عمادالدین باقی گفت: اسلامگرایی و پسااسلامگرایی که در این کتاب مطرح شده هر دو نکره و ناشناخته هستند و وقتی میگوییم اسلامگرایی، اسلام به مفهوم عام است؛ یعنی دهها قرائت از اسلام وجود دارد اما کدام اسلام مورد نظر ما است؟
به گزارش ردنا (ادیان نیوز)، عمادالدین باقی، جامعه شناس و مدیر گروه دین انجمن جامعهشناسی ایران در نشست نقد و بررسی کتاب «پسا اسلامگرایی»، نوشته آصف بیات، به ارائه نکاتی پرداخت که در ادامه می خوانیم؛
در ابتدا و پیش از اینکه وارد نقدها، بشوم باید به وجوه مثبت کتاب «پسا اسلامگرایی» اشاره کنم؛ اول اینکه ما دچار فقر نظریهپردازی هستیم و خصوصا این مسئله در ایران وجود دارد و به قدری به نظرات غربیها ارجاع میدهند که گویی دنیای غرب گلستان است و اینجا کویری است که هیچ گلی در آن نمیروید و نظریهپردازی وجود ندارد. اینکه آقای بیات نظریهپردازی کردند برای ما اتفاق مبارکی است و دیگر اینکه ایشان در کتاب خود نظریههای محققان دیگر را نیز آوردهاند و این بهادادن به نظریههای غربی و شرقی نشان میدهد با اینکه ایشان در غرب زندگی میکنند اما دچار خودباختگی نشدند.
نگاه دقیق به اخوانالمسلمین در کتاب
نکته دوم اینکه یک نگاه دقیق در مورد اخوانالمسلمین داشتهاند. بسیاری از سیاسینویسان درک درستی از این سازمان ندارند اما اخوانالمسلمین در ترکیه، فلسطین، ایران، سوریه و مصر تفاوتهای زیادی دارند و گاهی اوقات حتی به تضاد هم میرسند؛ مثلا اخوانالمسلمین غزه تفکر سلفی دارند یا اخوانالمسلمین ایران تفکر شهروندی و حقوق بشریشان پُررنگ است و از همه سازمانهای اخوانالمسلمین در کشورهای دیگر مترقیتر است. بنابراین، این دید واقعبینانه در این کتاب وجود دارد.
نکته سوم اینکه آقای بیات یک نگاه انتقادی به برنارد لوئیز شرقشناس آمریکایی داشتند که با نقد لوئیز همدل هستم و فکر میکنم لوئیز تاثیرات مخربی بر شکلدهی به نگرش غربیها و خصوصا آمریکاییها در مورد اسلام و مسلمین داشته و یکی از عوامل تنشها میان جهان اسلام بوده است و فقط حیف که آقای بیات خیلی گذرا و سربسته به این موضوع پرداختهاند و از آن عبور کردهاند و جا داشت بیشتر میپرداختند.
نکته مثبت چهارم این است که ایشان در کتاب خود خیلی گذرا این عبارت را بیان کردهاند و سیطره این عادت دیرینه در یکسان انگاشتن هر چیز اسلامی با عدم تساهل و خودکامهگرایی را مطرح کردهاند که این گرایش ناخوشایند با درآمیختن انواع متفاوتی از جزئیات و گرایشهای مذهبی همه را به عنوان اسلامگرایان اطلاق میکنند. این هم نکته مثبتی است که مطرح کردهاند.
اما در مورد بخش دوم بحث هم باید دو دسته نقد مفهومی و مصداقی را مطرح کنم؛ در نقد مفهومی نکته اول این است که نویسنده در مقدمه کتاب اشاره میکنند که بحثشان در مورد این است که پسااسلامگرایی بازتاب زیادی در کشورهای مختلف داشته است و اظهار تعجب میکنند از اینکه چرا این مفهوم پسا اسلامگرایی در محافل فکری – سیاسی ایران خیلی حضور چندانی نداشته است. فکر میکنم دلیلش واضح است؛ چون خود ایشان هم بعدا در کتاب توضیح دادند و معلوم میشود که این بحث خارج از ایران تازگی داشته اما برای جامعه ایران زیاد تازگی ندارد چون میگویند نظریهشان را از ایران الهام گرفتند و جمله ایشان این است که پسا اسلامگرایی بر مبنای کاربرد اولیهاش برآمده از واقعیات و اقتضائات جمهوری اسلامی است و نسبتی با بسترها و جوامع دیگر ندارد. یک جای دیگر هم میگویند این صورتبندی که از بحث دارم متاثر از تحولات ایران است.
طبیعی است که وقتی اساس نظریه ایشان برگرفته از تغییرات داخل ایران است برای کشورهای دیگر تازگی دارد؛ چون تجربه خیلی از کشورها بعد از انقلاب ایران بوده است یا بهار عربی که چندین سال پس از انقلاب ایران بود ولی این معنا و مفهوم در ایران وجود داشته و نویسندگان زیادی بحثهایی که ایشان داشتهاند را به اشکال مختلفی بیان کردهاند مثلا در حوزه کلام جدید آقایان سروش، شبستری و ملکیان و در حوزه سیاست آقایان حجاریان و بشیریه و در حوزه اجتماعی آقای احسان نراقی همین بحث را که ایشان در مورد دگردیسیهای اندیشههای دینی دارند، مطرح کردهاند. یک نگاه تلفیقیتری هم بود که از موضع دین و جامعهشناسی و سیاست به اینها پرداختند که چندین سال قبل در کتاب گفتمانهای دین معاصر همین بحث مطرح شد اما این بحثها که اینجا مطرح شده در فضای فرهنگ اندیشهای انگلیسیزبان بازتاب پیدا نکرده است.
آقای بیات در بیان منظورشان از پسا اسلامگرایی میگویند که پسا اسلامگرایی به آزمون و خطای مداوم و مستمری اشاره دارد که توسط عوامل جهان یا واقعیتها بر آنها تحمیل میشود و چارچوبهای اسلامگرایان را در معرض انتقاد و پرسش قرار میدهد. به عبارت دیگر میخواهند بگویند مراد از پسا اسلامگرایی این است که واقعیتها خود را بر اندیشه تحمیل میکنند و موجب تجدیدنظر میشوند و این روندی است که در کشورهای کمونیستی هم رخ داد و اینجا هم بنده در کتاب گفتمانهای دین معاصر یک بحثی تحت عنوان قانون و سکولاریزیشن داشتم و توضیح دادم که چطور نفس پذیرش قانون عامل عرفیشدن قانون و فقه میشود و بحثهای دیگر کتاب نیز این است که چطور واقعیت خودش را به ایدئولوژی تحمیل میکند و ایدئولوژیها ترک میخورند.
اصطلاحات اسلامگرایی و پسااسلامگرایی مشکلاتی دارند
نکته دوم اینکه این کتاب آقای بیات کوشیده یک مفهومسازی انجام دهد. دو واژه کلیدی که در کتاب به کار رفته، اسلامگرایی و پسا اسلامگرایی است و تصور میکنم این دو اصطلاح مشکلاتی دارند. در مورد چیزی که منظور نظر دکتر بیات است مشکلی ندارم و کاملا همدل هستم اما تصور میکنم که معنا و مفهومی که مدنظر ایشان بوده با اصطلاحی که برای آن ابداع کردند خیلی همخوانی ندارد. اصطلاحی که به کار رفته، نکره است، نه معرفه و در علم هم کاربرد اصطلاحات نکره مرسوم نیست؛ مثلاً در ادبیات به روشهای مختلفی نکره را معرفه میکنند؛ مانند مضاف و مضاف الیه؛ مثلا کوه، نکره است اما وقتی میگوییم کوه دماوند، در این صورت معرفه میشود؛ چون اشاره به یک کوه معینی دارد. اسلامگرایی و پسا اسلامگرایی که در این کتاب مطرح شده هر دو نکره هستند و وقتی میگوییم اسلامگرایی، اسلام به مفهوم عام است؛ یعنی دهها قرائت از اسلام وجود دارد اما کدام اسلام مورد نظر ما است؟ بنابراین نامی که تا این حد کلی باشد که نتواند تمایزی میان انواع اسلام ایجاد کند این نام نارسا و معیوب میشود و پسا اسلامگرایی هم این مشکل را دارد.
معیار تمایزگذاری نویسنده حق و تکلیف است و با این معیار، اسلام سنتی هم نمیتوانیم در نظر بگیریم؛ چون اسلام سنتی هم شامل انواع رویکردهای تکلیفگرا و حقوقگرا است اما اگر میگفتند اسلام بنیادگرا این مشخصتر بود حتی اگر اسلام بنیادگرا انواعی هم داشته باشد اما همه در بنیادها و اصول مشترک هستند. بنابراین فکر میکنم اگر اصطلاح معرفه به کار میرفت مانند اسلام مدنی یا بنیادگرایی بهتر بود. ویژگیهای نامگذاری های علمی و دقیق این است که بیانگر خصوصیات مسمی یا موضوع خودش باشد؛ یعنی اگر نتواند همه مختصات را پوشش بدهد هم باید مختصات اصلی را بیان کند.
کلیدواژه اسلامگرایی این کارکرد را ندارد؛ چون اسلامگرایی شامل همه اسلامها میشود؛ مانند اینکه مثلا بگویید مسیحیتگرایی و پسامسیحیتگرایی که معنایش این است که فارغ از مسیحیت دو دوره تاریخی داریم؛ یکی مسیحیت که شامل همه نحلههای مسیحی میشود و یک دوره غیرمسیحیت. در حالی که مراد از پسا اسلامگرایی، غیراسلامیت نیست بلکه قرائت دیگری از اسلام است. پسا اسلامگرایی از نظر نویسنده گذر از اسلام به چیز دیگری نیست و میگویند مراد این است که مسلمین با طیب خاطر به ایمان خود پایبند هستند و در عین حال پذیرانی آرمانهای فراگیرتر هم هستند. میگویند پسا اسلامگرایی، نه اسلامی و نه غیراسلامی است بلکه تلاشی در راستای تلفیق دینداری حقوق و ایمان و آزادی.
پس معنایی که ابتدا از پسا اسلامگرایی به ذهن متبادر میشود با این توضیحاتی که نویسنده در موردش ارائه میکنند خیلی همخوانی ندارد. پسوند پسا به معنای پایان دوره قبلی است و در بحثهای ایشان هم آمده است و مثلا از دوره پسا حسنی مبارک استفاده کردهاند که پسا حسنی مبارک یعنی دورهای که دیگر حسنی مبارکی وجود ندارد.
همچنین این نکتهای که در مورد دو جریان فکری اشاره میکنند این دو جریان، مختصِ پس از انقلاب نیست. قبل از انقلاب هم همین کِشمکشها بین این دو جریان داشتیم و پس از انقلاب نیز این را میبینیم اما ادامه همان کِشمکش در یک شکل تازه است؛ با این تفاوت که یک متغیر مهمی به نام قدرت و حکومت دینی به آن اضافه شده است و به همین دلیل آقای مطهری پیش از انقلاب با اشاره به اینکه دو گرایش وجود دارد که یکی واقعیتها را قبول میکند و یکی به مقابله با آن برمیخیزید ایشان دو اصطلاح به کار میبرند؛ اسلام اجتهادی در مقابل اسلام اخباریگری و البته بنده تعبیر سکولاریزیشن را به کار بردم و همین منظور را داشتم.
مهمترین نکته این است که اسلامگرایی و پسا اسلامگرایی مورد نظر نویسنده کتاب دو پارادایم متفاوت هستند؛ در حالی که وقتی از اسلام مدنی و اسلام انقلابی حرف میزنیم از دو پارادایم حرف میزنیم اما دو پارادایم در درون اندیشه اسلامی؛ یعنی اسلامگرایی و پسا اسلامگرایی دو پارادایم در داخل اسلام هستند اما آن اصطلاح که ایشان به کار میبرند دو پارادایم داخل اسلام و خارج از اسلام را القا میکند و بعد ایشان توضیح میدهند تا مشکل حل شود، اما این توضیحات در خود اصطلاح باید گنجانده شود و این نشان میدهد که گویا دو پارادایم در درون جهان اسلام هست.
البته خود ایشان در جاهای دیگر از کتاب تعبیر میانهروی اسلامی و اسلامگرایی ستیزهجویانه را به کار بردهاند. بنده خودم چندین سال است که همین مفهوم مورد نظر نویسنده را در قالب دوگانه اسلام مدنی و اسلام انقلابی صورتبندی کردم و جالب است که آقای مطهری قبل از انقلاب بحث مفصل و جالبی در نقد اسلام انقلابی دارد و این نشان میدهد این مفهوم و بحث اسلام سیاسی و انقلابی آن زمان هم بوده است.
اسلام سیاسی وجه انقلابی دارد آن هم با مختصاتی که آقای بیات گفتهاند و اسلام مدنی هم به شریعت و حقوق اهمیت میدهد و میتواند به گذشته هم تعمیم پیدا کند؛ چهاینکه در مورد حکومت پیامبر(ص) هم بحث کردهایم که حکومت پیامبر(ص) حکومت دینی نبود بلکه حکومت مدنی بود و اسلام انقلابی اسلام ایدئولوژیک است که ریشه در سنت ندارد گرچه تظاهر بازگشت به خویشتن و قرآن دارد اما اسلام مدنی یک اسلام فرهنگی و حقوقی است و ریشههای عمیقتری هم در سنت دارد.
برخی از این ترکیبها و مضاف و مضافالیهها یا دوگانههای اسلام ناب و غیرخالص و اسلام رحمانی و غیررحمانی یک اشکالات جدی و ماهوی دارند. اما اسلام انقلابی و اسلام مدنی تفاوتش با موارد پیش این است که چون مابهازای خارجی دارد و توصیف یک گروه اجتماعی و جریان فکری معین هستند و میتواند یک نامگذاری تلقی شود. البته به نظر بنده اگر حتی همین را هم بخواهیم دقیقتر کنیم بهتر است بگوییم مسلمین بنیادگرا و مسلمین مدنی و نه اسلام بنیادگرا و مدنی.
اما در نقد محتوایی و مصداقی کتاب آقای بیات هم باید به نکاتی اشاره کنم؛ یکی اینکه ایشان در مقدمه کتاب خویش میگویند چالش واقعی به زعم اینجانب از برخورد غیرانتقادی پسا اسلامگرایی با نئولیبرالیزم موجود ریشه میگیرد. پسا اسلامگرایی در وجه معاصرش مولود دوران پس از جنگ سرد و پایان سوسیالیزم موجود و سرکرده نئولیبرالیزم در جهان است. بعد میگویند که اگر قرار است پسا اسلامگرایی آیندهای داشته باشد باید از توجه به دموکراسی سیاسی فراتر رفته و عدالت اجتماعی را وارد جهانبینی و برنامه خود کند. این نکته که ایشان میگویند، به نظر بنده دو مشکل دارد؛ یکی اینکه امروزه عدهای در ایران نئولیبرالیزم را به دشنام تبدیل کردهاند، همانطور که دهههای اول انقلاب لیبرالیزم به فحش برای سرکوب تبدیل شده بود.
بنابراین وقتی کسی میخواهد این ایراد را به پسا اسلامگرایی بگیرد که موضعش نسبت به نئولیبرالیزم مشخص نیست، باید ابتدا موضع خودش را در مورد نئولیبرالیزم مشخص کند و تاکید میکنم که این مسئله ما در ایران است و نکته دیگر اینکه وقتی مثلا در توضیح بحث میکنند باید از توجه به دموکراسی فراتر رفته و عدالت اجتماعی وارد جهانبینی آنها شود. به این توجه نشده که برخی از متفکرین اسلامگرا شاید عمدا این کار را نکردند، چون اینطور نیست که آنها با این مباحث بیگانه باشند.
نویسنده در جایی هم توضیح میدهند که مراد از پسا اسلامگرایی گذر از اسلام به سکولاریزم نیست، بلکه منظور این است که مسلمین با طیب خاطر به ایمانشان پایبند هستند اما پذیرای آرمانهای دموکراتیک هم باشند. اما در ادامهاش میگویند که نشانهای از وجود تنش در این مدل به چشم میخورد که اینها آن تنشها و تعارضات بین اخلاق مذهبی پسا اسلامگرایانه را با ارزشهای لیبرال نتوانستند حل کنند. این سخن اصلش درست است؛ یعنی اصل وجود این تنش صحیح است اما معنایش این نیست که متفکرین پسا اسلامگرا این تنش را به حال خود رها کرده باشند و خیلیها در این زمینه بحث داشتند.