست و لذا ممکن است با مبانی فلسفی به آنجا برسد یا نرسد. از اینرو، عقل در مقام تحقق، تنوع و تکثر دارد و فلسفههای دینی داریم.
فلسفه دین معاصر و مسیحیت
فلسفه دین معاصر، مسیحی است. البته اسم برای ما مهم نیست که اسلامی بگذاریم یا خیر، بلکه خود فلسفه دین معاصر تصریح کرده است که این فلسفه دین، رنگوبوی مسیحی دارد که از چند جهت است؛ یکی از لحاظ مفاهیمی که به کار میبرد، دوم مفهوم نجات است که به صورت کلی دارند، اما کلی نیست و وقتی نجات را مطرح میکنند، مرادشان همان است که در دین مسیحیت آمده است. مفاهیم طبق معناشناسی فلسفی، رنگوبوی تئوریها و سنت را دارند. مفاهیمی که در فلسفه دین معاصر است، ظاهرش انتزاعی است، اما وقتی بحث میکند، از فضای مسیحیت سر در میآورد.
از لحاظ مسائلی که مطرح میشود نیز اینطور است که در یک سطح انتزاعی تلاش میکنند که اینها را به صورت مشترک مطرح کنند و از لحاظ مبانی فلسفی نیز فلسفههای دین اینطور هستند که یکی از مبانی فلسفه تحلیلی استفاده میکند و دیگری فلسفههای قارهای را استفاده میکند. تنوع مبانی فلسفی زیاد است که نیاز به بحث دارد. راه حلها نیز متأثر از فضای فکری و … است که در این مورد میشود بحث کرد.
اسلام یک، دو و سه یعنی شکاکیت
اما یک مسئله نیز در مورد سهگانگی اسلام یک، دو و سه است که برخی آن را مطرح میکنند. باید بگویم این غیر از ابراز شکاکیت نیست و گرتهبرداری از جهانهای سهگانه پوپری است و تطبیق آن اشتباه است. در مورد لوح محفوظ، چه کسی به غیر از ائمه(ع) میتواند ادعا کند به آن دسترسی دارد؟ اگر میگویید تفاسیر این ۱۴ قرن بیگانه هستند و ربطی به اسلام ندارند، یعنی شکاکیت و نسبیت. اما اصلاً این تفکیک معنا ندارد که اینطور آن را برجسته کنیم، جز اینکه خود را دچار مشکل میکنیم. هر متفکری در طول این قرون ادعا میکند چیزی را از کتاب و سنت فهمیده است، در ادامه باید استدلال هم بیاورد و ما خطاپذیر هستیم و تخطئه را در معرفتشناسی قبول دارم که در مقام معرفت، حتی نسبت به چیزهایی که از کتاب و سنت میپذیرند، خطاپذیر هستیم. اما در پارهای از موارد به حقیقت کتاب و سنت میرسیم و در برخی موارد نیز نمیرسیم، اگر رسیدیم که به قول اصولیون دو اجر داریم و اگر نرسیدیم هم یک اجر داریم.
این یک مدل معرفتشناختی است. اگر از اول بگویید این دو جهان جدا هستند، مشکلات معرفتی را ایجاد میکند. یعنی به سمت شکاکیت رفتهاید. کتاب و سنت در این قرون حضور داشتهاند و دستنخوره هم باقی نماندهاند. دین آمده که بشر بفهمد و از آنها استفاده کند و … . بنابراین حداقل ما فهمی از کتاب و سنت داریم و در مقام بحث و نقل باید روی این فهمها مانور دهیم و بگوییم کدام درست است و کدام درست نیست. لذا از این حیث نمیشود وارد بحث شد که مراد، اسلام یک است یا دو یا سه.
اما در مورد پنجضلعی که در مورد معنای فلسفه دین ارائه میشود، باید گفت معانی اول و دوم را قبول داریم که بگوییم شکل عقلی یا الهیاتی دارد و یا بگوییم فلسفیدن در مورد اسلام است. اما به نظر من این نیست و مقصود ما که مطرح میکنیم این مورد نبوده است که متعلقش را در نظر بگیریم. ممکن است نتیجه دفاع از دین باشد، اما نه اینکه از اول تعهد داشته باشد. معانی دیگری نیز میشود تصویر کرد.
فلسفه دین اسلامی یک پارادایم مستقلی را تشکیل میدهد. البته هنوز تشکیل نشده است و گوشههایی از آن شکل گرفته است. همانطور که فلسفه دین یک پارادایم است و مبانی معرفتشناختی، هستیشناختی و روششناختی خاصی دارد و فلسفههای قارهای نیز اینطور است و روششناسیها و معرفتشناسیها و مبانی معرفتشناختی دارد و مسائلی را حل میکنند. فلسفه دین اسلامی را نیز در مقام تعریف، میتوانیم در نظر بگیریم.